دکتر پیمان دوستی

نظریه سلسله مراتب نیازها : مزلو

مزلو معتقد بود در صورتی که نتوانیم بهترین آدم ها را بررسی کنیم- خلاق ترین، سالم ترین و پخته ترین افراد، ماهیت انسان را دست کم می گیریم. نظریه شخصیت مزلو از شرح حال بیماران بالینی به دست نیامده، بلکه از پژوهش درباره بزرگسالان خلاق، مستقل،  خود بسنده و خود شکوفا حاصل شده است. او به این نتیجه رسید که همگی با مجموعه نیازهای غریزی یکسانی متولد شده ایم که ما را قادر می سازد رشد کنیم و استعداد خود را تحقق بخشیم.

رشد شخصیت : سلسله مراتب نیازها

مزلو سلسله مراتبی از ۵ نیاز فطری را معرفی کرد که رفتار انسان را برانگیخته و هدایت می کنند. این نیازها عبارتند از : نیازهای فیزولوژیکی ( غذا، آب، و میل جنسی)، نیاز به امنیت ، تعلق پذیری و محبت (دوست داشتن و دوست داشته شدن)، احترام، و خود شکوفایی. مزلو این نیازها را مرتبط با غریزه (instictoid) نامید. اما این نیازها می توانند تحت تاثیر یادگیری، انتظارات اجتماعی، و ترس از عدم تایید قرار گیرند. قبل از اینکه نیازهای سطح بالا تاثیر گذار شوند، باید نیازهای سطح پایین حداقل تا اندازه ای ارضا شده باشند. بسته به اینکه کدام نیازها ارضا شده باشند فقط یک نیاز بر شخصیت ما غالب خواهد بود. مزلو معتقد بود که ترتیب نیازها می تواند تغییر کند.

ویژگی نیازها

  • هرچه یک نیاز در سطح پایین تر سلسله مراتب باشد، نیرومندی، قدرت و اولویت آن بیشتر است.
  • نیازهای بالاتر بعدا در زندگی آشکار می شوند.
  • نیازهای بالاتر را می توان به تعویق انداخت. مزلو نیازهای پایین تر را نیازهای کمبود (deficiency needs) نامید.
  • ارضای نیازهای بالاتر به بهبود سلامت و طول عمر منجر می شود. مزلو نیازهای بالاتر را نیازهای رشد (Growth or being needs) یا هستی نامید.
  • ارضای نیازهای بالاتر به خشنودی، شادی و رضایت خاطر منجر می شود.
  • ارضای نیازهای بالاتر به شرایط بیرونی بهتر از ارضای نیازهای پایین تر نیاز دارد.
  • لزومی ندارد نیاز قبلی به طور کامل ارضا شده باشد.

در صورتی که نیازهای فیزیولوژیک ارضا شود دیگر آنها رفتار را هدایت نمی کنند. ولی امکان دارد نیاز به امنیت در بزرگسالان بهنجار بر روی رفتار تاثیر بگذارد. نیازهای تعلق پذیری و محبت می توانند از طریق رابطه صمیمی با همسر، دوست یا روابط اجتماعی ابراز شوند. مزلو محبت و عشق را با میل جنسی که نیازی فیزیولوژیکی است برابر ندانست. او معتقد بود که علت اصلی نا سازگاری هیجانی، نا کامی در ارضا کردن نیاز به عشق و محبت است. ما نیاز داریم که مورد احترام چه از طرف خودمان و چه از طرف دیگران واقع شویم. در صورتی که عزت نفس نداشته باشیم، احساس حقارت، عجز و نومیدی کرده و از توانایی خود برای مقابله کردن چندان مطمئن نیستیم. خود شکوفایی (self-actualization) به حداکثر تحقق استعدادها و توانایی های ما بستگی دارد. اگر کسی خود شکوفا نباشد، بی قرار، نا کام و نا خشنود خواهد بود. آنچه اهمیت دارد، تحقق بخشیدن به استعدادهای خودمان در عالی ترین سطح ممکن است ( یک سوپ درجه یک از یک نقاشی درجه دو خلاق تر است).

برای اینکه نیاز به خود شکوفایی را براورده کنیم، شرایط زیر ضروری هستند:

  • باید از قید و بندهای تحمیل شده توسط جامعه و خودمان آزاد باشیم.
  • نیازهای سطح پایین تر نباید ما را منحرف کنند.
  • باید خود انگاره مطمئنی داشته باشیم و از روابط خود با دیگران احساس اطمینان کنیم. (دوست بداریم و دوستمان بدارند)
  • از قوت ها و ضعفها، محاسن و معایب خود آگاهی واقع بینانه ای داشته باشیم.

سلسله مراتب مازلو در مورد افرادی هم مستثنی می باشد. برخی افراد زندگی خود را وقف یک آرمان کرده و مشتاقانه همه چیز را فدای هدف خود می کنند.

نیازهای شناختی

نیازهای شناختی (cognitive needs) به دانستن و فهمیدن مربوط می شوند و از سلسله مراتبی که شرح دادیم خارج هستند. نیاز به دانستن از نیاز به فهمیدن نیرومندتر است. قبل از اینکه نیاز به فهمیدن نمایان شود ابتدا باید نیاز به دانستن حداقل تا اندازه ای ارضا شده باشد. نیاز به دانستن و فهمیدن در اواخر طفولیت و اوایل کودکی آشکار می شوند و کودکان آنها را به صورت کنجکاوی طبیعی ابراز می کنند چون این نیازها فطری هستند. ناکامی در ارضا کردن نیازهای شناختی زیان بخش است و از رشد و عملکرد کامل شخصیت جلوگیری می کند. سلسله مراتب این دو نیاز با سلسله مراتب پنج نیاز اصلی همپوشی دارد. اگر نتوانیم نیاز به دانستن و فهمیدن را ارضا کنیم، غیر ممکن است خود شکوفا شویم.

بررسی افراد خود شکوفا

مزلو نوع متفاوتی از انگیزش را برای افراد خود شکوفا مطرح کرد که آن را فرا انگیزش (metamotivation) نامید ( گاهی انگیزش B یا هستی نامیده می شود). فرا انگیزش نشان می دهد که این مفهوم از مفهوم سنتی انگیزش در روان شناسی فراتر می رد.

فرا انگیزش

به شرایطی اشاره دارد که به موجب آن، انگیزش به گونه ای که ما آن را می شناسیم نقشی ندارد. افراد خود شکوفا برای تلاش کردن در جهت هدف خاصی بر انگیخته نمی شوند. به جای آن گفته می شود که آنها از درون رشد می کنند.

مزلو انگیزش افرادی را که خودشکوفا نیستند را به صورت وضعیت انگیزش D یا کمبود توصیف کرد. انگیزش D تلاش برای چیز خاصی است که درون ما وجود ندارد. انگیزش D نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، تعلق پذیری و محبت، و احترام را شامل می شود. در مقابل افراد خود شکوفا در حالت فرا انگیزش به دنبال کاهش تنش، ارضا کردن یک کمبود یا تلاش برای هدف خاصی نیستند. هدف آنها غنی کردن زندگی شان با افزایش دادن تنش برای تجربه کردن انواع رویدادهای تحریک کننده و چالش انگیز است.

فرا نیازها (metaneeds) حالتهایی مانند خوبی یا احسان، بی همتایی و کمال هستند. ناکامی در ارضا کردن فرانیازها زیانبار است و نوعی فرا آسیب (metapathology) به وجود می آورد که از رشد کامل شخصیت جلوگیری می کند.

ویژگیهای افراد خود شکوفا

افراد خود شکوفا ۱ درصد از جمعیت یا حتی کمتر را تشکیل می دهند. آنها در برخی ویژگی ها مشترک هستند.

  • درک روشن و کارآمد واقعیت.
  • پذیرش خود، دیگران و طبیعت. آنها سعی نمی کنند خود انگاره خویش را تحریف یا جعل کنند و از شکستهای خود احساس گناه نمی کنند.
  • خود انگیختگی، سادگی، طبیعی بودن. رفتار افراد خود شکوفا بی پرده، رک و طبیعی است. آنها به ندرت هیجانات خود را مخفی می کنند یا برای خوشامد جامعه نقش بازی می کنند. از لحاظ عقاید و آرمانهای خود فردگرا هستند. آنها به قدر کافی احساس امنیت می کنند که خودشان باشند.
  • تمرکز بر مشکلات فراتر از خودشان. افراد خودشکوفا از تلاش جدی خود لذت می برند.
  • احساس جدایی و نیاز به خلوت. افراد خود شکوفا می توانند بدون عوارض زیانبار، انزوا را تجربه کنند و به نظر می رسد بیشتر از کسانی که خودشکوفا نیستند به تنهایی نیاز دارند. این استقلال ممکن است باعث شود که بی اعتنا و غیر دوستانه به نظر برسند، ولی آنها چنین قصدی ندارند.
  • تازگی درک و برداشت. آنها از هر بار وقوع تجربه لذت می برند انگار که برای اولین بار است روی می دهد.
  • تجربیات عرفانی یا اوج. در طول این تجربیات خود متعالی می شود و فرد احساس می کند فوق العاده قوی، مطمئن و مصمم است.
  • علاقه اجتماعی. با اینکه افراد خود شکوفا اغلب از رفتار دیگران آزرده می شوند، ولی با دیگران احساس خویشاوندی کرده و آنها را درک می کنند و دوست دارند به آنها کمک کنند.
  • روابط میان فردی عمیق. جمع دوستان بزرگ ندارند اما روابط دوستی عمیق و بادوامی دارند. افراد خودشکوفا اغلب هواخواهان و طرفدارانی را جلب می کنند.
  • ساختار منش دموکراتیک. آنها مایلند به هرکسی که بتواند چیزی به آنها بیاموزد گوش کنند و به ندرت فخر فروشی می کنند.
  • خلاقیت. آنها آدم های انعطاف پذیر و خود انگیخته هستند و مایل اند اشتباه کنند و از آن درس بگیرند.
  • مقاومت در برابر فرهنگ پذیری. افراد خودشکوفا خودمختار، مستقل، و خود بسنده هستند.

افراد خود شکوفا تقریبا عالی و کامل به نظر می رسند. اما آنها ضعف ها و نقص های انسان را نیز دارند. گاهی می توانند گستاخ، حتی بی رحم باشند و دچار تردیدها، تعارض ها و تنش شوند.

ناکامی در خود شکوفا شدن

هرچه یک نیاز در سلسله مراتب مازلو بالاتر باشد، ضعیف تر است. خود شکوفایی به عنوان بالاترین نیاز، کمترین قدرت را دارد. والدین متخاصم و طرد کننده، تحصیلات نا کافی و روش های فرزند پروری نا مناسب، حفاظت بیش از حد از کودکان و رفتار متضاد- آسان گیری بیش از حد والدین در ناکامی خودشکوفا شدن موثر است. محبت کافی در کودکی و ارضای نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی در دو سال اول زندگی شرط لازم برای خود شکوفایی است. عقده یونس نیز دلیل دیگری برای ناکامی در خود شکوفایی است که به تردید ما نسبت به توانایی هایمان اشاره دارد. ما می ترسیم که اگر برای به حداکثر رساندن استعدادمان دست به کار شویم، موقعیت های تازه ای پیش خواهند آمد که ممکن است نتوانیم با آنها مقابله کنیم. خود شکوفایی به جرات نیاز دارد. خود شکوفا شدن به تلاش، نظم و کنترل کردن خویش نیاز دارد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

برداشت مزلو از شخصیت، انسان گرا و خوشبینانه است. او بجای بیماری بر سلامت روان شناختی، به جای رکود بر رشد، به جای ضعفها و محدودیت ها بر فضیلت ها و استعدادها تمرکز کرد. ما می توانیم اراده آزاد خود را حتی با وجود عوامل زیستی و سرشتی منفی شکل دهیم. ما مسئولی سطحی از رشد شخصیت هستیم که به آن می رسیم. گرچه نیازهای سلسله مرتبی مزلو فطری هستند، ولی رفتارهایی که به وسیله آنها این نیازها را ارضا می کنیم، آموخته شده اند. شخصیت به وسیله تعامل و وراثت و محیط متغییر های شخصی و موقعیتی تعیین می شود. او طرفدار بی همتایی شخصیت بود. انگیزش ها و نیازهای ما همگانی هستند ولی نحوه ای که این نیازها ارضا می شوند از فردی به فرد دیگر تفاوت دارد. حتی با وجود آنکه افراد خود شکوفا ویژگی های مشترکی دارند، رفتار آنها همانند نیستند. خود شکوفایی به عنوان هدف اصلی و ضروری بیانگر اعتقاد مزلو به این است که در صورت فراهم بودن شرایط مناسب، می توانیم به بالاترین سطح عملکرد انسان برسیم. ماهیت انسان ذاتا خوب، شایسته و مهربان است، ولی وجود شرارت را انکار نکرد. او معتقد بود که برخی افراد به قدری شرور هستند که نمی توان آنها را اصلاح کرد. شرارت صفت فطری نیست بلکه حاصل محیط نامناسب است.

ارزیابی در نظریه مزلو

مزلو تحقیق خود را به خاطر کنجکاوی درباره دو نفر که او را تحت تاثیر قرار داده بودند یعنی روت و ورتهایمر آغاز کرد. مزلو سعی کرد این ویژگی ها را در سایر افراد ارزیابی کند. مزلو برای ارزیابی شخصیت آنها از روش های مختلف استفاده کرد. او در مورد شخصیت های تارخی روی مطالب زندگینامه ای کار کرد و سوابق مکتوب را برای یافتن شباهت ها در ویژگی های شخصی بررسی کرد. او در مورد آزمودنی های زنده از مصاحبه، تداعی آزاد و آزمون های فرافکن استفاده کرد.

پرسشنامه جهت گیری شخصی POI

افرادی که این آزمون را انجام می دهند، باید مشخص کنند که از هر جفت بیان، کدامیک بیشتر در مورد آنها صدق می کند.

پژوهش درباره نظریه مزلو

مزلو از مورد پژوهی یا روش های آزمایشی یا همبستگی استفاده نکرد. منتقدان ایراد گرفته اند که روش های او برای بررسی آزمودنی های خودشکوفا دقیق و کنترل شده نبودند. مزلو برنامه کار خود را فقط تحقیقات راهنما نامید.

تحقیقات همبستگی. پرسشنامه جهت گیری شخصی وسیعا برای پژوهش همبستگی مورد استفاده قرار گرفته است.

سلسله مراتب نیازها. در تایید نظریه مزلو، بررسی زنان و مردان دانشجو معلوم کرد که ارضای نیازهای ایمنی، تعلق پذیری و احترام با روان رنجور خویی و افسردگی رابطه منفی دارد.

نیاز تعلق پذیری. این نیاز فقط می تواند از طریق معاشرت با دیگران، از آن مهمتر، پذیرفته شدن توسط دیگران براورده شود.

عزت نفس. پژوهش، موضع مزلو را که اعلام می دارد افرادی که عزت نفس بالا دارند از حرمت نفس و اعتماد به نفس بیشتری برخوردارند، تایید می کند. عزت نفس می تواند بر نگرش سیاسی و رفتار رای دادن تاثیر بگذارد.

نظریه خود مختاری

افراد از گرایش فطری ابراز کردن تمایلات و به کار بردن استعدادها و قابلیت ها و غلبه کردن بر چالش ها برخوردارند. تمرکز فرد بر انگیزش درونی به خود مختاری کمک می کند، به این صورت که فرد به خاطر علاقه و چالش خود فعالیت، نه به خاطر پاداش بیرونی آن را انجام می دهد. نظریه خود مختاری سه نیاز اصلی را مشخص می کند:

  • شایستگی – نیاز به اینکه احساس کنیم می توانیم بر تکالیف دشوار تسلط یابیم.
  • استقلال – آزادی عمل کردن مطابق با تمایلات، نیازها و ارزش های خودمان.
  • ارتباط – نیاز به احساس کردن ارتباط نزدیک با دیگران.

ارضای این نیازها و تمرکز بر انگیزش درونی، با عزت نفس بالا و خودشکوفایی همبستگی مثبت دارد.

تاملاتی درباره نظریه مزلو

انتقادها از نظریه مزلو، بر روش های تحقیق او و فقدان داده هایی که نظریه او را به صورت آزمایشی تایید کنند تمرکز دارند. نمونه افراد به قدری کوچک است که نمی توان آن را به کل جمعیت تعمیم داد. روش مزلو بی ثبات و مبهم است. او توضیح نداد که چگونه نتایج آزمون را تعبیر یا مطالب زندگی نامه ای را تحلیل کرد. امکان دارد این توصیفات عملا آرمان خود مزلو را از فرد سالم منعکس کنند. انتقاد دیگر بر این است که بر چه اساسی فرض شده که خودشکوفایی فطری است. چرا نمی تواند رفتار آموخته شده و حاصل ترکیب منحصر به فرد تجربیات کودکی باشد؟

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱۳ اردیبهشت ۹۴

اسکیزوفرنی و اختلالهای مربوط

اختلالهای روان پریشی از چند نظر تفاوت مهمی با یکدیگر دارند، اما ویژگی مشترک آنها این است که فرد، واقعیت مربوط به دنیا و خود را به صورت شدیدا آشفته تجربه می کند. افراد مبتلا به اختلالهای روان پریشی، مشکل فکر کردن و صحبت کردن به صورت منسجم دارند و ممکن است تصاویر ذهنی یا صداهای واضحی توجه آنها را منحرف و احتمالا آزارشان دهد. ترس و اجتنبابی که این رفتارها در دیگران ایجاد می کند، پریشانی افرادی را که به دوره های روان پریشی مبتلا می شوند، وخیم تر می کند.

                                                                                     ویژگیهای اسکیزوفرنی

اسکیزوفرنی اختلالی است که با نشانه های متعدد که آشفتگی در محتوای فکر، حالت فکر، ادراک، عاطفه، درک خود، انگیزش، رفتار و عملکرد میان فردی را شامل می شوند. تصور می رفت این اختلال، که زوال عقل پیش رس (dementia praecox) خوانده می شد، تباهی مغز است که در سن جوانی آغاز می شود و سرانجام به تجزیه کل شخصیت می انجامد. بلولر اسکیزوفرنی را به جای یک هستی واحد، به صورت مجموعه ای از اختلالها در نظر داشت. چهار ویژگی اصلی این اختلال که او مشخص کرد، هنوز با عنوان چهار A بلولر نامیده می شوند :

  • تداعی : اختلال فکر که در گفتار درهم و برهم و گسیخته مشاهده می شود.
  • عاطفه: اختلال در تجربه و ابراز هیجان. برای مثال، خنده بی جا در موقعیتی غم انگیز.
  • دودلی : ناتوانی در تصمیم گیری یا وفاکردن به آن.
  • اوتیسم: گرایش به حفظ کردن سبک غیر عادی تفکر و رفتار خود محور.

نشانه هایی که برای تشخیص اسکیزوفرنی وجود دارند عبارت اند از: شنیدن صداهایی که درباره اعمال فرد اظهار نظر می کنند و اعتقاد به اینکه عاملی بیرونی افکار را به ذهن فرد فرو می کند. این نشانه ها به تنهایی معتبر نبوده زیرا با اختلالهایی به غیر از اسکیزوفرنی، مانند اختلالهای خلقی ارتباط دارند.

مراحل اسکیزوفرنی

مرحله فعال نشانه ها، مانند هذیانها، توهمات، گفتار آشفته، رفتار آشفته، و نشانه های منفی ( مانند خاموشی و سکوت یا فقدان ابتکار عمل) در مدت این دوره ۶ ماهه روی می دهد. اغلب موارد، اما نه همه آنها، مرحله پیش نشانه ای دارند، دوره ای قبل از مرحله فعال که طی آن عملکرد اجتماعی و میان فردی شخص به تدریج رو به وخامت می گذارد. این مرحله با چند رفتار ناسازگارانه، مانند انزوای اجتماعی، ناتوانی در کار کردن به صورت ثمر بخش، نا متعارف بودن، نظافت شخصی نا مناسب، تهیج پذیری بی جا، فکر و رفتار عجیب، عقاید غیر عادی، تجربیات ادراکی عجیب و غریب، و کاهش انرژی و ابتکار عمل مشخص می شود. در خیلی از افراد ، مرحله فعال، مرحله باقی مانده را به دنبال دارد، که طی آن، ادامه علائم آشفتگی شبیه رفتارهای مرحله پیش نشانه ای وجود دارد. در طول مدت این آشفتگی، در کار، روابط و مراقبت شخصی، به مشکلات جدی دچار می شوند.

ویژگی های تشخیص اسکیزوفرنی

افراد مبتلا به این اختلال دچار آشفتگی ای می شوند که حداقل ۶ ماه ادامه می یابد و دست کم ۱ ماه نشانه های فعال را شامل می شود که حداقل دو مورد زیر را در بر دارند : هذیانها، توهمات،  گفتار آشفته، رفتار آشفته یا کاتاتونیک، یا نشانه های منفی مانند عاطفه سطحی یا بی انگیزشی شدید.

آنها برای مدت زمان قابل ملاحظه ای بعد از شروع نشانه ها، دچار کژ کاریهایی در کار، روابط، یا مراقبت شخصی می شوند. این نشانه ها ناشی از اختلال دیگر، بیماری جسمانی، یا مصرف مواد نیستند.

نشانه های اسکیزوفرنی

دامنه ای از طبقات را از آشفتگیهای شدید در محتوای فکر تا رفتارهای غیر عادی در بر می گیرند.

آشفتگی محتوای فکر: هذیانها. هذیانها، یا عقاید غلطی که عمیقا تحکیم شده اند، شایع تریم آشفتگی محتوای فکر مرتبط با اسکیزوفرنی هستند. آشفتگی در ادراک: توهمات. توهمات ادراکهای کاذبی هستند که یکی از پنج حواس را شامل می شود. آنها برای فرد مبتلا واقعی هستند. آشفتگی تفکر، زبان و ارتباط : گفتار آشفته. تفکر آنها فاقد انسجام و منطق است. زبان آنها می تواند تا حد غیر قابل درک تحریف شده باشد یا با لحجه های عجیبی صحبت کنند. رفتار آشفته. ممکن است به صورت غیر عادی و ناراحت کننده ای حرکت کند، برای مثال حرکت دایره وار دست یا علایم آشفتگی کاتاتونیک را نشان دهد. نشانه های منفی. بی تفاوتی عاطفی، فقدان تکلم و بی ارادگی هستند. کژکاری اجتماعی و شغلی. آنها تعامل های مشکل آفرین و آشفته دارند.

انواع اسکیزوفرنی

در صورتی که نشانه بارز در فرد مبتلا به اسکیزوفرنی رفتارهای حرکتی غیر عادی باشد، این فرد مبتلا به اسکیزوفرنی نوع کاتاتونیک تشخیص داده می شود. اسکیزوفرنی نوع آشفته(disorganized)  با ترکیبی از نشانه ها، از جمله گفتار آشفته، رفتار آشفته و عاطفه سطحی یا نا مناسب مشخص می شود. اسکیزوفرنی نوع پارانوید به یک یا چند هذیان غیر عادی اشتغال ذهنی دارند یا در ارتباط با موضوع آزار و اذیت شدن توهمات شنیداری دارند، بدون اینکه گفتار یا رفتار آشفته ای داشته باشند. این توهمات معمولا با محتوای هذیانها ارتباز دارند، با وجود این، عملکرد شناختی و عاطفه طبیعی هستند. به علت این که مضنون و اهل جر و بحث هستند، مشکلات میان فردی زیادی دارند.

وقتی کسی مجموعه ای از نشانه های اسکیزوفرنی، مانند هذیانها، توهمات، گسیختگی و رفتار آشفته را نشان می دهد، اما ملاکهای لازم را برای پارانوید، کاتاتونیک و آشفته را براورده نمی ساز، از تشخیص اسکیزوفرنی نوع متمایز (undifferentiated)استفاده می شود. برخی افراد ممکن است دیگر نشانه های روان پریشی بارز نداشته باشند، ولی هنوز برخی از علایم مداوم این اختلال را نشان می دهند. ممکن است تعدادی از نشانه ها مانند کندی هیجانی، انزوای اجتماعی، رفتار غیر عادی یا تفکر غیر منطقی را حفظ کرده باشند. این افراد مبتلا به اسکیزوفرنی نوع باقی مانده(residual)  تشخیص داده می شوند.

روند اسکیزوفرنی

اسکیزوفرنی ممکن است یکی از چند روند یا الگو را به خود بگیرد. در موارد بسیار حاد، فرد به طور مستمر ، نشانه های مثبت را بدون کاهش، تجربه می کند. سایر افراد دوره های نشانه های مثبت دارند، اما بین این دوره ها فقط نشانه های منفی واضح هستند. در برخی موارد، افرادی که فقط یک دوره اسکیزوفرنی داشته اند، می توانند باقی عمر خود را بدون برگشت این اختلال بگذرانند. این افراد در حال تقلیل محسوب می شوند.  براوردهای بهبودی از اسکیزوفرنی، از ۲۰ درصد افراد تا ۶۷ درصد نوسان دارد، به طوری که این براوردها بسته به اینکه بهبودی چگونه تعریف شده باشد، فرق می کند. جنسیت و سن فرد در تعیین پیش آگاهی نقش مهمی دارند، اما رفتارهای فرد، مانند مصرف کردن داروی ضد روان پریشی بلافاصله بعد از شروع نشانه و دنبال کردن برنامه درمان نیز اهمیت دارند. مردان به احتمال زیاد بین ۱۸ تا ۲۵ سالگی به این اختلال مبتلا می شوند، در حالی که معمولا سن شروع در زنان بین ۲۵ تا ۳۵ سالگی است. زنان به احتمال بیشتری هذیانهای پارانوید، توهمات و نشانه های عاطفی شدید دارند در حالی که مردان به احتمال زیاد دچار نشانه های منفی، مانند عاطفه سطحی و انزوای اجتماعی می شوند. فرهنگ با تشخیص اسکیزوفرنی رابطه پیچیده دارد.

سایر اختلالهای روان پریشی

اختلالهای شبه اسکیزوفرنی سه ویژگی مشترک دارند : (۱) هر یک نوعی روان پریشی است که بریدن جدی از واقعیت را نشان می دهد (۲) علت اصلی آن اختلال ضعف شناختی نیست ( مانند آلزایمر) (۳) آشفتگی خلقی نشانه اصلی نیست. هر اختلال جنبه های مشابه با ویژگی های خاص اسکیزوفرنی دارد اما جنبه های دیگر اختلال، مانند علت و روند فرض شده آن، آن را از اسکیزوفرنی می کند. هر یک از اختلالهای شبه اسکیزوفرنی، مجموعه متفاوتی از علت های مطرح شده، تصویر نشانه، و روش درمان توصیه شده دارد.

اختلال روان پریشی کوتاه مدت

اختلال روان پریشی کوتاه مدت (brief psychotic disorder)، اختلالی که با شروع نشانه های روان پریشی که کمتر از یک ماه ادامه می یابند مشخص می شود. این نشانه ها اغلب واکنشی هستند، بعد از یک رویداد یا رشته رویدادهای استرس زا ظاهر می شوند و سرانجام فرد عملکرد عادی خود را از سر می گیرد. عامل استرس زا از نظر خود شخص بسیار ناراحت کننده است. بعضی از افراد بدون هیچ عامل استرس زای مشخصی، برای مدت کوتاهی روان پریش می شوند. نوع دیگری از اختلال روان پریشی کوتاه مدت، زنانی را شامل می شود که شروع پس زایمانی دارند. اغلب موارد نتیجه عوامل روانی هستند نه زیستی، اما احتمال دارد بعضی افراد برای این اختلال آمادگی زیستی داشته باشند. ممکن است طوری رفتار کنند که کاملا با شخصیت آنها مغایر باشد. درمان معمولا از ترکیب دارو و روان درمانی تشکیل می شود. اغلب به داروهای ضد اضطراب یا ضد روان پریشی نیاز دارند. ماهیت مداخله روان شناختی به ماهیت عامل استرس زا بستگی دارد.

اختلال اسکیزوفرنیفورم

افراد مبتلا به اسکیزوفرنیفورم نشانه های روان پریشی دارند که به جز مدت، اساسا مانند نشانه هایی هستند که در اسکیزوفرنی یافت می شوند. این اختلال ۱ تا ۶ ماه ادامه می یابند و اگر بیشتر از ۶ ماه ادامه یابند تشخیص اسکیزوفرنی داده می شود. عوامل زیستی در تعیین اینکه فرد مبتلا شود نقش مهمی دارند. افراد مبتلا بطن های مغز بزرگتر از معمول دارند، پدیده ای که در اسکیزوفرنی هم مشاهده شده است. خویشاوندان افراد مبتلا به احتمال بیشتری به آن دچار هستند. اغلب افراد مبتلا به اسکیزوفرنیفورم به دارو نیاز دارند. در برخری افراد نشانه ها خود به خود از بین می روند. در مواردی که نشانه ها به طرز خطرناکی از کنترل خارج هستند، درمان با تشنج برقی می تواند بهبود سریع به بار آورد. افراد مبتلا به این اختلال می توانند از روان درمانی هم بهره مند شوند.

اختلال اسکیزوافکتیو

اختلال اسکیزوافکتیو برای افرادی مقرر می شود که دوره افسردگی اساسی، دوره منیک، یا دوره مخلوط را در همان زمانی تجربه می کنند که ملاکهای تشخیصی اسکیزوفرنی را برآورده می سازند. در طول مدت نشانه های فعال، یک دوره حداقل ۲ هفته ای وجود دارد که در این مدت فرد نشانه های خلقی بارز ندارد، بلکه همچنان نشانه های روان پریشی، مانند توهمات و هذیانها را دارد. نشانه های مثبت و منفی در این اختلال وجود دارد. اختلال اسکیزوافکتیو به احتمال خیلی زیاد به ترکیب نشانه های اسکیزوفرنی و اختلال خلقی اشاره دارد که نمی توان آنها را به وضوح جدا کرد. مداخله دارویی به صورت کوشش و خطا می باشد که لیتیوم، داروهای ضد افسردگی، و داروی ضد روان پریشی را به تنهایی یا به صورت ترکیبات مختلف شامل می شود.

اختلالهای هذیانی

افراد مبتلا به اختلالهای هذیانی (delusional disorders) یک نشانه روان پریشی بارز دارند – سیستم منظم عقاید کاذب بدون کیفیت غیر عادی که دست کم ۱ ماه ادامه می یابند. آنها به جز توهمات بساوایی یا بویایی مرتبط با موضوع هذیانی، هرگز نشانه های اسکیزوفرنیک نداشته اند. عملکرد آنها عمدتا بی عیب است، رفتارشان نیز غیر عادی نیست. اگر همراه با هذیانها آشفتگیهای خلقی روی داده باشند، مدت آنها کوتاه بوده است. پنج نوع اختلال هذیانی وجود دارد. نوع شهوانی این هذیان را دارند که فردی، معمولا بسیار مشهور، عمیقا عاشق آنهاست. نوع عظمت با این هذیان مشخص می شود که فرد آدم بسیار مهمی است. نوع حسادت با این هذیان مشخص می شود که شریک جنسی فرد خیانت کار است. افراد مبتلا به نوع گزند و آسیب معتقدند که تحت سرکوب و آزار قرار دارند. و افراد مبتلا به نوع تنی معتقدند که بیماری هولناکی دارند یا اینکه در حال مردن هستند.

اختلال روان پریشی مشترک

در اختلال روان پریشی مشترک (shared psychotic disorder) یک یا چند نفر در نتیجه رابطه نزدیک با فردی روان پریش که هذیانی است، سیستم هذیانی پرورش می دهند. معمولا در این اختلال دو نفر درگیر هستند و اصطلاح حماقت یا جنون دو نفره برای این جفت به کار برده می شود. گاهی سه نفر یا بیشتر یا کل اعضای یک خانواده درگیر هستند. این اختلال خیلی نادر است، اغلب موارد را دو خواهر تشکیل می دادند. در درجه بعدی، فراوانی به صورت ترکیبات مادر فرزند، پدر فرزند، شوهر همسر است. گاهی این اختلال بین دو دوست یا عشاق نیز یافت می شود. آنها خود را آشفته نمی دانند و خیلی کم در صدد درمان بر می آیند. مداخله موثر، جدا کردن این دو نفر است که در این صورت گاهی فرد سلطه پذیر آزادانه تر می تواند به بحث منطقی درباره این رابطه بپردازد.

نظریه ها و درمان اسکیزوفرنی

اسکیزوفرنی مجموعه ای از نشانه های اخلالگر و تاثر انگیز را در بر دارد. هنوز درباره ماهیت و علت های آن بی خبریم، متخصصان هنوز ملاکهای تشخیصی مطمئن و معتبری برای اسکیزوفرنی ندارند. اصطلاح اختلالهای طیف اسکیزوفرنیک (schizophrenic spectrum disorders) به اختلالهای شبه اسکیزوفرنی اشاره دارد که از اختلالهای شخصیت ( مانند اسکیزوید و اسکیزوتایپی) تا برخی از اختلالهای روان پریشی ( مانند اختلال هذیانی، اختلال اسکیزوفرنیفرم و اختلال اسکیزوافکتیو) نوسان دارد. در دو انتهای این طیف، اسکیزوفرنی و اختلالهای خلقی با ویژگیهای روان پریشی قرار دارند. بین این دو قطب، اختلال شخصیت اسکیزوتایپی، روان پریشی های دیگر بدون ویژگیهای خلقی بارز و اختلال اسکیزوافکتیو قرار دارند.

