دکتر پیمان دوستی

آزادی یا امنیت، تعارض بنیادی انسان : اریک فروم

ما به صورت انعطاف ناپذیر، توسط نیروهای غریزی زیستی شکل نمی گیریم. فروم معتقد بود که شخصیت تحت تاثیر نیروهای اجتماعی و فرهنگی که در محدوده فرهنگ بر انسان تاثیر می گذارند و نیروهای کلی که در طول تاریخ بر بشریت تاثیر گذاشته اند، قرار دارد.

فروم شخصیت را به صورت گسترده تری در نظر گرفت. ما می توانیم ریشه های تنهایی، انزوا و پوچی انسان امروزی را در رویدادهای تاریخی بیابیم. برای اینکه در زندگی معنی پیدا کنیم، باید از این احساس های انزوای ما شدیدتر شده است. آزادی خیلی زیاد دردسر شده است، وضعیت ناگواری که سعی می کنیم از آن بگریزیم. تعارض های شخصی ما از انواع جوامعی که می سازیم ناشی می شوند. با این حال ، محکوم به رنج کشیدن نیستیم. فروم در مورد توانایی ما در شکل دادن به شخصیت و حل کردن مشکلاتمان خوشبین بود.

آزادی یا امنیت : تعارض بنیادی انسان

اریک فروم معتقد بود که هرچه انسان ها در طول تاریخ آزادی بیشتری به دست آوردند، بیشتر احساس تنهایی و انزوا کردند. هرچه انسان ها آزادی کمتری داشتند، احساس تعلق پذیری و امنیت آنها بیشتر بود. در قرون وسطی، دورانی که آزادی فردی کم بود، آخرین دوره امنیت و تعلق پذیری بود، زیرا جایگاه هر فرد در جامعه مشخص بود.

سه مکانیزم روانی گریز از آزادی خیلی زیاد و از تنهایی و پوچی همراه با آن عبارتند از : خودکامگی، ویرانگری و پیروی بی اراده.

رشد فرد در کودکی به رشد نوع بشر در طول تاریخ شباهت دارد. وقتی کودکان بزرگ می شوند استقلال و آزادی بیشتری کسب می کنند که به قیمت امنیت پیوندهایی که با مادر داشته اند تمام می شود. کودکان سعی می کنند از طریق رابطه همزیستی، کناره گیری ویرانگری، یا عشق ، از این آزادی بگریزند.

شش نیاز روان شناختی که از قطبیت بین انگیزه برای امنیت و انگیزه برای آزادی ناشی می شوند عبارتند از : ارتباط، تعالی، ریشه دار بودن، هویت، معیار، جهت یابی و هدفی برای ایثار، و برانگیختگی و تحریک.

تیپ های شخصیت به صورت جهت گیری های بی ثمر و ثمر بخش دسته بندی شده اند. جهت گیری های بی ثمر عبارتند از : تیپ های گیرنده، بهره کش، محتکر و بازاری. تیپ های گیرنده برای ارضای نیازهای خود به دیگران وابسته اند. تیپ های بهره کش، آنچه را که نیاز دارند از دیگران می گیرند. تیپ های محتکر، امنیت را از آنچه که بتوانند انباشته و پس انداز کنند به دست می آورند. تیپ های بازاری خود را به صورت کالاهایی می بینند که باید بسته بندی شده و فروخته شوند. تیپ های ثمر بخش، بیان گر هدف اصلی رشد انسان هستند : رسیدن به خود پرورانی.

تیپ های مرده گرا(بی ثمر) عاشق مرگ، قدرت و تکنولوژی هستند؛ تیپ های زنده گرا (ثمر بخش) عاشق زندگی و رشد هستند؛ تیپ های مال پرست (بی ثمر) خود را با اموالی که دارند توصیف می کنند؛ و تیپ های هستی گرا (ثمر بخش) بر همکاری، تقسیم کردن و زندگی کردن ثمر بخش با دیگران تمرکز دارند.

برداشت فروم از ماهیت انسان خوشبینانه است. ما از توانایی شکل دادن به شخصیت و جامعه خود برخورداریم. هدف نهایی و اساسی زندگی، تحقق بخشیدن به استعدادها و قابلیت هایمان است.

پژوهش فروم بر مشاهدات روان کاوی استوار بود که نمی توان آنها را تکرار یا اثبات کرد. از نظریه او بخاطر نا دیده گرفتن تحولاتی که پس از فروید در روان کاوی صورت گرفتند، استفاده از اصطلاحات مبهم و ارائه دادن تصویری آرمانی از قرون وسطی، انتقاد شده است. اهمیت او به تاکید وی بر نیروهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی در شکل دادن شخصیت مربوط می شود.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲ خرداد ۹۴

درماندگی آموخته شده و سبک تبیینی خوشبینانه / بد بینانه : سلیگمن

مارتین سلیگمن درماندگی آموخته شده (learned helplessness) را در آزمایشگاهی که روی سگها در آزمایشگاه اجرا شد، مشاهده کرد. سگها برای گریختن از شوک از روی دیوار عبور نکردند، به جای آن، وقتی شوک ها از طریق کف قسمتی که در آن قرار داشتند وارد می شدند، آنها دراز می کشیدند، ناله می کردند و برای گریختن هیچ تلاشی نمی کردند. او معتقد بود که سگها در مرحله اول آزمایش، یاد گرفته بودند که درمانده هستند.

در وضعیت درماندگی آموخته شده، این برداشت ناشی می شود که ما کنترلی بر محیط خود تداریم و برای تغییر دادن شرایط مان هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم. درماندگی آموخته شده به صورت مشابهی در انسان ها نشان داده شده است. درماندگی آموخته شده بعد از اینکه آزمودنی ها الگوی درمانده ای را مشاهده کردند، روی می دهد، مخصوصا زمانی که این آزمودنی ها بین خودشان و الگوها شباهت هایی را می دیدند. آثار شوک غیر قابل گریز در انسان ها از آزمودنی های حیوان نیرومند تر است.

 درماندگی آموخته شده در سالمندان

ساکنان خانه های سالمندان در محیطی اقامت دارند که حق انتخاب نا چیزی دارند. ساکنانی که مقداری کنترل شخصی دریافت کرده بودند، خوشحال تر و از لحاظ بدنی فعال تر بودند. آنها وقت بیشتری را صرف فعالیت های اجتماعی و زمان کمتری را تنها در اتاق خودشان صرف کردند.

درماندگی آموخته شده و سلامت هیجانی

بیمارانی که درک کنترل بیشتری داشتند از بیمارانی که معتقد بودند کنترل کمی بر وضعیت خود دارند، سازگاری بهتری داشتند. این یافته حتی در مورد بیمارانی که شدیدا در اثر وضعیت جسمانی خود ناتوان شده بودند صدق می کرد. افرادی که معتقد بودند مقداری تاثیر بر بیماری و هیجانات خود دارند از آنهایی که وضعیت جسمانی بهتری داشتند، ولی احساس کنترل آنها پایین بود، سازگاری روان شناختی بهتری داشتند.

پژوهش حیوانی در مورد درماندگی اموخته شده

درماندگی آموخته شده می تواند بر سلامت جسمانی تاثیر بگذارد. سلول های تومور بدخیم را به موشها تزریق کردند. اکثر موش هایی که در بچگی یادگرفته بودند درمانده باشند، در بزرگسالی نتوانستند تومور را رد کنند. اکثر موش هایی که هنگام بچگی کنترل را یاد گرفته بودند، در بزرگسالی تومور را رد کردند. درماندگی آموخته شده سیستم ایمنی موش ها را ضعیف می کند.

سبک تبیینی : خوشبینی و بد بینی

سلیگمن معتقد بود که فقط فقدان کنترل تتحت شرایط درماندگی آموخته شده بر سلامتی ما تاثیر نمی گذارد. این نیز اهمیت دارد که چگونه این فقدان کنترل را برای خودمان توجیه می کنیم. او برای توجیه کردن این عامل، مفهوم سبک تبیینی (explanatory Style) را مطرح کرد. سبک تبیینی خوشبینانه از درماندگی جلوگیری می کند؛ سبک تبیینی بدبینانه درماندگی را به تمام جنبه های زندگی گسترش می دهد. ((خوش بین ها افرادی هستند که انتظار دارند اتفاقات خوب برای آنها روی دهند؛ بد بین ها آدم هایی هستند که انتظار دارند اتفاقات بدی برای آنها روی دهند)). افراد دارای سبک تبیینی خوشبینانه از افرادی که سبک تبیینی بدبینانه دارند، سالم تر هستند. تجربیات زندگی استرس زا می توانند بر میزان خوشبینی فرد تاثیر بگذارند.

بدبینی و افسردگی

بین درماندگی آموخته شده و افسردگی ارتباط وجود دارد. نشانه اصلی افسردگی، احساس ناتوانی در کنترل کردن وقایع زندگی است. سلیگمن افسردگی را اوج بد بینی نامید. افرادی که شدیدا افسرده هستند، معتقدند درمانده اند. آنها برای سعی کردن در انجام دادن هیچ کاری ارزشی قایل نیستند، زیرا انتظار ندارند چیزی به نفع آنها تمام شود.

همه ما وقتی در برخی موقعیت ها شکست می خوریم یا وقتی که فشارهای خانوادگی یا شغلی طاقت فرسا به نظر می رسند، گاهی دچار درماندگی می شویم. به عقیده سلیگمن، تفاوت مهم بین افرادی که از افسردگی موقتی بهبود می یابند و آنهایی که بهبود نمی یابند، سبک تبیینی آنهاست. سبک تبیینی بدبینانه، درماندگی آموخته شده را از کوتاه مدت و موضعی به بلند مدت و کلی تغییر می دهد. وقتی کسی که شکست می خورد، بدبین باشد، درماندگی آموخته شده به افسردگی تمام عیار تبدیل می شود. در خوشبین ها، شکست فقط یاس و نا امیدی مختصر ایجاد می کند.

پرورش درماندگی آموخته شده در کودکی

ما در طفولیت و اوایل کودکی در برابر این احساس ها خیلی آسیب پذیر هستیم. در این سالهای تکوینی، تجربه درماندگی آموخته شده می تواند ما را برای سبک تبیینی بدبینانه آماده کند. کودکان زندگی را در حالتی از درماندگی کامل آغاز می کنند، بدون اینکه کنترلی بر محیط خود داشته باشند. وقتی آنها بزرگتر می شوند، به طور فزاینده ای می توانند اوضاع خود را کنترل کنند. آنها می توانند گریه کنند که توجه والدین یا مراقبت کنندگان را به نیازهای آنها جلب می کند. آنها می توانند سینه خیز بروند؛ راه بروند، و صحبت کنند.

درماندگی یا تسلط و کنترل کودک، از طریق این تعامل های اولیه با محیط های مادی و اجتماعی، تعیین خواهد شد. وقتی کودکان پاسخ می دهند، این عمل تغییراتی نظیر غذا، اسباب بازی، یا بغل کردن را به همراه دارد یا امکان دارد هیچ تاثیری بر جای نگذارد. کودکی در سطح ابتدایی بین پاسخ ها و پیامدها ارتباط هایی را بر قرار می کنند.

سبک تبیینی آنها تحت تاثیر عوامل ژنتیک و یادگیری قرار داشت، درماندگی آموخته شده می تواند بعدها در کودکی در پاسخ به خشونت از جانب همسالان، محیط تحصیلی خشن، یا تجربیات منفی دیگر نیز پرورش یابد.

روان شناسی مثبت نگر

روانشناسی مثبت نگر (positive psychology) به خوشبختی، برتری و عملکرد بهینه انسان می پردازد. او از رویکردهای قدیمی به شخصیت که توانمندی و امتیازات انسان را نادیده گرفتند و در عوض، بر نابهنجاری ها، حالت دفاعی، ضعف ها و انگیزش های منفی بر اشکالات انسان به جای محسنات آنها – تمرکز می کنند انتقاد کرده است. بین روان شناسی انسان گرا و روان شناسی مثبت نگر، تفاوت مهمی وجود دارد. روانشناسی مثبت نگر به جای استفاده از روش بسیار ذهنی که مزلو در بررسی افراد خودشکوفا اختیار کرد، بر تحقیق تجربی دقیق متکی است.

روان شناسان به شخصیت خوشبخت با عناوین مختلف، بر حسب سلامتی ذهنی یا رضایت از زندگی اشاره کرده اند و آن را به صورت ارزیابی شناختی از کیفیت تجربه زندگی فرد و برخوردار بودن از عاطفه مثبت تعریف کرده اند. در آمد کافی برای برآورده کردن نیازهای اساسی، ضروری است، ولی شرط کافی و لازم برای خوشبختی نیست. افراد جذاب یا زیبا از افرادی که کمتر جذاب هستند، شادترند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۹ اردیبهشت ۹۴

هیجان خواهی : ماروین زاکرمن

هیجان خواهی Sensation seeking ، مولفه ارثی نیرومندی دارد که ابتدا آیزنک به آن اشاره کرد. زاکرمن هیجان خواهی را به این صورت توصیف می کند: میل به ((هیجان ها و تجربیات متنوع، تازه، پیچیده و شدید و تمایل به مخاطره جویی بدنی، اجتماعی، قانونی و مالی به خاطر چنین تجربه ای)).