افراد برای ابتلا به اسکیزوفرنی آمادگی زیستی دارند، اما این اختلال فقط در صورتی که شرایط محیطی خاصی فراهم باشند پدیدار می شود. هیچ نظریه واحدی این اختلال را به طور کامل توجیه نمی کند.

دیدگاههای زیستی. مغز افراد مبتلا به اسکیزوفرنی بطنهای بزرگتری دارد. بزرگ شدن مغز معمولا با پلاسیدگی مغز و تحلیل رفتن بافت مغز همراه است. کاهش حجم مغز در قطعه های پیشانی و گیجگاهی همین طور در مراکز تقویت کننده در تالاموس که اطلاعات حسی را به قشر مخ منتقل می کنند، خیلی بارز است. طبق آنچه فرضیه دوپامین نامیده شده است، هذیانها، توهمات و کاستیهای توجه که در اسکیزوفرنی مشاهده می شوند، می توانند ناشی از بیش فعالی نورونهایی باشند که از طریقق انتقال دوپامین با یکدیگر ارتباط بر قرار می کنند. این فرضیه از دو دلیل بدست آمد. دلیل اول این بود که داروهای ضد روان پریشی با مسدود کردن گیرنده های دوپامین، فراوانی توهمان و هذیانها را کاهش می دهند. دلیل دوم این بود که داروهای خاصی که از لحاظ زیست – شیمیایی به دوپامین ربط دارند، نشانه های روان پریشی را افزایش می دهند. اکنون اعتقاد بر این است که نابهنجاری در گیرنده دوپامین خاص به نام گیرنده D2 در اسکیزوفرنی دخالت دارند. نابهنجاریهایی در سیستم انتقال دهنده سروتونین از آنچه قبلا تصور می شود نقش مهمتری در اسکیزوفرنی دارند. نابهنجاریهایی در نورونهای GABA مدارهای پیش پیشانی مغز در ایجاد اختلالهای شناختی مرتبط با اسکیزوفرنی نقش دارند.

هرچه یک خویشاوند به فرد مبتلا به اسکیزوفرنی نزدیکتر باشد، احتمال تطابق بیشتر است. دو قلوهای یک تخمکی بیشترین تطابق را دارند، نزدیک به ۹۰ درصد و هرچه خویشاوندان دورتر باشند، تطابق کمتری دارند.

عوامل استرس زای زیستی و آسیب پذیری. طبق مدل بیماری پذیری – استرس، افراد آسیب پذیری نسبت به اسکیزوفرنی را به ارث می برند و این آسیب پذیری زمانی جلوه گر می شود که فرد با عوامل استرس زای محیطی مواجه شده باشد. این آسیب پذیری زیر بنایی را اسکیزوتایپی نامیده اند.

دیدگاه روان شناختی. اگر بتوان رفتارهای اسکیزوفرنیک را یادگیری زدایی کرد، پس این نظریه پردازان خواهند گفت همین رفتارها را می توان از طریق فرایند یادگیری فرا گرفت. احتمالا این فرایند یادگیری معیوب در کودکی آغاز می شود. بی توجهی کودک ممکن است از تجربه تنبیه توسط دیگران ناشی شده باشد، پناه بردن به عالم درونی افکار و خیالات برای کودک تقویت کننده تر می شود. سرانجام سایر کودکان، والدین و معلمان به این کودکان برچسب عجیب و غریب یا غیر عادی می زنند. این برچسب زدن سرانجام منجر می شود به اینکه فرد اسکیزوفرنیک نامیده شود و دور معیوب آغاز شود. طبق این نظریه، بعد از اینکه به فرد برچسب زده شد، طوری رفتار می کند که با این برچسب هماهنگ باشد. ممکن است رفتارهای آشفته سهوا در بیمارستانهای روانی تقویت شوند.

دیدگاه اجتماعی فرهنگی . روی سیستم نفشها، تعاملها و الگوهای ارتباطی در محیط خانواده که فرد مبتلا به اسکیزوفرنی در آن پرورش می یابد، تاکید می ورزند. آنها محیط های اولیه خود را به صورت پر استرس به یاد می آورند. طبقه اجتماعی و درآمد نیز در رابطه با اسکیزوفرنی بررسی شده اند.

درمان اسکیزوفرنی

درمان باید بر اساس رویکردی چند جنبه ای استوار باشد. مدلهای جامع فعلی عبارت اند از: درمانهای زیستی، مداخله های روان شناختی عمدتا به شکل فنون رفتاری، و مداخله های اجتماعی – فرهنگی که بر محیط درمانی و خانواده تمرکز دارند. چند طبقه داروهای ضد روان پریشی وجود دارند که آرام بخشهای عمده یا داروهای نورولپتیک نیز نامیده می شوند. طبقه کم قدرت داروها مانند تورازین و ملاریل، داروهای میان قدرت مثل استلازین و ناوین و داروهای پر قدرت هالودول و پرولیکسیم را در بر می گیرند. برای بیماری که شدیدا بی قرار است داروی کم قدرت تجویز می کنند زیرا داروهای کم قدرت، آرام بخش ترند. یکی از مشکل سازترین عوارض مصرف طولانی مدت داروهای نورولپتیک، اختلال عصبی تغییر ناپذیر به نام حرکت پریشی دیررس است . افراد مبتلا به حرکت پریشی دیررس، به حرکات غیر ارادی در قسمتهای مختلف بدن، از جمله دهان، زبان، لبها، انگشتان، دستها، پاها و تنه دچار می شوند. این حرکات غیر ارادی می توانند توانایی فرد را در راه رفتن، نفس کشیدن، خوردن و صحبت کردن شدیدا مختل کنند، به طوری که دیده شدن در چنین حالتی بسیار خجالت آور است. کلوزاریل نوعی مسدود کننده سروتونین است که شیوه عمل زیستی شیمیایی آن با داروهای نورولپتیک تفاوت دارد.  در درمانهای روانشناختی روی نشانه هایی تمرکز می کنند که در سازگاری و عملکرد اجتماعی اختلال ایجاد می نمایند. همچین از اقتصاد ژتونی به این صورت که اگر رفتار آنها مناسب باشد یا نباشد ژتون بدست می آورد یا از دست می دهد، استفاده می شود. او ممکن است برای مرخصی آخر هفته به ۱۰ ژتون و برای رفتن به ساندویچ فروشی بیمارستان به ۲ ژتون نیاز داشته باشد.

دیدگاه زیستی روانی اجتماعی. یک واقعیت روشن است: افراد صرفا در نتیجه دوران کودکی آشفته به اسکیزوفرنی مبتلا نمی شوند. عوامل زیستی قطعا نقش دارند، گو اینکه ماهیت و مقدار دقیق این نقش هنوز روشن نیست. ما می دانیم که ساختار و عملکرد مغز افراد مبتلا به اسکیزوفرنی در مقایسه با دیگران متفاوت هستند. این را هم می دانیم که به احتمال زیاد، افراد مبتلا به اسکیزوفرنی خویشاوندان مبتلا به این اختلال دارند، و هرچه خویشاوند نزدیکتر باشد، میزان تطابق بیشتر است.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۱۲ اردیبهشت ۹۴

اختلالهای خلقی

تقریبا هرکسی دستخوش نوسانات خلقی ادواری می شود.افراد مبتلا به اختلالهای خلقی (mood disorders) که شامل شعف هستند به شیوه ای که از شخصیت آنها به دور است، و احتمالا به صورت بی بند و بار کنترل نشده عمل می کنند. در اختلالهای خلقی که افسردگی جدی را شامل می شوند، افراد دچار عذاب آنچنان شدیدی می شوند که احساس می کنند فلج شده اند متمایل به خود کشی هستند.

ویژگیهای کلی اختلالهای خلقی

اختلال خلقی عبارت است از آشفتگی در حالت هیجانی، یا خلق فرد. ممکن است افراد این آشفتگی را به صورت افسردگی شدید، شعف شدید، یا آمیزه ای از این حالتهای هیجانی تجربه کنند. در نوعی اختلال خلقی به نام اختلال دو قطبی (bipolar disorder) فرد تجربیات هیجانی مخالف قطب افسردگی، یعنی احساس های شعف به نام سرخوشی دارد. دوره (episode) یعنی محدوده زمانی که در طول آن، نشانه های خاص و شدید اختلال مشهود هستند. در برخی موارد این دوره خیلی طولانی و شدید و شاید ۲ سال یا بیشتر باشد. تعدادی از روش های مشخص کردن دوره خلقی به شرح زیر است:

اولا، شدت دوره را به صورت خفیف، متوسط، یا شدید مشخص می کنند. ثانیا، متخصص بالینی مشخص می کند که آیا این اولین دوره است یا بازگشت نشانه هاست و اینکه بین دوره ها کاملا بهبود یافته است یا نه. ثالثا، شاخصها می توانند ماهیت نشانه های برجسته را نیز منعکس کنند. برای مثال برخی افراد در وسط دوره خلقی، حرکات بدنی ای دارند که کاملا غیر عادی و احتمالا عجیب غریب هستند. صفت کاتاتونیک حالتها و حرکات عجیب بدن مانند بی تحرکی، خشکی، یا فعالیت حرکتی بی هدف و شدید را توصیف می کند. شاخص دیگر مربوط به آشفتگی خلقی زنان در ماه بعد از زایمان مربوط می شود.

اختلالهای افسردگی

اختلال افسردگی اساسی (major depressive disorder) دوره های نشانه های افسردگی حاد اما کوتاه مدت را شامل می شود. اختلال افسرده خویی (dysthymic disorder) افسردگی مزمن اما نه چندان شدید است. این نشانه های افسردگی ملایم حداقل دو سال در بزرگسالان و یک سال یا قدری بیشتر در کودکان ادامه دارد.

ویژگیهای دوره افسردگی اساسی

خلق ملول را در بر دارد که شدت آن از نا امیدیهای معمولی و  هیجانهای غم انگیز گاه و بیگاه زندگی روزمره بیشتر است. این ملالت می تواند به صورت دلتنگی شدید یت بی علاقگی زیاد به جنبه های قبلا لذت بخش زندگی پدیدار شود. چنانچه افسردگی پس از مرگ عزیز بیش از ۲ ماه باشد، اختلال خلقی محسوب می شود. خیلی از دوره های افسردگی اساسی را رویداد خاصی به وجود نمی آورد. افراد مبتلا احساس می کنند در هم کوفته و سر در گم هستند. زندگی فرد به علت اختلالی که در کار و خانواده او ایجاد می گردد به آشوب کشیده می شود. فرد مبتلا خسته و بی رمق است و کند شدن حرکات جسمانی را تجربه می کند که کندی روانی حرکتی (psychomotor retardation) نام دارد. برخی نشانه بی قراری روانی حرکتی (psychomotor agitation) نشان می دهند. در صورتی که این رفتار عجیب و غریب افراطی باشند، با کاتاتونیک توصیف می شوند. آنها گزارش داده اند قبل از نشانه های تمام عیار افسردگی، گاهی به مدت چند ماه به طور محسوس مضطرب و اندکی افسرده بوده اند. بعد از شروع دوره به مدت ۲ هفته یا چند ماه دچار نشانه های آن می شوند. اغلب آنها در صورت عدم درمان بعد از ۶ ماه دوره خود را می گذرانند و اغلب افراد به عملکرد طبیعی بر می گردد.

ویژگی های تشخیص دوره افسردگی اساسی

فرد در اغلب مواقع ظرف مدت ۲ هفته حداقل پنج مورد از نشانه های زیر را تجربه می کند که بیانگر تغییر در مقایسه با عملکرد قبلی هستند و حداقل یکی از دو مورد اول باید وجود داشته باشد.

  • خلق افسرده
  • کاهش علاقه یا لذت نسبت به همه یا اغلب فعالیتهای روزمره.
  • کاهش قابل ملاحظه و غیر عمدی وزن یا کاهش یا افزایش اشتها.
  • بی خوابی یا خواب زدگی.
  • خستگی یا از دست دادن انرژی.
  • احساس بی ارزشی یا گناه بی مورد.
  • مشکل تمرکز یا بی تصمیمی.
  • افکار مکرر مرگ یا گرایش به خودکشی.
  • نشانه ها بخشی از دوره آمیخته(منیک/دپرسیو) نیستند و ناشی از بیماری جسمانی، مصرف مواد، یا داغدیدگی نمی باشند.
  • نشانه ها پریشانی یا اختلال قابل ملاحظه ای به بار می آورند.

انواع افسردگی

افرادی که دوره افسردگی شان ویژگی های مالیخولیایی(melancholic features) دارند علاقه خود را به اغلب فعالیتها از دست می دهند یا به سختی می توانند به رویدادهایی در زندگی شان که معمولا لذت بخش هستند واکنش نشان دهند. برای آنها صبح زمان بسیار سختی از روز است. آنها ممکن است صبح خیلی زودتر از حد معمول از خواب بیدار شوند، هنگام صبح احساس دلتنگی بیشتری کنند و در طول روز با چند نشانه دیگر، نظیر بی قراری یا کندی روانی – حرکتی، اختلالهای اشتهای قابل توجه و گناه شدید یا بی مورد دست به گریبان باشند. افرادی که دوره های آنها الگوی فصلی (seasonal pattern) را نشان می دهند، هر سال در زمان یکسانی، معمولا به مدت ۲ ماه در پاییز یا زمستان دچار دوره افسردگی می شوند، اما بعدا به عملکرد طبیعی بر می گردند. تغییر در ریتم های زیستی مرتبط با تغییرات فصلی در مقدار نور روز، موجب افسردگی در این افراد می شود. در واقع این نوع اختلال افسردگی اساسی بیشتر در افرادی که در نواحی دور از استوا، مانند ایالتهای شمالی، زندگی می کنند که آفتاب کمتر است، تشخیص داده می شود. در افراد سالخورده نشانه های افسردگی بیشتر به صورت تنی آشکار می شود.

اختلال افسرده خویی

افسردگی غمگینی را شامل می شود که به اندازه دوره اساسی عمیق یا شدید نیست. آنها دست کم به مدت ۲ سال، به برخی از نشانه هایی که افراد مبتلا به افسردگی اساسی تجربه می کنند، مانند اختلال در اشتها، خواب آشفتگی، انرژی کم یا خستگی، عزت نفس پایین، تمرکز ضعیف، مشکل تصمیم گیری و احساس نا امیدی دچار هستند. با این حال این نشانه ها شدید نیستند. آنها از دیگران کناره گیری می کنند، بیشتر اوغات غصه دار و در خود فرو رفته هستند یا احساس گناه می کنند و به دیگران با خشم و تندخویی واکنش نشان می دهند. هیچ گاه به فاصله بیش از ۲ ماه فارغ از نشانه نیستند. آنها معمولا به اختلالهای روانی جدی دیگر نیز مبتلا هستند. تعداد قابل ملاحظه ای اختلال شخصیت هم دارند. سایرین احتمالا به اختلال سو مصرف مواد یا الکل دچار می شوند. در کودکان و نوجوانان طول دوره افسردگی فقط ۱ سال است و افسردگی آنها بیشتر به صورت تحریک پذیری شدید و مزمن جلوه گر می شود. این اختلال در زنان شایع تر از مردان است. افسرده خویی در افراد سالخورده بیشتر در عملکرد جسمانی می باشد.

اختلالهای در برگیرنده تناوبهایی در خلق

اختلالهای دو قطبی (BIPOLAR dis order)، تجربه شدید و بسیار اخلال گر شعف افراطی، یا سرخوشی را شامل می شود که احتمالا جای خود را به دوره های افسردگی اساسی می دهد. ابراز تمام عیار نشانه های افراطی که تفکر، رفتار و تهیج پذیری بسیار شدید را شامل می شوند و عملکرد اجتماعی یا شغلی را مختل می کنند، دوره منیک نام دارد. در این دوره ها، عزت نفس و بزرگ منشی کاذب، کاهش نیاز به خواب، پر حرفی بیش از حد، پرش افکار یا شتاب افکار، حواسپرتی، افزایش فعالیت هدفمند یا بی قراری روانی – حرکتی، درگیری افراطی در فعالیت های لذتبخشی که عواقب بالقوه دردناکی دارد. افرادی که دوره های منیک دارند، حتی در صورتی که دوره افسردگی نداشته باشند به اختلال دو قطبی تشخیص داده می شوند. در برخی موارد، فرد مبتلا دستخوش نشانه های روان پریشی نظیر هذیانها و توهمات می شود. امکان دارد فرد دوره مختلط را نیز تجربه کند که با دوره حداقل یک هفته ای مشخص می شود که طی آن، نشانه های دوره منیک و دوره افسردگی اساسی با هم به صورت تناوب سریع، روی می دهند.  اختلال دو قطبی نوع I، روند بالینی را شرح می دهد که به موجب آن، فرد یک یا چند دوره منیک را تجربه می کند و احتمالا و نه لزوما، یک یا چند دوره افسردگی را نیز تجربه می کند. اختلال دو قطبی نوع II، به معنی آن است که فرد یک یا چند دوره افسردگی اساسی و دست کم یک دوره هیپومنیک داشته است. آنها هیچ گاه دوره منیک تمام عیار را تجربه نکرده اند. اختلال دو قطبی خیلی کمتر از افسردگی اساسی شایع است. اولین دوره در مردان به احتمال زیاد منیک است، اما در زنان به احتمال بیشتری دوره افسردگی اساسی است. زنان در مدت پس زایمانی بیشتر از مواقع دیگر زندگی شان در معرض خطر ابتلا به دوره منیک هستند. این اختلال عموما در ۲۰ تا ۳۰ سالگی پدیدار می شود. اغلب دوره های منیک بعدی درست قبل یا فورا بعد از دوره افسردگی اساسی روی می دهند. فاصله بین دوره ها با افزایش سن کاهش می یابد. اغلب افراد بین دوره ها طبیعی عمل و احساس می کنند، با این حال، تقریبا یک چهارم خلق بی ثبات دارند و در کنار آمدن با دیگران، هم در خانه و هم در محیط کار، با مشکلاتی مواجه می شوند.

اختلال ادواری خویی (cyclothymic disorder) تناوبهایی را بین ملالت و حالتهای کوتاهتر و نه چندان شدید و کمتر اخلالگر سرخوشی شامل می شود که دوره های هیپومنیک (مانی خفیف) نامیده می شود. این دوره حداقل ۴ روز ادامه دارد که آشکارا با خلق طبیعی تفاوت دارد و برای دیگران قابل مشاهده است. در آنها ویژگی های روان پریشی وجود ندارد و این دوره به قدر کافی شدید نیست که اختلال جدی به بار آورد یا بستری شدن را ایجاب کند. آنها شاید مدعی باشند که دوره های افزایش انرژی آنها دوره های خوشایند خلاقیت هستند. دیگران آنها را دمدمی و نا مطمئن می دانند. آنها شدیدا در معرض خطر ابتلا به اخلال دو قطبی تمام عیار قرار دارند.

نظریه ها و درمان اختلالهای خلقی

دیدگاههای زیستی

وراثت، در خانواده هایی که پدر یا مادر به اختلال خلقی مبتلاست تقریبا ۳۰% فرزندان در معرض خطر ابتلا به آن قرار دارند. تقریبا نیمی از نوسان در افسردگی را نمی توان با وراثت توجیه کرد.  برای افسردگی سه عنصر محیطی : تجربیات مربوط به اضطراب و آسیب پذیری در کودکی، الگوهای برون ریزی و یاس و نامیدی، و مشکلات روابط میان فردی شناسایی شده است.

عوامل زیست شیمیایی. قدیمی ترین نظریه در این راسته فرضیه کاته کولامین بود که اعلام داشت کمبود نوراپی نفرین موجب افسردگی و وفور نوراپی نفرین موجب مانی می شود. فرضیه ایندول آمین اعلام می دارد کمبود سروتونین در نشانه های رفتاری افسردگی دخالت دارد. مشکلی که این فرضیه ها دارند این است که داروهای ضد افسردگی تاثیر فوری ندارد، حداقل ۲ هفته طول می کشد که این داروها تاثیر درمانی بگذارند، در حالی که انتقال عصب شیمیایی را در کمتر از یک روز تغییر می دهند. در مغز افراد مبتلا به افسردگی، کاهش سطج GABA یافت شده است.

دیدگاه های روان شناختی

نظریه های روان پویشی. آنها به موضوع های ضایعه یا فقدان و احساسهای طرد پرداخته اند. این نظریه ها روی فرایندهای درون روانی به عنوان اساس اختلالهای خلقی تمرکز کردند و بر فقدان تاکید کمتری دارند. جان بالبی معتقد بود الگوهای دلبستگی کودکی در افسردگی بزرگسالی تاثیر دارند.

نظریه های رفتاری و شناختی، افراد افسرده به این علت از زندگی کنار می کشند که دیگر مشوقهایی برای فعال بودن ندارند. فقدان تقویت مثبت که او به آن عادت کرده است می تواند او را به حالت افسردگی سوق دهد. مهارتهای اجتماعی معیوب به علت دریافت نکردن تقویت مثبت در افسردگی دخالت دارد. دریافت نفع ثانوی در افسرده ماندن تاثیر دارد. رویدادهای زندگی استرس زا به دلیل مختل کردن الگوهای مهم و خودکار رفتار در افسردگی دخالت دارد. مدل درماندگی آموخته شده، اعلام می کند افراد افسرده خود را قادر به تاثیر گذاری بر محیطشان نمی بینند. مثلث شناختی، دیدگاه های منفی به خود، دنیا و آینده است. تحریف های شناختی، یعنی خطاهایی که افراد افسرده هنگام نتیجه گیری از تجربیاتشان مرتکب می شوند.

دیدگاههای اجتماعی فرهنگی و میان فردی، به علت اینکه بد بینی و خود خوار شماری مداوم آنها باعث می شود دیگران احساس گناه و افسردگی کنند، چرخه ای ایجاد می شود. در نتیجه دیگران با انتقاد و طرد واکنش نشان می دهند که این، نگرش منفی فرد افسرده به را به دنیا بیشتر تقویت می کند. در نظریه میان فردی، ناکامی فرد در فراگیری مهارتهای لازم برای بر قرار کردن روابط صمیمانه رضایتبخش در کودکی است. بعد از اینکه افسردگی فرد تثبیت شد، مهارتهای اجتماعی نا مناسب و ارتباط معیوب آن را حفظ می کنند که به طرد شدن بیشتر توسط دیگران می انجامد. چرخه افسردگی، فقدان تعامل اجتماعی، و ضعف مهارت های اجتماعی است که نظریه میان فردی آن را مشکل اصلی افسردگی می داند. میزان افسردگی در زنان دو برابر مردان است.

درمان

درمان زیستی. لیتیوم برای افراد مبتلا به اختلال دو قطبی تجویز می شود. لیتیوم می تواند عوارض جانبی مانند اختلالهای خفیف در سیستم عصبی مرکزی، ناراحتیهای معدی – روده ای  و عوارض قلبی جدی داشته باشد. داروهای ضد افسردگی سه حلقه ای، بازدارنده های مونو آمین اکسیداز MAOIS و بازدارنده های جذب مجدد گزینشی سروتونین SSRIs هستند. درمان های روان شناختی مانند فنون رفتاری شناختی، و مداخله اجتماعی فرهنگی و میان فردی نیز در درمان افسردگی استفاده می شود.

خودکشی

همه خود کشی ها به قصد خاتمه دادن به زندگی صورت نمی گیرند. برخی از اقدامات خود کشی در خواست کمک توسط افرادی است که باور دارند تنها راهی که می توانند از دیگران کمک بگیرند، دست زدن به اقدام خطرناک است. آنها قصد خودکشی خود را به اطلاع دیگران می رسانند تا از این طریق بتوانند نجات یابند.

زنان بیشتر مبادرت به خودکشی می کنند، اما اقدامات خود را به اندازه مردان به نتیجه نمی رسانند. ۹۰ درصد بزرگسالانی که اقدام به خود کشی می کنند به اختلال روانی قابل تشخیصی مبتلا هستند. گرایش به خود کشی، ویژگی بارز در تعدادی اختلال شخصیت نیز هست.

دیدگاه زیستی. شواهدی از نابهنجاری در سیستم های انتقال دهنده عصبی، از جمله GABA ، سروتونین و آدرنالین وجود دارد.

دیدگاه روان شناختی. اقدام خاتمه دادن به زندگی را تلاشی برای ارتباط میان فردی می داند. بک می گوید: خودکشی ابراز نا امیدی از زندگی است که آغازگر آن، برداشت فرد از حل نشدنی بودن استرس است. جدایی ها و مناقشات میان فردی، رویدادهای بسیار رایج ظرف ۲۴ ساعت قبل از خودکشی هستند.

دیدگاه اجتماعی فرهنگی. علت اصلی خود کشی احساس بیگانگی با جامعه است.

ارزیابی و درمان خودکشی گرایی

وقتی کسی که به خودکشی گرایش دارد، احساس می کند که خیلی تنهاست، داشتن افرادی در کنار خود احساس انزوا را کاهش می دهد. درمانجو قول می دهد هروقت که دستخوش تکانه خود کشی شد با درمانگر تماس بگیرد. اگر درمانجو با این شرایط موافقت نکند، بستری کردن بیمار در نظر گرفته می شود. درمانگر می تواند از فنون شناختی – رفتاری استفاده کند.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۸ اردیبهشت ۹۴

نظریه پردازان صفت : کتل و آیزنک

هدف ریموند کتل از بررسی شخصیت این بود که پیش بینی کند فرد چه کاری انجام خواهد داد یا چگونه در پاسخ به موقعیت محرک معینی رفتار خواهد کرد. کتل به تغییر دادن رفتار از ناخوشایند به خوشایند یا از نابهنجار به بهنجار که رویکرد برخی از نظریه پردازان دیگر بود، اشاره ای نکرد. آزمودنی های کتل افراد بهنجار بودند. هدف او بررسی کردن شخصیت آنها نه درمان کردن آن بود. سعی در تغییر دادن شخصیت قبل از آگاه شدن از اینکه چه چیزی باید تغییر کند، غیر ممکن یا حداقل نا بخردانه است. رویکرد او کاملا عملی است و بر مشاهدات رفتار و انبوه داده ها استوار است. شاخص رویکرد کتل روش کار او با داده ها بود. او داده های خود را در معرض روش آماری به نام تحلیل عاملی قرار می داد که عبارت است از ارزیابی رابطه بین هر جفت ارزیابی صورت گرفته از یک گروه آزمودنی برای مشخص کردن عوامل مشترک.

در صورتی که صفات شخصیت کسی را بشناسیم می توانیم پیش بینی کنیم که او در موقعیت خاصی چگونه رفتار خواهد کرد.

رویکرد کتل به صفات شخصیت

کتل صفات را به صورت گرایش های نسبتا دایمی واکنش نشان دادن که واحدهای ساختاری بنیادی شخصیت هستند تعریف کرد. او صفات را به چند روش طبقه بندی کرد.

صفات مشترک و صفات منحصر به فرد

صفت مشترک (common traits) صفتی است که هر کسی تا اندازه ای از آن برخوردار است ولی برخی از افراد بیشتر از دیگران از آنها برخورداند. هوش، برون گرایی، و معاشرتی بودن نمونه هایی از صفات مشترک هستند. صفات منحصر به فرد (unique traits) یعنی آن جنبه های شخصیت که تعداد معدودی از افراد دیگر در آن سهیم اند. صفات منحصر به فرد در تمایلات و نگرشهای ما آشکار هستند.

صفات توانشی، خلقی و پویشی

صفات توانشی (ability traits) تعیین می کنند که ما تا چه اندازه ای به صورت کارآمد برای رسیدن به یک هدف تلاش خواهیم کرد. هوش نوعی صفت توانشی است. صفات خلقی (temperament traits) سبک کلی و حال و هوای هیجانی رفتار ما را توصیف می کنند، برای مثال تا چه اندازه ای جسور، آسان گیر یا تحریک پذیر هستیم. صفات پویشی (dynamic traits) نیروهای بر انگیزنده رفتار هستند. آنها انگیزه ها، تمایلات و آرزوهای ما را توصیف می کنند.

صفات سطحی و صفات عمقی

صفات سطحی (surface traits) ویژگیهای شخصیتی هستند که با یکدیگر همبستگی دارند، ولی یک عامل را تشکیل نمی دهند زیرا منبع واحدی آنها را تعیین نمی کند. برای مثال چند عنصر رفتاری مانند اضطراب، تردید و ترس غیر منطقی با هم ترکیب می شوند تا صفت سطحی به نام روان رنجوری را تشکیل دهند. روان رنجور خویی از منبع واحدی حاصل نمی شود. چندان پایدار و دایمی نیستند و بنابراین برای توصیف شخصیت اهمیت چندانی ندارند.

صفات عمقی (source traits) که عوامل یکپارچه شخصیت بوده و پایدار تر و دایمی تر هستند، اهمیت بیشتری دارند. هر صفت عمقی، موجب جنبه هایی از رفتار می شود. صفات عمقی آن دسته از عوامل فردی هستند که از تحلیل عاملی به دست می آیند و برای توجیه کردن صفات سطحی با هم ترکیب می شوند.

صفات سرشتی و صفات محیط ساخته

صفات سرشتی (constitutional traits) از شرایط زیستی ناشی می شوند، ولی لزوما فطری نیستند. مثال، مصرف الکل می تواند به رفتارهایی چون بی احتیاطی، پر حرفی، و گفتار درهم برهم منجر شود.

صفات محیط ساخته (environmental-mold traits) از تاثیرات موجود در محیط اجتماعی و مادی حاصل می شوند. این صفات ویژگیها و رفتاری آموخته شده ای هستند که به شخصیت حالت می دهند.

صفات عمقی : عوامل بنیادی شخصیت

کتل ۱۶ صفت عمقی را به عنوان عوامل بنیادی شخصیت مشخص کرد. این صفات با آزمون ۱۶PF سنجیده می شود. کتل این صفات را به شکل دو قطبی ارایه داد. ویژگی های شخصیت مرتبط با این صفات به صورت کلماتی بیان می شوند که هنگام توصیف دوستان و خودمون در گفتگوهای روزمره، به کار می بریم. در نظام کتل، صفات عمقی عناصر بنیادی شخصیت هستند.

صفات پویشی : نیروهای برانگیزنده

کتل صفات پویشی را صفات مربوط به انگیزش توصیف کرد. نظریه شخصیتی که تاثیر نیروهای پویا یا بر انگیزنده را نادیده بگیرد، ناقص است. مثل اینکه سعی کنیم موتوری را بدون اشاره به نوع سوختی که آن را می راند توصیف کنیم.

ارگ ها و احساس ها

کتل دو نوع صفت پویشی، بر انگیزنده را معرفی کرد: از ارگ برای اشاره به مفهوم غریزه یا سایق استفاده کرد. ارگ ها منبع انرژی فطری یا نیروی برانگیزنده تمام رفتارها هستند. واحدهای بنیادی انگیزش که ما را به سمت هدف خاصی هدایت می کنند. کتل ۱۱ ارگ را مشخص کرد: خشم، جاذبه، کنجکاوی، نفرت، معاشرتی بودن، گرسنگی، محافظت، امنیت، اتکا به نفس، تسلیم کردن خود، میل جنسی. ارگ صفت عمقی سرشتی است. احساس صفت عمقی محیط ساخته است، زیرا از تاثیرات بیرونی اجتماعی و مادی حاصل می شود. احساس الگویی از نگرش های آموخته شده است که بر جنبه مهمی از زندگی، مانند جامعه، همسر، شغل، مذهب یا سرگرمی فرد تمرکز دارد. ارگ ها و احساس ها رفتار را با انگیزه می کنند، ولی تفاوت مهمی بین آنها این است که ارگ صفت سرشتی و ساختار دایمی شخصیت است. اگ قوی یا ضعیف می شود ولی از بین نمی رود. احساس از یادگیری حاصل می شود، می تواند یادگیری زدایی شده و از بین برود طوری که دیگر برای زندگی فرد اهمیتی نداشته باشد.

تاثیرات وراثت و محیط

وراثت در برخی صفات، نقش عمده ای را بازی می کند. برای مثال ۸۰ درصد هوش و ۸۰ درصد بزدلی در برابر بی باکی را می توان با عوامل ارثی توجیه کرد. کتل نتیجه گرفت که در مجموعه یک سوم شخصیت ما مبنای ژنتیکی دارد و دو سوم به وسیله تاثیرات اجتماعی و محیطی تعیین شده است.

مراحل رشد شخصیت

کتل پیرو فروید نبود اما تعدادی از عقاید فروید را در نظریه خود وارد کرد که اهمیت سالهای اولیه زندگی در شکل گیری شخصیت و اینکه تعارض های دهانی و مقعدی می توانند بر شخصیت تاثیر بگذارند از آن جمله هستند.