ارزیابی هیجان خواهی

زاکرمن برای ارزیابی هیجان خواهی مقیاس هیجان خواهی SSS را ساخت که یک پرسشنامه ۴۰ ماده ای است. او چهار مولفه هیجان خواهی را مشخص کرد :

هیجان زدگی و ماجراجویی: میل به انجام دادن فعالیت های بدنی که سرعت، خطر، تازگی و سرپیچی از نیروی جاذبه را در بر داشته باشند، مانند چتر بازی، غواصی و سقوط آزاد.

تجربه جویی : جستجو کردن تجربیات تازه از طریق مسافرت، موسیقی، نقاشی یا سبک زندگی نا همرنگ با جماعت، با افرادی که تمایل مشترکی داشته باشند.

بازداری زدایی : نیاز به رها بودن در فعالیت های اجتماعی بازداری نشده.

حساسیت نسبت به یکنواختی: بیزاری از تجربیات تکراری، کارهای عادی و افراد قابل پیش بینی و واکنش ناخشنودی بی قرار، هنگام روبرو شدن با این گونه موقعیت ها.

نوع به اصطلاح خوب، یا هیجان خواهی غیر تکانشی، مولفه هیجان زدگی و ماجرا جویی را شامل می شود. نوع بد یا هیجان خواهی غیر اجتماعی تکانشی، از نمرات بالا در بازداری زدایی، تجربه جویی و حساسیت نسبت به یکنواختی، و نمرات بالا در مقیاس روان پریش خویی آیزنک تشکیل می شود.

ویژگیهای افراد هیجان خواه

هیجان خواهی در اثر سن تفاوت دارد. به طور کلی افراد جوان تر بیشتر از افراد مسن به مخاطره جویی، ریسک و تجربیات تازه گرایش دارند. در چهار مولفه هیجان خواهی، تفاوت های جنسیت معنی داری یافت شده است. مردان در ماجراجویی و مخاطره جویی، بازداری زدایی و حساسیت نسبت به یکنواختی، نمرات بالاتری گرفتند. زنان در تجربه جویی نمرات بالاتری کسب کردند.

تفاوت های رفتاری

برخی افراد زیاد هیجان خواه، انواع فعالیت ها، اما نه لزوما فعالیت های خطرناک را ترجیح می دهند. امکان دارد این افراد گروه های رویارویی، آموزش مراقبه، و تجربیات تازه دیگر را انتخاب کنند. اما وقتی بر انگیختگی اولیه این تجربیات فروکش می کند، افراد زیاد هیجان خواه معمولا آنها را ادامه نمی دهند، زیرا دیگر سطح مطلوب تحریک را تامین نمی کنند.

افراد زیاد هیجان خواه بیشتر از افراد کم هیجان خواه داروهای غیر مجاز را امتحان می کنند، نوشیدنی های الکلی مصرف می کنند و از مغازه ها دزدی می کنند. آنها به احتمال بیشتری سیگار می کشند، سریع رانندگی می کنند و به آمیزش جنسی مکرر می پردازند.

تفاوت های شخصیت

نمرات SSS مخصوصا در بازداری زدایی، با عامل برون گرایی آیزنک و گرایش های ضد اجتماعی مرتبط با روان پریش خویی، ارتباط داشتند. افراد زیاد هیجان خواه از لحاظ برون گرایی خود محور هستند، بدین معنی که آنها دیگران را فقط به صورت منبع تحریک در نظر می گیرند. آنها با دیگران به صورت محبت آمیز رابطه بر قرار نمی کنند. نمرات هیجان خواهی زیاد با برون گرایی به گونه ای که یونگ آن را توصیف کرد و با تیپ نمای مایرز-بریگز ارزیابی می شود نیز همبستگی دارند.

فرایندهای شناختی

همبستگی ها بین هیجان خواهی و نمرات آزمون هوش به طور کلی مثبت هستند، اما بالا نیستند. آنهایی که در ۳ سالگی در هیجان خواهی نمره بالا گرفتند از آنهایی که نمره پایین گرفتند، در ۱۱ سالگی در آزمون های هوش ۱۲ نمره بالاتر کسب کردند. افراد زیاد هیجان خواه نمرات بهتری در مدرسه نگرفتند. افراد زیاد هیجان خواه توانایی بیشتری برای تفکر ابتکاری دارند، اما همیشه آن را در تکالیف درسی خود آشکار نمی کنند. افرادی که در SSS نمرات بالا می گیرند، مجذوب افکار، گمانه ای، عجیب و غریب، و شبه علمی می شوند. آنها گرایش دارند به تفکر طبق فرایند ثانوی بپردازند. امکان دارد آنها تصورات، رویاها و خیالپردازی های آنچنان واضحی داشته باشند که تمایز بین این محرکهای درونی و دنیای عملی را تیره کند.

ترجیحات شغلی

مردانی که در SSS نمرات بالا گرفتند به حرفه های کمک رسانی مانند روان شناس، پزشک، روان پزشک، مددکار اجتماعی و کشیش، گرایش نشان دادند.

نگرش ها

افراد زیاد هیجان خواه از نظر نگرش های سیاسی و مذهبی از افراد کم هیجان خواه، آزاد اندیش تر هستند. آنها به جای پایبندی به اعتقادات سنتی، به احتمال بیشتری عقاید ملحدانه دارند. این افراد نگرش آسان گیرتری درباره رفتار جنسی دارند.

وراثت در برابر محیط

پژوهش ها مبنای ارثی نیرومندی را برای عامل شخصیت هیجان خواهی نشان داده است. زاکر من تاثیر عوامل موقعیتی یا محیطی را نیز تشخیص داد. یکی از این عوامل، هیجان خواهی والدین است. فرزندان اول و تک فرزندان هر دو جنس، از فرزندان مرتبه بعدی هیجان خواه ترند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۹ اردیبهشت ۹۴

نظریه منبع کنترل : راتر

راتر دریافت که برخی افراد معتقدند تقویت کننده ها به اعمال خودشان بستگی دارند در حالی که دیگران باور دارند که تقویت کننده های آنها به وسیله دیگران و نیروهای بیرونی کنترل می شوند. او این مفهوم را منبع کنترل (locus of control) نامید.

افرادی که با عنوان شخصیت های دارای منبع کنترل درونی توصیف شده اند، معتقدند تقویتی که دریافت می کنند تحت کنترل رفتارها و نگرشهای خودشان قرار دارد. آنهایی که از شخصیت منبع کنترل بیرونی برخورداند، تصور می کنند پاداش هایی که می گیرند، دیگران، سرنوشت یا شانس کنترل می کنند.

افراد دارای منبع کنترل درونی معتقدند که بر شرایط خود کاملا کنترل دارند و مطابق با آن رفتار می کنند. این افراد کمتر پذیرای تلاشهای دیگران برای تاثیر گذاشتن بر آنها هستند، به مهارتهای خود اهمیت زیادی می دهند، و نسبت به نشانه های محیطی که برای هدایت کردن رفتار استفاده می کنند، هوشیارترند. آنها از اضطراب کمتر و عزت نفس بالاتر خبر می دهند، در قبال اعمالشان مسئول ترند و از سلامت روانی و جسمانی بیشتری برخوردارند.

ارزیابی منبع کنترل

راتر پرسشنامه مقیاس درونی – بیرونی I-E را ابداع کرد که از ۲۳ جمله گزینه انتخاب اجباری تشکیل شده است. آزمودنی ها از هر جفت ماده آزمون یکی را که آنها را بهتر توصیف می کند، انتخاب می کنند.

تفاوت های سنی و جنسیتی

تلاش برای کنترل کردن محیط بیرونی ما، در کودکی شروع شده و بین ۸ تا ۱۴ سالگی برجسته تر می شود. دختر ها در منبع کنترل درونی نمرات به مراتب بالاتر از پسرها می گیرند. دانشجویان بیشتر جهت گیری درونی دارند تا بیرونی. زمانی که افراد مسن تر می شوند بیشتر درون گرا می شوند که در میان سالی به اوج می رسد. منبع کنترل بیرونی در زنان، بعد از طلاق افزایش می یابد و برگشت به منبع کنترل درونی در پی آن است.

تفاوت های رفتاری

آنهایی که در منبع کنترل درونی نمره بالا گرفتند، بیشتر می توانستند با تغییر سازگار شوند و در آزمون های مهارتهای ذهنی، از آنهایی که بیرونی گراتر بودند، نمره بالاتری گرفتند. افرادی که از نظر منبع کنترل درونی بالا هستند، کمتر احتمال دارد که مشکلات هیجانی داشته باشند یا الکلی شوند. دانشجویانی که در منبع کنترل درونی نمره بالا گرفتند، از آنهایی که در منبع کنترل بیرونی نمره بالا گرفتند، راحت تر سازگار شدند.

تفاوت ها در سلامت جسمانی

افرادی که جهت گیری درونی دارند، از افرادی که جهت گیری بیرونی دارند، سالمتر هستند. افراد دارای جهت گیری درونی، فشار خون پایین تر و حملات قلبی کمتری دارند. در صورتی که آنها به مشکلات قلبی مبتلا شوند، بهتر از بیمارانی که جهت گیری بیرونی دارند با کارکنان بیمارستان همکاری می کنند و زودتر مرخص می شوند. افرادی که جهت گیری درونی دارند بیشتر مراقب سلامتی خود هستند، به احتمال بیشتری کمر بند ایمنی می بندند و سیگار را ترک می کنند.

پرورش دادن منبع کنترل در کودکی

منبع کنترل در کودکی آموخته می شود و مستقیما با رفتار والدین ارتباط دارد. عقاید کنترل بیرونی توسط کودکانی ابراز می شوند که در خانه های بدون الگوی مردانه بزرگ شده اند. عقاید کنترل بیرونی با تعداد خواهر برادر ها افزایش می یابد. کودکان در خانواده های بزرگ تک والد که زنان سرپرستی آنها را بر عهده دارند، به احتمال بیشتری منبع کنترل بیرونی را پرورش می دهند. کودکانی که مادرشان افسرده هستند و تحصیلات رسمی یا درآمد کن دارند، احتمالا منبع کنترل بیرونی را پرورش می دهند.

تاملاتی درباره منبع کنترل

مفهوم منبع کنترل راتر و مفهوم احساس کارآیی بندورا، هر دو مفهوم به برداشت یا عقیده ما درباره میزان کنترلی که بر رویدادهای زندگی خود داریم و توانایی کنار آمدن با آنها می پردازند. تفاوت عمده بین این دو مفهوم در این است که منبع کنترل می تواند به موقعیت های گوناگون تعمیم یابد، در حالی که احساس کارآیی ویژه موقعیت خاصی است.

پژوهش راتر بسیار دقیق و کنترل شده بوده و او در هر جا که امکان داشته از روش های ارزیابی عینی استفاده کرده است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۸ اردیبهشت ۹۴

نظریه سرمشق گیری : آلبرت بندورا

آلبرت بندورا با اسکینر موافق است که رفتار آموخته می شود، ولی شباهت آنها به همین جا ختم می شود. بندورا از تاکید اسکینر بر آزمودنی های حیوان تکی به جای آزمودنی های انسان که با یکدیگر تعامل می کنند، انتقاد می کند. رویکرد بندورا، نظریه یادگیری اجتماعی است که رفتار را به صورتی که در موقعیت اجتماعی شکل می گیرد و تغییر می یابد، بررسی می کند. او بر این موضوع تاکید دارد که تقریبا تمام رفتارها را می توان بدون تجربه کردن مستقیم تقویت، یاد گرفت. رویکرد بندورا یادگیری مشاهده ای (observational learning) نیز نامیده می شود.

ما از طریق تقویت جانشینی (vicarious reinforcement) با مشاهده کردن رفتار دیگران و پیامدهای آن رفتار، یاد می گیریم. این تاکید بر یادگیری مشاهده ای ویژگی برجسته نظریه بندورا است. ویژگی دیگر، برخورد آن با فرایندهای درون شناختی است. ما برای رفتار کردن به همان صورت، تصمیم حساب شده و آگاهانه می گیریم. باید بتوانیم پیامدهای رفتارهایی را که مشاهده می کنیم، پیش بینی و درک کنیم. نظریه او بر پژوهش آزمایشگاهی دقیق با آزمودنی های انسان بهنجار در تعامل اجتماعی، استوار است.

سرمشق گیری : اساس یادگیری مشاهده ای

بندورا اهمیت تقویت مستقیم را به عنوان روشی برای تاثیر گذاشتن بر رفتار، انکار نمی کند، ولی این عقیده را که رفتار فقط می تواند از طریق تقویت مستقیم آموخته یا تغییر یابد ، به چالش می طلبد. او معتقد است شرطی سازی کنشگر برای یادگیری مهارتهایی مانند شنا کردن یا رانندگی روشی نامناسب و بالقوه خطر ناک است. از نظر بندورا اغلب رفتارهای انسان از طریق الگو آموخته می شود.