طفولیت، تولد تا ۶ سالگی، از شیر گرفتن، آموزش استفاده از توالت، شکل گیری خود، فراخود و نگرش های اجتماعی. کودکی، ۶ تا ۱۴ سالگی، استقلال از والدین و همانند سازی با همسالان. نوجوانی، ۱۴ تا ۲۳ سالگی، تعارض هایی درباره استقلال، ابراز وجود و میل جنسی، امکان دارد اختلالهای هیجانی و بزهکاری ایجاد شوند. پختگی، ۲۳ تا ۵۰ سالگی، احساس رضایت از شغل، زندگی زناشویی و خانواده، ثبات هیجانی افزایش می یابد. اواخر پختگی، ۵۰ تا ۶۵ سالگی، شخصیت در پاسخ به شرایط مادی و اجتماعی تغییر می کند. افراد ارزش های خود را ارزیابی مجدد کرده و خود تازه ای را جستجو می کنند. در این جا شباهت با دیدگاه کارل یونگ درباره دوره میانسالی را می بینید. پیری، ۶۵ سالگی به بعد، سازگاری با فقدان دوستان، شغل و مقام، مرگ همسر، خویشاوندان و احساس فراگیر تنهایی و نا امنی.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

شخصیت چیزی است که پیش بینی کاری را که فرد در موقعیت خاصی انجام خواهد داد امکان پذیر می سازد. برای اینکه رفتار قابل پیش بینی محسوب شود، باید قانونمند و منظم باشد. برداشت کتل از ماهیت انسان خود انگیختگی کمی را می پذیرد. کتل در طرف جبرگرایی قرار دارد. کتل هیچ هدف یا ضروری را که بر رفتار حاکم باشد مطرح نکرد، نه سایقی برای خود شکوفایی که ما را به سمت آینده بکشاند، نه تعارض های روانی – جنسی که ما را از گذشته پیش براند. او به تاثیر رویدادهای اوایل زندگی توجه داشت اما معتقد نبود که نیرو های کودکی شخصیت را برای همیشه تعیین کرده باشند. او تاثیر طبیعت و تربیت را قبول داشت. در رابطه با موضوع بی همتایی – عمومیت موضع میانه ای داشت. واقعیت انتظارات کتل را تحقق نبخشید و سرانجام به این باور رسید که ماهیت انسان و جامعه پس رفته اند.

ارزیابی در نظریه کتل

کتل با استفاده از سه روش ارزیابی که آنها را داده های L ( سوابق زندگی) داده های Q (پرسشنامه ها) و داده های T (آزمون ها) نامید، شخصیت را به صورت عینی ارزیابی کرد. کتل آزمون هایی مانند رورشاخ، TAT و آزمون تداعی واژگان را عینی می دانست، زیرا آنها در برابر جعل کردن مقاوم هستند. آزمون ۱۶ عاملی شخصیت ۱۶PF بر ۱۶ صفت عمقی استوار است. این آزمون برای افراد ۱۶ ساله و بالاتر ساخته شده است.

پژوهشی درباره نظریه کتل

او در روش های تحقیق از سه شیوه بررسی شخصیت نام برد: دو متغییری، بالینی و چند متغییری. او به تاثیر نسبی وراثت و محیط بر شخصیت علاقه مند بود. کتل نتیجه گرفت که سه صفت عمقی عمدتا توسط وراثت تعیین می شوند. این صفات عمقی عامل F ( جدی در برابر بی خیال)، عامل I (واقع بین در برابر حساس) و عامل Q3 (مهار نشده در برابر مهار شده) هستند. سه صفت دیگر عمدتا به وسیله تاثیرات محیطی تعیین می شوند: عامل E (سلطه جو در برابر سلطه پذیر)، عامل G (وظیفه شناس در برابر مصلحت آمیز) و عامل Q4 (آرمیده در برابر تنیده). کتل از آزمون ۱۶PF برای مشخص کردن رابطه صفات شخصیت با ثبات زندگی زناشویی نیز استفاده کرد.

تاملاتی درباره نظریه کتل

منتقدان خاطر نشان می سازند که احتمال اینکه ذهنیت بر  نتیجه تحلیل عاملی تاثیر بگذارد وجود دارد. این انتقاد از ضعف های فطری در نظریه کتل حکایت ندارد، بلکه امکان خطای ذهنی در رویکرد تحلیل عاملی وجود دارد. پیچیدگی روش تحلیل عاملی از جمله دلایلی هستند که نظریه او مقبولیت عام نیافته است. او از ناتوانی خود در قانع کردن سایر روان شناسان برای پذیرفتن منطق دیدگاه خویش آگاه بود و از رویکرد خود به عنوان تنها رویکردی که برای بررسی شخصیت ارزش دارد، دفاع کرد. او نه تنها پدر رویکرد صفت به شخصیت محسوب شده است، بلکه یکی از با نفوذترین روان شناسان قرن بیستم انگاشته می شود.

وراثت رفتاری

برخی صفات تحت تاثیر عوامل ارثی قرار دارند. آلپورت و کتل از جمله اولین کسانی بودند که اظهار داشتند عوامل ارثی، شخصیت را شکل می دهند و از نظر اهمیت با عوامل محیطی برابر هستند.

هانس آیزنک

ابعاد شخصیت

او با کتل موافق بود که شخصیت از صفات یا عواملی تشکیل شده است که با روش تحلیل عاملی به دست می آیند. آیزنک برای آشکار کردن صفات شخصیت از تحلیل عاملی استفاده کرد، ولی این روش را با آزمون های شخصیت و تحقیقات آزمایشی که دامنه وسیعی از متغییر ها را در بر می گرفتند تکمیل کرد. نظریه شخصیت او مبتنی بر سه بعد است.

E – برون گرایی در برابر درون گرایی

N – روان رنجور خویی در برابر ثبات هیجانی

P – روان پریش خویی در برابر کنترل تکانه ( عملکرد فراخود)

صفات و ابعادی که آیزنگ مطرح کرد در طول زندگی از کودکی تا بزرگسالی، با وجود تجربیات اجتماعی و محیطی که هر یک داریم، ثابت می مانند. شرایط ما ممکن است تغییر کند، ولی این ابعاد ثابت می مانند. کودک درون گرا در بزرگسالی درون گرا می ماند. او با اینکه هوش را به عنوان بعدی از شخصیت فهرست نکرد، آن را تاثیر مهمی بر شخصیت دانست. او خاطر نشان کرد فردی که هوشبهر ۱۲۰ دارد از کسی که هوشبهر ۸۰ دارد، شخصیت پیچیده تر و چند بعدی خواهد داشت. ۸۰ درصد هوش ارثی است و فقط ۲۰ درصد حاصل نیروهای اجتماعی و محیطی است.

برون گرایی

برون گرایان به سمت دنیای بیرون گرایش دارند، هم نشینی با دیگران را ترجیح می دهند و معاشرتی، تکانشی، مخاطره جو، جسور، و سلطه جو هستند. علاوه بر این، معلوم شده کسانی که در بعد برون گرایی پرشنامه شخصیت آیزنک نمره بالا می گیرند، از کسانی که نمره پایین می گیرند، هیجانات خوشایند بیشتری را تجربه می کنند. سطح پایه انگیختگی مغز برون گرایان پایین تر از درون گرایان است. چون سطح انگیختگی مغز برون گرایان پایین است، به برانگیختگی و تحریک نیاز دارند و فعالانه آن را جستجو می کنند.  درون گرایان برعکس این ویژگی ها را دارند. از برانگیختگی و تحریک دوری می کنند، زیرا سطح انگیختگی مغز آنها از پیش بالاست. درون گرایان حساسیت بیشتری به محرک های سطح پایین نشان می دهند و آستانه درد پایین تری از برون گرایان دارند.

روان رنجور خویی

روان رنجور ها به صورت مضطرب، افسرده، تنیده، غیر منطقی و دمدمی توصیف شده اند. امکان دارد آنها عزت نفس پایین داشته و مستعد احساس گناه باشند. آیزنک معتقد بود که روان رنجور خویی عمدتا ارثی است، حاصل عوامل ژنتیکی است نه یادگیری یا تجربه. روان رنجور خویی در ویژگیهای زیستی و رفتاری جلوه گر می شود که با ویژگیهای افرادی که ثبات هیجانی داشته و در انتهای بعد روان رنجور خویی قرار دارند، متفاوت هستند. روان رنجور ها در موقعیت های پر مشغله ای که مجبورند سخت تر کار کنند، بهتر عمل می کنند. افراد روان رنجور به رویدادهایی که دیگران بی اهمیت می دانند به صورت هیجانی واکنش نشان می دهند.

روان پریش خویی

کسانی که در این بعد نمرات بالا می گیرند: پرخاشگر، ضد اجتماعی، مصمم، سرد، و خود محور هستند. آنها بی رحم، متخاصم و بی اعتنا به نیازها و احساسات دیگران هستند. در رابطه با سو مصرف الکل و دارو، بیشتر از کسانی که در روان پریش خویی نمره پایین می گیرند، مشکل دارند. آنها می توانند بسیار خلاق نیز باشند. افرادی که در این مقیاس نمره بالا می گیرند والدینی خودکامه و کنترل کننده داشته اند، بنابراین تاثیر بالقوه زیان بار محیط کودکی تایید می شود. مردان معمولا در این بعد نمرات بالا تری نسبت به زنان می گیرند. افرادی که در هر سه بعد نمرات بالا می گیرند احتمالا برای نشان دادن رفتار تبهکارانه آمادگی دارند.

نقش اصلی وراثت

از نظر آیزنک، صفات و ابعاد عمدتا به وسیله وراثت تعیین می شوند. آیزنک تاثیرات محیطی و موقعیتی بر شخصیت را منتفی ندانست، ولی معتقد بود آنها تاثیر محدودی بر شخصیت دارند.

مدل پنج عاملی : رابرت مک کری و پل کاستا

آنها پنج عامل اصلی شخصیت را مشخص کردند که عبارت اند از : روان رنجور خویی، برون گرایی، گشودگی (تجربه پذیری)، خوشایندی و وظیفه شناسی. این عوامل از طریق انواع فنون ارزیابی از جمله خود سنجی ها، آزمون های عینی و گزارش های مشاهده گران، تایید شدند. پرشنامه شخصیت NEO توسط این پژوهشگران ساخته شد. خوشایندی و وظیفه شناسی در مدل مک کری – کاستا می توانند بیان گر انتهای پایین بعد روان پریش خویی آیزنک باشند. خوشایندی با مفهوم علاقه اجتماعی آدلر همبستگی دارد. این چهار مورد، مولفه ارثی نیرومندتری دارند: روان رنجور خویی، برون گرایی، گشودگی، و وظیفه شناسی.

ثبات بین فرهنگی. گرچه در فرهنگ های متعدد عوامل یکسانی مشترک هستند، ولی تفاوت های عمده ای در اهمیت نسبی و پسندیدگی اجتماعی آنها مشخص شده اند. در این پنج عامل تفاوت های جنسی وجود دارد.

ثبات عوامل. این عوامل در کودکان و بزرگسالان تشخیص داده شده اند. هر پنج عامل از سطح بالای ثبات برخوردارند.

همبستگی های هیجانی. برون گرایی با سلامت هیجانی همبستگی مثبتی دارد. روان رنجور خویی با سلامت هیجانی همبستگی منفی دارد. افرادی که در برون گرایی بالا و در روان رنجور خویی پایین هستند برای ثبات هیجانی آمادگی ژنتیکی دارند.

همبستگی های رفتاری. افرادی که از نظر گشودگی بالا هستند، دامنه وسیعی از تمایلات عقلانی دارند و جویای چالش ها هستند. آنها به احتمال بیشتری مشاغل خود را عوض می کنند.

مدل شش عاملی HEXACO : مایکل اشتون و کیبوم لی

آنها مدل شخصیت شش عاملی را ارایه داده اند. ابعاد این مدل شش عاملی را می توان به وسیله دو پرسشنامه خود سنجی ارزیابی کرد: پرسشنامه شخصیت ۱۰۰ ماده ای HEXACO و پرسشنامه ۶۰ ماده ای HEXACO-60 ، هر دو آزمون معتبر و پایا هستند. این شش عامل شخصیت عبارت اند از : صداقت / فروتنی، تهیج پذیری، برون گرایی، خویشایندی، وظیفه شناسی، و تجربه پذیری.

 

تاملاتی درباره رویکرد صفت

وراثت تقریبا ۵۰ درصد از شخصیت را توجیه می کند. محیط خانوادگی مشترک فقط تاثیر جزیی دارد. اگر بخواهیم رشد شخصیت را به طور کامل توجیه کنیم، یافته های بدست آمده از وراثت رفتاری، به بازسازی اقدامات پژوهشی در آینده نیاز دارند. مولفه های گوناگون شخصیت حاصل ساختار ارثی و تجربیات زندگی ما هستند. وظیفه روان شناسان این است که اهمیت نسبی هریک از آنها را تعیین کنند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۷ اردیبهشت ۹۴

اختلال های جسمانی شکل و اختلالهای تجزیه ای

اختلالهای جسمانی شکل (somatoform disorders)، شرایطی که در آنها عوامل روان شناختی بر بیماریهای جسمانی تاثیر می گذارند. اختلالهای تجزیه ای (dissociative disorders). در هر یک از این اختلالها، بدن تعارض و استرس را بصورت غیر عادی و گاهی عجیب و غریب، آشکار می سازد. این اختلالها در تاریخچه روان شناسی نابهنجاری نقش مهمی دارند.

بخش اول: اختلالهای جسمانی شکل

انواع اختلالهایی را شامل می شوند که در آنها، تعارضهای روانی به مشکلات یا شکایتهای جسمانی ای تبدیل می شوند که پریشانی یا اختلالی را در زندگی فرد به وجود می آورند. هیچ نابهنجاری جسمانی وجود ندارد که بتواند شکایت جسمانی را توجیه کند.

اختلال تبدیلی

اختلال تبدیلی (conversion disorder)، این بتدیل سایقهای غیر قابل قبول یا تعارضهای مشکل آفرین به نشانه های حرکتی یا حسی بدن را شامل می شود که ظاهرا از اختلال عصب شناختی یا نوع دیگری از اختلال جسمانی خبر می دهد. ویژگی اصلی این اختلال عبارت است از: از دست دادن یا تغییر غیر ارادی عملکرد بدن به علت تعارض یا نیاز روانی که باعث می شود فرد شدیدا احساس پریشانی کند یا عملکرد اجتماعی، شغلی او، یا فعالیت های وی در زمینه های وی در زمینه های مهم دیگر زندگی، مختل شود. فرد عمدا نشانه را به وجود نمی آورد، با این حال متخصصان بالینی نمی توانند مبنای جسمانی برای این نشانه ها مشخص کنند و به نظر می رسد فرد تعارض یا نیاز روانی را به مشکل جسمانی تبدیل می کند.

فروید اختلال تبدیلی را روان رنجوری هیستیریک(hysterical neurosis) نامید. ویژگی جالب توجه نشانه تبدیلی این است که وقتی نشانه از قلمرو روانی به قلمرو جسمانی می رود، دیگر آرامش خیال فرد را تهدید نمی کند. نشانه های تبدیلی در سه طبقه جای می گیرند: (۱) نشانه ها یا نقایص حرکتی (۲) نشانه ها یا نقایص حسی (۳) حملات صرعی یا تشنجات (۴) جلوه های مختلط. معمولا بین ۱۰ تا ۳۵ سالگی آشکار می شود و غالبا در زنان و افرادی که تحصیلات کمی دارند، مشاهده شده است. معمولا به طور ناگهانی پدیدار می شود و ظرف کمتر از ۲ هفته ناپدید می گردد. نشانه ها ممکن است ظرف یکسال بعد از وقوع اولیه برگشت کنند.

اختلال جسمانی کردن و اختلالهای مربوط

اختلال جسمانی کردن (somatization disorder) مانند اختلال تبدیلی، ابراز مسایل روانی از طریق مشکلات جسمانی را شامل می شود که نمی توان آن را با هیچ بیماری جسمانی شناخته شده ای توجیه کرد یا آن را به علت عوارض مصرف مواد دانست.  تفاوت اختلال جسمانی کردن با اختلال تبدیلی در این است که اختلال جسمانی کردن، به جای یک شکایت جسمانی تنها، نشانه های جسمانی چندگانه و مکرر را در بر دارد. این اختلال معمولا برای اولین بار قبل از ۳۰ سالگی آشکار می شود. آنها از اینکه مشکلات روانی شان به صورت جسمانی ابراز می شوند، آگاه نیستند. در اغلب موارد در نوجوانی پدیدار می شود و به صورت یک دوره همیشگی افت و خیزدار در می آید که طی آن، رویدادهای استرس زا می توانند نشانه ها را تشدید کنند. افراد مبتلا به ندرت یک سال را بدون درخواست درمان پزشکی برای مشکل جسمانی غیر قابل تشخیص سر می کنند. افراد مبتلا از طبقات اجتماعی – اقتصادی پایین هستند و سطح تحصیلات یا فرهیختگی روانی آنها نسبتا پایین است. ممکن است در خانه ای بزرگ شده اند که شاهد بیماری مکرر در پدر یا مادر خود بوده اند و خودشان از بیماری جسمانی رنج برده اند. این افراد مشکل خود را هیجانی نمی دانند و داوطلبانه در صدد روان درومانی بر نمی آیند. این افراد در هر یک از چهار طبقه زیر، به نشانه هایی مبتلا هستند: درد، سابقه حداقل چهار نشانه درد ( مثلا سر درد، شکم، کمر، مفاصل، قفسه سینه، راست روده). معدی رودی، سابقه حداقل دو نشانه مانند تهوع، نفخ، استفراغ، اسهال. جنسی، سابقه حداقل یک نشانه جنسی یا تولید مثلی غیر از درد ( مانند، کژکاری نعوظی یا انزال، قاعدگی نا منظم، خونریزی شدید در دوره قاعدگی). نشانه های عصب شناختی: سابقه حداقل یک نشانه یا نقص حاکی از بیماری عصبی که به درد محدود نباشد(مانند نشانه های تبدیلی، نظیر اختلال در هماهنگی یا تعادل، فلج یا ضعف موضعی، مشکل بلع، توهمات از دست دادن احساس لامسه یا درد، نشانه های تجزیه ای)

اختلال درد (pain disorder)، که نوعی درد که موجب پریشانی شدیدی می شود علت اصلی شکایت جسمانی درمانجوست. درمانجو تجربه درد را وانمود نمی کند. ماهیت شکایت از درد به گونه ظریفی با مسایل روانی ارتباط دارد.  در تعدادی از موارد، این افراد به اختلالهای روانی دیگری، مانند اختلال خلقی یا اختلال اضطرابی مبتلا هستند که می توانند به گونه ظریفی با تجربه و شکایت درد آمیخته شده باشند. این افراد به مواد مخدر یا داروهای تجویزی وابسته می شوند. نوع حاد آن کمتر از ۶ ماه و نوع مزمن بیشتر از ۶ ماه ادامه دارد.

اختلال بدشکلی بدن

خیلی از افراد درباره بدنشان نگرش منفی دارند. افراد مبتلا به اختلال بدشکلی بدن (body dysformic disorder) نه تنها نا خشنودند، بلکه تا بدان حد در این باره که عضوی از بدنشان زشت یا ناقص است، اشغال ذهنی دارند که هذیانی محسوب می شوند. آنها به قدری درباره مشکل بدنی شان ناراحت هستند که زندگی و روابطشان مختل می شوند. نقایصی که این افراد درباره اش نگران هستند، عمدتا خیالی است یا نگرانی فرد بسیار افراطی می باشد. ساعت ها در روز به رفتار وسواسی مرتبط با اشتغال ذهنی شان می پردازند. گاهی تفکر آنها حال و هوای پارانویا به خود می گیرد، به طوری که تصور می کنند دیگران درباره آنها حرف می زنند یا به آنها زل زده اند. متوسط سن شروع این اختلال، ۱۵ سالگی است. در اغلب افراد اختلالهای روانی جدی(نظیر افسردگی) در مقطعی از زندگیشان روی داده است.

داروهایی که در درمان اختلال وسواس فکری عملی و افسردگی حاد موثر هستند، از جمله فلوکستین و فلوکسامین برای درمان این اختلال مفید است. آموزش دادن روش های رفتاری و شناختی، مانند تفکر فکر، آرمیدگی، و درمان مواجه سازی همراه با جلوگیری از پاسخ نیز موثر واقع می شوند. اختلال بدشکلی بدن جزیی از یک ماتریس اختلالها، از جمله وسواس فکری – عملی، اختلالهای خوردن، موکنی وسواسی، فوبی اجتماعی و برخی اختلال شخصیت است.

خود بیمار انگاری

افراد مبتلا معتقدند یا می ترسند که به بیماری جدی مبتلا شده باشند، در حالی که واکنشهای بدنی آنها سالم است. برای مثال معده دردی که بیش از یک روز ادامه یابد زن خود بیمارانگاری را نگران می کند که به سرطان معدخ پیشرفته ای مبتلا شده است. خودبیمار انگاری کژکاری جسمانی شدید یا نشانه های جسمانی غیر قابل توجیه را شامل نمی شود. فرد مبتلا رویدادهای طبیعی بدن را سو تعبیر یا آنها را بزرگ جلوه می دهد.  به رغم آنکه معاینات پزشکی نشان می دهند هیچ اشکالی وجود ندارد، فرد شدیدا به نابهنجاری خیالی در عملکرد خود اشتغال ذهنی دارد. این اختلال حداقل ۶ ماه ادامه دارد.

اختلالهای مرتبط با اختلالهای جسمانی شکل

تمارض (Malingering)، عبارت است از وانمود کردن نشانه های بیماری جسمانی یا اختلال روانی با انگیزه ای نهفته.

اختلال ساختگی (factitious disorder)، افراد نشانه ها یا اختلالهایی را وانمود می کنند که هدف از آن کسب کردن نفع خاصی نیست، بلکه می خواهند نقش بیمار را حفظ کنند. این نشانه ها می توانند جسمانی یا روانی و یا ترکیبی از هر دو گروه باشند. ممکن است سر دردهای طاقت فرصا را وانمود کند یا صدمه جسمانی به خود وارد آورد. فرد انگیزه پنهانی ندارد، بلکه از بیمار بودن لذت می برند. اگر کسی آنها را باور نکند، برآشفته می شوند و فورا در جای دیگری کمک پزشکی می طلبند و به مراکز پزشکی سراسر کشور بروند تا بیماری گیج کننده آنها مایه نگرانی شود. عده از آنها ممکن است لوازم التحریر یک پزشک را بدزدند و برای دیگران گزارش پزشکی بنویسند تا آن را بخوانند.

نشانگان مونچاوزن نوعی اختلال ساختگی است. موارد مزمنی را در بر می گیرد که کل زندگی فرد صرف دنبال کردن مراقبت پزشکی می شود. معمولا زمان بیش از حدی را صرف وارد کردن جراحت به خودشان می کنند تا به قدری بیمار به نظر برسند که بستری کردن ضرورت یابد. اختلال ساختگی عموما در زنان شایع است، اما موارد بسیار مزمن نشانگان مونچاوزن در مردان ظاهر می شود. در اختلال ساختگی با نشانه های روانی، فرد مشکلات روانی مانند روان پریشی یا افسردگی را وانمود می کند. این افراد بسیار تلقین پذیرند و نشانه های جدیدی را که متخصص بالینی سهوا به آنها اشاره می کند و معمولا با اختلال روانی خاصی ارتباط دارند، به خود می گیرند. ممکن  است داروهایی را مصرف کنند که نشانه هایی چون بی قراری، بی خوابی یا توهمات را ایجاد کنند.

اختلال ساختگی از طریق مجاورت (factitious disorder by proxy) . فرد نشانه های جسمی را در فرد دیگری که تحت مراقبت وی قرار دارد، ایجاد می کند. برای مثال مادری با خوراندن مواد سمی به دختر کوچکش موجب بیماری او شد؛ و از آن پس همراه با فرزند بیمار و درمانده اش از دکتری به سراغ دکتر دیگر رفت و از او برای کسب توجه پزشکی استفاده کرد. این اختلال عمدتا در زنان گزارش شده است. برخی موارد اینقدر شدید هستند که منجر به قتل می شوند.

خیلی از آنها مورد سو استفاده جسمی قرار گرفته اند. بیماری یا تجربه در حرفه پزشکی نیز می تواند در تجربیات کودکی آنها  منقوش شده باشد و حتمالا نوعی بیماری پذیری ارثی را به وجود آورده باشد که زمینه را برای آنها آماده می سازد تا توجه حرفه ای و محیط بیمارستان را به صورت تقویت کننده مثبت در نظر بگیرند. بسیاری از آنها درک واقعیت معیوب دارند. متخصص بالینی باید بکوشد به درمانجو کمک کند واقعیت و خیال را ادغام نماید و در عین حال، از توانمندیهای درمانجو پشتیبانی کند و از تقویت کردن رفتار برون ریزی او خودداری نماید.

نظریه ها و درمان اختلالهای جسمانی شکل

نفع اولیه (primary gain)، اجتناب از مسئولیتهای شاق به علت اینکه فرد معلول می باشد. نفع ثانوی (secondnary gain)، همدردی و توجهی است که فرد بیمار از دیگران کسب می کند. پذیرفتن نقش بیمار به صورت بالقوه زیان هایی دارد. کسانی که نقش بیمار را اختیار می کنند در می یابند که پاداشهای بیشتری از زیان ها عایدشان می شود. اختلالهای جسمانی شکل را می توان به صورت تاثیر متقابل عوامل زیستی، تجربیات یادگیری، عوامل هیجانی، و شناختهای معیوب به بهترین وجه توجیه کرد. رویکردهای جدید به درمان، بررسی کردن نیاز فرد به ایفا کردن نقش بیمار، ارزیابی دخالت استرس در زندگی فرد و به کار بردن فنون رفتاری برای کنترل کردن نشانه ها را شامل می شودند. تقویت منفی به عنوان مبنای درمان رفتاری اختلال تبدیلی در کودکان، توصیه شده است. اگر درمانگر نشانه های جسمانی را که بسیار واقعی و مشکل آفرین به نظر می رسند با نا باوری به چالش بطلبد، درمانجو ناراحت خواهد شد.

عوامل روان شناختی تاثیر گذار بر بیماریهای جسمانی

استرس هیجانی شدید می تواند آسیب پذیری فرد را در برابر مریض شدن افزایش دهد و بهبودی از بیماری را کند سازد. تجربه اضطراب، افسردگی، و حتی خشم می تواند مشکلات جسمی گوناگون ایجاد کند یا آنها را تشدید نماید.

خصوصیات طبقه عوامل روان شناختی تاثیر گذار بر بیماریهای جسمانی

عوامل روانشناختی یا رفتاری، تاثیر ناگواری بر بیماری جسمانی دارند. اختلالهای محور I مانند افسردگی اساسی، نشانه های روانی مانند اضطرابی که آسم را تشدید می کند، صفات شخصیت مانند خصومت، رفتارهای ناسازگار با سلامتی مانند رژیم غذایی نا سالم، پاسخ های فیزیولوژیکی مرتبط با استرس مانند تشدید زخم مرتبط با استرس و عوامل روانی کمتر اختصاصی مثل مشکلات میان فردی.برخی مشکلات جسمانی نسبت به استرس خیلی حساس اند. عوامل هیجانی و روان شناختی می توانند تقریبا هر مشکل جسمانی را تشدید کنند.

نظریه ها و درمان طبقه عوامل روان شناختی تاثیر گذار بر بیماریهای جسمانی

برخی افراد زمانی که زندگی شان پرمشغله، بغرنج یا پر از رویدادهای ناخوشایند می شود، به مشکلات فیزیولوژیکی یا جسمانی مبتلا می شوند.

استرس. اصطلاح استرس را برای اشاره به واکنش ناخوشایند فرد به هنگامی که رویدادی را تهدید کننده می داند، به کار می برند. تلاش کردن برای کاهش دادن استرس، مقابله کردن خوانده می شود. وقتی که مقابله کردن نا موفق باشد و استرس فروکش نکند، فرد برای مشکلات جسمانی یا روانی که در اثر انگیختگی فیزیولوژی مستمر ایحاد شده است، در صدد کمک بالینی بر می آید. مقیاس ارزیابی سازگاری مجدد اجتماعی استرس زندگی را بر حسب واحدهای تغییر در زندگی نمره گذاری و ارزیابی می کند. منطق نهفته در این مقیاس این است که وقتی افراد در مدت زمان نسبتا کوتاهی، تعداد زیادی واحدهای تغییر در زندگی را تجربه می کند، ظرف یک دوره ۲ ساله، بیشتر در معرض خطر ابتلا به بیماری مهمی قرار دارند. مقیاسهایی نظیر SRRS و CUSS بر این فرض استوار هستند که رویداد واحدی برای همه کسانی که آن را تجربه می کنند به طور برابر استرس زاست. طبق مدلهای شناختی نحوه ای که رویداد تعبیر می شود نیز اهمیت دارد.

مقابله کردن. مقابله کردن مشکل مدار، فرد هر چیزی که موقعیت را استرس زا می کند، تغییر می دهد. ممکن است برنامه ریزیهای دیگری کند یا روش تازه و بهتری را برای اصلاح کردن آن موقعیت پیدا کند، در هر دو صورت، این فرد می کوشد اوضاع را ردیف کند. در مقابله کردن هیجان مدار، فرد هیچ چیزی از موقعیت را تغییر نمی دهد، بلکه می کوشد خود یا احساساتش را نسبت به موقعیت بهبود بخشد. مثبت فکر کردن یکی از این روشهای مقابله است. اجتناب راهبرد دیگر مقابله هیجان مدار است که شبیه مکانیزم دفاعی انکار است که در حالت افراطی می تواند پناه بردن به داروها و الکل را شامل شود. موقعیتهایی که برانگیختگی زیادی در فرد ایجاد می کنند، همیشه عواقب ناگوار ندارند.

استرس و سیستم ایمنی. رویداد استرس زا می تواند یک رشته واکنشهایی را در بدن آغاز کند که مقاومت آن را در برابر بیماری کاهش دهد. این واکنشها همچنین می توانند نشانه های اختلال جسمانی مرتبط با استرس را تشدید کنند. رویدادهای استرس زای مزمنی که حداقل یک ماه ادامه داشته باشند با احتمال مریض شدن بیشتر مرتبط هستند. موقعيت تنش زا هيپوتالاموس را فعال مي كند كه اين خود دو دستگاه غدد درون ريز يعني دستگاه سمپاتيك و دستگاه قشر فوق كليه را فعال مي كند. ضربان قلب بيشتر و مردمكها گشاد مي شود. اپي نفرين(آدرنالين) و نوراپي نفرين وارد جريان خون ميشود. براي تامين سوخت ماهيچه ها قند بيشتري از جگر رها مي شود. سوخت و ساز بدن در تدارك مصرف انرژي براي كارهاي جسماني افزايش مي يابد. ضربان قلب فشار خون و تنفس فزوني مي گيرد و بعضي فعاليت هاي غير ضروري مانند گوارش فروكش مي كند. آب دهان و مخاط بيني خشك مي شود تا هواي بيشتري به ريه برسد.پس نشانه اوليه فشار رواني خشك شدن دهان است. رگ هاي خوني سطحي انقباض پيدا مي كند تا در صورت جراحت خون كمتري دفع شود. طحال ياخته هاي قرمز خون رها مي كند تا مبادله اكسيژن افزايش يابد و و مغز استخوان براي مقابله با عفونت گويچه هاي سفيد بيشتري مي سازد.

ابراز هیجان. جلوگیری از ابراز هیجان، عنصر مهم دیگری در رابطه بین عملکرد روانی و سلامتی است. فرد دارای شخصیت مستعد سرطان که تیپ C نامیده می شود، جلوی ابراز هیجان، مخصوصا خشم را می گیرد و بسیار مطیع و همنو است. ابراز نکردن هیجان باعث می شود بدن در حالت برانگیختگی بماند. این حالت نا سالم است، زیرا سطح بالای انگیختگی سیستم عصبی سمپاتیک، کارایی سیستم ایمنی را کاهش می دهد و به خطر بیشتر ابتلا به سرطان منجر می شود. ابراز کردن هیجانات برای سلامت جسمانی و روانی فرد مفید است.

تیپ شخصیت. افرادی که برای انجام دادن کاری با عجله، اغلب احساس ناشکیبایی، بی قراری، یا فشار می کنند، ممکن است در معرض خطر ابتلا به مشکلات قلبی قرار گیرند. این الگوی رقابت جو، ناشکیبا، بدبین، مظنون و متخاصم بودن به دیگران و به راحتی تحریک شدن، تیپ A را توصیف می کند. تیپ A در مقایسه با افراد آرمیده تیپ B در موقعیتهای تحصیلی کمتر احتمال دارد که تقلب کنند.

درمان. مدل درمانی واحدی وجود ندارد. درمانهای جسمانی تنها کافی نیستند و آنها باید رفتارهای سلامتی جدیدی را نیز معرفی و تقویت کنند. فنون پزشکی رفتاری از نظریه رفتاری سرچشمه گرفته اند و برای اینکه به درمانجو کمک کنند بر واکنشهای بدنی نا سالم کنترل روانی کسب کنند، اصول یادگیری را به کار می برند. درمانجویان یاد می گیرند مسئولیت سلامتی خود را بر عهده بگیرند. علایم اولیه بالا رفتن تنش را کنترل کنند و برای اجتناب کردن از ایجاد درد بیشتر، گامهایی را بردارند. روش درمانی بسیار موثر برای استرس فنون آموزش ایمن سازی در برابر استرس است که به افراد کمک می کند برای موقعیت های دشواری که در گذشته روی داده اند و احتمال دارد در آینده نیز روی دهند، آماده شوند.

بخش دوم : اختلالهای تجزیه ای

اختلالهای تجزیه ای خیلی شدید تر هستند و اضطراب و تعارض آنها به قدری شدید است که بخشی از شخصیت فرد از باقی عملکرد هشیار او جدا می شود. فرد مبتلا دستخوش دگرگونی موقتی در هشیاری می شود که طی آن، هویت شخصی خود را از دست می دهد، آگاهی اش از محیط اطراف کمتر می شود و حرکات جسمانی عجیبی را نشان می دهد. بعد از وقوع تجزیه محتوای بخش تجزیه شده، برای باقی ذهن هشیار فرد دست نیافتنی می شود. اختلالهای تجزیه ای نشان می دهد که در بدن بعضی افراد بیش از یک شخصیت وجود دارد.