تحقیقات عروسک بوبو

از طریق سرمشق گیری (modeling) با مشاهده کردن رفتار الگو و تکرار کردن آن رفتار، این امکان وجود دارد که پاسخ هایی را اکتساب کنیم که قبلا هرگز انجام نداده این و پاسخ های موجود را نیرومند یا ضعیف کنیم. کودکانی که رفتار بزرگسالی را مشاهده کردند که به بوبو لگد می زند و آن را کتک می زند، وقتی با عروسک تنها گذاشته شدند، از الگو تقلید کردند.

تحقیقات سرمشق گیری

طبق نظریه بندورا، رفتار کودکان باید رفتار والدین آنها را منعکس کند.

بازداری زدایی

رفتارهایی که فرد معمولا سرکوب یا بازداری می کند، می توانند تحت تاثیر الگو راحت تر انجام شوند. این پدیده که بازداری زدایی (disinhibition) نامیده می شود به ضعیف شدن بازداری از طریق روبرو شدن با الگو اشاره دارد. برای مثال افراد در جمعیت ممکن است دست به شورش زده، شیشه ها را بشکنند و فریاد بکشند.

تاثیرات الگوهای جامعه

ما با والدین به عنوان الگو شروع می کنیم و زبان آنها را یاد می گیرم و با رسوم و رفتارهای قابل قبول فرهنگ، جامعه پذیر می شویم. افراد منحرف از الگوهایی پیروی کرده اند که باقی افراد جامعه آنها را نا مطلوب می دانند. از جمله رفتارهای متعددی که کودکان از طریق سرمشق گیری فرا می گیرند، ترسهای غیر منطقی هستند. البته رفتارهای مثبتی چون توانمندی، جرات، و خوش بینی هم از والدین و الگوهای دیگر آموخته می شوند.

ویژگی های موقعیت سر مشق گیری

سه عاملی که بر سرمشق گیری تاثیر می گذارند :

  • ویژگی های الگوها. ما بیشتر تحت تاثیر فردی قرار می گیریم که به نظر می رسد شبیه ماست تا فردی که با ما تفاوت زیادی دارد. ما از رفتار کسی که هم جنس و همسن ماست بیشتر سرمشق گیری می کنیم. مقام و شهرت الگو نیز عامل مهمی هستند. نوع رفتاری که الگو انجام می دهد بر میزان تقلید تاثیر می گذارد. رفتارهای خصومت آمیز و پرخاشگرانه، مخصوصا توسط کودکان، قویا تقلید می شوند.
  • ویژگی های مشاهده گر. افرادی که اعتماد به نفس پایین دارند از افرادی که اعتماد به نفس بالا دارند، به احتمال خیلی بیشتری از رفتار الگو، تقلید می کنند.
  • پیامدهای پاداش مرتبط با رفتارها. الگویی که مقام بالایی دارد ممکن است باعث شود از رفتار خاصی تقلید کنیم، ولی اگر پاداش ها برای ما معنی دار نباشند، آن رفتار را ادامه نخواهیم داد و به احتمال کمتری در آینده تحت تاثیر آن الگو قرار می گیریم. در تحقیق عروسک بوبو برخی کودکان دیدند که الگو به خاطر کتک زدن عروسک تحسین می شود و سودا و شکلات می گیرد. گروه دیگر دیدند که الگو به خاطر همین رفتار تنبیه کلامی و بدنی می شود. کودکانی که تنبیه را مشاهده کرده بودند پرخاشگری کمتری را به بوبو نشان دادند.

فرایندهای یادگیری مشاهده ای

فرایندهای توجه . پرورش دادن فرایندهای شناختی و مهارتهای ادراکی خود به صورتی که بتوانیم به الگو توجه کامل کرده و او را با دقت کافی درک کنیم تا از رفتار آشکار شده تقلید کنیم. مثال : بیدار ماندن در طول کلاس آموزش رانندگی.

فرایندهای یادداری. برای این کار از فرایندهای شناختی خود برای رمزگردانی یا تشکیل تصاویر ذهنی و توصیفهای کلامی رفتار الگو استفاده می کنیم. مثال : یادداشت برداری از سخنرانی یا فیلم ویدیویی از کسی که اتوموبیل می راند.

فرایندهای تولید. انتقال تصاویر ذهنی یا بازنمایی نمادی کلامی رفتار الگو، به رفتار آشکار خود با تولید کردن بدنی پاسخ ها و دریافت بازخورد از دقت تمرین مستمرمام. مثال : نشستن در اتوموبیل همراه با مربی برای تمرین عوض کردن دنده ها و برخورد نکردن با مخروطهای ترافیک در محوطه پارکینگ مدرسه.

فرایندهای تشویقی و انگیزشی. پی بردن به این که رفتار الگو به پاداش منجر می شود و از این رو ، توقع داشتن که یادگیری و عملکرد موفق ما نیز در مورد همان رفتار، به پیامدهای مشابهی خواهد انجامید. مثال : داشتن این انتظار که وقتی بر مهارتهای رانندگی تسلط یافتیم، در آزمایش رانندگی قبول شده و گواهینامه خواهیم گرفت.

تقویت خود و احساس کارآیی

خود عامل روانی نیست که علت های رفتار را تعیین کند. بلکه، خود یک رشته فرایندها و ساختارهای شناختی است که با تفکر و ادراک ارتباط دارند. دو جنبه مهم خود، تقویت خود و احساس کارایی هستند.

تقویت خود

تقویت خود به اندازه  تقویتی که دیگران اجرا می کنند، اهمیت دارد. ما خود را برای تحقق بخشیدن به معیارها و انتظاراتمان یا فراتر رفتن از آنها تقویت کرده و برای شکست خوردن در آنها تنبیه می کنیم. تقویت خود گردان می تواند مادی باشد مانند یک جفت کفش ژیمیناستیک یا اتوموبیل یا اینکه هیجانی باشد مانند احساس غرور یا خشنودی به خاطر کاری که خوب انجام شده است. تنبیه خود گردان می تواند به صورت شرم، احساس گناه، یا افسردگی به خاطر رفتار نکردن به شیوه ای که دوست داشتیم رفتار کنیم ابراز شود.

تقویت خود شبیه چیزی می باشد که نظریه پردازان دیگر وجدان یا فراخود می نامند. ولی بندورا قبول نداشت که با آنها یکی است. تقویت خود بیشتر رفتارهای ما را تنظیم می کند. رفتار گذشته ما می تواند معیاری برای ارزیابی رفتار حال و مشوقی برای عملکرد بهتر در آینده باشد. وقتی به سطح خاصی از پیشرفت می رسیم، شاید این معیار دیگر ما را به چالش نطلبد، بر انگیخته نکند، یا ارضا نکند، بنابراین معیار خود را بالا می بریم و انتظار بیشتری از خودمان داریم. نا کامی در پیشرفت کردن می تواند به پایین آوردن معیار به سطح واقع بینانه تر منجر شود. افرادی که معیارهای عملکرد غیر واقع بینانه تعیین می کنند – که از الگوهای بسیار با استعداد و موفق انتظارات رفتاری را آموخته اند – ممکن است با وجود شکست های مکرر، به تلاش خود برای تحقق بخشیدن به این انتظارات بیش از حد بالا، ادامه دهند. آنها از لحاظ هیجانی ممکن است خودشان را با احساس های بی ارزشی و افسردگی تنبیه کنند. این احساس های خود ساخته می توانند به رفتارهای خود شکنی مانند سو مصرف الکل و دارو یا روی آوردن به دنیای خیالپردازی منجر شوند. ما معیارهای درونی اولیه خود را از رفتار الگوها، معمولا والدین و آموزگاران یاد می گیریم.

احساس کارایی یا (( اعتقاد داشتن به اینکه می توانید))

احساس کارایی (self-efficacy) در نظام بندورا به احساس های کفایت ، شایستگی و قابلیت در کنار آمدن با زندگی اشاره دارد. افرادی که احساس کارآیی پایین دارند، احساس می کنند که درمانده هستند و نمی توانند رویدادهای زندگی خود را کنترل کنند. آنها معتقدند که هرگونه تلاشی که می کنند بیهوده است.

افرادی که احساس کارآیی بالا دارند معتقدند که می توانند به نحو موثری با وقایع و موقعیت ها برخورد کنند. چون آنها انتظار دارند که در غلبه کردن بر موانع موفق شوند، در کارها استقامت به خرج می دهند و اغلب در سطح بالا عمل می کنند. به توانایی های خود اطمینان بیشتری داشته و خود ناباوری ناچیزی دارند. احساس کارآیی، نیروی اعتقاد داشتن به این است که می توانید آنچه را که می خواهید انجام دهید، به سرانجام برسانید و به موفقیت برسید.

منابع اطلاعات درباره احساس کارآیی

 قضاوت ما درباره احساس کارایی بر چهار منبع اطلاعاتی استوار است : موفقیت عملکرد، تجربیات جانشینی، قانع سازی کلامی و برانگیختگی فیزیولوژیکی و هیجانی.

موفقیت عملکرد. تجربیات موفقیت آمیز قبلی نشانه مستقیمی را از میزان تسلط و شایستگی ما در اختیار می گذارند. شکست های قبلی احساس کارایی را پایین می آورند.

تجربیات جانشینی. دیدن کسانی که عملکرد موفقیت آمیزی دارند – احساس کارآیی را تقویت می کند، مخصوصا اگر افرادی را که مشاهده می کنیم از نظر توانایی مشابه باشند. اگر آنها می توانند آن را انجام دهند، پس من هم می توانم.

قانع سازی کلامی. یعنی یادآوری کردن به افراد که آنها از توانایی انجام دادن هر کاری که بخواهند انجام دهند، برخوردارند، می تواند احساس کارآیی را بالا ببرد.

برانگیختگی فیزیولوژیکی و هیجانی. در صورتی که برانگیخته، عصبی، یا دچار سر درد نباشیم، به احتمال بیشتری باور داریم که می توانیم مشکلی را با موفقیت حل کنیم. هر چه بیشتر احساس خونسردی کنیم، کارآیی ما بیشتر می شود. در حالی که هرچه سطح برانگیختگی فیزیولوژیکی و هیجانی ما بالاتر باشد، احساس کارآیی ما پایین تر است. هر چه بیشتر در موقعیت خاصی احساس ترس، اضطراب، یا تنش کنیم، کمتر احساس می کنیم که قادر به مقابله کردن هستیم.

شرایط خاصی احساس کارآیی را افزایش می دهند :

  1. روبرو کردن افراد با تجربیات موفقیت آمیز به وسیله ترتیب دادن هدفهای دست یافتنی، موفقیت عملکرد را افزایش می دهد.
  2. روبرو کردن افراد با الگوهای مناسبی که عملکرد موفقیت آمیز دارند، تجربیات موفقیت جانشینی را افزایش می دهد.
  3. قانع سازی کلامی، افراد را ترغیب می کند باور کنند که توانایی عملکرد موفقیت آمیز را دارند.
  4. تقویت کردن بر انگیختگی فیزیولوژیکی از طریق رژیم غذایی مناسب، کاهش استرس، و برنامه های ورزشی، نیرو، بنیه و توانایی مقابله کردن را افزایش می دهد.

مراحل سرمشق گیری و احساس کارآیی

کودکی

در کودکی سرمشق گیری به تقلید بلافاصله یا فوری محدود می شود. رفتاری که الگو برداری می شود باید در دامنه رشد حسی – حرکتی کودک باشد. حدود ۲ سالگی، فرایندهای توجه، یادداری و تولید را به قدر کافی پرورش داده اند که رفتار تقلید شده را مدتی بعد از مشاهده آن، نه بلافاصله پس از آن، نشان دهند. کودکان خردسال عمدتا با محرکهای مادی مانند غذا، یا محبت تقویت می شوند. کودکان بزرگتر، تقویت کننده های مثبت مادی را با علایم تایید از جانب الگوهای مهم و تقویت کننده های نا خوشایند را با علایم عدم تایید، تداعی می کنند. سرانجام این پاداش ها و تنبیه ها خود گردان می شوند. احساس کارآیی به تدریج پرورش می یابد. والدین در حالت ایده آل، به فعالیت ها و تلاشهای فرزندان در حال رشد خود برای ارتباط برقرار کردن، پاسخ می دهند و محیط تحریک کننده ای را فراهم می آورند که امکان رشد کردن و کاوش کردن را به کودک می دهد. این تجربیات اولیه کارآیی ساز، بر والدین تمرکز دارند.

مردان دارای احساس کارآیی بالا، در دوران کودکی روابط صمیمانه ای با پدر خود داشته اند. مادر آنها متوقع تر از پدرشان بوده و سطوح عملکرد و موفقیت بالاتری را انتظار داشته است. زنان دارای احساس کارآیی بالا، در دوران کودکی برای سطوح بالای موفقیت از جانب پدر تحت فشار قرار داشته اند.

وقتی دنیای کودک گسترش می یابد، اهمیت تاثیر والدین کاهش می یابد. بندورا نیز مانند آدلر ترتیب تولد در خانواده را با اهمیت می داند. همشیرهای هم جنس بیشتر از همشیر های جنس مخالف رقابت جو هستند.

نوجوانی

کنار آمدن با درخواست ها و فشارهای جدید را در بر دارند که از آگاهی فزاینده درباره مسایل جنسی تا انتخاب دانشگاه و شغل گسترش دارند. موفقیت در این مرحله معمولا به میزان احساس کارآیی پرورش یافته در سال های کودکی بستگی دارد.

بزرگسالی

بندورا بزرگسالی را به دو دوره جوانی و میانسالی تقسیم کرد. دوره جوانی سازگاری هایی مانند ازدواج، پدر مادری و سعی در ترتیب دادن یک شغل را در بر دارد. احساس کارآیی بالا در این دوره برای موفقیت ضرورت دارد.

هنگامی که افراد مشاغل و زندگی خانوادگی و اجتماعی خود را ارزیابی مجدد می کنند، دوره میانسالی استرس زا می شود. باید مهارت های خود را ارزیابی مجدد کرده و امکانات تازه ای را برای تقویت کردن احساس کارآیی خویش پیدا کنیم.

پیری

تحلیل رفتن توانایی های ذهنی و جسمی، بازنشستگی از کار فعال و کناره گیری از زندگی اجتماعی، دوره تازه ای از ارزیابی خود را می طلبد. پایین بودن احساس کارآیی می تواند بر عملکرد جسمی و ذهنی به صورت نوعی پیشگویی معطوف به مقصود تاثیر بیشتری بگذارد. برای مثال، کاهش اعتماد به نفس در مورد عملکرد جنسی می تواند به کاهش فعالیت جنسی منجر شود. از نظر بندورا، احساس کارآیی، عامل مهمی در تعیین کردن موفقیت یا شکست در طول عمر است.

تغییر رفتار

هدف بندورا، تغییر دادن رفتار های آموخته شده ای بود که جامعه نامطلوب یا نابهنجار می داند. بر جنبه های بیرونی رفتارهای نا مناسب یا مخرب تمرکز دارد، با این باور که آنها نیز مانند تمام رفتارهای دیگر، آموخته شده هستند.

ترس ها و فوبی ها

روشی به نام مشارکت هدایت شده (guided participation) ، مشاهده کردن الگوی زنده و بعد مشارکت کردن با الگو را شامل می شود. برای مثال برای درمان کردن فوبی مار، آزمودنی ها از طریق پنجره مشاهده می بینند که الگوی زنده ای به مار دست می زند. آزمودنی ها همراه با الگو وارد اتاق می شوند و دست زدن به مار را از نزدیک مشاهده می کنند. آزمودنی ها که دستکش پوشده اند، در حالی که الگو سر و دم مار را نگه داشته است، وسط مار را لمس می کنند. سرانجام آنها بدون دستکش مار را لمس می کنند.

در سرمش گیری نا آشکار (Covert modeling) از آزمودنی ها در خواست می شود الگویی را تجسم کنند که با موقعیت ترسناک یا تهدید کننده ای مقابله می کند؛ آنها واقعا الگویی را نمی بینند. از سر مشق گیری نا آشکار برای درمان فوبی مار و بازداری های اجتماعی استفاده شده است. افراد فوبیک در این موقعیت ترس بر انگیز به احساس کارآیی خود شک دارند. آزاد کردن افراد از این ترس ها، محیط آنها را گسترش داده و احساس کارآیی آنها را بالا می برد.

 اضطراب

ترس از درمان پزشکی. برخی افراد به قدری از موقعیت های پزشکی می ترسند که ترس به آنها اجازه نمی دهد در صدد درمان برآیند. فیلم سرمشق گیری در کاستن از اضطراب موثر است. کودکانی که فیلم بیمارستان را دیده بودند در مقایسه با کودکان گروه گواه، بعد از بستری شدن، مشکلات رفتاری کمتری داشتند.

اضطراب آزمون. اضطراب آزمون در برخی دانشجویان به قدری شدید است که عملکرد آنها در امتحان، دانش آنها را از مطالبی که امتحان گرفته می شود، واقعا منعکس نمی کند.

مسایل اختلاقی در تغییر رفتار

مربیان، سیاستمداران و حتی روان شناسان معتقدند که تغییر رفتار، از افراد بهره کشی می کند و آنها را علیه اراده خودشان به بازی می گیرد و کنترل می کند. بندورا معتقد است که این اتهامات گمراه کننده هستند. تغییر رفتار بدون آگاهی درمانجو روی نمی دهد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

موضع بندورا جبرگرایی دو سویه (reciprocal determinism) است. افراد نه اشای ناتوانی هستند که به وسیله نیروهای محیطی کنترل شوند و نه عوامل آزادی هستند که بتوانند به هرچه خواهند، تبدیل بشوند. او مفهوم تقابل سه عاملی (triadic reciprocality) را عنوان کرد که به موجب آن، سه عامل رفتار، فرایند های شناختی، و متغییر های محیطی بر یکدیگر اثر می گذارند. واکنش به محرک ها، مطابق با انتظارات آموخته شده ما، خود انگیخته هستند. ما تاثیرات بالقوه اعمال مان را مشاهده و تعبیر نموده و مشخص می کنیم چه رفتارهایی برای موقعیت خاصی مناسب هستند.

تقویت به طور خودکار رفتار را تغییر نمی دهد. اگر تقویت موجب تغییر می شود، معمولا به این دلیل است که فرد از آنچه تقویت می شود، آگاه است و دوباره انتظار همان تقویت را برای رفتار کردن به آن شیوه دارد.

در رابطه با موضوع طبیعت در برابر تربیت، بندورا اعلام می دارد که بیشتر رفتارها (به جز بازتاب ها) آموخته شده هستند و عوامل ژنتیکی نقش جزیی دارند. با این حال، او قبول دارد که عوامل ارثی مانند تیپ بدن، رسش جسمی و ظاهر می توانند بر تقویت کننده هایی که افراد دریافت می کنند، مخصوصا در کودکی، تاثیر بگذارند.

در نظریه بندورا، تجربیات کودکی مهم هستند. یادگیری کودکی ممکن است از یادگیری در بزرگسالی با نفوذ تر باشد.

ارزیابی در نظریه بندورا

بندورا مانند اسکینر به جای متغییرهای برانگیزنده درونی، بر رفتار تمرکز دارد. اما بندورا بر خلاف اسکینر، عملکرد متغییرهای شناختی را نیز قبول دارد. روش های ارزیابی عبارت بودند از مشاهده مستقیم، پرسشنامه های خود سنجی، و ارزیابی های فیزیولوژیکی.

پژوهش درباره نظریه بندورا

بندورا طرفدار تحقیقات آزمایشگاهی کنترل شده بر طبق روش های دقیق روان شناسی تجربی است.

احساس کارآیی

سن و تفاوت های جنسیت. احساس کارآیی با توجه به سن و جنسیت تفاوت دارد.

نقش احساس کارآیی والدین. نوجوانایی که والدین آنها در احساس کارآیی مربوط به والدین نمره بالا گرفتند، در مقایسه با نوجوانانی که والدینشنان در احساس کارآیی مربوط به والدین نمره پایین گرفتند، خودشان نیز در احساس کارایی نمره بالا کسب کردند.

ظاهر جسمانی. ظاهر جسمانی بیشتر از میزان عزت نفس یا سلامتی بر احساس کنترل داشتن بر زندگی تاثیر دارد.

عملکرد تحصیلی. پژوهش بین احساس کارآیی و عملکرد تحصیلی رابطه مثبت معنی داری را نشان می دهد.

انتخاب شغل و عملکرد شغلی. پژوهش نشان داده است که مردان، احساس کارایی خود را برای مشاغلی که به طور سنتی ((مردانه)) و همین طور ((زنانه)) محسوب می شوند، عالی می دانند. در مقابل زنان، احساس کارآیی خود را برای مشاغلی که به اصطلاح زنانه هستند، عالی می دانند.

سلامت جسمانی. احساس کارآیی بر چندین جنبه از سلامت جسمانی نیز تاثیر دارد.

سلامت ذهنی. کودکانی که خود را از نظر کارآیی اجتماعی و تحصیلی پایین ارزیابی کردند، بیشتر از کودکانی که خود را از نظر کارایی بالا ارزیابی کردند، دچار افسردگی شدند.

مقابله کردن با استرس. احساس کارایی بالا و احساس کنترل بر رویدادهای زندگی با توانایی مقابله کردن با استرس و به حداقل رساندن تاثیرات مضر آن بر عملکرد زیستی، رابطه مثبت دارند.

کارآیی جمعی

درست به همان صورتی که امکان دارد فرد احساس کارآیی را پرورش دهد، گروهی از افراد که با هم در کار مشترکی همکاری می کنند تا به هدف های مشترکی برسند نیز ممکن است کارآیی جمعی (collective efficacy) را پرورش دهند.

تاملاتی درباره نظریه بندورا

نظریه یادگیری اجتماعی بر رفتار آشکار تمرکز دارد. منتقدان باور دارند که این تاکید، جنبه های بارز شخصیت انسان مانند انگیزش و هیجان را نادیده می گیرد. رویکرد یادگیری اجتماعی چندین امتیاز دارد. اول اینکه، در این رویکرد عینی و پذیرای روش های تحقیق ازمایشگاهی است که آن را با تاکید جاری در روان شناسی تجربی متناسب می سازد. دوم اینکه، یادگیری مشاهده ای و تغییر رفتار، با جو کارکردی و عمل گرای روان شناسی آمریکا هماهنگ است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۸ اردیبهشت ۹۴

اختلالهای خوردن و اختلالهای کنترل تکانه

اختلالهای خوردن

افراد مبتلا به اختلالهای خوردن ، با کنترل کردن نگرش و رفتارهای آشفته خود در رابطه با غذا دست به گریبان اند و بسیاری از آنها زندگی خود را به خطر می اندازند و باعث پرشانی افرادی می شوند که به آنها نزدیک هستند. دو اختلال مرتبط با خوردن بی اشتهایی عصبی و پرخوری عصبی می باشند.

ویژگیهای بی اشتهایی عصبی

افراد مبتلا به اختلال خوردن بی اشتهایی عصبی (Anorexia nervosa) آرزوی لاغر بودن را به افراط می کشانند و به قدری از چاق شدن می ترسند که تا نحیفی رژیم می گیرند. چهار نشانه بی اشتهایی عصبی : اولا، افراد مبتلا نمی توانند وزن طبیعی خود را حفظ کنند یا از حفظ کردن آن خودداری می کنند. ثانیا، افراد مبتلا به بی اشتهایی عصبی از افزایش وزن و چاق شدن خیلی می ترسند، حتی زمانی که بی اندازه سبک تر از وزن معمول هستند. ثالثا، آنها در مورد وزن و شکل بدنشان ادراک تحریف شده ای دارند و احتمالا جدی بودن وزن بی اندازه کم خود را انکار می کنند. برخی روی اندامهای خاصی مانند لمبرها و رانها تمرکز دارند و تصور می کنند که این اندامها چاق هستند. رابعا، زنان مبتلا دچار بی قاعدگی، یعنی فقدان حداقل سه دوره قاعدگی متوالی می شوند. برخی افراد مبتلا به رفتارهایی مانند سو استفاده از ملین ها یا قرصهای رژیم و روزش کردن اجباری می پردازند. تیپ پرخور / تخلیه کننده ، پر خوری می کنند و بعد خود را به تخلیه کردن، یا خلاص کردن خودشان از هرچه به تازگی خورده اند وادار می سازند. مشکلات جسمانی فراوانی مانند پوست خشک و زبر، اختلال در قاعدگی، ضربان قلب کند، کاهش فعالیت معدی – روده ای، و ضعف عضلانی از آن جمله هستند. روی بند برخی افراد مبتلا موهای نازک و کرک مانندی رشد می کند و در برخی دیگر رنگ پوست زرد می شود. آنهایی که خود را وادار به استفراغ می کنند به نابهنجاریهایی در غدد بزاقی، فرسایش مینای دندان و زخم شدن پوست دست در تماس با دندانها دچار می شوند. نتایج گرسنگی دادن به خود، کم خونی، اختلال در عملکرد کلیه، مشکلات قلبی و تباهی استخوانها را شامل می شوند.

از دست دادن اشتها حداقل در ابتدا ویژگی اصلی این اختلال نیست، افراد مبتلا به  این اختلال بسیار به خوردن علاقه دارند و اشتهای آنها عادی است، هرچند که در تشخیص دادن نشانه های گرسنگی خود مشکل دارند. برخی از افراد مبتلا در مخفی کردن عادتهای خوردن عجیب و غریبشان افراط می کنند. اختلال در تصویر بدن، ویژگی اصلی بی اشتهایی عصبی است. افراد مبتلا به این اختلال وقتی در آیننه نگاه می کنند به جای پوست و استخوانی که برای هرکس آشکار است، آدم چاقی را می بینند. میزان شیوع در زنان بیشتر از مردان است. برخی از انواع این اختلال، الگوهای وراثت خانوادگی به علاوه همزیستی با افسردگی اساسی، پر اشتهایی عصبی و اختلال وسواس فکری – عملی را نشان می دهند.