اختلال هویت تجزیه ای

در اختلال هویت تجزیه ای (dissociative identity disorder)، فرض می شود که شخص بیش از یک خود یا شخصیت را پرورش می دهد. به این شخصیت ها دگر هویت ها (alters) گفته می شود. شخصیت اصلی میزبان(host) خوانده می شود. این اختلال قبلا اختلال شخصیت چندگانه (multiple personality disorder) نامیده می شد.

ویژگیهای اختلال هویت تجزیه ای. وجود دو يا چند هويت يا شخصيت متمايز در شخص واحد كه هربار يكي از آنها كنترل و مهار رفتار او را در دست مي گيرد. هر يك از اين شخصيت ها معمولا نام، سن، رشته خاطرات معين و رفتارهاي مختص به خود را دارد. معمولا هويت اوليه افسرده و هويت هاي چندگانه هريك داراي ويژگي هاي متضاد با هويت اوليه است. هويت هاي گوناگون از لحاظ توانايي هاي هنري، ورزشي، دستخط و دانستن زبان خارجي نيز با يكديگر تفاوت دارند. غالبا هويت اوليه هيچ آگاهي و اطلاعاتي از تجربه هاي هويت هاي ديگر ندارد. اين گسيختگي چندان جامع است كه به نظر مي رسد چند شخصيت متفاوت در جسمي واحد زيست مي كنند. تغيير در اطوار بدني و صدا نيز وجود دارد. بسياري از اين افراد در دوران كودكي دستخوش بهره كشي جسمي و جنسي بوده اند. معمولا بين ۴ تا ۶ سالگي كودك شخصيت ديگري مي آفريند كه بار تجربه دشوار را به دوش بكشد. علت ديگر آن خود هيپنوتيسمي است. اين بيماران به شيوه شخصيت سازي براي مقابله با مشكلات خو ميگيرند.

تشخیص اختلال هویت تجزیه ای چالش انگیز است. نشانه های تجزیه ای یا شبه تجزیه ای می توانند در صرع، اختلال افسردگی اساسی، اسکیزوفرنی، اختلال جسمانی شکل، اختلال شخصیت مرزی و اختلال پس از آسیب یافت شوند. مسئله تشخصیص به این علت پیچیده است که نشانه ها با گذشت زمان ثبات ندارند، فرد ممکن است سعی کند نشانه ها را مخفی کند، و نشانه های تجزیه ای می توانند با آشفتگی خلقی یا اختلال شخصیت قاطی شده باشند.

نظریه ها و درمان اختلال هویت تجزیه ای. توجیه اصلی اختلال هویت تجزیه ای، بر آشفتگیهایی در پرورش درک خویشتن دوران کودکی متمرکز است. اغلب ما از طریق تعامل با والدین و همسالان درکی را پرورش می دهیم و در این جریان، درک تدام را در طول زمان حفظ می کنیم. فرد مبتلا نتوانسته درک خویشتن منسجم و مستمری را پرورش دهد زیرا در مقطعی از دوران کودکی خود شدیدا لطمه دیده است. فقط درصد کوچکی از کودکان آسیب دیده دچار اختلالهای تجزیه ای می شوند. اگر چه خیلی از افراد مبتلا به اختلال هویت تجزیه ای سابقه سو استفاده شدن دارند، برعکس آن لزوما درست نسیت. طبق مدل اجتماعی شناختی، درمانجویان نقشهایی را به نمایش می گذارند که هشیارانه یا ناهشیارانه احساس می کنند موقعیت آنها را می طلبد. توجه اجتماعی به حالت اختلال هویت تجزیه ای، همراه با ترغیب غیر عمدی درمانگران، می تواند به پرورش این اختلال در افراد آسیب پذیر منجر شود. این افراد ممکن است در کودکی واقعا محتمل سو استفاده شده باشند، اما عوامل متعدد دیگری که اجتماعی هستند، برای ایجاد نشانه های تجزیه ای در فرد بزرگسال وارد عمل می شوند. در روش هیپنوتراپی، درمانجو را هیپنوتیزم می کنند و در حالی که به حالت خلسه فرو رفته است، او را به یادآوری تجربیات دردناک گذشته ترغیب می نمایند. دگر هویتهای گوناگون را با خاطرات مربوطه شان یکی یکی فرا می خوانند و آنها را در کل یکپارچه ای متحد می کنند. هر دگر هویتی به درمان جداگانه ای نیاز دارد، و شاید لازم باشد درمانگر با هریک از آنها رابطه کارآمد مثبتی برقرار کند. امکان دارد هر یک از هویت ها به صورت متفاوتی به مداخله ها پاسخ دهند.

سایر اختلالهای تجزیه ای

در یادزدودگی تجزیه ای (dissociative amnesia) که قبلا یادزدودگی روان زاد خوانده می شد، فرد قادر نیست جزییات و تجربیات شخصی مهمی را که معمولا با رویدادهی آسیب زا یا خیلی استرس زایی ارتباط دارند، به یاد آورد. این ناتوانی در یاد آوری را نمی توان به کژکاری مرتبط با آسیب مغزی یا داروها نسبت داد، و با فراموشی عادی نیز قابل توجیه نیست. افراد مبتلا معمولا از شکاف یا یک رشته شکافهایی در حافظه مربوط به رویدادهای ناراحت کننده گذشته یا قسمتهایی از زندگی شان خبر می دهند. یادزدودگی تجزیه ای نادر است با این حال شایع ترین نوع اختلال تجزیه ای است.

چهار نوع یادزدودگی تجزیه ای وحود داد. در یادزدودگی موضعی (localized amnesia)، که شایع ترین نوع است، فرد تمام رویدادهایی را که در فاصله زمانی مشخصی اتفاق افتاده اند، فراموش می کند. معمولا این فاصله فورا بعد از رویداد بسیار ناراحت کننده ای، مانند تصادف اتومبیا یا بلایای طبیعی است. در یادزدودگی گزینشی (selective amnesia) فرد نمی تواند برخی، انا نه همه جزییات رویدادهایی را که در دوره زمانی خاصی اتفاق می افتاده اند به یاد آورد. بازمانده یک آتش سوزی ممکن است حرکت آمبولانس به سمت بیمارستان را به یاد آورد، ولی نجات یافتن از خانه مشتعل را به یاد نمی آورد. یادزدودگی فراگیر (generalized amnesia) نشانگانی است که به موجب آن فرد نمی تواند هیچ چیزی را از زندگی اش به یاد آورد. یادزدودگی پیوسته (continuous amnesia) عبارت است از ناتوانی در یادآوری رویدادها از تاریخ به خصوصی تا زمان حال. مثلا سرباز از جنگ برگشته ای، دوران کودکی و نوجوانی خود را تا زمانی که وارد خدمت نظام شده است به یاد می آورد. گاهی مانند سایر اختلالهای تجزیه ای، ممکن است فرد برای کسب منافع یا امتیازات خاصی، نشانه های یادزدودگی را وانمود کند.

گریز تجزیه ای (dissociative fugue). در این اختلال فردی که در مورد هویت شخصی خود سردگم است، ناگهان و به طور غیر منتظره به مکان دیگری سفر می کند. این سفر می تواند کوتاه باشد و فقط چند ساعت یا چند روز و گاهی چند هفته یا چند ماه ادامه داشته باشد. فرد قادر نیست تاریخچه یا هویت خود را به یاد آورد و معدودی از آنها هویت تازه ای اختیار می کنند. اگر فردی هویت تازه ای اختیار کند، احتمالا خیلی بیشتر از شخصیت اصلی خود معاشرتی می شود و حتی ممکن است تا بدانجا پیش رود که اسم جدیدی روی خود بگذارد، محلی برای زندگی پیدا کند، کار بگیرد و با دیگران به صورتی تعامل کند که هیچ چیز غیر عادی در مورد او وجود نداشته باشد. بعد از سپری شدن حالت گریز، فرد معمولا از آنچه در مدت گریز صورت گرفته است، خاطره ای ندارد. این اختلال نادر به احتمال زیاد در مواقع جنگ یا بعد از بلایای طبیعی روی می دهد. بحرانهای شخصی یا استرس شدید، مانند مشکلات مالی، میل به گریختن از تنبیه، یا تجربه آسیب نیز می توانند باعث وقوع حالت گریز شوند.

اختلال مسخ شخصیت (depersonalization disorder) تغییرات در ادراک ذهن – بدن را شامل می شود که از جدایی از تجربیات شخصی تا این احساس که فرد از بدنش خارج شده است، گسترش دارد. تجربیات مسخ شخصیت زمانی در افراد بهنجار روی می دهد که تحت استرس زیاد قرار گرفته باشند یا داروهای تغییر دهنده ذهن مانند ماری جوانا مصرف کرده باشند. اما در اختلال مسخ شخصیت تحریف های ادراکهای ذهن – بدن بارها بدون تحریک داروها اتفاق می افتند. افراد مبتلا احساس می کنند که انگار واقعی نیستند، بدنشان از لحاظ شکل و اندازه تغییر کرده است، یا نیروهای بیرون از خودشان آنها را کنترل می کنند، انگار آدم ماشینی یا روبات هستند. اما در عین حال آنها می دانند که واقعا مصنوعی و مکانیکی نیستند. گاهی فرد مکالماتی را بین خود مشاهده گر و خود مشارکت کننده تجربه می کند.آنها مایل نیستند تجربیاتشان را برای دیگران بازگو کنند، زیرا می ترسند دیوانه به نظر رسند. بنابراین آنها احساس می کنند کاملا تنها و منزوی از دیگران هستند و همین طور از اینکه تماس خود را با واقعیت از دست بدهند، وحشت دارند.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۶ اردیبهشت ۹۴

شرطی سازی اسکینر

رفتارگرایی رادیکال[۱]، جهت گیری علمی زبان و تفسیر های وابسته به رویدادهای ذهنی[۲] را رد می کند. نظریه پردازان رفتاری یادگیری، اصطلاحاتی مانند سائق[۳]، انگیزش و قصد را برای تبیین جنبه هایی از رفتار انسان به کار می برند. اسکینر این گونه اصطلاحات را رد می کند زیرا آنها به تجارب ذهنی خصوصی اشاره می کنند و به گفته او، بازگشت به روانشناسی غیر علمی به حساب می آیند. برای اسکینر، جنبه های قابل مشاهده و قابل اندازه گیری محیط، رفتار جاندار، و پیامدهای رفتار، مواد با ارزش پژوهش علمی محسوب می شوند.

رفتار پاسخ گر و رفتار کنشگر

رفتار پاسخ گر، پاسخ هایی هستند که به طور خودکار به وسیله یک محرک شناخته شده فراخوانده می شوند. پاسخ های غیر شرطی مانند همه بازتاب ها، پرش درست در نتیجه سوزن خوردن، ترشح بزاق با غذا خوردن و یکه خوردن به طور خودکار با صدای بلند و … رفتار پاسخ گر را شامل می شود.

رفتار کنشگر(رفتار فعالرفتاری است که به وسیله محرک شناخته شده فراخوانده نمی شود بلکه صرفا از طریق جاندار صادر می شود. اسکینر نمی گفت این گونه رفتار مستقل از تحریک روی می دهد، بلکه می گفت محرکی که این گونه رفتار را سبب می شود نا شناخته است و دانستن علت های این رفتار اهمیت ندارد. مثال های رفتارهای کنشگر عبارتند از سوت زدن، برخاستن و راه رفتن، رها کردن یک وسیله بازی و انتخاب وسیله ای دیگر و … که می توان گفت اکثر فعالیت های روزانه ما کنشگر هستند.

شرطی شدن شرطی نوع S و نوع R

شرطی شدن نوع S (نوع محرک) شرطی شدن پاسخگر نیز نامیده می شود که با شرطی شدن کلاسیک یکی است. به آن شرطی شدن نوع S گویند تا بر اهمیت محرک در فراخوانی پاسخ تاکید کنند.

شرطی شدن رفتار کنشگر، شرطی شدن نوع R (نوع پاسخ) نام گرفته است تا بر اهمیت پاسخ تاکید شود که به شرطی شدن وسیله ای ثرندایک بسیار شبیه است. برای اسکینر مهمترین شاخص اندازه گیری در شرطی شدن نوع R، نرخ پاسخدهی(نیرومندی شرطی شدن) بود که هنگام تقویت پاسخ ها، نرخ رخ دادن آنها افزایش می یابد. در شرطی شدن نوع R، نیرومندی شرطی شدن معمولا با مقدار پاسخ شرطی معیین می شود. پژوهش های اسکینر تقریبا به طور کامل به شرطی شدن نوع R یا همان شرطی شدن کنشگر اختصاص دارند.

  • اصول شرطی شدن کنشگر

دو اصل کلی شرطی شدن نوع R عبارتند از: الف) هر پاسخی که با یک محرک تقویت کننده دنبال گردد تکرار می شود؛ ب) محرک تقویت کننده چیزی است که نرخ پاسخدهی را افزایش می دهد.

تقویت کننده چیزی است که احتمال وقوع مجدد پاسخ را افزایش می دهد. تنها عامل مشخص کننده اینکه چیزی تقویت کننده است یا نه، تاثیر آن بر رفتار است.

در شرطی کردن کنشگر، تاکید بر رفتار و پیامدهای آن است. ارگانیسم باید به گونه ای پاسخ دهد که محرک تقویت کننده را تولید نماید. این فرایند همچنین تقویت وابسته را نشان می دهد. طبق نظر اسکینر، ما همان کسی هستیم که برای بودنش تقویت شده ایم. آنچه ما شخصیت می نامیم چیزی نیست به جز الگوهای رفتاری ثابت که خلاصه تقویت ما نام دارند.

اسکینر فرهنگ را به صورت مجموعه ای از وابستگی های تقویتی تعریف می کند. فرهنگ های مختلف الگوهای رفتاری مختلفی را تقویت می کنند. اگر بتوان تقویت را کنترل کرد، می توان رفتار را کنترل کرد. رفتار همواره تحت تاثیر تقویت است، چه ما از آن آگاه باشیم چه نباشیم. مسئله این نیست که آیا رفتار را باید کنترل کرد یا نه، بلکه مسئله این است که چه کسی یا چه چیزی آن را کنترل خواهد کرد. هدایت شخصیت کودکان کار دشواری است، هر پدر یا مادری که علاقه مند به آن است باید دست کم مراحل زیر را طی کند:

  • مشخص کنید کودک تان در بزرگسالی چه ویژگی های شخصیتی مهمی خواهد داشت. مثلا فرض کنید کودک شما فردی خلاق خواهد شد.
  • این هدف ها را به اصطلاحات رفتاری تعریف کنید. در این مورد از خود بپرسید: وقتی کودک من بزرگ شد به عنوان یک فرد خلاق چه کارهایی انجام خواهد داد ؟
  • رفتارهایی را که هماهنگ با این هدف ها هستند پاداش دهید. در این مثال شما باید به موارد خلاقیت در کودکان تان پاداش دهید.
  • یکنواخت عمل کنید؛ برای این منظور، جنبه های مهم محیط کودک را طوری ترتیب دهید که رفتارهایی را که به نظر شما با اهمیت اند تقویت کنند.

جعبه اسکینر

جعبه اسکینر شباهت زیادی به جعبه معمای ثرندایک دارد. این جعبه معمولا دارای کف سیمی مشبک، یک چراغ، یک اهرم و یک ظرف غذاست و طوری درست شده است که، وقتی حیوان اهرم را فشار می دهد، مکانیسم غذا دهی راه اندازی می شود و مقداری غذا به درون ظرف غذا می افتد.

نمودار تراکمی

زمان بر روی محور x و تعداد کل پاسخ ها بر روی محور Y نشان داده می شود. نمودار تراکمی هرگز به پایین نمی رود-خط نمودار یا رو به بالا می رود و یا با محور افقی موازی باقی می ماند. وقتی که حیوان اهرم را فشار می دهد قلم ثبت کننده یک دندانه بالا می رود و تا پاسخی دیگر در همان جا ثابت می ماند و در محور افقی حرکت می کند. اگر حیوان خیلی سریع پاسخ دهد، نمودار هم سریع به بالا می رود. نرخ بالا رفتن خط نشان دهنده نرخ پاسخ دهی حیوان است. یک خط با شیب تند حاکی از پاسخ دهی سریع و یک خط موازی با محور X نشان دهنده بی پاسخی است.

شرطی کردن پاسخ فشار دادن اهرم

شرطی کردن پاسخ فشار دادن اهرم شامل مراحل زیر است:

  1. محرومیت.

اگر قرار است از غذا به عنوان تقویت کننده استفاده شود، حیوان را برای مدت ۲۳ ساعت پیش از آزمایش از غذا محروم می کنند. اگر قرار است از آب به عنوان تقویت کننده استفاده شود، حیوان را برای مدت ۲۳ ساعت پیش از آزمایش از آب محروم می کنند. محرومیت صرفا یک مجموعه روش است که به نحوه عملکرد ارگانیسم در یک تکلیف بخصوص ارتباط دارد؛ به گفتن چیز دیگری نیاز نیست.

  1. تربیت کردن در جعبه آزمایش.

آزمایشگر با استفاده از یک کلید دستی بیرونی متناوبا مکانیسم غذا دهی را بکار می اندازد، و این کار را زمانی انجام می دهد که حیوان در حول و حوش ظرف غذا قرار ندارد. صدای تیک افتادن غذا درون ظرف برای حیوان با حضور غذا تداعی می شود. در این مرحله صدای تیک بر اثر مجاورت با تقویت کننده نخستین (غذا) به صورت یک تقویت کننده ثانوی در آمده است.

  1. فشار دادن اهرم.

حیوان سرانجام اهرم را فشار خواهد داد، که صدای تیک ناشی از افتادن غذا، حیوان را به سوی ظرف غذا، هدایت خواهد کرد. این امر احتمال پاسخ فشار دادن اهرم را از سوی حیوان افزایش خواهد داد.

شکل دهی

بازهم حیوان در یک برنامه محرومیت گذاشته می شود و به شرحی که گذشت، تربیت می شود. این بار آزمایشگر مکانیسم غذا دهی را تنها وقتی به کار می اندازد که حیوان در نیمه راه به سوی اهرم باشد. وقتی که حیوان برای نزدیک شدن به اهرم تقویت می شود، مایل خواهد بود که در همان جا که تقویت شده است بماند.

شکل دهی دارای دو جز است:

  • تقویت تفکیکی، به این معنی است که بعضی پاسخ ها تقویت می شوند و پاسخ های دیگر تقویت نمی شوند.
  • تقریب های متوالی، به این واقعیت اشاره دارند که تنها آن پاسخ هایی که یکی بعد از دیگری به پاسخ مورد نظر آزامیشگر نزدیک اند تقویت می شوند.

در شرایط خاصی از محیط، وابستگی های قبلی یا حتی وابستگی های تصادفی بین رویدادهای محیط و پاسخ حیوان به طور خود به خودی رفتار وی را شکل می دهند. این پدیده خود شکل دهی[۴] نام گرفته است.

خاموشی

وقتی که ما تقویت کننده را از موقعیت شرطی سازی کنشگر خارج می کنیم، خاموشی ایجاد می نماییم. پس از خاموشی میزان پاسخ به زمان پیش از تقویت دادن باز می گردد. این میزان خط پایه، معرف فراوانی وقوع پاسخ به طور طبیعی در زندگی حیوان بدون آشنایی با تقویت است. این را سطح کنشگر[۵] آن پاسخ می گویند.

بازگشت خود به خودی

پس از خاموشی اگر حیوان برای مدتی در موقعیت آزمایشی بازگردانده شود، برای مدتی کوتاه به فشار دادن اهرم خواهد پرداخت، بدون اینکه برای این کار مجددا تربیت شده باشد.

رفتار خرافی

هنگام افتادن غذا در داخل ظرف غذا درون جعبه اسکینر، هر عملی که حیوان انجام می دهد تقویت خواهد شد. بعضی اوقات هنگامی که مکانیسم غذا دهی فعال می شود رفتار تقویت شده دوباره انجام می شود و پاسخ نیرومند می گردد. در چنین حالتی، در حیوان رفتار عجیب و غریبی ظاهر می شود؛ ممکن است سرش را تکان دهد، دور خود بچرخد، روی پاهایش بایستد یا … ، به این گونه رفتار صفت خرافی داده اند. تقویت کننده در چنین موقعیتی مستقل از رفتار حیوان است که به آن تقویت نا وابسته می گویند.

کنشگر تمیزی

می توانیم موقعیت را طوری ترتیب دهیم که تنها زمانی که چراغ درون جعبه آزمایش روشن است حیوان غذا دریافت کند، نه زمانی که چراغ خاموش است. در این اوضاع و احوال به نور محرک تمیزی می گوییم. حیوان می آموزد وقتی که چراغ روشن است، اهرم را فشار دهد و وقتی چراغ خاموش است آن را فشار ندهد. بین کنشگر تمیزی و شرطی شدن پاسخگر شباهت هایی وجود دارند. کنشگر تمیزی شامل یک علامت است که به پاسخ منجر می شود و آن هم، به نوبه خود، به تقویت می انجامد.

  • تقویت ثانوی و تقویت کننده ثانوی

هر محرک خنثایی که با یک تقویت کننده نخستین(مثل آب یا غذا) همراه شود خاصیت تقویت کنندگی پیدا می کند. این قانون تقویت ثانوی است. هر محرک تمیزی(( یک تقویت کننده ثانوی است، زیرا همواره پیش از تقویت کننده نخستین می آید. طبق قانون تقویت ثانوی، همراه شدن نور با غذا سبب می شود که نور خود خاصیت تقویتی پیدا کند. علاوه بر حفظ کردن پاسخ فشار دادن اهرم، می توانیم چراغ را به منظور شرطی کردن پاسخ های دیگر نیز به کار ببریم. خلاصه ای از تقویت ثانوی و تقویت کننده ثانوی به شرح زیر است:

  • محرکی که با یک تقویت کننده همراه می شود، ارزش تقویتی پیدا می کند، و می توان آن را تقویت کننده شرطی، ثانوی، یا مشتق نامید. یک تقویت کننده ثانوی را می توان به طور مکرر با پاسخی که برای آن تقویت کننده نخستین وجود ندارد، به کار برد و از این طریق آن تقویت کننده ثانوی را خاموش کرد.
  • یک تقویت کننده ثانوی اگر با تقویت کننده مثبت همراه باشد مثبت و اگر با تقویت کننده منفی همراه باشد منفی است.
  • یک تقویت کننده ثانوی، بعد از ایجاد، مستقل و غیر اختصاصی است. آن نه تنها همان پاسخی که تقویت کننده اصلی را تولید کرده است نیرومند می سازد، بلکه یک پاسخ تازه و نامربوط را هم شرطی می کند. افزون بر این، حتی در حضور یک انگیزه متفاوت نیز این کار را انجام می دهد.
  • از طریق تعمیم، علاوه بر محرکی که با تقویت وابسته است، بسیاری محرک های دیگر نیز ارزش تقویتی می یابند-چه مثبت و چه منفی.
  • تقویت کننده های تعمیم یافته

تقویت کننده تعمیم یافته نوعی تقویت کننده ثانوی است که با بیش از یک تقویت کننده نخستین همراه بوده است. پول یک تقویت کننده تعمیم یافته است زیرا با بسیاری از تقویت کننده های نخستین همراه بوده است. پول برای شخصی که از غذا محروم نیست نیز تقویت کننده است. اسکینر به مفهوم خود مختاری کارکردی[۶] آلپورت نزدیک می شود که می گوید، گرچه یک فعالیت ممکن است زمانی به خاطر منجر شدن به تقویت انجام گرفته باشد، اما آن فعالیت بعد از مدتی خودش به صورت یک تقویت کننده در می آید. اسکینر می گوید چنان فعالیتی باید عاقبت به تقویت نخستین بینجامد، در غیر این صورت خاموش می شود، در مقابل آلپورت می گوید که این نوع فعالیت دیگر به تقویت نخستین وابسته نیست.

زنجیره سازی

یک پاسخ می تواند ارگانیسم را در تماس با محرک هایی قرار دهد که به صورت محرک های تمیزی برای پاسخ دیگر عمل کنند، که خود این باعث تجربه کردن محرک های تازه ای از سوی ارگانیسم شود و پاسخ سومی را موجب گردد و الی آخر که به این فرآیند زنجیره سازی[۷] گفته می شود. اکثر رفتارها شامل نوعی زنجیره سازی هستند، برای نمونه حتی فشار دادن اهرم توسط موش در جعبه اسکینر یک پاسخ منفرد نیست.

عناصر مختلف یک زنجیره رفتاری به وسیله تقویت کننده های ثانوی به هم پیوند می یابند، اما تمامی زنجیره به یک تقویت کننده نخستین وابسته است. دیدن اهرم خود یک تقویت کننده ثانوی است و پاسخ نگاه کردن به اهرم با دیدن اهرم تقویت می شود. هر چه محرک های دیگر بیشتر خاصیت تقویت کنندگی پیدا می کنند، زنجیره گسترده تر می شود. برای مثال، امکان دارد که زنجیره تدریجا تا به قفس نگهداری حیوان گسترش یابد.

 

  • تقویت کننده های مثبت و منفی

تقویت کننده مثبت نخستین[۸]، چیزی است که برای جاندار به طور طبیعی تقویت کننده است و مانند آب یا غذا به بقای او وابسته است. هر محرک خنثایی که با تقویت کننده مثبت نخستین همراه گردد ویژگی های تقویت کننده مثتبت ثانوی را به خود می گیرد. تقویت کننده مثبت چیزی است که وقتی در نتیجه پاسخی به موقعیت اضافه می شود و احتمال بازگشت آن پاسخ را افزایش می دهد(ارائه محرک خوشایند).

تقویت کننده منفی نخستین[۹]، چیزی است که به طور طبیعی مانند صدای شدید یا شوک برقی برای جاندار مضر است. هر محرک خنثایی که با یک تقویت کننده منفی نخستین همراه شود ویژگی های تقویت کننده منفی ثانوی را به خود می گیرد. تقویت کننده منفی، چیزی است که وقتی در نتیجه پاسخی از موقعیت خارج می گردد و احتمال پاسخ را افزایش می دهد( حذف محرک نا خوشایند).

 

  • تنبیه

تنبیه[۱۰]، زمانی رخ می دهد که پاسخ چیز مثبتی را از موقعیت حذف کند یا چیز منفی به آن بیفزاید. تنبیه نوع۱ (تنبیه مثبت[۱۱])، ارائه محرک نا خوشایند در قبال رفتاری است و تنبیه نوع۲ (تنبیه منفی[۱۲])، حذف محرکی خوشایند در قبال رفتاری است.

اسکینر و ثراندایک بر سر اثر بخشی تنبیه می گویند: تنبیه احتمال پاسخ را کاهش نمی دهد. اگر چه تنبیه سبب بازداری یا واپس زندن پاسخ می شود، اما تا زمانی که تنبیه به کار می رود عادت ضعیف نمی گردد. پس از آنکه وابستگی های تنبیهی از میان رفتند، رفتار تنبیه شده ظاهر می شود. دلیل عمده اسکینر علیه استفاده از تنبیه این است که تنبیه در دراز مدت بی تاثیر است. چنین به نظر می رسد که تنبیه صرفا رفتار را واپس می زند و زمانی که دیگر تهدید تنبیه وجود نداشته باشد، نرخ پاسخ به میزان اولش باز می گردد. دلایل دیگر اسکینر علیه تنبیه به قرار زیرند:

  • تنبیه آثار جانبی هیجانی نا مطلوب به بار می آورد. ارگانیسمی که تنبیه می شود، می ترسد و این ترس به محرک های مختلفی که هنگام تنبیه شدن او حضور دارند تعمیم می یابد.
  • تنبیه صدمه زدن به دیگران را توجیه می کند. تنها چیزی که تنبیه می آموزد این است که در بعضی موقعیت ها صدمه زدن به دیگران جایز است.
  • تنبیه به ارگانیسم نشان می دهد که چه کار نکند نه اینکه چه کار بکند، رفتار جایگزین و درست را نشان نمی دهد.
  • اگر ارگانیسم در همان موقعیت که تنبیه شده قرار گیرد، بدون آنکه برای رفتار تنبیه شود، ممکن است وادار به انجام دوباره رفتار شود.
  • تنبیه در شخص تنبیه شده نسبت به عامل تنبیه کننده و دیگران پرخاشگری ایجاد می کند.
  • تنبیه اغلب یک پاسخ نامطلوب را جانشین پاسخ نا مطلوب دیگر می سازد.

جانشین های تنبیه

مقتضیاتی که منجر به رفتار نا مطلوب می شوند را می توان تغییر داد و بدین وسیله می توان رفتار را تغییر داد. برای مثال دور ساختن ظروف شکستنی از دسترس کودکان سبب خواهد شد که دیگر کودک ظرف ها را نشکند. همچنین می توان رفتار نامطلوب را، با اجازه دادن به ارگانسیم که تا سر حد اشباع یا دلزدگی به آن رفتار ادامه دهد، از بین برد.

اگر رفتار نا مطلوبی ناشی از مرحله رشد کودک است، می توان منتظر ماند تا کودک به سن بالاتر برسد. در این صورت، مشکل خود به خود برطرف خواهد شد. روش دیگر این است که فرصت بدهیم تا زمان خود مشکل را حل کند، اما ممکن است زمان خیلی طولانی باشد زیرا عادت ها به سرعت فراموش نمی شوند. روش دیگر تقویت کردن رفتار ناهمساز با رفتار نا مطلوب است. برای مثال کودک در حضور کبریت برای درس خواندن تقویت شود نه برای آتش زدن کبریت. با این وجود، بهترین راه از بین بردن عادت نامطلوب نادیده گرفتن آن است.

به طور کلی رفتار به دلیل اینکه تقویت می شوند ادامه می یابند، این اصل هم در مورد رفتار مطلوب و هم در مورد رفتار نامطلوب درست است. پس برای حذف رفتار نامطلوب باید منبع تقویت را پیدا کرد و آن را از میان برداشت.

  • مقایسه اسکینر و ثراندایک

اگرچه اسکینر و ثرندایک در کنترل رفتار به وسیله محرک و بی اثر بودن تنبیه هم عقیده بودند، اما در آزمایش های ثرندایک متغییر وابسته زمان صرف شده تا رسیدن به راه حل بود، در مقابل اسکینر نرخ پاسخدهی را به عنوان متغییر وابسته به کار می برد. تفاوت های دیگر بین شرطی سازی کنشگر اسکینر و شرطی سازی وسیله ای ثرندایک نشان می دهد این دو کلمه مترادف نیستند و دو رویکرد کاملا متمایز هستند.

  • برنامه های تقویت

اگر ارگانیسم در ضمن یادگیری هر زمان که پاسخ مناسب را می دهد تقویت بشود و بعد برنامه خاموشی درباره او اجرا گردد، از ارگانیسمی که تنها بخش معینی از پاسخ های او در ضمن یادگیری تقویت می شود، زودتر رفتارش خاموش می شود. تقویت سهمی از تقویت پیوسته یا تقویت صد در صد در مقابل خاموشی مقاوم تر است. این واقعیت را اثر تقویت سهمی(اثر تقویت بخشی)[۱۳] (PRE) می نامند که اسکینر آن را به طور گسترده مورد مطالعه قرار داد.

۱-برنامه تقویتی پیوسته یا پیاپی(CRF)

در برنامه تقویتی پیوسته یا پیاپی[۱۴] (CRF)، هر پاسخ درست در ضمن یادگیری تقویت می شود. در دوره یادگیری سهمی ابتدا ارگانیسم در یک برنامه تقویت پیوسته یا صد در صد تقویت تربیت می شود و بعد به یک برنامه تقویت سهمی انتقال می یابد زیرا اگر در دوره یادگیری اولیه از برنامه تقویت سهمی استفاده شود، یادگیری با دشواری زیاد صورت خواهد گرفت. رفتار های روزمره ما به ندرت به طور پیوسته و معمولا به طور متناوب تقویت می شوند.

 

۲- برنامه های تقویتی فاصله ثابت(FI)

برنامه های تقویتی فاصله ثابت[۱۵](FI)، بدین صورت است که موجود زنده بعد از یک دوره زمانی معینی پاداشی را برای اولین پاسخ خویش دریافت می کند، برای مثال اگر یک کبوتر بخواهد برای نوک زدن بعدی تقویت شود، باید سه دقیقه صبر کند. نرخ پاسخدهی در این برنامه پایین است. از این مکث ها که در برنامه های ثابت بوجود می آیند، می توان به وسیله ارائه تقویت به روش های غیر قابل پیش بینی اجتناب کرد. جاندار پس از گذشت زمان معين از تقويت قبلي در برابر اولين پاسخش تقويت دريافت مي دارد. مثلا در برنامه ثابت زماني ۲ دقيقه ای (FI2) تقويت فقط زماني ارائه مي شود كه دو دقيقه از پاسخ تقويت شده قبلي گذشته باشد. پاسخ هاي ما بين هيچ پيامدي ندارد. مانند دريافت بسته پستي كه روزي يكبار FI24 است پس از هر بار دريافت محموله بلافاصله به صندوق پستي سر نمي زنيم اما به تدريج با نزديك شدن به دريافت بسته بعدي سر زدن به صندوق پستي را از سر مي گيريم. با نزديك شدن به پايان فاصله زماني آهنگ پاسخدهي جاندار تندتر مي شود.