ویژگی های پرخوری عصبی

افراد مبتلا به پرخوری عصبی (bulimia nervosa) بین خوردن مقدار زیادی غذا در مدتی کوتاه و بعد تعدیل کردن کالریهای اضافی با استفراغ کردن یا اعمال افراطی دیگر در نوسان هستند. دوره های پرخوری با موارد زیر مشخص می شوند : (۱) خوردن مقداری غذا ظرف ۲ ساعت که خیلی بیشتر از مقداری است که اغلب افراد تحت شرایط مشابه می خورند (۲) احساس نداشتن کنترل بر مقدار یا نوع غذایی که خورده می شود.

تیپ تخلیه کننده (purging type) سعی می کنند آنچه را که به تازگی خورده اند به زور از بدنشان بیرون بریزند. آنها در انجام این کار، استفراغ می کنند، دست به تنقیه می زنند یا اینکه داروهای ملین مصرف می کنند. تیپ غیر تخلیه کننده (nonpurging type) سعی می کنند با روزه گرفتن یا ورزش کردن افراطی، آنچه را که خورده اند، تعدیل کنند. در هر دو مورد این افراد در دور معیوب پرخوری و بعد تلاش برای پاک کردن خودشان از غذاهایی که هنگام خوردن بسیار ارضا کننده بود، گیر می کنند. بعد از تخلیه کردن، گرسنگی بر می گردد و این دور معیوب تکرار می شود. مقاومت کردن در برابر پرخوری غیر ممکن به نظر می رسد. اغلب افراد مبتلا به پر خوری عصبی، برای کسب این تسکین به استفراغ کردن روی می آورند.

گرچه برخی افراد هم به بی اشتهایی عصبی و هم به پرخوری عصبی مبتلا هستند، اما دو ویژگی مهم این اختلالها را متمایز می کنند. ویژگی اول، تصور بدن است. افراد مبتلا به بی اشتهایی عصبی برداشتهای تحریف شده ای از اندازه بدنشان دارند در مقابل فردی که به پرخوری عصبی مبتلا است، برداشت دقیقی از بدنش دارد، با این حال، بازهم درباره افزایش وزن نگران است. تفاوت دوم، مقدار وزنی است که فرد کم کرده است. افراد مبتلا به بی اشتهایی عصبی بسیار پایین تر از معیار قد و هیکل است، در حالی که خیلی از افراد مبتلا به پرخوری عصبی وزنی متوسط یا بالای متوسط دارند. رفتار پرخوری در دختران، حدود ۱۶ سالگی است، در حالی که تخلیه کردن، تقریبا ۲ سال بعد، در حدود ۱۸ سالگی به احتمال خیلی زیاد روی می دهد.

نظریه ها و درمان اختلالهای خوردن

نظریه ها. دیدگاه زیستی، اختلالهای خوردن را ناشی از بهنجاریهای زیست – شیمیایی با ارتباط احتمالی ژنتیک می دانند. افراد مبتلا به اختلالهای خوردن به نابهنجاریهایی در سیستمهای انتقال دهنده عصبی نوراپی نفرین و سروتونین دچار هستند. سروتونین به خصوص در تنظیم احساسهای گرسنگی یا سیری نقش دارد. ظاهرا کمبود سروتونین با احساسهای گرسنگی ( که به پرخوری منجر می شود) و مقدار اضافی آن با احساسهای سیری ( که به بی اشتهایی می انجامد) ارتباط دارد.

از دیدگاه روان شناختی، اختلالهای خوردن در جوانانی ایجاد می شوند که از آشوب و عذاب درونی زیاد رنج می برند و دل مشغول مسایل جسمانی می شوند و برای اینکه احساس آرامش و حمایت شدن کنند، به غذا روی می آورند. افراد مبتلا به اختلالهای خوردن در درک کردن هیجانهای خود و نامیدن آنها مشکل دارند، و به مرور زمان یاد می گیرند که خوردن می تواند وسیله ای را برای حل و فصل حالتهای هیجانی نا خوشایند و مبهم تامین کند. برخی از زنان مبتلا به پرخوری عصبی، سابقه سو استفاده شدن جنسی و جسمی در کودکی داشته اند.

در ارتباط زیست شیمیایی احتمالی بین سو استفاده شده در کودکی و اختلالهای خوردن به نظر می رسد هر دو، اختلالهایی را در سروتونین در بر داشته باشند، اما سو استفاده شدن با کاهش در کورتیزول – هورمون استرس – نیز ارتباط دارد.

طبق نظریه های شناختی، افراد مبتلا به مرور زمان، به علت مقاومت کردن در برابر تغییر دادن فرایند های فکرشان، در دام الگوهای بیمارگون خود گرفتار می شوند. آنها به جای حل کردن مشکلات، از آنها اجتناب می کنند؛ به جای ارزیابی واقع گرایانه، به تفکر کامروا سازی متوسل می شوند؛ و حتی زمانی که گرفتار مشکل جدی هستند، در صدد حمایت اجتماعی بر نمی آیند. کسب آرامش هیجانی از طریق خوردن نیز می تواند ابراز مایوسانه احساسهای وابستگی حل نشده فرد به والدینش باشد.

دیدگاه سنتی سیستم های خانواده این است که برخی از دخترها برای تاکید کردن بر استقلال خود از خانواده بیش از حد دخالت کننده، به بی اشتهایی عصبی مبتلا می شوند. آشفتگی های دیگری در خانواده نیز در ایجاد تعارض، کمبود محبت در خانواده، و بی توجهی به نیازهای کودک هستند. این خانواده ها فاقد سبک ارتباطی یکپارچه هستند و وقتی با تعارض مواجه می شوند، روش اجتنابی در پیش می گیرند.

از دیدگاه اجتماعی فرهنگی، آرمانی کردن لاغری توسط جامعه، باعث می شود که خیلی از نوجوانان دختر، زیبایی را با هیکل ترکه ای برابر بدانند. هریک از دو شکل اصلی اختلال خوردن ، در نتیجه تعامل پیچیده عوامل زیستی، روان نشاختی، و اجتماعی فرهنگی ایجاد می شود.

درمان. درمان موثر معمولا به ترکیب رویکردها نیاز دارد. داروهایی که بر سروتونین تاثیر می گذارند در درمان افراد مبتلا به اختلالهای خوردن موثر هستند. فلوکستین در کنترل برگشت، افزایش یافتن وزن، و کاهش دادن سایر نشانه ها، از دارونما موثر تر است. روان درمانی برای درمان کردن افراد مبتلا به اختلالهای خوردن ضروری است. درمان شناختی – رفتاری، در مان رفتاری، و درمان میان فردی متمرکز که در آن، به جای اختلال خوردن، روی مشکلات میان فردی جاری تاکید شد. در فنون شناختی – رفتاری، متخصص بالینی با بر قرار کردن رابطه درمانی خوب، فنون خود بازبینی ، آگاهی از مدل شناختی، اهمیت وزن کردن هفتگی و الگوهای خوردن منظم، و سایر فنونی را که برای پرورش دادن عادتهای خوردن سالم تدارک دیده شده اند، به درمانجو آموزش می دهد. درمانجو راهبردهای کنترل شخصی، فنون مسئله گشایی، باز سازی شناختی و روشهای پیشگری از برگشت را می آموزد.

در درمان میان فردی، از فنون مشابه با آنهایی که برای درمان افسردگی به کار می روند، استفاده می شود. در این رویکرد، برای تغییر دادن رفتار خوردن فرد مبتلا به اختلال خوردن، تلاش خاصی صورت نمی گیرد، در عوض درمان روی این موضوع متمرکز می شود که به درمانجو کمک شود در موقعیتهای میان فردی با استرس و با احساس عزت نفس پایین مقابله کند. درمانجو یاد می گیرد هیجانهای آغاز گر اختلال خوردن، مخصوصا پرخوری را تشخیص درد. به علاوه معمولا رفتارهای میان فردی مشکل ساز هیجانهای منفی را بر انگیخته می کنند.

درمانجویان در گروههای شناختی – رفتاری یاد می گیرند نحوه فکر کردن درباره خوردن را باز نگری کنند و در تغییر دادن رفتارهای خودشان، عملا به آنها کمک می شود.

در محدوده دیدگاه اجتماعی – فرهنگی، از مداخله ای که خانواده را در بر می گیرد استفاده می شود. به نظر می رسد اختلالهای خوردن به احتمال زیاد از تعارض میان فردی و درون فردی سرچشمه می گیرد. عوامل موثر میان فردی، مخصوصا در سیستم خانواده و شبکه همسالان، نگرانی شدید درباره تصویر بدن و جذابیت را تحریک می کنند.

اختلالهای کنترل تکانه

افراد مبتلا به اختلالهای کنترل تکانه (impulse – control disorders)، مکررا رفتارهایی را انجام می دهند که به صورت بالقوه زیانبخش هستند، احساس می کنند نمی توانند جلوی خودشان را بگیرند، و اگر جلوی انجام دادن رفتار تکانشی آنها گرفته شود، احساس درماندگی می کنند. معمولا اعمال تکانشی ما عوارض زیانبار ندارند، اما در برخی موارد، مخاطره آمیز هستند. برای مثال در حالی که در فروشگاه هستید تصمیم بگیرید لباس گرانی را سفارش دهید که از بودجه شما فراتر است. ممکن است از تصمیم خود فورا پشیمان شوید، اما پیامدهای ناخوشایندی به بار می آورد. خرید تکانشی که بیشتر مبتلایان زن هستند، میل مقاومت ناپذیری به خرج کردن دارند تا حدی که بدهی جدی به بار می آورند. اختلالهای کنترل تکانه سه ویژگی اساسی دارند. اولا، افراد مبتلا به این اختلالها نمی توانند از عمل کردن طبق تکانه هایی که برای خودشان و دیگران زیانبار هستند خود داری کنند. ثانیا، افراد مبتلا به این اختلالها، قبل از عمل کردن طبق تکانه هایشان، احساس می کنند مجبور به عمل کردن هستند، و دچار تنش و اضطرابی می شوند که فقط با دنبال کردن تکانه هایشان کاهش می یابند. برخی افراد مبتلا به این اختلالها احساس انگیختگی را تجربه می کنند که می توان آن را به برانگیختگی جنسی تشبیه کرد. ثالثا، آنها وقتی که طبق تکانه هایشان عمل می کنند، دستخوش احساس لذت و ارضا می شوند که آن نیز به رهایی از تنش جنسی شباهت دارد. در لحظه تصمیم گیری برای انجام دادن رفتار، معمولا دچار تعارض نمی شوند.

دزدی بیمارگون

دزدی بیمارگون (kleptomania) برای توصیف کسی استفاده می شود که از مغازه ها یا خانه های مردم چیزهایی را می دزدد. افراد مبتلا به دزدی بیمار گون، میل مداومی به دزدی دارند، اما دزدی آنها با انگیزه آرزوی تصاجب یک شی یا ارزش پولی چیزی که می دزدند، نیست.

ویژگیهای تشخیصی دزدی بیمارگون

افراد مبتلا به این اختلال، نه به علت خشم یا انتقامجویی، یا در واکنش به هذیان یا توهم، یا برای تصاحب کردن چیزهایی به منظور استفاده شخصی یا ارزش مادی آنها، میل مقاومت ناپذیر و مکرری به دزدی کردن دارند. آنها بلافاصله قبل از دزدی، دستخوش احساس تنش شدیدی می شوند و زمانی که دست به دزدی می زنند، احساس لذت، ارضا یا آرامش می کنند.

نظریه ها و درمان دزدی بیمار گون

کمبود سروتونین ممکن است زیر بنای دزدی بیمار گون باشد. دزدی بیمار گون، نوعی از اختلال وسواس فکری – عملی است، به طوری که افراد مبتلا به آن، وسواس دزدی کردن دارند. افراد مبتلا، مانند اختلال وسواس فکری – عملی، به بازدارنده های جذب سروتونین جواب می دهند.

قمار بازی بیمار گون

افرادی که گرفتار قمار بازی بیمار گون (pathological gambling) هستند، تمایلی به قمار بازی دارند که خیلی نیرومند ار از تمایل یک فرد معمولی است، و آنها اغلب کل زندگی خود را در راه دنبال کردن بردهای کلان صرف می کنند.

ویژگیهای تشخیصی قمار بازی بیمار گون

افراد مبتلا به این اختلال، به قمار بازی مستمر و نا سازگارانه ای می پردازند که حداقل با پنج مورد زیر مشخص می شود:

  • آنها به قمار بازی اشتغال ذهنی دارند.
  • آنها برای رسیدن به سطح مطلوب بر انگیختگی نیاز دارند مقادیر بیشتری پول را قمار کنند.
  • آنها مکررا در تلاشهای خود برای کنترل یا متوقف کردن قمار بازی شکست می خورند.
  • زمانی که آنها سعی می کنند این رفتارها را متوقف کنند، بی قرار یا تحریک پذیر می شوند
  • آنها برای گریختن از مشکلات یا رهایی از هیجانهای نا خوشایند، قمار بازی می کنند.
  • آنها بعد از باختن، معمولا به قمار بازی بر می گردند تا پولی را که باخته اند دوباره به دست آورند.
  • آنها برای مخفی کردن شدت قمار بازی شان، به اعضای خانواده، درمانگران یا سایر افراد دروغ می گویند.
  • آنها برای تامین کردن هزینه قمار بازی، مرتکب اعمال غیر قانونی، مانند جعل اسناد، کلاهبرداری، یا سرقت می شوند.
  • آنها رابطه مهم، شغل، یا فرصتهای تحصیلی یا حرفه ای را به خاطر قمار بازی به خطر می اندازند یا از دست می دهند.
  • آنها برای مشکلات مالی ناشی از قمار بازی از فرط استیصال برای پول به دیگران متوسل می شوند.