۳- برنامه های تقویتی نسبی ثابت (FR)

برنامه تقویتی نسبی ثابت[۱۶] (FR)، زمانی اتفاق می افتد که تمام n امین پاسخ هایی که حیوان می دهد تقویت شود. مثلا FR5 نشان می دهد که حیوان پس از هر پنجمین پاسخ تقویت خواهد شد. عامل مهم تعداد پاسخ های داده شده است. حیوان باید تعداد معینی پاسخ بدهد تا تقویت دریافت کند. تعداد پاسخ هاي ثابت لازم است. مثلا FR5 در آن صورت ۵ بار پاسخ براي دريافت هر تقويت ضروری است. اگر FR5باشد و به تدريج مقياس بزرگتر شود مثلا FR50 بارزترين رفتار اين است كه درست بعد از هر تقويت مكثي در پاسخ دهي روي مي دهد.

در هر دو برنامه تقویتی FI و FR پس از پاسخی که طبق برنامه تقویت می شود، نرخ پاسخدهی جاندار کاهش می یابد که به آن مکث بعد از تقویت می گویند.

۴- برنامه های تقویتی فاصله متغیر(VI)

در برنامه های تقویتی فاصله متغیر[۱۷](VI)،  تقويت وابسته به سپري شدن فاصله زماني معين است ولي اين فاصله زماني به طرز غير قابل پيش بيني تغيير مي كند. مثلا در VI10 گاهي ممكن است مبنا ۲ و گاهي ۲۰ باشد ولي ميانگين ۱۰ است. نمونه آن گرفتن شماره تلفن پس از شنيدن علامت اشغال است. بايد مدت زماني پس از شماره گيري قبلي صبر كند اما طول اين فاصله معلوم نيست. جاندار در برنامه VI به نحوي مستمر با آهنگي تند پاسخ مي دهد.

 

۵- برنامه نسبي متغير(VR)

در برنامه نسبي متغير[۱۸](VRارگانیسم به طور متوسط پس از چند پاسخ تقويت دريافت مي دارد ولي تعداد پاسخ هاي لازم به نحوی غير قابل پيش بيني متغيير است. مثلا در VR5 ممكن است تعداد پاسخ لازم گاهي ۱ و گاهي ۱۰ و به طور متوسط ۵ باشد. در VR بر خلاف FR مكثي در رفتار جاندار ديده نمي شود. VR به پاسخدهي بسيار زياد مي انجامد(موسسات بخت آزمايي از آن استفاده مي كنند).

۶- برنامه تقویت همزمان و قانون جور کردن

اسکینر کبوتران را تربیت کرد تا به دو دکمه که همزمان در دسترس بودند اما با برنامه های مختلفی تقویت می دادند نوک بزنند. این شیوه تقویتی برنامه تقویت همزمان[۱۹] نامیده شد. کبوتران در دوره خاموشی، پاسخ های خود را به نسبت برنامه های تقویتی مختلف توزیع می کند.

تحت برنامه های همزمان، فراوانی نسبی رفتار با فراوانی تقویت جور در می آید. اسکینر این رابطه را قانون جور کردن[۲۰] هرنستاین می گویند.

۷-برنامه های تقویت زنجیره ای همزمان

برنامه تقویتی همزمان برای بررسی رفتارهای انتخابی ساده به کار می رود اما برنامه تقویت زنجیره ای همزمان[۲۱] برای بررسی رفتارهای انتخابی پیچیده مورد استفاده قرار می گیرد. در برنامه تقویت زنجیره ای همزمان، رفتار حیوان در ضمن اولین مرحله آزمایش تعیین می کند که او در ضمن دومین یا آخرین مرحله آزمایش چه نوع برنامه تقویتی دریافت کند.

یکی از یافته های برنامه تقویت زنجیره ای همزمان مربوط به حوزه کنترل شخصی است. جانداران در شرایط معمولی به طور آشکار تقویت کننده های کوچک اما فوری را به تقویت کننده های بزرگ اما دیرآیند ترجیح می دهند. با استفاده از برنامه های همزمان، اگر پاسخ «الف» به وسیله تقویت کننده های فوری کوچک و پاسخ «ب» به وسیله تقویت کننده های بزرگ دیرآیند تقویت شوند، پاسخ «الف» به پاسخ «ب» ترجیح داده می شود.

به همین منوال، هنگام استفاده از برنامه زنجیره ای همزمان، اگر پاسخ دادن به مورد «الف» به برنامه ای که تقویت کننده های کوچک فوری تولید می کنند تغییر داده شود و پاسخ دادن به مورد «ب» به برنامه ای که تقویت کننده های بزرگ دیرآیند تولید می کند تغییر یابد، حیوان ها مورد «الف» را ترجیح خواهند داد.

با این وجود در بعضی شرایط، تقویت کننده های بزرگ دیرآیند به تقویت کننده های کوچک فوری ترجیح داده می شوند. راچلین و گرین[۲۲]  از یک برنامه تقویت زنجیره ای همزمان استفاده کردند که در آن کبوترها ابتدا حق انتخاب نوک زدن به یکی از دو دکمه سفید را داشتند. نوک زدن به دکمه سفید در سمت چپ برای ۱۵ بار (FR15) با ۱۰ ثانیه وقفه و بعد حق انتخاب بین یک دکمه قرمز و یک دکمه سبز دنبال می شد. نوک زدن به دکمه قرمز بلافاصله دو ثانیه غذا به دنبال می آورد (یک تقویت کننده نسبتا کوچک) و نوک زدن به دکمه سبز، پس از چند ثانیه تاخیر، ۴ ثانیه غذا به دنبال داشت(یک تقویت کننده نسبتا بزرگ). در مرحله انتخاب اولیه آزمایش، اگر ۱۵ بار به دکمه سفید سمت راست پاسخ داده می شد(FR15)، یک وقفه ۱۰ ثانیه ای و بعد فرصت نوک زدن به دکمه سبز وجود داشت. نوک زدن به دکمه سبز ابتدا یک وقفه چند ثانیه ای و بعد ۴ ثانیه غذا به دنبال داشت. تحت این شرایط آزمایشی معلوم گشت که کبوترها دکمه سفید سمت راست را در ۶۵ درصد موارد انتخاب کردند و در نتیجه رجحان تقویت کننده کوچک ولی فوری را تغییر دادند.

تقویت کننده ها در طول زمان ارزش تقویت کنندگی شان را از دست می دهند. در نتیجه ارگانیسم ممکن است تقویت کننده ای را که کوچک اما بلافاصله است را انتخاب کند؛ اما تصمیم نخواهد گرفت که چنین تقویت کننده ای را در آینده به دست آورد. اگر تاخیری وجود داشته باشد، ارگانیسم ها تقویت کننده های بزرگ را به تقویت کننده های کوچک ترجیح می دهند.

در تعمیم این یافته ها به انسان نیز بدین صورت است، برای مثال: انتخاب بین رفتن به سینما و مطالعه درس در یک شب معیین را در نظر بگیرید. می توان تصور کرد که رفتن به سینما شامل یک تقویت کننده کوچک اما فوری است در حالی که مطالعه کردن شامل یک تقویت کننده بزرگ دیرآیند است.

۸- برنامه های نسبی پیش رونده و اقتصاد رفتاری (PR)

در یک برنامه نسبی پیش رونده[۲۳]، حیوان آزمایشگاهی با یک نسبت پایین(معمولا نسبت ثابت FR) شروع می کند و در طول جلسات آموزش بعدی نسبت پاسخ ها به تقویت ها به طور منظم افزایش می یابد. برنامه نسبی پیش رونده برای مطالعه مسئله پیچیده مربوط به اثربخشی تقویت کننده ها قابل استفاده است.

روش نسبی پیش رونده از حیوان می خواهد تا به صورت رفتاری، حداکثر هزینه ای را که برای یک برنامه معین خواهد پرداخت نشان دهد. با توجه به اینکه تنها وجهی که حیوان آزمایشگاهی در اختیارش دارد رفتار است، ما نسبت پاسخ ها به تقویت کننده ها را افزایش می دهیم تا معلوم نماییم که حیوان برای به دست آوردن تقویت با چه سختی و تا چه مدتی حاضر به کار کردن است. تاکید می کنیم که مساله اثربخشی تقویت یک مساله پیچیده است که می توان آن را از راه های مختلفی مورد بررسی قرار داد.

روش نسبی پیش رونده اینگونه به مساله می پردازد که میزان انجام رفتار از سوی ارگانیسم را برای دریافت تقویت افزایش می دهد تا اینکه حیوان آزمایشگاهی از پرداختن هزینه برای دریافت تقویت کننده سر باز زند. اگر ارگانیسم آماده است تا برای یک تقویت کننده، نسبت به تقویت کننده دیگر، هزینه بیشتری بپردازد، آن تقویت کننده ارزشمندتر و لذا اثربخش تر است.

ما آموزش حیوان را از یک برنامه تقویتی نسبی ثابت مثلا FR2 آغاز می کنیم، به گونه ای که هر ۲ پاسخ حیوان یک تقویت کننده نصیب او بنماید. در مثال ما ابتدا حیوان تربیت می شود تا اهرمی را فشار دهد تا غذا دریافت کند و این کار بر اساس یک برنامه FR2 برای سه روز ادامه می یابد. در روز چهارم از راه تغییر برنامه از FR2 به FR4 بر تعداد پاسخ های مورد نیاز از سوی ارگانیسم برای دریافت تقویت افزوده می شود. در روز پنجم برنامه تقویت FR8 و در روز بعد به FR16 افزایش می یابد و به همین صورت روز به روز بر تعداد پاسخ های مورد نیاز از سوی ارگانیسم برای دریافت تقویت افزوده می شود. از لحاظ مفهومی، پاسخ هایی که در ازاء هر تقویت داده می شوند هزینه را که حیوان مایل است برای چشته غذا بپردازد نشان می دهند.

نموداری که نرخ تقویت (نه نرخ پاسخ) را به عنوان تابعی از برنامه تقویت نشان می دهد، تابع تقاضا(نمودار تقاضا) نام دارد. اگر حیوان در یک برنامه ارزان FR2 در هر دقیقه پنج چشته غذا مصرف کند، برای اینکه در یک برنامه تقویتی FR4 همان سطح مصرف را حفظ کند باید نرخ پاسخ دهی خود را دو برابر کند. همزمان با گسترش برنامه نسبت پیش رونده، حیوان باید نرخ پاسخ دهی خود را افزایش دهد تا بتواند نرخ پنج تقویت کننده در دقیقه را حفظ کند.

نقطه شکست نمودار نشان می دهد که با تقویت کننده بیش از حد گران می توان کارآمدی تقویت را سنجش کرد. زمانی که هزینه ها پایین اند(برنامه های پایین FR)، هر دو منحنی افقی اند و در این مثال وقتی پاسخ های مورد نیاز پایین اند، تقویت کننده «الف» با نرخ بزرگتری از تقویت کننده «ب» مصرف می شود. اما زمانی که برنامه تقویت به FR16 افزایش می یابد، یعنی وقتی که برای دریافت یک تقویت کننده ۱۶ پاسخ مورد نیاز است، منحنی تقاضا برای تقویت کننده «الف» به طور ناگهانی پایین می آید. منحنی تقویت کننده «ب» در حالت افقی باقی می ماند تا اینکه برنامه تقویتی به FR128 یعنی زمانی که برای دریافت یک تقویت کننده ۱۲۸ پاسخ ضروری است افزایش می یابد. بنابر این، نقطه شکست منحنی برای «الف» در برنامه FR16 رخ می دهد، در حالی که نقطه شکست برای «ب» برنامه FR128 است.

هرچند در زمانی که هزینه های پایین اند، تقویت کننده «الف» اثربخش تر به نظر می رسد، حیوان آزمایش گاهی آماده است تا هزینه ای هشت بار بیشتر برای تقویت کننده «ب» پرداخت کند و ما می توانیم با عبارت رفتاری اینگونه استنباط کنیم که «ب» با ارزش تر و لذا اثربخش تر از «الف» است.

در مورد انسان ما سطح مصرف بنزین را به رغم افزایش قیمت آنها، یکسان نگه می داریم. تقاضا برای این تقویت کننده انعطاف ناپذیر است، زیرا افزایش قیمت برای حفظ مقدار نسبتا ثابتی از تقویت کننده تحمل می شود. از سوی دیگر، تقویت کننده ارزان زیاد مصرف می شود اما وقتی که قیمتش افزایش می یابد کنار نهاده می شود و تقاضای انعطاف ناپذیر به وجود می آید. این تقویت کننده جنبه تجملی دارد و برای بهزیستی ارگانیسم ضروری نیست.

ما نمی توانیم تعیین کنیم که یک تقویت کننده نسبت به تقویت کننده دیگر چگونه عمل می کند، مگر اینکه شرایط محرومیت ارگانیسم، فشارهای تحمیلی ناشی از مصرف تقویت کننده، هزینه تقویت کننده و تعدادی عوامل دیگر را مورد ملاحظه قرار دهیم. روش نسبی پیش رونده نشان می دهد که نقطه شکست برای تحریک مغزی بسیار زوتر از نقطه شکست برای تقویت کننده های نخستین طبیعی مانند غذا رخ می دهد.

  • رفتار کلامی

اسکینر معتقد است که رفتار کلامی[۲۴] را می توان در چارچوب نظریه تقویت تبیین کرد. بنابراین هرگونه بیانی اگر تقویت شود، تکرار می گردد. اسکینر پاسخ های کلامی را بر حسب چگونگی رابطه شان با تقویت طبقه بندی کرده است که این طبقه بندی به طور خلاصه در زیر معرفی می گردد:

۱-خواست:

واژه خواست[۲۵] از این واقعیت سرچشمه می گیرد که درخواستی[۲۶] مطرح می شود. وقتی که درخواست برآورده شد، خواست (بیان) تقویت می شود و بار دیگر که نیاز به وجود می آید شخص احتمالا همان خواست را تکرار می کند.

گوش بده، نگاه کن، بگو بله و … رفتار شنونده را مشخص می کنند؛ اما وقتی که یک شخص گرسنه صدا می زند نان!، او تقویت نهایی را مشخص می کند. غالبا هم رفتار شنونده و هم تقویت نهایی مشخص می شوند. خواست نمکر را به من بده! هم یک عمل (به من بده) و هم یک تقویت نهایی(نمک) را مشخص می کند.

۲-نامیدن

نامیدن[۲۷] عبارت است از اسم گذاری اشیا یا رویدادها در محیط به طور مقتضی و تقویت این رفتار از سوی سایر افرادی که انطباق بین محیط و رفتار کلامی را مورد تایید قرار می دهند به دست می آید.

این نوع کنشگر را می توان با مثال زیر روشن کرد. زمانی که یک نوع ماهی یا تصویر آن، فرصتی فراهم می آورد که دانش آموز در درس جانور شناسی با گفتن نام آن تقویت بشود.

۳-رفتار پژواکی

رفتار پژواکی[۲۸] یک رفتار کلامی است که وقتی پاسخ کلامی شخص دیگری عینا و کلمه به کلمه تکرار می شود تقویت می گردد. رفتار پژواکی اغلب پیش نیاز رفتارهای کلامی پیچیده تر است.

برای نمونه ابتدا کودک باید کلمه ای را تقلید کند تا اینکه بعد بتواند یاد بگیرد که چگونه آن کلمه به کلمه های دیگر یا رویدادهای دیگر مرتبط است. بنابراین، تکرار آنچه کس دیگری گفته است تقویت می شود و وقتی که پاسخ آموخته شد به گوینده اجازه می دهد تا روابط کلامی پیچیده تری را بیاموزد.

۴-رفتار خودسنجی

نقش اصلی رفتار خودسنجی[۲۹] توصیف پاسخ ها، بیان روابط و تدارک یک چهارچوب دستوری برای رفتار کلامی است. اصطلاح خود سنجی برای نشان دادن رفتاری که مبتنی بر سایر رفتارهای کلامی یا وابسته به آنهاست به کار می رود.

شدید ترین انتقاد از تبیین اسکینر درباره رفتار کلامی توسط نوآم چامسکی[۳۰] (۱۹۵۹) انجام گرفته است. چامسکی می گوید زبان پیچیده تر از آن است که از سوی کودک آموخته شود. او می گوید آشکار است که شرطی سازی کنشگر، پیچیدگی توانایی های زبان ما را تبیین نمی کند. تبیین چامسکی از ایجاد زبان این است که ساختار مغز ما به گونه ای است که زبان را ایجاد می کند. بنا به ادعای چامسکی، ساختار دستوری زیر ساخت تمامی زبان های آدمیان یک ساختار مغزی زیربنایی را نشان می دهد. ظاهرا چامسکی و اسکینر همان مشاجره طبیعت-تربیت[۳۱] را که نخستین بار افلاطون و ارسطو مطرح کردند، دنبال می کنند.

  • قرارداد وابستگی

قرارداد وابستگی[۳۲] شامل قراردادهایی است که شخص وقتی که کار معینی را انجام می دهد، در ازای آن چیزی دریافت می کند. بعضی از قراردادها ساده اند و رفتارهای ساده را شامل می شوند، مانند وقتی که معلم می گوید اگر پنج دقیقه آرام بنشینی می توانی بیرون بروی و بازی کنی.

قراردادهای دیگر می توانند مدت زمان های طولانی تری را شامل شوند مانند شخصی که برای حل مشکل چاقی اش بخواهد محیط را برایش طوری ترتیب دهند که برای کاهش وزن تقویت دریافت کند. برای مثال می تواند با شخص دیگری قرار بگذارد که در ازای از دست دادن وزن، چیزی که برایش مهم است را به او بدهد.

اصطلاح قرارداد وابستگی از این واقعیت ناشی می شود که یک توافق (قرارداد) انجام می گیرد که بر اساس آن فعالیت های معینی تقویت می شوند که در غیر این صورت ممکن است تقویت نشوند. به سخن دیگر، قرارداد، وابستگی های تقویتی را در محیط برقرار می ساز و آنها را نسبت به الگوهای رفتاری که شخص می خواهد به طریقی اصلاحشان کند حساس می سازد.

بسیاری از مشکلات رفتاری از آنجا ناشی می شوند که رفتار ما نه از تقویت کننده های دیرآیند، بلکه بیشتر از تقویت کننده های فوری یا آنی متاثر می شوند. برای مثال مزه غذا در زمان حال از یک زندگی طولانی تر حاصل از درست خوردن تقویت کننده تر است. قرار داد وابستگی روشی است برای تغییر رفتار به وسیله وابستگی های تقویتی جاری به جای وابستگی های تقویتی دیرآیند. باید پس از آنکه تغییر در نظام تقویت صورت گرفت، رفتار مطلوب به وسیله محیط اجتماعی حفظ شود، بنابراین وابستگی های تقویتی مصنوعی دیگر ضروری نخواهند بود.

قرارداد وابستگیی الزاما به شخص دیگری نیاز ندارد، خود شخص به تنهایی می تواند با انجام روش فوق رفتارش را اصلاح کند و در ازای هر روز که سیگار نمی کشد یا پر خوری نمی کند، خدمتی به خودش بکند.

  • نگرش اسکینر به نظریه یادگیری

اسکینر بر این اعتقاد بود که رویدادهای رفتاری باید بر حسب اموری که مستقیما بر رفتار اثر می گذارند توصیف شوند و از لحاظ منطقی نادرست است که بکوشیم تا رفتار را بر حسب رویدادهای فیزیولوژیکی تبیین کنیم. به همین دلیل، روش پژوهش اسکینر «رویکرد ارگانیسم تهی» نامیده شده است.

همچنین اسکینر فکر می کرد که نظریه های پیچیده یادگیری مانند نظریه هال بی فایده و موجب اتلاف وقت است. به اعتقاد اسکینر، در زمان حاضر وظیفه اصلی ما باید کشف روابط بین طبقات محرک ها و طبقات پاسخ ها باشد. بنابراین استفاده از نظریه در مطالعه فرایند یادگیری قابل توجیه نیست. اسکینر(۱۹۵۰) در این باره می گوید:

پژوهش هایی که با توجه به نظریه مطرح می شوند موجب اتلاف وقت اند. پژوهش های به درد نخور زیادی از نظریه ها به دست می ایند و نیرو و مهارت های زیادی به وسیله آنها به هدر می روند. اکثر نظریه ها سرانجام روزی به کناری نهاده می شوند و بخش اعظمی از پژوهش های وابسته به آنها نیز به دور ریخته می شوند. می توان آزمایش های مهم علمی را به دلایل دیگری طرح کرد و امکان آزمون کردن این گونه پژوهش ها از این راه میسر می گردد که ببینیم آنها مستقیما به نوعی از اطلاعات که معمولا یک علم به آن نیازمند است منجر می شوند یا خیر.

رویکرد اسکینر به پژوهش، انجام دادن تحلیل تابعی[۳۳] بین رویدادهای محرکی و رفتار اندازه پذیر است. اسکینر (۱۹۵۳) در این باره می گوید:

متغیرهای بیرونی که رفتار تابعی از آنهاست، آنچه را که می توان یک تحلیل علی یا تابعی نامید فراهم می آورند. ما می کوشیم تا رفتار یک ارگانیسم را پیش بینی و کنترل کنیم. روابط بین دو متغیر علت و معلولی در رفتار، قانون های علم هستند.

اسکینر ساعت های محرومیت از غذا و آب را کنترل می کند و تاثیر آن را بر نرخ یادگیری فشار دادن اهرم تعیین می نماید؛ یا اینکه تاثیر برنامه های تقویت را بر نرخ پاسخ یا مقاومت در برابر خاموشی مشاهده می کند. اسکینر در تفسیر نتایج پژوهش ها نسبت به داده هایش بسیار وفادار می ماند، به سخن دیگر، اسکینر نمی کوشید تا چرایی آن را تبیین کند.

اسکینر ادعا می کند که او به وسیله نظریه ها هدایت نمی شود، بلکه از فرایند نشانه رفتن و به خطا زدن پیروی می کند. او ابتدا یک چیز و بعد چیز دیگری را بررسی می کند. اگر بر او معلوم گردد که یک مسیر پژوهشی ثمربخش نیست، به چیز دیگری که مثمر ثمر باشد روی می آورد و به این راه کوشش و خطا ادامه می دهد تا اینکه به چیز با ارزشی برخورد کند.

  • نیاز به یک تکنولوژی رفتار

اسکینر قویا معتقد است که یک تکنولوژی رفتاری به دقت آماده شده می تواند بسیاری از مسائل انسانی را حل کند، با این حال مردمان زیادی با این تکنولوژی مخالفت می کنند؛ زیرا با بسیاری از باورهای مورد علاقه ما درباره خودمان، به ویژه با این باور که انسان موجودی منطقی، آزاد و دارای شان و منزلت است به مخالفت می پردازد. اسکینر(۱۹۷۱) می گوید:

آنچه ما به آن نیازمندیم تکنولوژی رفتار است. ما می توانستیم به سرعت مشکلاتمان را حل نماییم اگر قادر بودیم رشد جمعیت جهان را به همان دقت تنظیم مسیر یک سفینه فضایی تنظیم نماییم یا کشاورزی و صنعت را با همان اطمینانی که ذرات پر انرژی را سرعت می بخشیم بهبود دهیم. تکنولوژی رفتاری که از نیرومندی و دقت تکنولوژی فیزیکی و زیست شناختی برخوردار باشد وجود ندارد و کسانی که چنین امکانی را مسحره نمی دانند احتمالا بیش از اینکه آن را مایه امید بدانند از آن وحشت دارند.

اسکینر(۱۹۵۳) در جای دیگر می گوید: مفهوم فرد آزاد و مسئول با زبان ما درآمیخته و در اعمال، اخلاق و باورهای ما نفوذ یافته است. این کار آنقدر طبیعی به نظر می رسد که به ندرت مورد آزمایش قرار می گیرد. مردم زیادی وجود ندارند که به امکان یک علم رفتار انسان باور داشته باشند.

اسکینر(۱۹۸۶) استدلال کرده است که پنج عمل فرهتگی تاثیرات نیروبخش وابستگی های تقویت را کاهش می دهند: ۱) بیگانه ساختن کارگران نسبت به پیامدهای کارشان؛ ۲) کمک به کسانی که می توانند به خودشان کمک کنند؛ ۳) هدایت رفتار به وسیله قواعد به جای فراهم آوردن پیامدهای تقویتی؛ ۴) حفظ مجوزهای آزارنده حکومتی و مذهبی با استناد به منافع دیرایند آن برای فرد و؛ ۵) تقویت فعالیت های نگاه کردن، گوش دادن، خواندن، قمار کردن و غیره در حالی که رفتارهای دیگر به ندرت تقویت می شوند.

طبق نظر اسکینر، بسیاری از مسائل ناشی از این اعمال فرهنگی را می توان از طریق نیرومند ساختن رفتارهای مطلوب و با استفاده از اصول حاصل از تحلیل آزمایشی رفتار، حل و فصل کرد. نظریه یادگیری اسکینر تاثیر عمیقی بر روان شناسی داشته و دارد.

  • نسبیت تقویت

دیوید پریماک

دیوید پریماک[۳۴] گفته است که همه پاسخ ها تقویت کننده های بالقوه هستند. از هر پاسخی که فراوانی نسبتا زیادی دارد می توان برای تقویت پاسخی که فراوانی نسبتا کمی دارد استفاده کرد. با استفاده از اندیشه تقویتی پریماک، به ارگانیسم اجازه می دهند تا آزادانه به هر فعالیتی که می خواهد بپردازد و آن گاه نوع فعالیتی که ارگانیسم انتخاب می کند و فراوانی آن را به دقت ثبت می کنند. سپس فعالیت های مختلفی را که ارگانیسم به آن می پردازد به صورت سلسله مراتبی پشت سرهم قرار می دهند. در این سلسله مراتب، فعالیتی را که ارگانیسم بیش از همه انجام می دهد در بالاترین مرتبه قرار می دهند. در این سلسله مراتب، فعالیتی را که ارگانیسم بیش از همه انجام می دهد در بالاترین مرتبه قرار می دهند و بعد از آن فعالیتی را که فراوانی آن کمتر است می آورند و الی آخر. آزمایشگر خواهد دانست که چه فعالیتی ارگانیسم مورد نظر را تقویت می کند و چه فعالیتی برای او خاصیت تقویت کنندگی ندارد.

به طور خلاصه می توان گفت که اگر فعالیتی از فعالیت دیگری بیشتر رخ می دهد، می توان از آن برای تقویت کردن فعالیتی که کمتر رخ می دهد استفاده کرد. این را اصل پریماک[۳۵] می نامند و به نظر می رسد که در مورد انسان و حیوان هر دو صادق باشد.

تجدید نظر در اصل پریماک

یکی از یافته های مهم حاصل از پژوهش های پریماک این است که استدلال چند موقعیتی را ناکافی و احیانا مردود می داند. در استفاده مستقیم از اصل پریماک، ما نمی توانیم از نوشیدن برای خوردن در آن حیوان خاص استفاده کنیم و ممکن است نتوانیم از نوشیدن برای تقویت دویدن بر روی چرخ گردان در حیوانی با ترجیحات دیگر فعالیت ها استفاده نماییم. این نشان دهنده نخستین اشکال در استدلال چند موقعیتی تقویت است.

ویلیام تیمبرلیک

تیمبرلیک بین فرضیه احتمال افتراق[۳۶]، یعنی موضوعی که مورد پذیرش پریماک است و فرضیه عدم تعادل[۳۷]، یعنی موقعیتی که به طور منطقی از پژوهش پریماک استنتاج می گردد تمایز قائل می شود. در مقابل پیشنهاد پریماک مبنی بر اینکه فعالیت های ترجیح داده شده می توانند فعالیت هایی را که کمتر مورد ترجیح ارگانیسم هستند تقویت نمایند. فرضیه عدم تعادل حاکی از این است که هر فعالیتی که از ارگانیسم می تواند یک تقویت کننده باشد، مشروط بر اینکه یک برنامه وابستگی از دسترسی ارگانیسم به آن فعالیت جلوگیری نماید.

طبق نظر تیمبرلیک، توزیع نسبی فعالیت ها، یک تعادل را به وجود می آورد؛ یعنی حالت تعادل فعالیت که حیوان آن را ترجیح می دهد. اگر ما یک برنامه وابستگی برقرار سازیم به گونه ای که زمان صرف شده برای خودمان زیر خط پایه ۳۰ درصد کاهش یابد، عدم تعادل را موجب شده ایم. این وضعیتی است که پیامدهای هیجانی به دنبال می آورد.

از سوی دیگر، فرضیه عدم تعادل پیش بینی می کند که رفتار دارای کمترین احتمال می تواند یک تقویت کننده باشد. برای اینکه این اتفاق صورت پذیرد، لازم است یک برنامه را به طریقی اعمال کنیم که رفتار دارای کمترین احتمال به پایین تر از سطح خط پایه ۱۰ درصدی اش کاهش یابد؛ و این موجب عدم تعادل خواهد شد.

فرضیه عدم تعادل همچنین شرایطی را که در آن یک فعالیت خاص می تواند به صورت تنبیه کننده درآید نیز توضیح می دهد. برای اینکه شرایط تنبیهی ایجاد شود، یک برنامه باید به طریقی طراحی شود که در آن عملکرد یک فعالیت موجب افزایش فعالیت دیگری بالاتر از خط پایه بشود.

پژوهش های تیمبرلیک نیز مانند پژوهش های پریماک به روشنی نشان می دهند که استدلال چند موقعیتی بودن تقویت نادرست است. به علاوه، طبق این دیدگاه نقش برنامه وابستگی این است که عدم تعادل ایجاد می کند تا اینکه اطلاعاتی که یم پاسخ را به یک تقویت کننده ربط می دهد تولید نماید یا مجاورت بین یک پاسخ و یک تقویت کننده را فراهم آورد. طبق پژوهش های تیمبرلیک، می بینیم که محرومیت از غذا یا آب به خودی خود این مواد را به صورت تقویت کننده در نمی آورد، بلکه محدودیت دسترسی به آنهاست که از آنها تقویت کننده می سازد.

  • بدرفتاری جانداران

اسکینر(۱۹۵۶) پس از آنکه مشاهده کرد که چگونه انواع مختلف جانداران در شرایط معین یک برنامه تقویتی عمل می کنند، چنین اظهار نمود: می توان عملکردهای موش، گربه، سگ و کودک آدمی را جمع کرد و منحنی های حاصل ویژگی های کمابیش یکسانی خواهند داشت.

کسانی که به وجود غرایز[۳۸] اعتقاد دارند می گویند انواع متفاوت جانداران دارای تمایلات رفتاری فطری متفاوتی هستند که با قوانین یادگیری کنش متقابل می کنند و حتی آنها را نفی می نمایند. طبق این دیدگاه، برای بعضی انواع جانداران شرطی کردن بعضی پاسخ ها آسان تر از پاسخ های دیگر است، زیرا آن پاسخ ها بیشتر از پاسخ های دیگر به طور طبیعی انجام می شود.

برلاندها دریافتند که گرچه حیوان های مورد آزمایش آنان در آغاز کاملا شرطی شده بودند، سرانجام رفتاری غریزی در آنها ظاهر شد و با آنچه یادگرفته بودند تداخل کرد. برلاندها نتیجه گرفتند که رفتارهای ذاتی وابسته به غذا خوردن بسیار نیرومندتر از آن هستند که با اصول شرطی سازی کنشگر بتوان بر آنها فائق آمد.

به عنوان مثالی از بدرفتاری جانداران، برنلاندها کوشیدند خوک ها را تربیت کنند تا سکه های بزرگ چوبی را بردارند و آنها را به داخل یک قلک بزرگ بیندازند. سکه ها در فاصله چندمتری قلک قرار داده شدند و خوک می بایست آنها را به نزدیک قلک حمل کند تا غذا دریافت کند. نخست شرطی کردن حیوان آسان بود و به نظر می رسید که خوک ها مشتاق انجام آن بودند. اما با گذشت زمان، عملکرد حیوان ها کاهش یافت و در سر راه مرتبا سکه ها را به زمین می انداختند، سعی می کردند آنها را در زمین چال کنند، باز آنها را بر می داشتند، رهایشان می کردند، چالشان می کردند، به هوا پرتابشان می کردند و کارهای دیگری از این قبیل انجام می دادند. برلاندها ابتدا فکر می کردند که این رفتارها ناشی از کمبود سائق است و لذا برنامه محرومیت از غذا را شدت بخشیدند. اما تنها نتیجه این کار افزایش بد رفتاری حیوان ها بود. به نظر می رسید که رفتار غریزی وابسته به خوردن حیوان از رفتاری که آموخته بود نیرومندتر است.

برلاندها(۱۹۶۱) اینگونه نتیجه گیری کردند: «واضح به نظر می رسد که این حیوانات در دام رفتارهای غریزی نیرومندی گرفتار شده اند و ما به طور آشکار شاهد برتری این گونه الگوهای رفتاری بر رفتارهای شرطی شده هستیم». برلاندها جانشین شدن تدریجی الگوهای رفتاری ارثی به جای رفتار آموخته شده را دام غریزی[۳۹] نامیده و آن را به شرح زیر توضیح داده اند:

«چنین به نظر می رسد که اصل کلی این است که هر زمان یک حیوان دارای رفتارهای غریزی نیرومند در زمینه پاسخ شرطی است، پس از انجام رفتار برای مدتی، جاندار به دام رفتار غریزی می افتد و این سبب کاهش رفتار شرطی می شود، ولو اینکه به قیمت تاخیر یا حذف تقویت تمام شود. به طور خیلی دقیق تر و ساده تر، می توان گفت که رفتار یادگرفته شده به دام رفتار غریزی می افتد».

برلاندها فکر می کنند که کارشان سه فرض رفتارگرایان را مورد سوال قرار می دهد: ۱) حیوان به صورت لوح سفید وارد موقیت یادگیری می شود، ۲) تفاوت های میان انواع مختلف جانداران بی اهمیت اند، ۳) هر پاسخی را می توان به هر محرکی شرطی کرد.