نظریه ها و درمان قمار بازی بیمارگون

این مراحل همان عواملی را در بر دارند که در اعتیاد به الکل و دارو نقش دارند، از این نظر که فرد به طور مداوم به دنبال لذت بردن از رفتاری است که گرچه به دردسر می انجامد، اما پاداش بالقوه نیرومندی دارد. دیدگاه زیستی – روانی – اجتماعی هم مدل مناسبی برای آگاهی یافتن از علتهای این اختلال محسوب می شود. از دیدگاه زیستی، دنبال کردن برد کلان توسط قمار باز را می توان شبیه جستجوی تحریک و احساسهای لذتبخش از طریق مصرف الکل توسط فرد وابسته به الکل در نظر گرفت.

افرادی که به قمار بازی وسواسی مبتلا هستند، در سیستم دوپامین مغز نابهنجاریهایی دارند که به نابهنجاریهای افرادی که مواد را سو مصرف می کنند شبیه است. افراد مبتلا به این اختلالها در ((سیستم کمبود پاداش)) سهیم هستند که باعث می شود به دنبال تحریک اضافی باشند، خواه این تحریک از طریق دارو باشد یا غذا، و یا قمار بازی. این کمبود می تواند مبنای ژنتیکی داشته باشد، زیرا تحقیقات روی انتقال دهنده عصبی، از جمله دوپامین تاثیر می گذارند. عامل دیگر، تجربه قمار باز در کودکی است.

با توجه به مدل زیستی – روانی – اجتماعی به نظر می رسد روشهای درمانی که عناصر دیدگاههای گوناگون را ترکیب می کنند، بیشترین شانس موفقیت را دارند. مداخله های زیستی، اثر بخشی باز دارنده های جذب مجدد گزینشی سروتونین ( مانند کلومی پرامین و فلووکسامین) را مورد توجه قرار می دهند. نالترکسون که برای درمان اختلالهای سو مصرف مواد استفاده می شود، نشانه های قمار بازی بیمار گون را کاهش می دهد.

روش های درمان رفتاری و شناختی – رفتاری هم می توانند به اصلاح کردن برداشتهای بی دقت قمار باز از قمار بازی، تامین آموزش در رابطه با مسئله گشایی و مهارتهای اجتماعی، و وارد کردن عناصری از مدل جلوگیری از برگشت را در بر داشته باشند.

آتش افروزی بیمارگون

افراد مبتلا به آتش افروزی بیمارگون (pyromania) علاقه شان به آتش از مقدار طبیعی فراتر می رود و میل بی اختیار و خطرناکی برای آتش افروزی عمدی می شود.

ویژگیهای تشخیصی آتش افروزی بیمار گون

افراد مبتلا به این اختلال شواهدی از ویژگیهای زیر را نشان می دهند :

  1. آنها عمدا و مکررا آتش افروزی می کنند.
  2. آنها قبل از آتش افروزی احساس تنش و انگیختگی عاطفی می کنند.
  3. آنها مسحور آتش می شوند، به آن علاقه دارند، نسبت به آن کنجکاوند، یا مجذوب آتش و چیزهای مرتبط با آتش می شوند.
  4. آنها وقتی که آتش افروزی می کنند، یا وقتی که وقایع آتش سوزی را می بینند یا در آن شرکت می کنند، احساس لذت، ارضا و آرامش می کنند.
  5. آتش افروزی آنها با انگیزه های بیرونی، مانند نفع مالی، ابزار ایدئولوژی سیاسی، مخفی کردن فعالیت تبهکارانه، ابراز خشم یا انتقامجویی نیست.

نظریه ها و درمان آتش افروزی بیمار گون

اغلب افراد مبتلا به این اختلال، یک یا چند مشکل یا اختلال دیگر هم دارند، و این اختلال در اغلب موارد در مشکلات و رفتار آتش افروزی کودکی ریشه دارد.

افرادی که به رفتار آتش افروزی می پردازند، در بزرگسالی اختلالهای دیگری هم نشان می دهند که سابقه سو مصرف مواد و مشکلات شدید در روابط میان فردی از آن جمله اند. گرایش به خود کشی، اختلال شخصیت ضد اجتماعی، اختلال فکر، افسردگی مزمن و عقب ماندگی ذهنی، ویژگیهای دیگری هستند که در آتش افروزان بزرگسال یافت شده اند.

در رابطه با نقش عوامل اجتماعی – فرهنگی، افراد دارای سابقه آتش افروزی، سطح تحصیلات و اشتغال پایین تری دارند. عوامل زیستی هم مورد توجه قرار گرفته اند، و سطوح بسیار پایین سروتونین در افراد دارای سابقه طولانی آتش افروزی تشخیص داده شده است.

تکانشگری جنسی

افراد مبتلا به تکانشگری جنسی (sexual impulsivity) نمی توانند رفتار جنسی خود را کنترل کنند و احساس می کنند وادار می شود به فعالیت جنسی مکرر و کورکورانه بپردازند.

ویژگیهای تشخیصی تکانشگری جنسی

  1. افراد مبتلا به این اختلال نمی توانند رفتار جنسی خود را کنترل کنند و احساس می کنند مجبورند به فعالیت جنسی مکرر و کورکورانه بپردازند.
  2. آنها قبل از پرداختن به فعالیت جنسی، تنش زیادی احساس می کنند.
  3. آنها درباره رفتارشان پریشانی زیادی را احساس می کنند و بعد از رویارویی های جنسی، احساس غمگینی، نا امیدی و شرمندگی می کنند.
  4. دنبال کردن بی اختیار رویارویی های جنسی، توانایی آنها را در انجام دادن مسئولیتهای اجتماعی و شغلی مختل می کند.

نظریه ها و درمان تکانشگری جنسی

مدل زیستی – روانی – اجتماعی، رویکرد یکپارچه ای است. کسانی که در محدوده دیگاه زیستی کار می کنند، معتقدند تکانشگری جنسی با سایر اعتیادهایی که مبنای زیست – شیمیایی مشابهی دارند، قابل مقایسه است. پژوهشگران عمدتا روی ریشه های این اختلال در تجربیات اوایل زندگی فرد تمرکز کرده اند. چند تن از پژوهشگران، رفتار اعتیاد جنسی را به صورت اختلال در صمیمیت در نظر گرفته اند که به تجربیات دلبستگی اولیه بر می گردد. طبق این دیدگاه، رابطه معیوب بین طفل و مراقب می تواند باعث شود برخی افراد هنگام بزرگسالی در تنظیم کردن عاطفه شان مشکل داشته باشند. در نتیجه آنها در چرخه وسواسی گیر می کنند که در آن، می کوشند به خودشان آرامش دهند و کشمکشهای درونی را با انجام دادن رفتارهای جنسی تنظیم کنند. متاسفانه، چنین تلاشهایی شرم و آشفتگی عاطفه بیشتری به وجود می آورد.

مانند سایر اختلالهای طیف وسواس فکری – عملی، تکانشگری جنسی به داروهای باز دارنده جذب مجدد سروتونین جواب می دهد. درمان تکانشگری جنسی مستلزم ترکیبی از عناصر روان شناختی است که از رویکردهای بینش گرا، رفتاری و سیستمهای خانواده به دست آمده باشد. درمان بینش گرا روی بر ملا کردن تعارضهای زیر بنایی که رفتار را بر انگیخته می کنند تمرکز دارد.

درمانگر به درمانجو کمک می کند یاد بگیرد چگونه عاطفه خود را تنظیم کند و روابط جنسی سازگارانه بر قرار نماید. فنون رفتاری این روش ها را شامل می شوند : شرطی کردن آزارنده نا آشکار، حساسیت زدایی تجسمی، و قرار داد رفتاری. اگر تکانشگری جنسی با اختلالهای روانی دیگری، مانند اختلال خلقی، یا اختلال وسواس فکری – عملی ارتباط داشته باشد، درمان این اختلالها همراه با داروها موجه است.

وسواس موکنی

میل به کندن مو، در افراد مبتلا به اختلال نادی به نام وسواس موکنی (trichotillomania) به صورت بی اختیار در می آید. عمل موکنی در برخی افراد به صورت وسواسی در می آید و باعث می شود که آنها به قدری در مورد کندن موی خود اشتغال ذهنی داشته باشند که از این واقعیت غافل شوند که به ظاهر خود لطمه می زنند.

ویژگیهای وسواس موکنی

آنها نمی توانند این رفتار را متوقف کنند، حتی زمانی که موکنی به تکه های تاسی و از دست دادن ابروها، مژگان، موی زیر بغل و موی زهار منجر شود. در موارد افراطی، برخی افراد بعد از کندن مو آن را می بلعند و با این کار در معرض خطر سخت شدن مو در معده یا روده قرار می گیرند. افراد مبتلا به این اختلال، مخفیانه و فقط زمانی که تنها هستند موکنی می کنند. در برخی افراد از موی بدن خودشان فراتر می رود و آنها موی دیگران، یا حتی حیوانات دست آموز، عروسکها و اجسامی چون فرش و پولیور را می کنند. افراد مبتلا به این اختلال انکار می کنند که به چنین رفتاری می پردازند. آنها با پوشیدن کلاه یا آرایش کردن مو به صورتی که لکه های تاسی را بپوشاند، آسیبی را که به خود وارد کرده اند، پنهان می کنند. والدین باید گوش به زنگ از دست دادن اسرار آمیز مو باشند و فرزند خود را نزد دکتر پوست یا متخصص کودکان ببرند.

وسواس موکنی اغلب با اختلالهای دیگری، از جمله افسردگی، وسواس فکری – عملی، سو مصرف مواد ، یا اختلال خوردن همراه است. امکان دارد این اختلالها فرد را به سمت درمان بکشاند و در جریان درمان، وسواس موکنی بر ملا شود.

ویژگیهای تشخیصی وسواس موکنی

افراد مبتلا به این اختلال شواهدی از ویژگیهای زیر را نشان می دهند :

  1. آنها مکررا موی خود را می کنند، به طوری که باعث می شود مقدار زیادی از موی خود را از دست بدهند.
  2. آنها بلافاصله قبل از کندن مو یا زمانی که سعی می کنند در برابر رفتار موکنی مقاومت کنند، احساس تنش زیاد می کنند.
  3. آنها هنگام کندن مو، احساس لذت، ارضا، یا آرامش می کنند.
  4. این رفتار آنها پریشانی یا اختلال زیادی را به وجود می آورد.

نظریه ها و درمان وسواس موکنی

دیدگاه زیستی، وسواس موکنی با اختلال وسواس فکری – عملی ویژگیهای مشترکی دارد. در هر دو اختلال، رفتار توسط اضطراب یا تنش برانگیخته می شود و افراد مبتلا به هر دو اختلال به دارو جواب می دهند.

این اختلال احساس شرمندگی و جذاب نبودن و تعاملهای آشفته با دیگران را به بار می آورد. داورهایی که روی این اختلال آزمایش شده اند، عبارتند از : پاتروکستین ( پاکسیل)، افلکسور، و لووکس.

درمان شناختی رفتاری از دارو موثر تر است. وارونه سازی عادت، روش درمانی بسیار موثری است. در این روش به فرد آموزش می دهند نسبت به رفتار موکنی خود آگاهتر باشد و بعد پاسخ جدیدی را که با آن رقابت کند به او می آموزند. برای مثال می توان به فرد یاد داد به جای کندن مو، آن را شانه بزند. چون فرض می شود افراد مبتلا به این اختلال نسبت به درد حساسیت زدا شده اند، کرمی را به آنها می دهند که اگر آن را روی پوست سر بمالد، مقدار درد موکنی را افزایش می دهد.

اختلال انفجاری متناوب

افراد مبتلا به اختلال انفجاری متناوب (intermittent explosive disorder) احساس می کنند نمی توانند در برابر اعمال پرخاشگرانه تهاجمی یا مخرب مقاومت کنند.