برلاندها چنین نتیجه گیری می کنند: «پس از ۱۴ سال شرطی کردن و مشاهده مداوم هزاران حیوان، نتیجه گیری ناخواسته ما این است که رفتار هیچ حیوانی را نمی توان به خوبی درک، پیش بینی و کنترل کرد، مگر اینکه از الگوهای رفتار غریزی، تاریخ تکامل و موقعیت بوم شناختی آنها اطلاعات کافی داشته باشیم».

پدیده دیگری که به نظر می رسد اهمیت  رفتار غریزی را در یک موقعیت یادگیری نشان می دهد خود شکل دهی[۴۰] است. در خود شکل دهی به نظر می رسد که حیوان خودش رفتارش را شکل می دهد. یکی از راه های توجیه پدیده خود شکل دهی، شبیه دانستن آن با رفتار خرافی است. گفته می شود ممکن است کبوتر درست پیش از دریافت غذا به دکمه نوک می زده است و بنابراین نوک زدن به دکمه به همان صورت که رفتار خرافی حفظ می شود آموخته شده باشد. یکی از مشکلات این تبیین تیم است که تقریبا همه کبوتران در چنین شرایطی به دکمه نوک می زنند. این گونه به نظر می رسد که اگر توجیه رفتار خرافی درست باشد، بعضی از کبوتران می باید به دکمه نوک بزنند و بعضی دیگر به دور خود بچرخند، بعضی به قسمت های دیگر جعبه آزمایش نوک بزنند و الی آخر.

تبیین دیگری از پدیده خودشکل دهی بر اصول شرطی شدن کلاسیک مبتنی است. طبق این تبیین، دکمه روشن به سبب مجاورت با غذا که یک تقویت کننده نخستین است به صورت تقویت کننده ثانوی در می آید. تحت شرایط مورد بحث، این تبیین منطقی به نظر می رسد اما اشکالش این است که تبیین نمی کند چرا کبوتر باید به دکمه نوک بزند.

آزمایشی که به وسیله ویلیامز و ویلیامز (۱۹۶۹) انجام شد، تبیین های خودشکل دهی مبتنی بر پدیده خرافی یا شرطی شدن کلاسیک را بیشتر مورد سوال قرار می دهد. ویلیامز و ویلیامز در آزمایش خود موقعیت را چنان ترتیب دادند که نوک زدن به دکمه روشن مانعع از آمدن غذا می شود. به کبوتران هر ۱۵ ثانیه یک بار غذا داده می شد، مگر اینکه به دکمه روشن نوک بزند که در این صورت در آن کوشش به کبوتر غذا داده نمی شد. بر خلاف تبیین های گذشته، کبوترها به نوک زدن ادامه دادند و برخی از آنها آنقدر زیاد این کار را انجام دادند که عملا تمام تقویت را حذف کردند.

مطالعه انجام شده توسط جنکینز و مور(۱۹۷۳) موقعیت را بازهم پیچیده تر کرده است. در مطالعه آنان معلوم شد که اگر غذا به عنوان تقویت کننده به کار رود، کبوتران با حالت غذا خوردن به دکمه پاسخ می دهند و اگر آب به عنوان تقویت کننده به کار رود با حالت آب نوشیدن به آن پاسخ می دهند. به سخن دیگر، وقتی که غذا به عنوان تقویت کننده به کار می رود، کبوتران چنان پاسخ می دهند که گویی می خواهند دکمه را بخورند و وقتی که آب به عنوان تقویت کننده به کار می رود، به نظر می رسد که دارند دکمه را می نوشند.

اگر تبیین های دیگر را نپذیریم، باید پدیده خودشکل دهی را یک الگوی رفتار غریزی تلقی کنیم. از آنجا که نوک زدن به دکمه در آزمایش های خودشکل دهی معمولا چیزی است که آزمایشگر در جستجوی آن است، به آن بدرفتاری گفته نمی شود، بر خلاف آنچه در مورد پاره ای از پاسخ های غریزی در کار برلاندها صادق است.

اگر تبیین غریزی خودشکل دهی را بپذیریم، الزاما باید نتیجه گرفت که اصلا هیچ نوع یادگیری اتفاق نمی افتد بلکه صرفا حساسیت حیوان در موقعیت بالا می رود و پاسخ های ذاتی را که در آن موقعیت پاسخ های مقتضی است به آشکارترین محرک ها در محیطش می دهد. این موضع فکری در مورد پذیرش روبرت بولس[۴۱] است.

ما بار دیگر با مشاجره تجربه گرایی-فطرت گرایی تاریخی مواجه ایم، یعنی اینکه آیا رفتار آموختنی است یا ارثی؟ به نظر می رسد پدیده دام غریزی گویای این است که دست کم برای بعضی انواع، رفتار ابتدا تنها تا اندازه ای از مبنای ارثی اش تغییر می کند و بعد تمایلات غریزی غلبه می کنند و به صورت تعیین کننده های بسیار نیرومند رفتار در می آیند. در مورد انسان چطور؟ آیا ما در درون خود بقایایی از گذشته تکامل خویش داریم که گاه به گاه در دام آن می افتیم؟

  • وقایع درونی: افکار، احساسات و سایق ها

افکار

اسکینر هرگز وجود دنیای درونی را انکار نکرد. تفکر صرفا شکل ضعیف تر و پنهانی تری از رفتار است. برای مثال ممکن است بی صدا با خودمان صحبت کنیم یا ممکن است در سکوت، به حرکت های خود در بازی شطرنج فکر کنیم. اما این وقایع خاص، جایی در روانشناسی علمی ندارند، مگر اینکه راه هایی را برای عمومی ساختن و اندازه گیری آنها بیابیم. اسکینر به ویژه مخالف این گرایش بود که افکار را علت رفتار بدانیم، ما به فروشگاه می رویم و کبوتر به صفحه نوک می زند، فقط به این دلیل که این اعمال قبلا تقویت هایی را به همراه داشته است.

احساسات

ما همانطور که دارای افکار هستیم، هیجاناتی هم داریم. احساسات همانند افکار، نمی توانند علت رفتار باشند. ما اگر به سینما می رویم، تنها به این دلیل است که این رفتار در گذشته تقویت شده است. بسیاری از هیجان ها محصول پیامدهای تقویتی گوناگون هستند. برای مثال اطمینان[۴۲] محصول تقویت مثبت مکرر است. در بعضی از برنامه های نسبی ثابت و فاصله ای ثابت، شروع کار بعد از دریافت یگ پاداش برایمان مشکل است زیرا می دانیم که تا مدتی، پاداشی در کار نخواهد بود. اگر یک دختر بچه، مصرانه با حالتی پرخاشگرانه رفتار می کند، اهمیت دارد تا به پیامدهای این رفتار آگاهی پیدا کنیم. آیا این اعمال موجب جلب توجه یا به دست آوردن اسباب بازی های کودکان دیگر شده است؟

سائق ها

امتناع اسکینر از در نظر گرفتن علل رفتار در درون موجود زنده، چندین مشکل را به دنبال داشت. او در این زمینه بویژه با مفهوم سائق به مشکل برخورد. به نظر می رسد سائق هایی مانند گرسنگی و تشنگی، اشاره به حالت درونی ای دارند که رفتار را بر می انگیزند. مفهوم سائق، هنوز مانند خاری در چشم پیروان اسکینر باقی مانده است و آنها سعی می کنند راهی بیابند تا تقویت را بدون رجوع به این مفهوم توضیح دهند.

  • رفتار ویژه گونه (خاص گونه)

اسکینر معتقد بود ما برای بررسی علل رفتار، نیازی به نگاه کردن به درون موجود زنده نداریم، زیرا رفتار به وسیله محیط بیرونی کنترل می شود. اغلب پیروان اسکینر، با رفتار ویژه گونه به عنوان مکان نگاری یک پاسخ برخورد می کنند. یعنی آزمایشگر، از رفتاری که یک گونه می تواند انجام دهد (برای مثال رفتار کلامی در انسان) شرحی ترسیم می کند. مکان نگاری، فقط جنبه توصیفی دارد و بخش مهم تجزیه و تحلیل، یعنی روشی را که تقویت، رفتارها را شکل می دهد و حفظ می کند، شامل نمی شود. اسکینر معتقد بود رفتار ویژه گونه نیز محصول پیامدهای محیطی است. دلیل آنکه این گونه رفتارها در طول دوره های تکامل به وجود می آیند بخشی از خزانه رفتاری آن گونه خاص، می شوند. محیط ها به طور انتخابی، نه تنها در دوران زندگی یک حیوان، بلکه در تکامل گذشته آن گونه، تمامی رفتارها را تقویت می کنند.

  • اسکینر و آموزش و پرورش

به باور اسکینر، اگر سه شرط زیر برآورده شوند، یادگیری به بهترین وجه رخ می دهد: ۱) اطلاعاتی که قرار است آموخته شوند در گام های کوچک ارائه گردند، ۲) به یادگیرندگان از چگونگی عملکردشان بازخورد فوری داده شود، یعنی پس از یک تجربه یادگیری به آنها نشان داده شود که اطلاعات را به درستی یاد گرفته اند یا نه، و ۳) یادگیرندگان با سرعت متناسب با توانایی خودشان پیش بروند.

اسکینر دریافت که این اصول در کلاس های درس به کار نمی روند. برای اسکینر انگیزش تنها از این لحاظ اهمیت دارد که تعیین می کند چه چیزی برای دانش آموزان تقویت کننده است. تقویت کننده های ثانوی نیز بسیار مهم اند زیرا معمولا از اینها در کلاس درس استفاده می شود. مثال هایی برای تقویت کننده ثانوی شامل ستایش کلامی، بیانات چهره ای مثبت، ستاره های طلایی، احساس موفقیت، نمرات و یافتن امکان انجام فعالیت دلخواه از سوی دانش آموز می باشد.

اسکینر بر استفاده از تقویت کننده های بیرونی در آموزش و پرورش نیز تاکید داشت. به گونه ای که رفتاری که مهم تشخیص داده شده است تشویق گردد. همچنان معلمان پیرو اسکینر آموزش خود را با برنامه تقویتی پیوسته یا ۱۰۰ درصد تقویت شروع می کنند و بعدا به برنامه تقویت ناپیوسته تغییر می دهند. به سخن دیگر، در مراحل اولیه آموزش، هر زمان که یک پاسخ درست داده می شود تقویت می گردد، اما در مراحل بعد به طور گاه به گاهی تقویت می شود تا اینکه پاسخ نسبت به خاموشی مقاوم شود.

رفتارگرایان از روش سخنرانی جانبداری نمی کنند زیرا در این روش آموزشی معلوم نمی شود که چه وقت یادگیری صورت می پذیرد تا بلافاصله یادگیرنده را تقویت کنند. معلمان پیرو اسکینر شاگردان خود را تنبیه نمی کنند. در عوض آنها رفتار مطلوب را تقویت می کنند و رفتار نامطلوب را نادیده می گیرند. طبق نظر اسکینری ها، مشکلات رفتاری در آموزشگاه از طرح ریزی های ضعیف آموزشی مانند بی توجهی به اختلافات فردی، تقویت نکردن رفتار مناسب، آموزش مطالب پیچیده، تنبیه، قوانین و مقررات خشک یا تقاضای نامعقول از شاگردان مثل بی سر و صدا یا بی حرکت ماندن ناشی می شود.

  • میراث اسکینر

متداول ترین روش تدریس معلمان سخنرانی است. اسکینر برای سخنرانی یک روش جایگزین به نام آموزش برنامه ای[۴۳] پیشنهاد کرده است و وسیله ای که برای ارائه مواد برنامه ای ابداع شده است ماشین آموزشی[۴۴] نام دارد. برای ماشین آموزشی امتیازهای زیادی را می توان برشمرد:

  • یک تبادل دائمی بین برنامه آموزشی ارائه شده به وسیله ماشین و دانش آموز وجود دارد. بر خلاف معلمانی که سخنرانی می کنند، کتاب های درسی معمولی و وسایل سمعی و بصری معمولی معمولی، ماشین دانش آموزان را به فعالیت دائم وا می دارد و دانش آموزان تمام مدت هشیار و مشغول هستند.
  • مانند یک معلم خصوصی خوب، ماشین آموزشی تا اطمینان حاصل نکند که دانش آموز مطلبی را کاملا فهمیده است به او اجازه جلو رفتن نمی دهد و این کار را قاب به قاب یا گام به گام انجام می دهد. از سوی دیگر، سخنرانی، کتاب درسی و معادل های مکانیکی آنها بدون اینکه مطمئن شوند دانش آموز مطلبی را فهمیده است جلو می روند و به راحتی او را جا می گذارند.
  • مانند یک معلم خصوصی خوب، ماشین تنها آن مقدار مطلب را ارائه می دهد که دانش آموز برای یادگیری آن آماده است. از او می خواهد تا تنها آن مقدار از موضوع را که در آن لحظه امکان یادگیری اش را دارد دریافت کند.
  • مانند یک معلم خصوصی ماهر، ماشین به دانش آموز کمک می کند تا جواب درست بدهد. این کار را از راه ساختار مرتب شده برنامه و تا حدی با فنون اشاره کردن، پیشنهاد دادن و موارد دیگری که از تحلیل رفتار کلامی استخراج شده اند انجام می دهد.
  • ماشین مانند یک معلم خصوصی دانش آموز را برای هر پاسخ درستش از راه بازخورد فوری تقویت می کند و این تقویت را نه تنها برای شکل دادن رفتارش به موثرترین وجه، بلکه به منظور حفظ نیرومندی رفتار دانش آموز به حالتی که مردم عادی آن را حفظ علاقه دانش آموز می نامند انجام می دهد.

رویکرد اسکینر به یادگیری برنامه ای، برنامه خطی[۴۵] نامیده شده و شامل ویژگی های زیر است:

  • گام های کوچک

یادگیرندگان در هر مرحله با مقدار اندکی از اطلاعات مواجه می شوند و به طور مرتب از یک قاب یا یک ماده اطلاعاتی به قاب دیگر پیش می روند. منظور از برنامه خطی همین است.

  • پاسخدهی آشکار

از آنجا پاسخ دهی آشکار[۴۶] ضرورت دارد که بتوان پاسخ های درست یادگیرندگان را تقویت کرد و پاسخ های نادرست شان را اصلاح نمود.

  • بازخورد فوری

بلافاصله پس از پاسخ دهی به یادگیرندگان گفته می شود که پاسخشان درست بوده است یا نه، این بازخورد فوری[۴۷] برای پاسخ های درست نقش تقویت را ایفا می کند و برای پاسخ های غلط نقش اصلاحی را ایفا می کند.

  • سرعت شخصی

منظور از سرعت شخصی[۴۸] این است که یادگیرندگان در طول برنامه با سرعت متناسب با توانایی خود جلو می روند.

نوع دیگری از برنامه آموزشی برنامه شاخه ای[۴۹] نام دارد. این برنامه به یادگیرندگان امکان می دهد تا بسته به عملکرد اولیه آنها، به شاخه های مختلف موضوع های یادگیری بروند. پس از آنکه مقداری اطلاع در اختیار یادگیرنده قرار داده شد، به او یک سوال چند گزینه ای داده می شود. اگر سوال را درست جواب داد، برنامه شاخه ای او را به اطلاعات بیشتری راهنمایی می کند و اگر جواب غلط بود به قسمت هایی برای مطالعه بیشتر در مورد آن مطلب راهنمایی خواهد شد.

نظام های آموزش فردی

آنچه نظام آموزش فردی[۵۰] (PSI) نان دارد در اصل نقشه کلر خوانده می شود چون به وسیله کلر ابداع شده است. مانند یادگیری برنامه ای، روش PSI نیز یک آموزش فردی است و شامل بازخورد سریع و فراوان عملکرد یادگیرنده است. ارائه دروس با نظام آموزش فردی معمولا شامل چهار مرحله است که در زیر خلاصه آنها را می آوریم:

  • مطالبی را که قرار است در درس بگنجانید تعیین کنید.
  • مطالب را به بخش های مستقل تقسیم کنید.
  • روش های ارزشیابی میزان یادگیری دانش آموزان را در هر بخش آماده کنید.
  • به دانش آموزان فرصت دهید تا با سرعت دلخواه خود بخش های مختلف را یاد بگیرند.

در این روش معلمان از دانش آموزان می خواهند تا پیش از رفتن به یک قسمت تازه، تمام مطالب قسمت قبلی را به خوبی یادبگیرند. همچنین معلم از دانش آموزان می خواهد تا به یک معیار حداقل مثلا یادگیری ۹۰ درصد مطالب درس برسند تا بتوانند در درس نمره قبولی بگیرند. اگر دانش آموز بیمار است، ناراحتی هیجانی دارد یا کارهای دیگری به سرش ریخته است یا به هر دلیلی آماده گرفتن آزمون درس نیست، می تواند امتحان را تا فرصت مناسب به تاخیر اندازد. در این روش دانش آموزان و دانشجویان در محدوده زمانی نیمسال تحصیلی آزادند تا طبق زمان بندی متناسب با شرایط خودشان مطالب درسی را بیاموزند و به هیچ وجه ناچار به رعایت زمان بندی معلم نیستند.

آموزش بر اساس کامپیوتر

وقتی که از کامپیوتر برای ارائه مواد برنامه ای یا آموزشی استفاده می شود به آن آموزش بر اساس کامپیوتر[۵۱] (CBI) گفته می شود. یادگیرنده می تواند با لمس کردن یک دکمه کمک دریافت کند و بلافاصله بازخورد دریافت نماید. اصول یادگیری برنامه ای اسکینر و نظام آموزش فردی کلر در آموزش بر اساس کامپیوتر نیز موجودند. کامپیوتر نه تنها در ضمن فرایند یادگیری بازخورد فوری فراهم می آورد، بلکه بازخورد فوری از نتایج یادگیری برای یادگیرنده و معلم نیز تدارک می بیند.

نوع برنامه آموزشی مربوط به CBI وجود دارد که کلاس درس مجازی نامیده می شود و بعضی وقت ها به آن آموزش متصل (آموزش بر خط[۵۲]) نیز می گویند. در این رویکرد آموزش از راه دور و از طریق چت امکان پذیر می باشد.

  • ارزش یابی از نظریه اسکینر

خدمت ها

برنامه پژوهشی طولانی و ثمر بخش اسکینر هم بر روان شناسی خالص علمی و هم بر روان شناسی کاربردی تاثیر فراوانی به جای گذاشته است. نظام اسکینر کاملا روشن است و قابلیت کاربست در مسائل فراوان از تربیت حیوانات تا درمان مبتنی بر تغییر رفتار را شامل می شود. کارهای او به قانون جور کردن انجامید و تاثیر غیر مستقیمی بر پژوهش های جاری در حوزه تصمیم گیری رفتاری داشت.

اسکینر از روش پژوهش تک آزمودنی استفاده می کرد. این رویکرد همراه با استفاده انحصاری از پاسخدهی مبتنی بر روش ثبت تراکمی در قیاس با روش های متداول پژوهش در حوزه روان شناسی روشی بی همتاست و نتایج این گونه پژوهش ها به ایجاد مجله تخصصی تحلیل آزمایش رفتار انجامید. روش اسکینر مطالعه مفصل تحلیلی برنامه های تقویت را امکان پذیر کرد و به تعدادی قانون جدید رفتاری انجامید.

انتقادها

بعضی از انتقادهایی که از نظریه اسکینر به عمل آمده بخاطر این باور اسکینر است که تنبیه اثری ندارد و چون که انسان ها اراده آزاد ندارند پس آنان را نمی توان مسئول رفتارشان دانست. استادون معتقد است این باور اسکینری به اعمال قانونی معیوب انجامید و نتیجه آن افزایش میزان جرائم، فقر و بی سوادی بود.

اگر چه روش فردنگر مورد استفاده اسکینر موجب مطالعه رفتار کنشگر فرد به طور کامل می شود، اما مقایسه نتایج حاصل از این نوع پژوهش با نتایج حاصل از پژوهش های گروهی مورد استفاده در آزمایشگاه بسیار دشوار است. انتقاد دیگر به خودداری اسکینر از نظریه پردازی مربوط می شود. بنا به موضع اسکینر، بین توصیف یک پدیده و کوشش برای تبیین آن تفاوت زیادی وجود دارد. در مورد نخست، توصیف دقیق معمولا درست و مورد پذیرش عموم است و روشن می سازد که چگونه و چه وقت رفتار رخ می دهد. از سوی دیگر نظریه معمولا می کوشد تا هم تبیین کند چرا یک رفتار رخ می دهد و هم چگونه و چه وقت رخ می دهد.

نظام اسکینر قطعا به پیشرفت علمی منجر شد اما این پیشرفت از طریق تجمع پدیده های رفتار به جای درک عمیق تر از یادگیری و انگیزش میسر شده است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های یادگیری السون و هرگنهان ترجمه علی اکبر سیف

پیمان دوستی

۵ اردیبهشت ۹۴

[۱]. Radical behaviorism

[۲]. Mental events

[۳]. نمود روان شناختی نیاز جسمی را سائق می گویند.

[۴]. Autoshaping

[۵] . Operant level

[۶]. Functional Autonomy

[۷]. Chaining

[۸]. Primary positive reinforce

[۹]. Primary negative reinforce

[۱۰]. Punishment

[۱۱]. Positive punishment

[۱۲]. Negative punishment

[۱۳]. Partial reinforcement effect

[۱۴]. Continuous reinforcement schedule

[۱۵]. Fixed interval schedule

[۱۶]. Fixed ratio schedule

[۱۷]. Variable interval schedule

[۱۸]. Variable Ratio schedule

[۱۹]. Concurrent reinforcement schedule

[۲۰]. Matching law

[۲۱]. Concurrent chain reinforcement schedule

[۲۲]. Rachlin and Green

[۲۳]. Progressive ratio schedule

[۲۴]. Verbal behavior

[۲۵]. Mand

[۲۶]. Demand

[۲۷]. Tact

[۲۸]. Echoic behavior

[۲۹]. Autoclitic behavior

[۳۰]. Noam Chomsky

[۳۱]. Nature-Nurture

[۳۲]. Contingency contracting

[۳۳]. Functional analysis

[۳۴]. David Premack

[۳۵]. Premack principle

[۳۶]. Probability-differential

[۳۷]. Disequilibrium hypothesis

[۳۸]. Instincts

[۳۹]. Instinctual drift

[۴۰]. Autoshaping

[۴۱]. Robert Bolles

[۴۲]. Confidence

[۴۳]. Programmed learning

[۴۴]. Teaching machine

[۴۵]. Liner program

[۴۶]. Overt responding

[۴۷]. Immediate feedback

[۴۸]. Self-pacing

[۴۹]. Branching program

[۵۰]. Personalized system of instruction

[۵۱]. Computer-Based instruction

[۵۲]. Online education

اختلال های اضطرابی

ترس به پاسخ هشدار فطری و تقریبا زیستی به موقعیت خطرناک یا مهلک اشاره دارد. افراد مبتلا به اختلالهای اضطرابی(anxiety disorders)، هشدارهای کاذب احساس می کنند که در آنها، محرکها یا موقعیتهای بی ضرر، خطرناک پنداشته می شوند. اضطراب، در مقابل، بیشتر آینده گرا و کلی است و به حالتی اشاره دارد که به موجب آن، فرد بیش از اندازه درباره اتفاق افتادن چیز وحشتناکی در آینده نگران، تنیده و ناراحت است. اضطراب هم عنصر شناختی و هم عاطفی دارد. وقتی مضطرب هستید، احساس می کنید اتفاق وحشتناکی روی خواهد داد که قدرت تغییر دادن آن را ندارید. بعد روی نگرانیهای درونی خود تمرکز می کنید، و درباره احتمال خطر یا تهدید، گوش به زنگ یا بیش از حد مراقب می شوید. اضطراب زمانی مایه نگرانی بالینی می شود که توانایی عمل کردن در زندگی روزمره را مختل کند، به طوری که فرد دچار حالت نا سازگارانه ای شده باشد که مشخصه آن واکنش های جسمانی و روانی شدید است.

ماهیت اختلالهای اضطرابی

افراد مبتلا به اختلالهای اضطرابی در اثر احساسهای مزمن و شدید اضطراب، درمانده می شوند. افراد مبتلا قادر نیستند فعالیتهای روزمره خود را انجام دهند. اضطراب آنها ناخوشایند است و باعث می شود نتوانند از موقعیت های عادی لذت ببرند، اما علاوه بر آن، آنها می کوشند از موقعیتهایی که باعث می شوند احساس اضطراب کنند، اجتناب ورزند. آنها فرصتهایی را برای خوش گذرانی یا عمل کردن طبق تمایلاتشان از دست می دهند. برای مثال افرادی که می ترسند با هواپیما مسافرت روند.

اختلال وحشتزدگی

افراد مبتلا به اختلال وحشتزدگی (panic disorder)، دچار حملات وحشتزدگی می شوند. این حملات، دوره های ترس شدید و ناراحتی جسمانی هستند، به طوری که افراد مبتلا احساس می کنند از پای درآمده اند و نمی توانند خود را کنترل کنند. شروع این حملات ناگهانی است و معمولا ظرف مدت ده دقیقه به اوج می رسند. نفس تنگی، تنفس سریع، سرگیجه یا احساس عدم تعادل، احساس خفگی، تپش قلب، لرزش، عرق کردن، ناراحتی معده، احساس واقعی نبودن، احساس کرختی یا مورمور شدن، احساس گر گرفتگی یا سرما، ناراحتی در قفسه سینه، ترس از مردن، یا از دست دادن کنترل از جمله احساس هایی هستند که فرد هنگام حمله وحشت زدگی تجربه می کند. فرد احساس نابودی قریب الوقوع و میل شدید به گریختن دارد. برای تشخیص فرد باید حداقل دچار چهار نشانه از علائم فوق باشد و حداقل تعدادی از حملات وی باید ناگهانی باشند بدین معنی که نشانه موقعیتی ا آغازگری وجود نداشته باشد. در این صورت به آن حمله وحشتزدگی غیر منتظره بدون محرک می گویند. امکان دارد کسی هنگام تصور کردن موقعیتی خاص یا بلافاصله بعد از روبرو شدن با محرک یا نشانه ای خاص در محیط نیز به این حمله دچار شود که حمله وحشت زدگی وابسته به موقعیت یا محرک دارد نام دارد. در مواردی که فرد در یک موقعیت گرایش به حمله وحشتزدگی دارد، ولی هربار دچار آن نمی شود، به این رویداد حمله وحشتزدگی با زمینه موقعیتی گفته می شود.

ویژگیهای اختلال وحشتزدگی

تشخیص زمانی صورت می گیرد که حملات تکرار شوند یا زمانی که یک ماه از اولین حمله سپری شده باشد، ولی فرد همچنان در مورد برگشت حملات نگران است. شیوع آن در طول زندگی از ۱٫۴ تا ۲٫۹ درصد برآورد شده است. اغلب موارد این اختلال در افراد تقریبا ۲۰ ساله است و در مقام دوم افراد ۳۰ تا ۴۰ ساله قرار دارند. احتمال اینکه زنان مبتلا به این اختلال تشخیص داده شوند تقریبا دو برابر است.

ممکن است این حملات در برخی افراد فقط گاهی مثلا با چند ماه یا چند سال فاصله بین دوره ها روی دهد. معمولا این اختلال مشکلات مداومی را به مدت چند سال، مخصوصا در زنان ایجاد می کند. پیش بینی ناپذیر بودن نشانه هاست که این افراد را خیلی آزار می دهد. افراد مبتلا با گذشت زمان یاد می گیرند از مکان هایی که می ترسند در آنها گیر بیوفتند، مانند آسانسور، فروشگاه های شلوغ، و سینما اجتناب کنند. این نوع اجتناب می تواند به ایجاد اختلال مربوطی به نام آگورا فوبی (Agorphobia)، منجر شود که عبارت است از اضطراب شدید در مورد گیر افتادن، درمانده شدن، یا شرمنده شدن در یک موقعیت بدون کمک در صورت وقوع حمله وحشتزدگی. این احتمال وجود دارد که افراد بدون اختلال وحشتزدگی دچار آگورافوبی شوند یا بدون آگورافوبی اختلال وحشتزدگی را تجربه کنند. افرادی که تشخیصشان اختلال وحشتزدگی بدون آگورافوبی بوده است، می توانند در زندگی روزمره شان به نحو شایسته ای عمل کنند. برآورد می شود ۵ درصد جمعیت بزرگسالان و زنان دو برابر مردان، در مقطعی از زندگی خود به آگورافوبی دچار می شوند. افراد مبتلا به آگورا فوبی از موقعیتهایی نظیر تنها بودن در خانه یا بیرون از خانه، بودن در جمعیت، روی پل، یا در اتوموبیل متحرک می ترسند. افراد مبتلا به آگورافوبی حتی زمانی که احساس خطر فوری نمی کنند، همواره نگران هستند به طور غیر منتظره در موقعیتهایی که مخاطره آمیز می پندارند، قرار بگیرند. این افراد معمولا به دنبال نشانه های امن مانند فردی امن هستند که به اعتقاد آنها می تواند در صورت حمله وحشتزدگی یاری رسان باشد. نشانه های امن دیگر می تواند دارو، حیوان دست آموز یا خود خانه باشد.

ویژگی های تشخیص آگورافوبی

  • از بودن در مکانها یا موقعیتهایی که گریختن از آنها دشوار یا شرم آور است، یا ممکن است نتواند کمک دریافت کنند، دچار نشانه های وحشتزدگی یا حمله وحشتزدگی می شوند. این افراد از تنها بودن در خانه یا بیرون از خانه، بودن در جمعیت یا ایستادن در صف، بودن روی پل و سفر کردن با اتوبوس، قطار یا اتوموبیل می ترسند.
  • از موقعیتهایی که می ترسند، اجتناب می کنند، یا با ناراحتی و اضطراب محسوس از اینکه دچار حمله وحشتزدگی یا نشانه های وحشتزدگی شوند، این موقعیتها را تحمل می کنند، یا اصرار دارند موقعی که وحشتزده می شوند یک نفر همراه آنها باشد.

ویژگی های تشخیص اختلال وحشتزدگی همراه با آگورافوبی

  • به علت تاثیرات فیزیولوژیکی مواد یا بیماری جسمانی دچار حملات وحشتزدگی نشده اند و نشانه های آگورافوبی دارند.
  • حملات وحشتزدگی مکرر و غیر منتظره
  • حداقل یکی از حملات دست کم بعد از یک ماه روی داده است که طی آن یکی از موارد زیر را تجربه کرده اند : الف) نگرانی مداوم در مورد ابتلا به حملات بیشتر ب) نگرانی از پیامدهای این حمله و تغییر قابل ملاحظه در رفتار مرتبط با این حملات.

نظریه ها و درمان اختلال وحشتزدگی و آگورافوبی

هر دو اختلال عناصر فیزیولوژیکی و روان شناختی دارند، اما معلوم نیست آیا عوامل روان شناختی موجب تغییرات فیزیولوژیکی می شوند یا بالعکس. یکی از اولیت نظریه هایی که به عوامل فیزیولوژیکی مربوط می شود روی نقش لاکتیت در حملات تاکید کرد. لاکتیت (lactate)، ماده ای شیمیایی در خوت است که به طور طبیعی مشکلات روانی تولید نمی کند؛ اختلال وحشتزدگی از افزایش لاکتیت در خون ناشی می شود. میزان نوراپی نفرین در مغز افراد مبتلا به اختلال وحشتزدگی بسیار بالاست. این انتقال دهنده عصبی زمانی فعالی میشود که فرد تحت استرس یا موقعیت خطرناک قرار گرفته باشد.

طبق نظریه حساسیت نسبت به اضطراب، افراد مبتلا، جلوه های شناختی و تنی استرس و اضطراب را به صورت فاجعه آمیز تعبیر می کنند. هنگامی که سطح دی اکسید کربن در خون آنها انباشته می شود، این مکانیزم هشدار کاذب فعال شده و باعث می شود فرد به نفس نفس بیفتند. اگر این افزایش در میزان نفس کشیدن نتواند سطح دی اکسید کربن خون را پایین بیاورد، فرد به حالت وحشتزدگی می افتد. پیش بینی ناپذیری رویداد آزارنده برای راه اندازی حمله وحشتزدگی در افراد بسیار مضطرب، خیلی مهم است.

واکنش های ترس شرطی، بدان معناست که فرد احساسهای بدنی خاصی را با خاطرات حملات وحشتزدگی قبلی تداعی می کند که باعث می شود حتی قبل از وقوع تغییرات زیستی قابل توجه، حمله وحشتزدگی تمام عیاری ایجاد شود. با گذشت زمان فرد قبل از وقوع حمله وحشتزدگی آن را پیش بینی می کند که این به رفتار اجتنابی منجر می شود که در آگورافوبی شایع است. مدل شناختی رفتاری اعلام می کند، اضطراب از طریق ایجاد دور معیوب، مشکل غیر قابل کنترلی برای فرد می شود. این دور معیوب زمانی آغاز می شود که فرد احساسهای بسیار منفی را تجربه می کند و این به نوبه خود باعث می شود فرد احساس کند آنچه در حال وقوع است، غیر قابل پیش بینی و کنترل ناپذیر است. شناخت های معیوب و برداشت غلط از علایم هم در داخل بدن و هم در محیط، به احساس اضطراب کمک بیشتری می کنند.  موثر ترین داروهای ضد اضطراب بنزودیازپین ها هستند.

آموزش آرمیدگی، یکی از فنون رفتاری است که در درمان اختلال وحشتزدگی و آگورافوبی مورد استفاده قرار می گیرد. درمانجو یاد می گیرد عضلات سرتاسر بدنش را به تناوب سفت و شل کند. بعد از این آموزش، درمانجو می تواند با اولین نشانه های تنفس سریع، تنفس آهسته را شروع کند. درمانجو یاد می گیرد امکان کنترل کردن ارادی تنفس سریع وجود دارد. مداخله های جامعتری که فنون شناختی را در بر می گیرند، ضروری هستند. برای آنهایی که به آگورافوبی مبتلا هستند، عموما مواجهه واقعی (in vivo) را توصیه می کنند. درمان زمانی بیشترین تاثیر را دارد که درمانجویان بتوانند با موقعیتهایی که از آنها می ترسند، روبرو شوند. درمان کنترل وحشت زدگی PCT (panic control therapy) از بازسازی شناختی، آگاه شدن از علائم بدنی مرتبط با حملات وحشتزدگی، و باز آموزی تنفسی تشکیل می شود.

فوبی های خاص

همه از برخی اشیا، موقعیت ها یا جانوران می ترسند. این گونه پاسخ ها یا ناراحتی که بیزاری نامیده می شوند، شایع هستند، و چندان مایه نگرانی نیستند. فوبی خاص (specific phobia)، ترس غیر منطقی و کاهش ناپذیر از شی، فعالیت، یا موقعیت خاصی است که پاسخ اضطرابی فوبی ایجاد می کند، اختلال زیادی در عملکرد به وجود می آورد و به رفتار اجتنابی منجر می شود.

ویژگیهای فوبی های خاص

آنها از اینکه با موضوعی مواجه شوند که از آن وحشت دارند، در حالتی از اضطراب شدید به سر می برند و اغلب برای اجتناب از تماس با آن، از هیچ کوششی فروگذار نمی کنند. ترسهای غیر منطقی در کل جمعیت شایع هستند، اما فقط آن دسته از شرایطی که پریشانی زیادی ایجاد می کنند، ملاک های تشخیصی برای فوبی خاص را برآورده می سازند. برخی فوبی ها را می توان تا دوران کودکی ردیابی کرد. گاهی فوبی های خاص با اختلال روانی دیگری همراه اند. تقریبا دو سوم افراد مبتلا به اختلال وحشتزدگی همراه با آگورا فوبی، به فوبی خاصی، مانند فوبی موقعیتی، فوبی مربوط به دندان، فوبی تزریق خون – جراحت، فوبی محیط طبیعی، و فوبی مرتبط با مرگ نیز مبتلا هستند.

ویژگیهای تشخیص فوبی خاص

  • دچار ترس محسوس و مداوم می شوند که بیش از حد یا نا معقول است و وجود یا پیش بینی موضوع یا موقعیتی خاص آن را ایجاد می کند ( ارتفاع، حیوانات و …).
  • هنگامی که با محرک فوبیک روبرو می شوند، دچار اضطراب فوری، احتمالا به شکل حمله وحشتزدگی می شوند.
  • آنها تشخیص می دهند که این ترس بیش از حد یا نا معقول است.
  • آنها از موقعیت اجتناب نموده یا با اضطراب و پریشانی شدید آن را تحمل می کنند.
  • این اختلال فعالیت های روزمره، یا روابط را مختل می کند و موجب پریشانی می شود.

نظریه ها و درمان فوبی خاص

توجیهات اساسی فوبیهای خاص به دیدگاههای زیستی و روانی متکی هستند. دیدگاه زیستی، ما انسانها اصولا برای ترسیدن از موقعیتها یا محرکهای خاصی که می توانند بقایمان را تهدید کنند از پیش برنامه ریزی شده ایم. فروید معتقد بود فوبیها نشانه های روانی ای می باشند که از خود در برابر اضطراب دفاع می کنند. روان شناسان رفتارگرا نشان دادند که حیوانات و انسانها می توانند از طریق شرطی شدن، رفتار فوبیک را اکتساب کنند. نظریه پردازان شناختی رفتاری معتقدند که سبکهای شناختی درمانجو باعث ایجاد و نگهداری اختلالهای اضطرابی، مانند فوبی خاص می شوند. افراد فوبیک سیستم های هشدار بیش فعالی برای خطر دارند، و علت اینکه آنها چیزها را خطر ناک می پندارند این است که محرک ها را سو تعبیر می کنند. ادراکهای آنها بر پایه برداشتهای غلط و تعمیم های مفرط استوار است. درمان های رفتاری بسیار موثر است. حساسیت زدایی منظم، بر این فرض قرار دارد که فرد می تواند در حالی که آرمیده است، از طریق نزدیک شدن تدریجی به محرکهای ترسناک، بر اضطراب نا سازگارانه کاملا چیره شود. غرقه سازی (flooding) و غرقه سازی تجسمی (imaginal flooding)روش های دیگر درمانی هستند. مواجهه تدریجی (gradual exposure) نیز روش دیگری است که برای درمان فوبی های خاص استفاده می شود. در فن توقف فکر (thought stopping) فرد یاد می گیرد افکار اضطراب آور را متوقف کند. فرد هربار که فکر اضطراب آوری به ذهنش وارد شد فریادی مانند ((بس کن!)) را در ذهن خود بر زبان می آورد. ایمن سازی در برابر استرس (stress inoculation) روش شناختی رفتاری دیگری است. درمانجو فهرستی از اظهارات را برای استفاده کردن به هنگام روبرو شدن با موقعیت ترسناک آماده می کند که به او اطمینان می دهند می تواند به نحو شایسته ای آن موقعیت را کنترل کند. (( من می توانم با این مقابله کنم))، ((منطقی نیست اینقدر احساس وحشت کنم)).

فوبی اجتماعی

خیلی از آدمها قبل از سخنرانی برای یک گروه، ظاهر شدن برای اجرای موسیقی، یا شرکت کردن در مسابقه ورزشی یا بازی، عصبی می شوند یا می ترسند. اما افراد مبتلا به فوبی اجتماعی (social phobia)، نه تنها در این موقعیتها، بلکه تقریبا در تمام موقعیتهایی که دیگران آنها را مشاهده می کنند، دچار اضطراب زیادی می شوند.

ویژگیهای فوبی اجتماعی

ترس غیر منطقی و شدید از این است که رفتار فرد در موقعیت اجتماعی مورد تمسخر یا انتقاد دیگران قرار گیرد. افراد مبتلا به این اختلال می دانند که ترسشان غیر منطقی است، با این حال نمی توانند جلوی نگرانی خود را از اینکه دیگران مشغول بررسی دقیق آنها هستند، بگیرند. با اینکه افراد مبتلا به صورت افراطی از این گونه موقعیت های اجتماعی اجتناب می کنند، اما موقعیت هایی وجود دارند که در آنها چاره ای ندارند. وقتی این حالت روی می دهد، در اثر اضطراب فلج می شوند. آنها از موقعیتهایی چون سخنرانی در حضور دیگران، ترسهای متعددی دارند. آنها می ترسند کاری انجام دهند یا چیزی بگویند که شرمنده شوند، می ترسند ذهنشان تهی شود، نگرانند که نتوانند به سخنرانی ادامه دهند، مطلب بی معنی یا احمقانه ای بگویند، یا علائم اضطراب، مانند لرزیدن نشان دهند.

فوبی اجتماعی از یک نظر شبیه آگورافوبی است و آن این است که ترس از شرمندگی اجتماعی به فرد اجازه نمی دهد خانه را ترک کند. تفاوت آنها در این است که اضطرابی که فرد مبتلا به فوبی  اجتماعی تجربه می کند ویژه موقعیتهای خاصی است، در حالی که آگورافوبی فراگیر تر است. فوبی اجتماعی هم در کودکان و هم در بزرگسالان، یافت می شود. تفاوت هایی در تجربه این اختلال وجود دارد. اولا، کودکان لزوما نمی دانند که ترسشان غیر منطقی است. ثانیا، کودکان از آزادی بزرگسالان برای اجتناب کردن از موقعیتهای اضطراب آور، مانند اجبار در صحبت کردن علنی در مدرسه، برخوردار نیستند. آنها گریزی ندارند، شاید اضطراب خود را به صورت غیر مستقیم، مانند عملکرد تحصیلی ضعیف یا خودداری از تعامل کردن با سایر کودکان نشان دهند.  خیلی از کسانی که در کودکی و نوجوانی دچار فوبی اجتماعی بوده اند، نشانه های این اختلال را در بزرگسالی هم تجربه می کنند.

فوبی اجتماعی می تواند به صورت فراگیر یا خاص ظاهر شود، و این بستگی دارد به اینکه آیا فوبی در هر موقعیت اجتماعی روی می دهد یا اینکه با موقعیت خاصی ارتباط دارد. فوبی اجتماعی فراگیر نه تنها از موقعیت هایی که باید کاری انجام دهند یا مورد مشاهده قرار گیرند، بلکه از کلیه تعاملها با دیگران می ترسند. در هر دو شکل فوبی اجتماعی، عملکرد شغلی و اجتماعی فرد توسط این اختلال صدمه می بیند.

ویژگیهای تشخیص فوبی اجتماعی

  • از موقعیتهای اجتماعی یا عملکردی که در آنها با افراد نا آشنا یا بررسی دقیق دیگران مواجه می شوند، شدیدا می ترسند. آنها می ترسند که مضطرب به نظر رسند یا به صورت شرم آور یا تحقیر آمیز عمل کنند.
  • وقتی با موقعیتی که از آن میترسند، مواجه می شوند، دچار اضطراب، احتمالا به صورت حملات وحشتزدگی می شوند.
  • آنها می دانند که این ترس افراطی یا غیر منطقی است.
  • این اختلال فعالیت های روزمره یا روابط را مختل می کند که موجب پریشانی می شود.

نظریه ها و درمان فوبی اجتماعی

دیدگاه های روان شناختی، بر آگاهی از فرایندهای فکر مبتلا به این اختلال استوار هستند. افراد مبتلا به این اختلال درباره تواناییهای خود افکار ناسازگارانه ای دارند و این افکار می توانند باعث شوند که آنها از تکلیف در دست انجام، منحرف شوند.

افراد مبتلا قادر نیستند توجه خود را از انتقاد مورد انتظار دور کنند و آن را بر عملکردشان متمرکز کنند. فنون رفتاری و شناختی رفتاری، مانند آنهایی که برای افراد مبتلا به فوبی خاص به کار می روند، در رسیدن به این هدف خیلی مفید هستند. مواجهه واقعی می تواند نتایج عالی بدست آورد. رویکرد زیستی سنتی، تغییرات در سطوح انتقال دهنده عصبی، از جمله گذرگاههایی در مغز که gaba، سروتوئین، دوپامین و نوراپی نفرین را شامل می شوند، بررسی می کنند.

اختلال اضطراب فراگیر

اضطراب به شی، موقعیت، یا رویداد خاصی ربط ندارد، ولی به نظر می رسد که ویژگی دایمی وجود روزمره فرد است.

ویژگیهای اختلال اضطراب فراگیر

بیشتر اوغات با اضطراب غیر قابل کنترل دست به گریبان هستند. به سختی می توانند تمرکز کنند و حتی گاهی احساس می کنند ذهنشان تهی است. هنگام شب، به سختی می توانند به خواب روند یا خفته بمانند، در طول روز احساس می کنند خسته، تحریک پذیر، و نا آرام هستند. عوارض فیزیولوژیکی برخی مواد و عناصر روانی اختلال خلقی یا اختلال روان پریشی می توانند نشانه های مشابه با نشانه های اختلال اضطراب فراگیر ایجاد کنند.

واکنش های بدن، احساسات، و افکار مرتبط با اختلال اضطراب فراگیر می تواند سالها ادامه یابد. دو سوم افراد مبتلا را زنان تشکیل می دهند.

نظریه ها و درمان اختلال اضطراب فراگیر

دیدگاه زیستی اعلام می دارد که افراد مبتلا به این اختلال به نابهنجاری ای که در سایر اختلالهای اضطرابی وجود دارد و سیستم های Gaba، سروتوئین زا و نورآدرنالین زا را در بر می گیرند، دچار هستند. دیدگاه شناختی-رفتاری، اضطراب فراگیر را ناشی از تحریف های شناختی می داند. درباره پیامد اتفاقات روزمره بیش از حد نگران می شوند. توجه آنها از خود مشکل به نگرانیهای خودشان جابجا می شود. وقتی که اضطراب به هر دلیل آغاز می شود، از کنترل خارج شده و نگرانی روی نگرانی انباشته می شود.

بازدارنده های جذب مجدد سروتونین، از جمله پاکسیل و بازدارنده جذب مجدد ترکیبی به نام افکسور، موثر هستند. به جای دارو می توان از درمان شناختی – رفتاری استفاده کرد. درمانجویان یاد می گیرند افکار مضطرب را تشخیص دهند، گزینه های منطقی تری را به جای نگران شدن جستجو کنند، و برای امتحان کردن این گزینه ها، اقدام نمایند.

ویژگی های تشخیصی اختلال اضطراب فراگیر

  • بیشتر روزها به مدت حداقل ۶ ماه دچار اضطراب و نگرانی شدید می شوند که به رویدادها یا فعالیتهای متعددی چون کار یا مدرسه مربوط می شوند.
  • اضطراب، نگرانی، یا نشانهای جسمانی مربوط آنها ناراحتی یا اختلال قابل ملاحظه ای ایجاد می کنند.
  • آنها به سختی می توانند نگرانی شان را کنترل کنند.
  • اضطراب و نگرانی آنها با حداقل سه مورد زیر ارتباط دارد
    1. بی قراری
    2. به راحتی خسته شدن
    3. مشکل تمرکز
    4. تحریک پذیری
    5. تنش عضلانی
    6. خواب آشفته

اختلال وسواس فکری عملی

وسواس فکری (obsession)، عقیده، فکر، تکانه یا تصور سمج و مزاحم. افراد مبتلا به وسواس فکری می دانند که این شناختها در درون فرایندهای فکر آشفته خودشان ایجاد می شوند. آنها نا امیدانه سعی می کنند این افکار مزاحم را نادیده بگیرند. وسواس عملی (compulsion)، رفتار تکراری و ظاهرا هدفمند است که در پاسخ به تمایلات غیر قابل کنترل یا طبق یک رشته مقررات تشریفاتی یا قالبی انجام می شود.

برخلاف وسواسهای فکری که موجب اضطراب می شوند، وسواسهای عملی برای کاهش دادن اضطراب یا پریشانی انجام می گیرند. اختلال وسواس فکری عملی (OCD) هم عناصر وسواسهای فکری مکرر و هم وسواسهای عملی را در بر دارد که زندگی روزمره فرد را به طور قابل ملاحظه ای مختل می کند.

ویژگیهای اختلال وسواس فکری – عملی

نشانه های OCD وقت گیر، غیر منطقی و پریشان کننده هستند و فرد نو میدانه آرزوی متوقف کردن آنها را دارد. وسواس عملی اغلب با وسواس فکری مرتبط با آن همراه است. وسواسهای عملی می توانند شکل تشریفات ذهنی هم بگیرند.

نشانه های OCD، چهار بعد دارند : وسواسهای فکری مرتبط با وسواسهای عملی وارسی کردن، نیاز به داشتن تناسب و منظم چیدن چیزها، وسواسهای فکری درباره پاکیزگی مرتبط با وسواسهای عملی شستن، رفتارهای مرتبط با احتکار.

فرد مبتلا به اختلال شخصیت وسواسی، آدم نگران، خشک، و انعطاف ناپذیری است که به تفکر و رفتار کردن بسیار آشفته، از نوعی که مشخصه افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری – عملی است، نمی پردازد. برای مثال اگر کسی کتابش را در جای اشتباه بگذارد، بسیار ناراحت می شود. بین این دو اختلال رابطه ای وجود دارد، اما تفاوت های مهمی نیز وجود دارند. در حدود یک سوم افراد مبتلا به OCD به اختلال شخصیت وسواسی نیز مبتلا هستند.

مردان احتمالا بین ۶ تا ۱۵ سالگی و زنان بین ۲۰ تا ۲۹ سالگی به OCD مبتلا می شوند. معمولا OCD در کودکی پدیدار و در نوجوانی این تشریفات رها می شود.

نظریه ها و درمان اختلال وسواس فکری عملی

نابهنجاریهایی در عقده های پایه، نواحی زیر قشری مغز که در کنترل حرکات دخالت دارند، منعکس می کند. سیستمهایی که گلوتامیت، دوپامین، سروتونین، و استیل کولین را شامل می شوند، به طور خاص می توانند در گیر باشند و عملکرد قشر پیش پیشانی را تحت تاثیر قرار دهند. بین انواع خاصی از عفونت های جسمانی در افراد جوان و ایجاد یا تشدید نشانه های OCD رابطه چیشمگیری پیدا شده است.

نظریه پردازان رفتار گرا تاکید دارند نشانه های OCD از طریق فرایند شرطی سازی تثبیت می شوند، به طوری که رفتار این افراد با تسکین موقتی اضطراب تداعی می شود. دیدگاه شناختی رفتاری روی الگوهای تفکر ناسازگارانه تاکید می کند و اعلام می دارد که این الگوها در ایجاد و ادامه نشانه های OCD دخالت دارند. افراد مبتلا به OCD کاستیهای حافظه دارند که باعث می شود آنها در یادآوری رفتارها، نظیر خاموش کردن اجاق گاز یا قفل کردن در مشکل داشته باشند.

رویکردهای زیستی و روانی در درمان یکپارچه نگر ترکیب می شوند. داروی آنافرانیل وسواس فکری افراد افسرده را کاهش می دهد. درمان با پروزاک، یا سرترالین در درمان اختلال وسواس فکری – عملی موثر هستند. بسیاری از متخصصان بالینی مداخله های روانی را توصیه می کنند. مواجهه به کاهش اضطراب وسواسی کمک می کند در حالی که جلوگیری از پاسخها، تشریفات فرد را کنترل می کند. در موارد حاد، از مداخله رادیکال جراحی روانی می توان استفاده کرد.

ویژگیهای تشخیصی اختلال وسواس فکری عملی

  • افراد مبتلا از وسواس ها رنج می برند، به طوری که فرد یک زمانی به افراطی بودن یا غیر منطقی بودن آنها پی می برد. این وسواسها پریشانی محسوسی ایجاد می کنند، بیش از یک ساعت در روز وقت می گیرند، یا فعالیتعای روزمره و یا فعالیت های اجتماعی یا روابط را به نحو چشمگیری مختل می کنند.
  • وسواسهای فکری با چهار ویژگی زیر توصیف می شوند:
    1. افکار، تکانه ها یا تصورات مکرر و مداومی که فرد مبتلا آنها را مزاحم و نا مناسب می داند و اضطراب یا پریشانی محسوسی ایجاد می کنند.
    2. صرفا نگرانیهای بیش از حد درباره مشکلات واقعی زندگی نیستند.
    3. برای نادیده گرفتن یا متوقف کردن این افکار، تکانه ها، یا تصورات یا جایگزین کردن آنها با فکر یا عمل دیگری، تلاشهایی صورت می گیرند.
    4. فرد تشخیص می دهد که اینها محصول ذهن خودش است.
  • وسواسهای عملی با دو ویژگی زیر توصیف می شوند:
    1. رفتارهای تکراری، یا اعمال ذهنی که فرد احساس می کند مجبور است آنها را در واکنش به وسواس فکری یا طبق مقررات خشک و انعطاف ناپذیر، انجام دهد.
    2. رفتارها یا اعمال ذهنی به قصد جلوگیری یا کاهش دادن ناراحتی یا پیشگیری از یک رویداد یا موقعیت هولناک صورت می گیرند، اما آنها آشکارا افراطی هستند یا به صورت معقول به آنچه قرار است خنثی یا پیشگیری کنند، ربطی ندارند.

اختلال استرس حاد و اختلال استرس پس از آسیب

تجربه آسیب زا، رویداد مصیبت بار یا بسیار تاثر آوری است که پیامدهای روانی و جسمانی شدیدی دارد. برخی افراد بلافاصله بعد از رویدادی آسیب زا، دچار اختلال استرس حاد (acute stress disorder)، می شوند؛ فرد، تحت چنین شرایطی دچار ترس شدید، درماندگی، یا وحشت می شود. ممکن است نشانه های تجزیه ای، مانند احساس کرختی، غیر واقعی بودن، یا جدایی و یاد زدودگی درباره رویداد آسیب زا، ایجاد شوند. رویدادهای آسیب زا را به صورت افکار، رویاها، و صحنه های بازگشت به گذشته دوباره تجربه می کنند. اغلب اوقات بسیار مضطرب هستند، به سختی می توانند بخوابند یا تمرکز کنند. آنها معمولا تحریک پذیر و گوش به زنگ می شوند و با کوچکترین صدا یا اختلالی یکه می خورند.  به رغم شدید بودن نشانه های اختلال استرس حاد، اغلب افراد می توانند ظرف چند روز یا چند هفته به عملکرد نسبتا عادی برگردند. برخی دیگر به عملکرد عادی بر نمی گردند. آنها دچار اختلال استرس پس از آسیب (PTSD) می شوند، تشخیصی که چنانچه نشانه ها بیش از یک ماه باشند، مناسب است.

ویژگیهای تشخیص اختلال استرس حاد

  • این اختلال ظرف مدت یک ماه رویداد آسیب زا اتفاق می افتد، پریشانی یا اختلالی را به وجود می آورد که اهمیت بالینی دارد و بین ۲ تا ۴ هفته ادامه می یابد. این تشخیص برای افرادی مقرر می شود که ناراحتی یا اختلال قابل ملاحظه ای را در ارتباط با قرار گرفتن در معرض رویداد آسیب زایی تجربه کرده اند که در آن :
    1. رویداد یا رویدادهایی را تجربه کرده اند، شاهد بودند یا با آن مواجه شدند که مرگ واقعی یا تهدید به آن یا جراحت جدی، یا تهدید جسمانی برای خودشان یا دیگران، وجود داشته است.
    2. با ترس شدید، درماندگی یا وحشت واکنش نشان دادند.
  • فرد در مدت این رویداد یا پس از آن، به سه مورد از نشانه های تجزیه ای زیر یا بیشتر مبتلاست:
    1. احساس جدایی ( گسلش)، کرختی، یا فقدان تاثیر پذیری یا پاسخدهی هیجانی.
    2. کاهش احساس آگاهی از دور و بر، انگار فرد در حالت بهت است.
    3. احساس غیر واقعی بودن (مسخ واقعیت).
    4. احساس جدا بودن از خود ( مسخ شخصیت).
    5. ناتوانی در به یاد آوردن جنبه مهمی از آسیب ( یادزدودگی تجزیه ای)
  • رویداد آسیب زا از طریق تصورات، افکار، رویاها، خطاهای حسی و صحنه های بازگشت به گذشته مکرر، یا دوباره زنده شدن تجربه، بارها تجربه می شود، یا اینکه فرد وقتی با عناصر یادآوری این رویداد مواجه می شود، احساس پریشانی شدید می کند.
  • فرد از محرکهایی که خاطرات آسیب زا را فرا می خوانند، اجتناب می کند.
  • فرد دچار نشانه های اضطراب یا افزایش انگیختگی می شود، مانند مشکل خوابیدن، تحریک پذیری، ضعف تمرکز، گوش به زنگی، پاسخ یکه خوردن مفرط و بی قراری.

ویژگیهای اختلال استرس پس از آسیب

به دنبال اختلال استرس حاد، نشانه ای PTSD می توانند تسلط یابند. عوامل یاد آوری آسیب حتی سالگرد این رویداد می تواند آشفتگی روانی و جسمانی شدیدی را ایجاد کند. استرس پس از آسیب تشخیص نسبتا شایعی است. بسیاری از افراد مبتلا به این اختلال در حالت کرختی به نظر می رسند که (( تعطیل هستند)) و این باعث می شود آنها به طور کلی در اکثر موقعیتها بی تفاوت باشند. این افراد برای مدت طولانی احساس می کنند سطح انگیختگی شان افزایش یافته است که در مشکل خوابیدن، طغیانهای خشم، مشکلات تمرکز، پاسخ یکه خوردن مفرط، یا گوش به زنگی کلی آشکار می شود.

نشانه های PTSD در دو گروه جای می گیرند. گروه اول که مزاحمت ها و اجتناب نامیده می شوند، افکار مزاحم، رویاهای مکرر، صحنه های بازگشت به گذشته، بیش فعالی نسبت به علایم آسیب، و اجتناب از افکار یا عوامل یادآوری را در بر می گیرند. گروه دوم به نام بیش انگیختگی و کرختی نشانه هایی را شامل می شوند که جدایی (گسلش)، از دست دادن علاقه به فعالیت های روزمره، خواب آشفته، تحریک پذیری، و احساس کوتاهتر شدن آینده را در بر دارند.

پاسخ ها در دو مرحله روی می دهد: واکنش مقدماتی مرحله اعتراض (outcry phase) است که طی آن فرد با حالت هشدار و هیجان نیرومند، مانند ترس یا غم واکنش نشان می دهد. ممکن است فرد در این مرحله جیغ بکشد یا به چیزی ضربه بزند. در صورتی که رویدادها تهدید فوری برای فرد داشته باشد، مانند زمین لرزه، مرحله اعتراض ممکن است فورا روی ندهد، زیرا افراد باید با موقعیت ایجاد شده کنار بیایند. اعتراض بعدا شاید در مکانی امن، زمانی که تهدید برطرف شده است صورت گیرد. مرحله بعد، مرحله انکار / مزاحمت (denial / intrusion phase) است که به موجب آن، شخص بین انکار یعنی فراموش کردن رویداد یا وانمود کردن به اینکه اتفاقی نیفتاده است، و مزاحمت، یعنی تجربه افکار و احساسات مزاحم در مورد آن رویداد در نوسان است. کابوس ها و افکار ناخواسته مربوط به رویداد آسیب زا، همراه با نشانه های جسمانی مانند شتاب ضربان قلب یا عرق کردن شدید، فرد را در طول این مرحله به سطوح می آورند.

ویژگی های تشخیص اختلال استرس پس از آسیب

  • پریشانی قابل ملاحظه ای به وجود می آورد. برای کسانی مقرر می شود که در معرض رویداد آسیب زایی قرار گرفته اند که در آن
    1. رویدادی را تجربه کرده، شاهد بوده، یا با آن مواجه شده اند که مرگ واقعی یا تهدید به مرگ یا جراحت جدی، یا تهدید جسمانی برای خودشان یا دیگران را در بر داشته است.
    2. با ترس شدید، درماندگی، یا وحشت پاسخ دادند.
  • حداقل به مدت ۱ ماه، به یک یا چند طریق زیر، دوباره تجربه می شود:
    1. یادآوریهای ناراحت کننده مکرر رویداد آسیب زا
    2. رویاهای ناراحت کننده مکرر رویداد آسیب زا
    3. عمل کردن یا احساس کردن به صورتی که انگار رویداد آسیب زا تکرار شده است.
    4. ناراحتی شدید هنگام مواجه شدن با علایم درونی یا بیرونی که مظهر جنبه ای از رویداد آسیب زا هستند یا به آن شباهت دارند.
    5. واکنش پذیزی فیزیولوژیکی هنگام مواجه شدن با علایم درونی یا بیرونی که مظهر جنبه ای از رویداد آسیب زا هستند یا به آن شباهت دارند.
  • حداقل برای مدت یک ماه، فرد از محرکهای مرتبط با رویداد آسیب زا اجتناب می کند و کرختی پاسخدهی کلی در او وجود دارد که با حداقل سه مورد زیر نشان داده می شود:
    1. تلاش برای اجتناب کردن از افکار، احساسات، یا مکلمات مرتبط با رویداد آسیب زا.
    2. تلاش برای اجتناب کردن از فعالیتها، مکان ها، یا افرادی که خاطرات رویداد آسیب زا را تحریک می کنند.
    3. ناتوانی در به یاد آوردن جنبه مهمی از رویداد آسیب زا.
    4. کاهش محسوس علاقه به فعالیتهای مهم یا مشارکت در آنها.
    5. احساس جدایی از دیگران یا بیگانگی با آنها.
    6. محدود بودن دامنه عاطفه.
    7. احساس کوتاه بودن آینده.
  • حداقل به مدت یک ماه نشانه های مداوم افزایش انگیختگی وجود دارد که با حداقل دو مورد زیر نشان داده می شود:
    1. مشکل به خواب رفتن یا خفته ماندن
    2. تحریک پذیری یا طغیانهای خشم
    3. مشکل تمرکز
    4. گوش به زنگ بودن
    5. پاسخ یکه خوردن مفرط

نظریه ها و درمان

دیدگاه زیستی. بعد از وقوع تجربه آسیب زا، قسمت هایی از سیستم عصبی فرد نسبت به خطر احتمالی در آینده، بسیار حساس می شود. گذرگاههای زیر قشری در سیستم عصبی مرکزی، همین طور، ساختارهایی در دستگاه عصبی سمپاتیک به طور همیشگی نسبت به علایم صدمه قریب الوقوع هوشیار می شوند. تغییر عملکرد انتقال دهنده عصبی نیز در این ماجرا نقش دارد. سرانجام اینکه آمادگی ژنتیکی هم می تواند در ایجاد PTSD نقش داشته باشد.

دیدگاه های روان شناختی. فروید این نشانه ها را بیانگر غرق شدن دفاعهای خود می دانست، که از تجربه شدید و تهدید کننده اضطراب غیر قابل کنترل سرچشمه می گیرد. تجربیات می توانند به اندازه کافی برای ایجاد این واکنش آسیب زا باشند، یا اینکه می توانند خاطرات دردناک تعارض های ناهشیار را که قبلا حل نشده اند، راه اندازی کنند و در نتیجه ناتوانی در سرکوب نگه داشتن این خاطرات، موجب لبریز شدن اضطراب شوند.

طبق رویکردهای رفتاری سنتی، فرض می شود که فرد مبتلا به PTSD، نوعی ترس شرطی را به محرکهایی که در لحظه آسیب وجود داشته اند، فرا می گیرد. به خاطر این تداعی ها حتی در غیاب تجربه آسیب دچار اضطراب می شود.

نظریه پردازان شناختی – رفتاری به این موضوع پرداخته اند که چگونه عقاید افراد در مورد رویداد آسیب زا بر نحوه مقابله کردن آنها با این رویدادها تاثیر می گذارند. سرزنش کردن بیش از حد خود به خاطر اتفاقاتی که از کنترل فرد خارج هستند و همینطور، احساس گناه در مورد پیامد این اتفاقات، تلاش های نا موفق فرد برای کاهش دادن استرس نیز خطر ابتلا را افزایش می دهد. بین شدت آسیب و خطر ابتلا رابطه مستقیم وجود دارد. زیر بنای این تجربیات، برداشت فرد از به خطر افتادن زندگی است.

دیدگاه اجتماعی فرهنگی. فقدان حمایت اجتماعی، نه خود تجربه جنگ و… ، می تواند در ایجاد اختلال دخالت داشته باشد. محیط های اجتماعی محروم زمینه را برای افزایش آسیب پذیری آماده می کنند.

درمان. داروهای ضد اضطراب مانند بنزودیازپین ها مفید خواهند بود. برای کسانی که دچار بی قراری، پرخاشگری، تکانشگری یا بازگشت به گذشته هستند، داروهای ضد تشنج، مانند کاربامازپین یا اسید والپرویک مفید واقع می شوند. داروهای ضد افسردگی معمولا در درمان نشانه های کرختی، مزاحمت و کناره گیری اجتماعی شفا بخش هستند. البته برای کنترل واکنشهای فرد به درمانهای دارویی، روان درمانی را توصیه می کنند. درمان های رفتاری غرقه سازی تجسمی و حساسیت زدایی منظم. مواجه کردن فرد با محرکهای PTSD که خاطرات رویداد آسیب زا را به صورت تدریجی زنده می کنند، یا در موقعیتی که به طور همزمان به فرد آموخته می شود که خود را شل کند و آرمیده باشد. نقش گزاری روانی (psychodrama) نیز می توانند در آوردن خاطرات سرکوب شده رویداد آسیب زا به آگاهی هشیار، در موقعیت کنترل شده، مفید باشند. همچنین مبتلایان می توانند یاد بگیرند با برخورد منطقی با شرایطشان و تجزیه کردن مشکلاتشان به واحدهای قابل کنترل، استرس را کاهش دهند.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۴ اردیبهشت ۹۴

نظریه های پیری زیستی و عوامل ایجاد کننده آنها

پیری زیستی، نتیجه مشترک چندین علت است که برخی در سطح DNA، برخی دیگر در سطح سلولها و سایرین در سطح بافتها، اندامها و کل ارگانیزم عمل می کنند. یک دیدگاه بی دقت، نظریه فرسودگی است که می گوید بدن در اثر استفاده فرسوده می شود. اما بر خلاف قطعات ماشین، اندامهای فرسوده بدن معمولا خود را ترمیم می کنند. بین کار جسمانی و مرگ پیش از موقع رابطه ای وجود ندارد. برعکس ورزش شدید، عمر طولانی تر و سالمتری را پیش بینی می کند.

پیری در سطح DNA و سلول های بدن.  توجیهاتی که به رویدادهای تصادفی درونی و بیرونی تاکید می ورزند که به مواد ژنتیکی و سلولی آسیب می رسانند. عمر طولانی صفتی خانوادگی است اما افراد به جای اینکه عمر طولانی را به ارث ببرند عواملی را به ارث می برند که بر احتمال مردن زودتر یا دیرتر آنها تاثیر می گذارند.