ویژگیهای اختلال انفجاری متناوب

آنها درست قبل از طغیان، احساس قریب الوقوعی دارند مبنی بر اینکه قرار است اتفاقی روی دهد، تجربه ای که با پیش حمله، یا حالت انتظاری مقایسه شده است که افراد مبتلا به صرع، قبل از حمله دچار آن می شوند. برخی افراد می گویند دوره های پرخاشگری آنها اغلب با نشانه هایی مانند مورمور شدن، لرزش، تپش قلب، فشار سر، یا حتی پژواکهای شنیداری همراه است. آنها بین دوره ها ممکن است فطرتا تا اندازه ای تکانشی یا پرخاشگر باشند، اما نه به اندازه که رفتارشان زیان بار باشد. این اختلال نادر در مردان شایع تر است. آنها در طول دوره های مجزا، قادر نیستند در برابر تکانه های پرخاشگری که به اعمال جدی تهاجمی یا ویرانگری منجر می شود، مقاومت کنند. سطح پرخاشگری آنها در طول این دوره ها کاملا با هرگونه عامل استرس زای تسریع کننده، بی تناسب است. دوره های پرخاشگری آنها با اختلال روانی یا جسمانی دیگری ارتباط ندارد.

نظریه ها و درمان اختلال انفجاری متناوب

تعامل پیچیده عوامل زیستی و محیطی، باعث می شود فرد نتواند طغیانهای پرخاشگری را کنترل کند. عوامل زیستی، تغییراتی در سیستم سروتونین زا، آسیب پذیری در برابر این اختلال را توجیه می کند. شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه این اختلال نوع دیگری از وسواس فکری – عملی است. در رابطه با عوامل روان شناختی ، نظریه پردازان یادگیری برای توجیه کردن رفتار افرادی که گاه و بی گاه منفجر می شوند، به مفاهیم شرطی سازی کنشگر اشاره می کنند. واکنشهای شدید ترس و تسلیم را در افراد دو رو برشان بر می انگیزند که به نوع قدرتمندی از تقویت منجر می شود. تشخیص داده شده است که باید روشهای روان درمانی با درمانهای تنی ترکیب شوند.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۲۶ اردیبهشت ۹۴

چگونگی ایجاد و شکل گیری دستگاه عصبی مرکزی

درانسان و مهره داران ،دستگاه عصبی از تمایز پوسته خارجی جنین Ectoderm بوجود می آید. پوسته خارجی درطول پشت جنین به صورت یک نوار مسطح و قطور است که به آن صفحه عصبی Neural plate می گویند. یاخته های صفحه عصبی ضمن تکثیر ، داخل رفته یک فرو رفتگی طولی را بنام ناودان یا شیار عصبی Neural groove ایجاد می کنند .

۱-همزمان با تکثیر یاخته ها به تدریج دو سرشیار عصبی به یکدیگر نزدیک و متصل می شود، ۲-اتصال دو لبه لوله عصبی ابتدا در ناحیه وسط جنین صورت می گیردو به دو سر لوله امتداد می یابد . ۳-دو منفذ قدامی و خلفی آن کاملا بسته می شود. ۴- تعدادی از یاخته های دوطرف لوله عصبی بصورت گروهی ،از این لوله جدا می شوند.

این توده یاخته ها را تیغه های عصبی  Neural crest می گویند. تیغه های عصبی با رشد ونمو و تمایز خود سرانجام ،عقده های نخاعی ،ریشه های خلفی اعصاب نخاعی ،عقده های حسی اعصاب مرکزی ،و گره های عصبی پراکنده دربدن و نواحی مرکزی غدد فوق کلیوی را می سازد. لوله عصبی مغز و نخاع را بوجود می آورد.

یاخته های تشکیل دهنده لوله عصبی در طی رشد دوجهت متمایز از یکدیگر را می پیمایند ،عده ای که نورو اکتوبلاست Neuroectoblastخوانده می شوندمنشا نورونها و عده ای دیگر که اسپونژیوبلاست Spongioblastنام دارند ،منشا سلولها ی بافت همبند (نورگلیا )با منشا اکتودرمی هستند .

لوله عصبی اولیه درناحیه سرجنین برجسته تر از نواحی دیگر است .این برجستگی حباب مانند به مغز تبدیل می شود و در دنباله آن نخاع به وجود می آید .

ناحیه برجسته ابتدای لوله عصبی با تکثیر یاخته ها و ایجاد فرو رفتگی در آن ابتدا به سر برجستگی تقسیم می شود که از بالا به پایین به نامهای :

مغزپیشین (پروزانسفال )Prosencepphalon

مغز میانی (مزانسفال )Mesencephalon

مغز پسین (رومبانسفال )Rhombencephalon

خوانده می شود .درجنین ۲۵روزه انسان این سه بخش به وجود آمده اند.

پیمان دوستی

۲۵ اردیبهشت ۹۴

سیستم های حرکتی دستگاه عصبی

تونوس tonus  عضلاتی که بصورت مستمر اغلب عضلات را در انقباضی خفیف نگه می دارد . انعکاسهای reflexesنخاعی انعکاسهای نخاعی است که براثر محرکها واکنشهایی را به راه می اندازند. حرکات پیچیده که مراکز آنها در تنه مغزی و عقده ها ی قاعده ای (هسته های خاکستری درون نیمکره های مخ )است . حرکات  ارادی که مهمترین حرکاتی است که با عمل مراکز عصبی ایجاد می شود .

انعکاسهای نخاعی

ساده ترین مسیر انعکاسهای نخاعی تک سیناپسی monosynaptic   است و در آن فقط یک نورون حسی  و یک نورون حرکتی وجود دارد ، این مسیر فقط در یک نوع انعکاس که  مربوط به انقباض عضلات اسکلتی است دیده می شود. درمسیر سایر انعکاسهای نخاع ، دربین آوران (پشتی )و وابران (شکمی ) تعداد زیادی نورون رابط وجود دارد. نورن های رابط نخاع بخشهای مختلف سطح نخاع را به یکدیگر و به نواحی بالاتر و پایین تر مربوط می کنند و به دونوع تحریک کننده و بازدارنده تقسیم می شوند . در هر انعکاس نخاعی اثر تحریک از راه ریشه آوران وارد نخاع می شود و تحریک ایجاد شده در نخاع از راه ریشه وابران به اندامها می رسد.

بطن های مغز

رشد دستگاه عصبی از یک لوله که مجرای مایعی آن را احاطه کرده است ،آغاز می شود .این مجرا بعدها به مجرای مرکزی ،مسیری پر از مایع در وسط نخاع و بطن ها ، چهار حفره پر از مایع مغزی ،تبدیل می شود . هریک ازنیمکره ها ی مغزی یک بطن را در درون خود جای می دهد . مایع درون بطن های جانبی دونیمکره از طریق بطن سوم که پایین تر از بطن های جانبی است به بطن چهارم در بصل النخاع راه دارد . دربطن و مجرای مرکزی نخاع ، مایع مغزی نخاع CFSجریان دارد. این مایع را گروهی از سلولها در بطن های چهارگانه ، به نام شبکه عصبی مشمیه تولید می کنند .

CFSاز بطنهای جانبی به بطن سوم و از آنجا به داخل بطن چهارم جریان می یابد و از بطن چهارم به بخشهای دیگر دستگاه عصبی انشعاب پیدامی کند. مقداری از آن به داخل مجرای مرکزی نخاع سرازیر می شود . مابقی در فضای باریکی بین مغز و پرده های مغزی ،به نام فضای زیر عنکبوتیه که مغز و نخاع را احاطه می کنند جریان دارد،و از آنجا به تدریج جذب رگهای خونی مغز می شود . مایع مغزی نخاعی ،مغز را در برابر فشار های مکانیکی ناشی از حرکت سر محافظت می نماید . این مایع به مغز حالت شناور می دهد و همانطور که وزن انسان درون آب کاهش می یابد آاز فشار مغز بر ساقه آن می کاهدو در نهایت منبع سرشاری از ویتامین و مواد غذایی برای مغز ونخاع به شمار می آید. گاهی مجرای CFSمسدود می شود و موجب انباشته شدن CSFدر بطنها یا فضای زیر عنکبوتیه می شود .چنین حالتی ،فشار وارده برمغز را افزایش می دهد. اگر این مسئله در دوران نوزادی اتفاق بیفتد ، باعث جداشدن استخوانهای جمجمه از یکدیگر و رشد بیش از حد سر می شود ، به این حالت که با عقب ماندگی ذهنی نیزهمراه است ،هیدروسفالی می گویند.

مجرای مرکزی Central   canal
مایع مغزی نخاعی Cerebrospinal   fluid
شبکیه عصبی مشیمیه Choroid  plexus
پرده های مغزی meninges

پیمان دوستی

۲۵ اردیبهشت ۹۴

مغز

مغز به سه قسمت تقسیم می شود : مغز پسین ، مغز میانی و مغز پیشین

متاسفانه هنوز همه پژوهشگران مغز از واژه های مترادف استفاده می کنند و کاربردواژه های یونانی را ترجیح می دهند ، برای نمونه :

رومبانسفال (مغز پسین )

مزانسفال (مغزمیانی )

پروزانسفال (مغزپیشین )

مغز پسین ، پشتی ترین و انتهایی ترین بخش مغز که شامل : بصل النخاع ،پل مغزی ،مخچه است ،مغز پسین نامیده می شود. مغز میانی ، شامل بام مغز ،کلاهک ، برجستگی فوقانی ، برجستگی تحتانی و جسم سیاه است . مغز پیشین  شامل تالاموس ،هیپوتالاموس ، قشر مخ ،هیپوکامپ و گره های پایه است .

مغز Brain
مغزپسین Hind  brain
مغزمیانی Mind  brain
مغزپیشین Fore   brain
ساقه مغز Brain  stem
بصل النخاع Medulla
پل مغز Pons
دستگاه شبکه ای Reticular  formation
دستگاه رافه Raphe  system
مخچه Cerebllum
برجستگی فوقانی Superior colliculus
برجستگی تحتانی Inferior  colliculus
بام مغز Tectum
کلاهک مغز Tegmentum
جسم سیاه Substancial   nigra
تالاموس Thalamus
گره های پایه Basal  ganglia
دستگاه لیمبیک Limbic   system
پیاز بویایی Olfactory bulb
هیپوتالاموس Hypothalamus
هیپوکامپ Hippocampus
آمیگوالا Amygdale
شکنج کمربندی Cingulate  gyrus

مغز پسین

بصل النخاع  بخشی از نخاع است که در محل ورود به جمجمه کمی قطور می شود و با همکاری اعصاب جمجمه ای بر پیامهای حسی سر ، حرکت ماهیچه های سر و برون دادهای پاراسمپاتیکی نظارت دارد . بصل النخاع  برخی از بازتابهای حیاتی از جمله : تنفس ، ضربان قلب ، استفراغ ، ترشح بزاق ، سرفه و عطسه را کنترل می کند . آسیب به بصل النخاع مرگ آور است .مصرف زیاد مواد افیونی به دلیل آسیب رساندن به بصل النخاع ، منجر به مرگ خواهد شد.

اعصاب جمجمه ای. همانطور که قسمتهای پایین بدن از طریق اعصاب حرکتی و حسی با نخاع در ارتباط هستند ،گیرنده های ماهیچه ای سر واندامهای درونی بدن با ۱۲جفت عصب جمجمه ای، یکی از چپ و یکی از راست به مغز متصل هستند .  هر عصب جمجمه ای از یک هسته مرکزی سرچشمه می گیرد.که خاستگاه آن دسته ای از نورونهایی است که داخل   CNS (دستگاه عصبی مرکزی که مغز ونخاع را شامل می شود)قراردارند. هسته ها اطلاعات حسی دریافتی رایکپارچه می کنند و بر پیامهای حرکتی ارسالی نظارت دارند. هسته های اعصاب شماره ۵تا ۱۲ جمجمه ای در بصل النخاع و پل مغزی قراردارند. هسته های اعصاب شماره ۱تا ۴ در مغز میانی و مغز پیشین قرار دارند.

شماره نام عصب کارکرد اصلی
۱ بویایی بوییدن
۲ بینایی دیدن
۳ محرک حرکت چشم نظارت برحرکات چشم ، انقباظض مردمک
۴ اشتیاقی (قرقره ای ) نظارت برحرکات چشم
۵ سه قلو حسهای پوستی صورت ، نظارت برماهیچه های آرواره برای جویدن و بلعیدن
۶ محرک خارجی چشم نظارت برحرکات چشم
۷ صورتی (چهره ای ) چشایی در ۳/۲ زبان ، نظارت برچهره ، گریه کردن ، ترشح بزاق و بازشدگی عروق خونی سر
۸ شنوایی شنیدن ، تعادل
۹ زبانی – حلقی چشایی در ۳/۱جلوی زبان ، نظارت برجویدن ، ترشح بزاق ،حرکات گلو (هنگام صحبت کردن )
۱۰ واگ حسهای مربوط به گردن و قفسه سینه ، نظارت برگلو ، مری ،حنجره ، اعصاب پاراسمپاتیک معده ،روده ها و سایر اندامها
۱۱ شوکی نظارت بر حرکات گردن و شانه
۱۲ زیرزبانی کنترل ماهیچه های زبان

پل مغزی در جلوی بصل النخاع قرارداردو مانند بصل النخاع هسته های تعدادی از اعصاب جمجمه ای را در برمی گیرد . در پل مغز رشته های اصلی اعصاب نخاعی به صورت ضربدری در می آیند ، بطوریکه نیمکره راست مغز با ماهیچه های سمت چپ بدن و نیمکره چپ مغز با ماهیچه های سمت راست بدن ارتباط پیدا می کند . بصل النخاع و پل مغزی ، دستگاه شبکه ای و دستگاه رافه را نیز در برمی گیرند .

دستگاه شبکه ای reticular formation  به دو بخش بالارو و پایین رو تقسیم می شود . بخش پایین رو : یکی از چندین منطقه مغزی است که بخشهای حرکتی نخاع راکنترل می کند . بخش بالارو :برون دادهایی را به بیشتر مناطق قشر مخ ارسال می کند ، به ویژه مناطقی که برانگیختگی و توجه را افزایش می دهند.

دستگاه رافه raphe system  با ارسال آکسونهایی به مغز پیشین ،آمادگی مغز را برای پاسخ دادن به محرکها افزایش یا کاهش می دهد.

مخچه cerebellum با شیارهایی عمیق و فراوان از ساختارهای نسبتا بزرگ مغز پسین است. تامدتها به اشتباه پژوهشگران مخچه را مرکز کنترل حرکات فرض می کردند ،یا آنرا مرکز تعادل و هماهنگی می دانستند .این درست است که در صورت آسیب دیدن مخچه ، فرد تعادل خود را از دست می دهد ، اما عملکرد مخچه چیزی فراتر از تعادل و هماهنگی حرکتی است .

کسانیکه مخچه آنها آسیب می بیند ، تغییر توجه شان از محرکهای دیداری به شنیداری و بالعکس با مشکل مواجه می شود ، مشکل دیگر این افراد درک زمان است ، یعنی در مورد گذشت زمان قضاوت درستی ندارند.

مغز میانی

دروسط مغز قراردارد.  در پستانداران بالغ مغز پیشین آن را احاطه کرده است . اما در پرندگان و ماهیها ساختاری برجسته است . بالاترین قسمت مغز میانی بام مغز tectum نام دارد .دردوسوی بام مغز دو برآمدگی به چشم می خورد ،به نامهای برجستگی فوقانی و برجستگی تحتانی که در پردازش اطلاعات نقش دارند . در زیر بام مغز ، کلاهک مغز tegmentum قراردارد (بام مغز کلاهک را می پوشاند و کلاهک نیز بسیاری از ساختارهای مغز میانی را). کلاهک مغز ، هسته های اعصاب سوم وچهارم جمجمه ای ، بخشی از دستگاه شبکه ای ، راههای عصبی بین نخاع و مغز پیشین را نیز در برمی گیرد ، قسمت دیگری از مغز میانی ،جسم سیاه Substancial   nigra است که در بیماران مبتلا به پارکینسون این بخش تحلیل می رود.

مغز پیشین

برجسته ترین بخش مغز در پستانداران ، مغز پیشین است .بخش خارجی آن قشر مخ نام دارد و همراه با سایر ساختارهای زیر قشر مخ ، مغز پیشین را می سازند. تالاموس که شاهراه ورود اطلاعات به قشر مخ است گره های پایه نقش مهمی در حرکت ایفا می کنند، و مجموعه چند ساختار بهم پیوسته در اطراف  ساقه مغز که دستگاه لیمبیک نام دارد ،ساختارهای زیر قشری تشکیل دهنده مغز پیشین هسستند .دستگاه لیمبیک نقش ویژه ای در رفتارهای انگیزشی وهیجانی دارد.مانند :خوردن ،آشامیدن، رفتار جنسی ، اضطراب و پرخاشگری . پیاز بویایی ،هیپوتالاموس ،هیپوکامپ ،آمیگولا و شکنج کمربندی قشر مخ ، بخشهای تشکیل دهنده دستگاه لیمبیک هستند .

تالاموس مثل دو توپ به هم چسبیده ، در مغز پیشین قرار دارد . بیشتر اطلاعات حسی ابتدا به تالاموس می روند و بعد از پردازش اولیه قشر مخ ارسال می شوند . بسیاری از هسته های تالاموس ، درون دادهای اولیه خود را پس  ازدریافت از یکی از دستگاههای حسی مانند بینایی ، به مناطق مربوط قشر مخ ارسال می کنند ،از این مناطق اطلاعاتی به عنوان بازخورد به هسته های تالاموس فرستاده می شود .این بازخوردها اطلاعات ارسال شده به قشر مخ و گره های پایه را اصلاح می کنند.

به عنوان مثال : محرکهای دیداری و شنیداری هسته ای  را در تالاموس ، که فورا اطلاعات را به قشر مخ می رساند ، تحریک می کنند ، در صورتی که این محرکها قبلا با تقویت کننده هایی پیوند خورده باشند ،قشرمخ پیامهای تشدید فعالیت را به تالاموس ارسال می کند .در غیر اینصورت بازخوردهای قشر مخ موجب کاهش فعالیت تالاموس می شوند.

هیپوتالاموس  ساختار کوچکی است که نزدیک پایه  مغز و درست در جلوی تالاموس قرار دارد .  هیپوتالاموس پیوندهای گسترده ای با بخشهای مغز پیشین و مغز میانی دارد.  هیپوتالاموس بر رفتارهای هیجانی و انگیزشی و چرخه خواب و بیداری نظارت دارد . آسیب به هسته های هیپوتالاموس منجر به ناهنجاریهایی در رفتار انگیزشی می شود .رفتارهای تجربی مانند: خوردن آشامیدن ، تنظیم درجه حرارت بدن ، رفتار جنسی ، پرخاشگری و میزان فعالیت بدن .

غده هیپوفیز غده ای درون ریز است (تولید کننده هورمون ) که از طریق رگهای خونی ، رشته های  عصبی و بافت پیوندی به هیپوتالاموس چسبیده است . هیپوفیز در پاسخ به پیامهای هیپوتالاموس ،هورمونهای مناسب ساخته و آنها را به جریان خون می ریزد و درجریان خون نیز آنها را به اندامهای مورد نظر هدایت می کند .

گره های پایه مجموعه ای از ساختارها ی زیر قشری اند ،که در مجاورت تالاموس قرار دارند و به سه بخش اصلی تقسیم می شوند : هسته دم دار ، هسته عدسی و گلوبوس پالیدوس . زیر مجموعه های زیادی گره های پایه را می سازند ، که هرکدام با مناطق خاصی از مغز به تبادل اطلاعات می پردازند . ارتباط این مجموعه ها با مناطق پیشانی بیشتر است ، زیرا مناطق پیشانی مسئول برنامه ریزی پیامدهای رفتار ،جنبه های خاصی از حافظه و تجلی هیجانی است . بیماری پارکینسون و کره هانتیگتون ناشی از آسیب دیدگی و تخریب گره های پایه هستند ،که اختلال حرکتی همراه با افسردگی ،کاهش حافظه و استدلال و اختلال در توجه از بارزترین نشانه های آنهاست .

مغز پیشین پایه  چندین ساختار در سطح پشتی مغز پیشین وجود داد که هسته پایه یکی از آنهاست . این هسته درون دادهایی را از هیپوتالاموس و گره های پایه دریافت می کند، همچنین آکسونهایی را که استیل کویین ترشح می کند ، به مناطق گسترده ای از قشر مخ می فرستد.

این هسته بین برانگیختگی هیجانی هیپوتالاموس و پردازش اطلاعات در قشر مخ نقش رابط را بازی می کند .عامل کلیدی برای برانگیختگی ، بیداری و توجه به حساب می آید . بیماران مبتلا به پارکینسون وآلزایمر به دلیل غیر فعال شدن یا آسیب دیدگی هسته پایه در فرآیندهای فکری و توجه دچار نقص می شوند.

هیپوکامپ ساختاری است بزرگ بین تالاموس و قشر مخ ، تقریبا در سمت پشتی مغز پیشین ، هیپوکامپ با اندوزش برخی رویدادها ، نقش ویژه ای در حافظه ایفا می کند. افرادی که هیپوکامپ آنها آسیب دیده در اندوزش خاطرات جدید با مشکل مواجه می شوند ،اما خاطرات مربوط به پیش ازآسیب دیدگی خود را به خوبی به یاد می آورند. سیبی دیدگی خود را به خوبی به یاد می آورند.

غده هیپوفیز Pituitary  gland
هسته پایه Nucleus  basalis
هسته دم دار Caudate  nucleus
هسته عدسی Putamen
گلوبوس پالیدوس Globus   pallidus
کره هانتینگتون Huntington s   disease

پیمان دوستی

۲۵ اردیبهشت ۹۴

بافت همبندی عصبی (نوروگلیا)

نورگلیا، سلولهای غیر عصبی در مغز هستند.  این سلولها را در مغز نورگلیای مرکزی و سلولهای شوان را که سازنده غلاف میلین بعضی آکسونهای محیطی هستند،نوروگلیای محیطی می گویند. نورگلیها تحریک پذیری ندارند ، اما اخیرا مطالعات نشان داده که این سلولها دارای پتانسیل آرامش هستند واحتمالا دربرخی از انواع آنها ممکن است کار پیام رسانی عصبی هم وجود داشته باشد.

اعمال اصلی نوروگلیاها

۱-مقابله با میکروبها و ذرات خارجی

۲- بیگانه خواری

۳-کمک به مبادله مواد وگازها

۴-تشکیل دادن یک داربست استحکامی برای نورونها

۵- شرکت در سد بین خون ومغز

۶- ساختن میلین

انواع نوروگلیاها

۱-ماکروگلیا Macroglias (آستروسیت ،آستروگلیا Astrocyte)

۲-اولیگودندروگلیا

۳- میکروگلیاMicroglia

۴-نوروگلیای اپاندیمی یا اپاندیما Ependgma

۵-نوروگلیای محیطی (یافته های ماهواره ای )Satellite  cells

ماکروگلیا  یاخته های بزرگ ستاره ای شکل با هسته ای درشت کروی یا بیضوی که آستروسیت یا آسترو گلیا نامیده می شوند. بعضی از ماکروگلیا ها دارای انشعابات نازک سیتوپلاسم بسیار زیاد هستند،در ماده خاکستری مغز یافت می شوند.وعده ای دیگر انشعابات سیتوپلاسمی آنها کمتر است درماده سفید مغز و نخاع یافت می شوند. درمواردی که تعدادی ازنورونها ،آسیب دیده از بین می روند با تکثیر خود جای نورونهای از دست رفته را پرمی کنند. بعضی از آستروگلیاها با انشعابات سیتوپلاسمی خود به دیواره رگهای مویین چسبیده یک جدارواقعی دراطراف مویرگها ی مغز تشکیل می دهند ،که بخشی از سدبین خون ومغز است . ازدیگر کارهای آسترو گلیاها تشکیل گلیال در اطراف پرکاریونهاودندریتها است .

اولیگودندروگلیا که قطر این یاخته ها بین ۶تا ۸ میکرون است و مهمترین کارآنها ساختن غلاف میلین در اطراف بعضی از آکسونها در مراکز عصبی است . طرز ترشح میلین دریاخته های اولیگودندروگلیاودریاخته های شوان یکسان است .یاخته های ترشح کننده در اطراف آکسون حرکت کرده و میلین رابه صورت مارپیچ به دور آنها قرارمی گیرند. میلین از  ۸۰%چربی و۲۰% پروتئین ساخته می شود.

میکروگلیاMicroglia دارای انشعابات زیادی است ، در همه بخشهای خاکستری و سفید مغز یافت می شوند. جثه آنها کوچک و قطر هرکدام بین ۵/۰تا ۱۰میکرون است . برخلاف سایرنوروگلیاها ی مرکزی که منشا اکتودرمی دارند،از لایه مزودرم جنین بوجود می آیند و به همین جهت به آنها مزوگلیا Mesoglia  هم گفته می شود. میکروگلیا ها تحرک زیاد وفعالیت شدیدبیگانه خواری دارندو مواد زایددرون مغز را از بین می برند ،آنها به همراه ماکروگلیا ها وظیفه پاکسازی واز بین بردن اجساد نورونهایی را که براثر ضربه مغزی یاسکته مغزی و عفونت وعلل دیگر ازبین می روند،برعهده دارند.

نوروگلیای اپاندیمی یا اپاندیما Ependgma نقش ساختمانی دارند و فقط به یکدیگر چسبیده اند .

نورگلیای محیطی (یاخته های ماهواره ای )Satellite cells درمجاورت اعصاب محیطی تعدادی یاخته های نوروگلیا دیده می شوند که مهمترین آنها سلولهای شوان هستند. این سلولها ساختن میلین را دراطراف آکسونهای محیطی که اغلب آنها میلین دارهستند ،به عهده دارند. برخلاف اولیگودندروگلیاها که هرکدام درمراکز عصبی برای چند تارعصبی میلین سازی می کنند ،هرسلول شوان فقط برای یک آکسون میلین می سازد ،دردوره میلین زایی در طول هرآکسون محیطی ،چند سلول شوان قرار می گیرند و هرکدام با پیچیدن خود به دور آکسون وترشح میلین ،بخشی از آکسون را میلین دارمی کنند.

پیمان دوستی

۲۵ اردیبهشت ۹۴