نظریه برنامه ریزی ژنتیکی از وجود ژنهای پیری خبر می دهد که برخی از تغییرات زیستی مانند موی سپید بدن را کنترل می کنند.
تلومر در انتهای کروموزوم ها قرار دارد و برای تکثیر سلول حیاتی است، مگر اینکه سلول های دیگر اصلا تکثیر نشوند.
طبق دیدگاه تصادفی DNA به علت جهشهای خود انگیخته یا در اثر عوامل بیرونی، به تدریج در سلولهای بدن صدمه میبیند.
زمانی که رادیکال های آزاد از دو بر خودش به دنبال جایگزین می گردد، مواد سلولی اطراف خود، از جمله DNA، پروتویین ها و چربی های ضروری برای عملکرد سلول را از بین می برد. رادیکال های آزاد در بیش از ۶۰% اختلالهای پیری، از جمله بیماری قلبی، سرطان، آب مروارید و التهاب مفاصل دخالت دارند. غذاهای سرشار از ویتامین C، E و بتا کاروتن از آسیب رساندن رادیکال آزاد جلوگیری می کنند.

پیری در سطح اندام ها و بافتها. طبق نظریه ارتباط متقاطع پیری، به مرور زمان الیاف پروتوئین که بافت متصل کننده بدن را تشکیل می دهند با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و بافت کمتر انعطاف پذیر می شود. پیامدهای منفی آن از دست دادن انعطاف پذیری پوست و سایر اندامها، تیره شدن عدسی چشم، مسدود شدن شریانها و لطمه دیدن کلیه ها می باشد. ضعف تدریجی دستگاه درون ریز که با کاهش تدریجی هورمون رشد GH، از دست دادن عضله، اضافه شدن چربی بدن و نازک شدن پوست رابطه دارد. در حال حاظر رژیم غذایی و فعالیت بدنی روشهای امن تری برای کنترل این پیامدهاست. کاهش فعالیت دستگاه ایمنی که با افزایش آسیب پذیری در برابر بیماری عفونی، افزایش خطر سرطان، تغییرات در جدار رگهای خونی که با بیماری قلبی و عرقی ارتباط دارد.

تغییرات جسمانی پیری

بین بیست تا چهل سالگی تغییرات در ظاهر جسمانی و افول عملکرد بدن بسیار تدریجی است و به سختی مورد توجه قرار می گیرد اما بعدا این تغییرات شتاب می گیرند.

تصلب شرایین، یکی از جدی ترین بیماریهای دستگاه قلبی- عروقی است که طی آن رسوبات سخت جرم، حاوی کلسترول و چربی، روی جداره شریانهای اصلی جمع می شوند. معمولا در اوایل زندگی آغاز، در میانسالی پیشرفت و به بیماری جدی می انجامد. بینایی، از ۳۰ سالگی، زمانی که عدسی سخت و ضخیم می شود، توانایی تمرکز کردن روی اشیای نزدیک افت میکند. شنوایی، از ۳۰ سالگی، حساسیت نسبت به صدا، خصوصا در فرکانسهای بالا افت می کند و به تدریج به تمام فرکانسها گسترش می یابد. چشایی، از ۶۰ سالگی، حساسیت نسبت به چهار مزه اصلی کاهش می یابد. بویایی، از ۶۰ سالگی، از دست دادن گیرنده های بویایی، توانایی تشخیص بوها را کاهش می دهد. لامسه، به صورت تدریجی، از دست دادن گیرنده های لامسه ای، مخصوصا در نوک انگشتان را شامل می شود. قلبی عروقی، به صورت تدریجی، هنگامی که عضله قلب سخت تر می شود، حداکثر ضربان قلب کاهش می یابد و توانایی قلب را برای تامین اکسیژن بدن به هنگام ورزش کردن، کاهش می دهد. دستگاه ایمنی، به صورت تدریجی، کوچک شدن غده تیموس، توانایی سلولهای T و قابلیت سلول های B در مبارزه با بیماریها را محدود می سازد. سیستم عضلانی، به صورت تدریجی، هنگامی که عصب های تحریک کننده رشته های عضلانی کشیدگی سریع از بین میروند. سیستم استخوان بندی، در اواخر ۳۰ سالگی آغاز، در ۵۰ سالگی شتاب و در ۷۰ سالگی کند می شود. بافت غضروفی در مفاصل نازک می شود و ترق توروق می کند . باعث می شود که انتهای استخوان زیر آن ساییده شود. تولید مثل،  در زنان بعد از ۳۵ سالگی شتاب میگیرد و در مردان بعد از ۴۰ سالگی آغاز می شود. مشکلات باروری و خطر زاییدن بچه مبتلا به اختلال کروموزومی افزایش می یابد. دستگاه عصبی، از ۶۰ سالگی، نورون ها می میرند، وزن مغز کم می شود. بطن های داخل مغز بزرگ می شوند. پوست، به صورت تدریجی، لایه بیرونی به لایه میانی میچسبد. زیر پوست و لایه درونی پوست نازک می شوند. مو،  از ۳۵ سالگی، خاکستری و نازک می شود. قد، از ۵۰ سالگی، کاهش استقامت استخوان ها به روی هم افتادن دیسکهای ستون فقرات و باعث می شود در ۷۰ ۸۰ سالگی قد به میزان ۵ سانتی متر کاهش یابد. وزن، تا  ۵۰ سالگی افزایش و از ۶۰ سالگی کاهش، بیان گر افزایش چربی و کاهش مواد معدنی عضلات و استخوانهاست.

دستگاه ایمنی و ارتباطش با پیری

پاسخ ایمنی عبارت است از فعالیت جمعی سلولهای تخصصی ای که آنتی ژنها را در بدن خنثی یا نابود میکند. دو نوع سلول سفید خون که نقش حیات بخشی دارند: ۱- سلول های T : که از مغز استخوان سرچشمه می گیرند و در تیموس (غده کوچکی در بالای سینه) رشد می کنند مستقیما به آنتی ژنها هجوم می برند. ۲- سلول های B: در مغز استخوان ساخته می شوند. پادتن هایی را به داخل خون ترشح می کنند که تکثیر می شوند. آنتی ژنها را گیر می اندازند و به دستگاه گردش خون امکان نابود کردن آنها را می دهند.

توانایی دستگاه ایمنی در نوجوانی افزایش و بعد از ۲۰ سالگی افت می کند. طلاق، پرستاری از والدین سالخورده بیمار، افسردگی مزمن نیز می تواند ایمنی را کاهش دهد. رابطه بین استرس و بیماری زمانی معنی دار میشود که بدانیم هورمونهای استرس بدن را برای فعالیت بسیج می کنند، در حالی که کاهش فعالیت پاسخ ایمنی را تقویت میکند.

نظریه شای و مراحل توالی ذهنی از فراگیری دانش به استفاده از آن

توانایی های شناختی انسان به سختی می تواند از پیچیدگی مراحل صوری پیاژه فراتر رود، اما وقتی افراد به بزرگسالی می رسند، موقعیت هایی که باید در آنها فکر کنند متنوع تر می شود. مرحله فراگیری (۰ ۱۸ سالگی)، دو دهه اول زندگی عمدتا صرف فراگیری دانش می شود. افراد جوان از تفکر عملیات عینی به تفکر عملیات صوری پیشروی می کنند. مرحله دستیابی (۱۸ ۳۵ سالگی)، افراد باید مهارتهای شناختی خود را با موقعیت هایی چون زندگی زناشویی و استخدام سازگار کنند. مرحله مسئولیت (۳۵ ۵۰ سالگی)، گسترش مسئولیت به سایرین در شغل، جامعه و خانه صورت می گیرد. حفظ رابطه خوشایند با همسر صمیمی، درگیر ماندن در زندگی فرزندان، پذیرفتن رهبری بیشتر در کار، برآورده ساختن نقش های اجتماعی که پیشرفته ترین شکل این نوع تفکر مرحله اجرایی نامیده می شود. مرحله ادغام مجدد ( ۵۰ ۷۰ سالگی)، افراد تمایلات، نگرشها و ارزش های خود را بررسی مجدد و ادغام مجدد می کنند و از آنها به عنوان راهنمایی برای اینکه چه دانشی را فرا بگیرند و به کار برند، استفاده می کنند. افراد سالخورده درباره موقعیتهایی که باید انرژی شناختی خود را صرف کنند، سختگیرتر می شوند.

نظریه لابووی-ویف

بزرگسالی برگشت به مسائل عمل گرایانه را به همراه دارد، به این صورت که تفکر بر موقعیت های عینی متمرکز می شود اما به جای برگشت به تفکر ناپخته، حرکت از تفکر فرضی به تفکر عملگرایانه است. تضادها یا مغایرتها را به عنوان بخشی از زندگی می پذیرند و روشهای تفکری را پرورش می دهند. آگاهی از واقعیت های متعدد، ادغام کردن منطق با واقعیت، تحمل کردن اختلاف بین ایده آل و واقعیت و تغییر شکل کیفی در سالهای بزرگسالی را خلاصه می کند.

پردازش اطلاعات، کاردانی و خلاقیت

کاردانی، عبارت است از فراگیری اطلاعات زیاد در یک رشته یا کار، که تخصص به آن کمک می کند و با انتخاب کردن رشته دانشگاهی یا شغل آغاز می شود. خلاقیت، زیر بنای خلاقیت کاردانی است، ولی همه افراد کاردان خلاق نیستند. برای خلاقیت ویژگی های دیگری نیز ضروری است که شیوه تفکر نو آورانه، تحمل کردن ابهام، سایقی خاص برای موفق شدن، علاقه مندی به آزمایش کردن  و درصورت شکست، تکرار کردن از جمله آنهاست.

حرکت از مسئله گشایی به مسئله یابی، ویژگی برجسته تفکر پس صوری است که در هنرمندان دانشمندان ورزیده یافت می شود.

تفاوت های افراد کاردان و افراد مبتدی

افراد کاردان در مقایسه با افراد مبتدی به نحو کارآمدتری یادآوری و استدلال می کنند. آنها از لحاظ شناختی پخته ترند، زیرا می توانند آگاهی خود را به طور خودکار برای دستیابی به راه حلها به کار برند. کاردانی غیر از بهتر کردن مسئله گشایی، برای خلاقیت ضروری است.

تاثیرات کالج در رشد روانی اجتماعی

تجربه کالج، دوره ای است که می توان به کاوش ارزشها، نقشها و رفتارهای دیگر توجه کامل معطوف کرد. طبق نظریه تفکر پس صوری پری، دانشجویان بهتر می توانند در مورد مسائلی که پاسخ روشنی ندارند از دلیل و منطق استفاده کنند. بازنگری در نگرشها و ارزشها، این تغییرات شناختی را تکمیل می کند. کالج به دانشجویان کمک می کند به حقوق افراد و رفاه بشریت علاقه مند شوند و از این راه بر استدلال اخلاقی آنها تاثیر می گذارد. دانشجویان در سالهای کالج، خودآگاهی بیشتر، عزت نفس بهتر، و درک هویت عمیق تری را پرورش می دهند.

مدرک کالج زندگی بعد از کالج دانشجویان را هدایت می کند و بر تمایلات، و فرصتهای آنها تاثیر بسزایی می گذارد. ترک تحصیل، برای درآمد زندگی و رشد شخصی عواقب ناگواری دارد.

فردی که برای کار آمادگی دارد بهتر می تواند سایر نقش های بزرگسال را برآورده سازد. این فرد باید دارای ویژگی های: قضاوت درست، مسئولیت، ایثار و همکاری باشد. انتخاب شغل یک فرایند تدریجی است که مدتها قبل از نوجوانی آغاز می شود. جوانان چند مرحله رشد شغلی را طی می کنند.

مراحل زندگی از نظر لوینسون

مردان و زنا با تکلیف رشدی به شیوه ای متفاوت برخورد می کنند، لوینسون مانند اریکسون رشد را به صورت زنجیره ای از دوره ها یا مراحل در نظر می گیرد که از لحاظ کیفی مجزا هستند. هریک زمان خاص خود را دارند و چالشهای روانی ویژه ای را زندگی شخص به همراه می آورند. در هر دوره، تغییرات مهمی روی می دهند که با توجه به سن فرد قابل پیش بینی هستند و نیروهای زیستی و اجتماعی مشترکا آنها را ایجاد می کنند. هر دوره با یک انتقال ۵ ساله شروع می شود و فرد را برای دوره بعدی آماده می کند. ساختار زندگی، الگو یا طرح اساسی زندگی فرد در هر لحظه معین می باشد. اجزای تشکیل دهنده آن روابط فرد با دیگران، اعم از افراد، گروه ها و موسسات هستند. وظیفه اصلی دوره ساختار سازی، برگزیدن و منسجم کردن اجزا به شیوه ای است که زندگی فرد را بهبود بخشد که هر دوره آن ۵ تا ۷ سال است. اوایل بزرگسالی، بیشترین انرژی و وفور نعمت، تناقض و استرس است. این سالها رضایت زیاد از عشق، تمایلات جنسی، زندگی خانوادگی، دستاوردهای شغلی و تحقق اهداف مهم زندگی را به همراه دارند. این سالها فشار زیادی را مانند تصمیمات مهم ازدواج، فرزندان، کار و سبک زندگی قبل از اینکه خیلی از افراد تجربه زندگی لازم را برای انتخاب عاقلانه داشته باشند دارد.

تاثیر رویاها بر رشد روانی اجتماعی طبق نظریه لوینسون

در انتقال اوایل بزرگسالی اغلب جوانان رویایی را میسازند که در خلال آن خود را در دنیای بزرگسالی تجسم می کنند و این رویا، تصمیم گیری آنها را هدایت می کند. رویاهای زنان، خود را بر حسب روابط با شوهر، فرزندان، و همکاران توصیف می کند. رویاهای مردان بیشتر فردگرا هستند، آنها افراد مهم، مخصوصا همسر خود را پشتیبان مهمی برای هدفشان می دانند. آنها به ندرت خود را پشتیبان اهداف دیگران می انگارند.

انتقال ۳۰ سالگی، خود را ارزیابی مجدد می کنند. اجزایی را که به نظرشان نا مناسب هستند تغییر می دهند. آنهایی که درگیر شغل خود هستند و هنوز مجردند، سرگرم سافتن یک شریک زندگی می باشند. زنانی که زودتر بر ازدواج و مادری تاکید می ورزند در این زمان اهداف فردگرایانه ای تعین میکنند. زنان به جنبه هایی از زندگی زناشویی خود آگاه می شوند که آنها را به از دست دادن استقلال تهدید می کند. زنان متاهل از شوهران خود توقع دارند که تمایلات و آرزوهای فراتر از خانه آنها را به رسمیت بشناسند. سر و سامان یافتن مردان/ادامه بی ثباتی زنان،
لوینسون ۳۳ تا ۴۰ سالگی را دوره سر و سامان یافتن می داند. مردان با محکم کردن جایگاه خود در خانواده، کار و جامعه مقام امنی را در اجتماع کسب کنند. زنان در خلال سی سالگی به شدت بی سر و سامان هستند. خیلی از زنان تا میانسالی ثباتی را که مردان در ۳۰ سالگی کسب می کنند به دست نمی آورند.

سازگاری با زندگی از نظر ویلانت، ویلانت در بررسی روشهایی که مردان خود و دنیای اجتماعی شان را تغییر می دهند تا با زندگی سازگار شوند، مراحل اریکسون را تایید نمود، ولی شکاف بین آنها را پر کرد. ویلانت برخلاف لوینسون در مورد زنان تحقیق نکرد.

نقطه ضعفهای نظریه لوینسون و ویلانت

نتیجه گیری آنها عمدتا بر پایه مصاحبه با افرادی استوار بود که در دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۴۰ متولد شده بودند. این احتمال وجود دارد الگوهای آنها به اندازه ای که در مورد نسل قبل کاربرد داشتند در مورد جوانان امروزی قابل اجرا نباشند. با وجود آنکه نمونه لوینسون، بزرگسالان دانشگاه نرفته و کم درامد را در بر داشت، تعداد آنها اندک بود و زنان مرتبه اجتماعی اقتصادی پایین اصلا مورد بررسی قرار نگرفتند. آزمودنی های لوینسون هنگامی که مصاحبه شدند میان سال بودند و شاید تمام جنبه های زندگی جوانی خود را به دقت به خاطر نیاورده باشند.

زمان بندی اجتماعی

انتظارات درجه بندی شده سنی برای رویدادهای خاص زندگی است (اولین شغل، ازدواج، تولد فرزند، خرید خانه و …). بزرگسالان مانند کودکان و نوجوانان مقایسه اجتماعی میکنند و پیشرفت زندگی خود را در مقایسه با پیشرفت دوستان، خوهر برادر و همکارانش ارزیابی می کند و این سوال را معمولا از خود می پرسند: آیا مطابق با سنم عمل می کنم؟

یکی از منابع مهم تغییر شخصیت در بزرگسالی، تبعیت یا انحراف از زمانبندنی اجتماعی است. خیلی از بزرگسالان وقتی که از زمان بندی رویدادهای زندگی خیلی عقب می افتند، تا اندازه ای دچار ناراحتی روانی می شوند. زنانی که به موقع تشکیل خانواده دادند، مسئول تر، خویشتن دار، صبور، و مهرورز شدند ولی عزت نفس آنها افت کرد و احساس می کردند هرچه زندگی شان بیشتر پیش می رود، آسیب پذیر تر می شوند. زنانی که از زمان بندی مخصوص مردان پیروی کرده، مسلط تر، معاشرتی تر، مستقل و از لحاظ عقلانی کارآمد تر شدند و این روند در افراد همسانی که ده سال بعد متولد شده بودند نیز  یافت شد. زنانی که از زمان بندی اجتماعی پیروی نکرده بودند، نه ازدواج کرده و نه شغلی را تا ۳۰ سالگی آغاز کرده بودند، عملکرد بسیار ضعیفی داشتند. آنها نسبت به خود تردید داشتند، احساس بی کفایتی و تنهایی می کردند و بعضی آینده را مثل علامت سوال بزرگ می دیدند.

تغييرات جسماني اواخر بزرگسالي

دستگاه عصبي، الف) كاهش وزن مغز بعد از ۶۰ سالگي به علت از بين رفتن نورونها و بزرگ شدن بطن هاي درون مغز.
ب) بالغ بر ۵۰% نورونهاي مناطق بينايي، شنوايي، حركتي از بين مي رود. ج) قشر مخ، مخچه ۲۵% نورون هاي خود را از دست مي دهد.
د) سلولهاي گليال كه رشته هاي عصبي را ميلين دار مي كنند نيز كاهش مي يابند. ه) دستگاه عصبي خود مختار نيز در سن پيري عملكرد ضعيف تري دارد.

دستگاه هاي حسي، الف) بينايي، تغييرات ساختاري در چشم، تمركز كردن روي اشياي نزديك، ديدن در نور كم و تشخيص دشوار رنگ. قرنيه شفاف تر مي شود و نور را پخش مي كند، در نتيجه تصاوير را تار كرده و حساسيت به نور خيره كننده را افزايش مي دهد. عدسي بازهم زرد ميشود كه به اختلال بيشتر در تشخيص رنگ مي انجامد. مناطق كدر در عدسي به نام آب مرواريد افزايش ميابد (علاوه بر سن، عواملي چون نور خورشيد و ديابت خطر آب مرواريد را افزايش مي دهد) و موجب بينايي تيره و بدون جراحي سرانجام به نا بينايي مي انجامد.

شعف بينايي عمدتا از كاهش رسيدن نور به شبكيه به علت زرد شدن عدسيها، كوچك شدن مردمك و تيره شدن زجاجيه و ضايعه سلولي در شبكيه و عصب بينايي ناشي مي شود. انطباق با تاريكي و رفتن از محلي روشن به محيطي تاريك سخت تر مي شود. تباهي لكه اي علت اصلي نابينايي در سالخوردگان است، سلولهاي حساس نسبت به نور در لكه يا ناحيه مركزي شبكيه از دست مي روند.رژيم غذايي مملو از سبزيجات برگدار، خطر تباهي لكه اي را كاهش مي دهد و پايعه بينايي را در افراد مبتلا به اين بيماري كند مي سازد. با اين حال حتي در بين افراد ۸۵ ساله و مسن تر فقط ۳۰% دچار ضعف بينايي شديد مي شوند كه زندگي روزمره آنها را مختل مي كند. ب) شنوايي، كاهش تامين خون تامين خون و مرگ طبيعي سلولها در گوش داخلي، خشك شدن غشاها مانند پرده گوش و تباهي گذرگاههاي عصبي باعث مي شوند كه شنوايي در اواخر بزرگسالي ضعيف شود. اين ضعف در فركانسهاي بالا شديد تر است. از بين تمام مشكلات شنوايي، كاهش درك گفتار، بيشترين تاثير را بر رضايت از زندگي دارد.
ادراك ما از لحظه تولد چند وجهي است، يعني اطلاعات ناشي از چند سيستم حسي را تركيب مي كند. افراد سالخورده با توجه كردن به جلوه هاي صورت، ژستها و حركات لب مي توانند از بينايي خود براي تعبير كلمات گفتاري استفاده كنند. ج) چشايي و بويايي، سيگار كشيدن، دندانهاي مصنوعي، داروها و آلاينده هاي محيطي مي توانند بر ادراك مزه تاثير بگذارند. در صورتي كه تشخيص دادن مزه دشوار باشد غذا كمتر لذت بخش مي شود. بويايي كه به لذت بردن از غذا كمك مي كند، وظيفه خويشتن پايي را نيز بر عهده دارد. آدم هاي سالخورده به سختي مي توانند غذاي فاسد، بوي گند گاز، يا بوي دود را تشخيص دهند و در وضعيت تهديد كننده اي قرار مي گيرند. اين تغييرات باعث مي شود سالخوردگان بگويند: غذا ديگر بو و مزه مناسبي ندارد. تمرين كردن تشخيص بو، به حفظ آنها كمك مي كند. د) لامسه، براي اندازه گيري ادراك لامسه مشخص مي كنند دو محرك روي پوست قبل از اينكه به صورت يك محرك درك شوند چقدر بايد بهم نزديك شوند. پيري كاهش شديد درك لامسه در دستها، مخصوصا نوك انگشتان و كاهش كمتر در بازوها و لبها را به همراه دارد.علت آن كند شدن گردش خون مخصوصا در اندامهي دور از مركز بدن، مانند انگشتان دست و پا باشد.  تقريبا تمام سالخوردگان بعد از ۷۰ سالگي به كاهش ادراك لامسه مبتلا مي شوند.
از بين رفتن گيرنده هاي لامسه در برخي نواحي پوست و كند شدن گردش خون در دست و پا نيز مي تواند در اين امر دخالت داشته باشد.

دستگاه هاي قلبي عروقي و تنفسي. با افزايش سن عضله قلب سخت تر مي شود و برخي سلولهاي آن مي ميرند در حالي كه سلولهاي ديگر بزرگ مي شوند كه نتيجه آن ضخيم شدن جداره بطن چپ(بزرگترين حفره قلب كه خون از آن ميگذرد) است.
قلب با نيروي كمتري پمپاژ مي كند، حداكثر ضربان قلب كاهش مي يابد و جريان خون به دستگاه گردش خون كند مي شود.
بافت ريه انعطاف پذيري اش را از دست مي دهد در نتيجه ريه ها به نحو نا كارامدتري پر و خالي شده و باعث مي شوند كه خون اكسيژن كمتري جذب نموده و كربن دي اكسيد كمتري را دفع كند. ورزش يكي از موثرترين روشهاي كاهش دادن عوارض پيري بر سيستم قلبي و عروقي است.

دستگاه ايمني. دستگاه ايمني با حمله كردن عليه بافتهاي طبيعي بدن به صورت پاسخ خود ايمني به احتمال زياد كژكار مي شود.ضعيف شدن عملكرد در دستگاه ايمني در اثر افزايش سن علت اغلب بيماريها در افراد سالخورده نيست بلكه صرفا اجازه مي دهد بيماري پيشرفت كند در حالي كه واكنش ايمني قوي، بدن را از عامل بيماري نجات مي دهد.

خواب. قبل از آنکه به خواب بروند تا مدت زیادی در مرحله خواب و بیداری قرار دارند.زمان کمتری در مرحله خواب عمیق بدون حرکت چشم Nrem بوده و چند بار بیدار می شوند. افراد سالخورده با اندازه جوانان به خواب نیاز دارند. تغییرات در ساختارهای مغز که خواب را کنترل می کنند و سطح بالاتر هورمون های استرس در جریان خون که اثر هشیار کننده بر دستگاه عصبی مرکزی دارند مسئول هستند.

مردان به چند دلیل بیشتر از زنان دچار اختلال خواب می شوند. ۱- بزرگ شدن غده پروستات (لوله ای که مثانه را تخلیه میکند) که تقریبا در تمام مردان مسن روی میدهد. ۲- مردان نسبت به وقفه تنفسی در خواب مستعد ترند ۳- حرکت سریع پاها گاهی با وقفه تنفسی در خواب همراه است. بی قراری پاها می تواند به علت تنش عضلانی، کاهش گردش خون یا تغییرات مربوط به سن در مناطق حرکتی مغز باشد. برقراری وقت خواب و بیداری ثابت، ورزش منظم، استفاده از اتاق خواب فقط برای خوابیدن نه کارهای دیگر برای تقویت خواب آرام موثر است. اگر به افراد سالخورده توضیح دهیم که حتی آدمهای بسیار سالم مشکل خوابیدن دارند، کمک زیادی به آنها می کنیم.

ظاهر و قدرت تحرک بدن. غدد چربی که پوست را نرم می کنند کمتر فعال می شوند و خشکی و زبری به بار می آورند.نقطه های سنی بیشتر می شوند و در برخی بازوها، پشت دست و صورت با این رنگ دانه ها نقطه نقطه می شوند. خالهای گوشتی و زایده های پوستی کوچک ممکن است پدیدار شود. رگهای خونی که عمدتا لایه چربی محافظ خود را از دست داده زیر پوست شفاف می توان مشاهده کرد. این ضایعه توانایی سازگار شدن سالخوردگان با دمای بسیار سرد و گرم را محدود می سازد. این عوارض در صورت پدیدار تر است زیرا بیشتر در معرض نور خورشید که به پیری شتاب می دهد قرار دارد. پهن شدن بینی و گوشها به دلیل رسوب سلولهای جدید در لایه بیرونی استخوان بندی صورت. دندانها ممکن است زرد شوند، ترک بردارند و بشکنند و لثه می تواند تحلیل رود. موی سر در هر دو جنس نازک می شود. قد خصوصا در زنان به علت کاهش مواد معدنی کوتاه می شود و به نزدیک شدن بیشتر مهره های ستون فقرات می انجامد. بعد از ۶۰ سالگی به علت کاهش بیشتر تراکم استخوان و عضله، وزن عموما کم می شود.
عوامل متعددی بر تحرک تاثیر می گذارند از جمله نیرومندی عضله که عموما در اواخر بزرگسالی کاهش می یابد و استحکام استخوان، همینطور انعطاف پذیری و استقامت زردپی ها(تاندونها)، رباط ها (که عضله را به استخوان وصل می کنند) و مفاصل کاهش می یابد.

سازگاری با تغییرات جسمانی اواخر بزرگسالی. هرچه افراد سالخورده از پندارهای قالب پیری طرفداری کند کمتر می توانند با تغییرات مرتبط با سن به صورت سازگارانه مقابله کنند. پندارهای قالبی سالخورده عاجز و ضعیف، دیگران را ترغیب می کند تا با افراد سالخورده به صورت متواضعانه و مرحمت آمیز رفتار کنند و این نوع رفتار به هنگام پیری موجب یاس و نا امیدی میشود.

سلامتی و معلولیت. سلامتي براي بهداشت رواني در اواخر عمر اهميت زيادي دارد. در صورتي كه سالخوردگان سلامتي خود را نه چندان بد يا بد توصيف كنند خطر مردن آنها ظرف دو سال ناگهان افزايش مي يابد. هرچه سالخوردگان نسبت به توانايي خود در مقابله كردن با مشكلات جسماني، خوش بين تر باشند و تداوم رفتارهاي تقويت كننده سلامتي، كمك مي كند. معلوليت لزوما به سمت معلوليت و وابستگي بيشتر پيش نمي رود. ۱۲ تا ۲۰ درصد سالخوردگان معلول، ۲ تا ۶ سال بعد بهبود يافتند. سلامتي به سالخوردگان امكان مي دهد تا در نقشهاي اجتماعي ارزشمند درگير بمانند و بدين ترتيب از انزواي اجتماعي پيشگيري مي كند و سلامت رواني را تقويت مي نمايد. وضعيت جسماني خوب و سلامت رواني در اواخر زندگي رابطه نزديكي باهم دارند.

تغذيه و ورزش. تغييرات جسماني اواخر زندگي، نياز بيشتر به مواد غذايي خاص را مي طلبد. كلسيم و ويتامين D براي محافظت از استخوانها، روي و ويتامينهاي B6 ، C و E براي محافظت از دستگاه ايمني و ويتامينهاي A ، C و E براي پيشگيري از راديكالهاي آزاد.
مواد غذايي محتوي ويتامينهاي A، C و E به پيشگيري از تباهي عضله كمك مي كنند، اما نقش آنها در مصونيت در برابر بيماري هاي قلبي و عروقي روشن نيست. كاهش فعاليت جسماني، كاهش حواس چشايي و بويايي و كاهش سهولت جويدن به علت خراب شدن دندانها مي توانند مقدار و كيفيت غذايي را كه فرد ميخوردتنزل دهند. دستگاه گوارش سالخوردگان در جذب كردن برخي مواد غذايي مانند پروتوئين، كلسيم و ويتامين D مشكلات زيادي دارد. براي افزايش دادن توانايي پمپاژ قلب در سالهاي پيري، ورزش بايد مكرر، جدي و پرروز باشد. شروع ورزش حتي در اواخر بزرگسالي (۹۰ سالگي) به اندازه و استقامت عضله، جريان خون در عضلات و توانايي عضلات در كسب اكسيژن از خون كمك شاياني مي كند.

تمايلات جنسي. اغلب زن و شوهرهاي سالخورده سالم، آميزش جنسي منظم خود را ادامه ميدهند. آميزش جنسي خوب در گذشته، آميزش جنسي خوب در آينده را پيش بيني مي كند. هم مردان و هم زنان سالخورده مي گويند كه معمولا اين شوهر است كه تعامل جنسي را متوقف مي كند. وقتي مرد در مي يابد كه رسيدن به حالت نعوظ دشوارتر شده و فاصله زماني بيشتري بايد بين نعوظها باشد امكان دارد از كليه فعاليتهاي جنسي كناره گيري كند. ناتوانيهايي كه جريان خون به آلت مردي را مختل مي كنند، عمدتا اختلالهاي دستگاه عصبي خود مختار، بيماري هاي قلبي-عروقي و ديابت هستند، مسبب كاهش يافتن تمايلات جنسي در مردان سالخورده مي باشد. سيگار كشيدن، مصرف بيش از حد الكل و انواع داروهاي تجويزي نيز موجب كاهش عملكرد جنسي مي شوند. در بين زنان، ضعف سلامتي و نداشتن همسر عوامل اصلي كاهش تمايلات جنسي هستند. ميل جنسي در سرتاير دوران بزرگسالي ادامه مي يابد.

معلوليت هاي جسماني‌. بیماری های قلبی عروقی و سرطان از اواسط اواخر زندگی به طرز چشمگیری افزایش می یابندو همچنان علل اصلی مرگ و میر هستند. سکته مغزی در اثر خونریزی یا انسداد جریان خون در مغز روی می دهد و علت اصلی معلولیت در اواخر بزرگسالی و مرگ بعد از ۷۵ سالگی می باشد. آمفیزوم به علت کاهش شدید انعطاف پذیری بافت ریه باعث میشود که فرد به سختی تنفس کند.
دستگاه ایمنی سرانجام با عفونتی مواجه می شود که نمیتواند با آن مبارزه کند. در نتیجه خیلی از افراد بسیار مسن تسلیم یک یا چند مورد از ۵۰ التهاب ریوی میشوند که به عنوان ذات الریه طبقه بندی شده اند. پوکی استخوان، آرتریت(نوعی اختلال استخوان) و دیابتی که در بزرگسالی شروع می شود. هیچ یک از این اختلالها، حتی در صورتی که در سن بالا افزایش یابند جز طبیعی فرایند پیری نیستند. برخی معلولیتهای جسمانی و عقلانی با سن مرتبط هستند به معنی آن نیست که توسط پیری ایجاد میشوند.

دونوع پیری عبارتند از : پیری نخستین، ضعف هایی که تحت تاثیر عوامل ژنتیکی قرار دارند و همه اعضای گونه ما را مبتلا می کنند و حتی با وجود سلامتی خوب بازهم اتفاق می افتند. و پیری ثانویه، به علت نقایص ارثی و تاثیرات محیطی ناگوار مانند تغذیه نا مناسب، ورزش نکردن، بیماری، سو مصرف موارد، آلودگی محیطی و استرس روانی روی میدهد.

آرتریت، حالتی که طی آن مفاصل و عضلات، ملتهب، دردناک، خشک و گاهی متورم می شوند. در اواخر بزرگسالی شیوع بیشتری دارند. برای این بیماری آمادگی ژنتیکی وجود دارد، ولی معمولا تا ۴۰ ۵۰ سالگی پدیدار نمی شود. در مفاصلی که مکررا استفاده می شوند غضروف روی انتهای استخوانها که هنگام حرکت سایش را کم میکند، به تدریج تباه می شود. وستئو آرتریت به برخی مفاصل محدود می شود اما آرتریت روماتوئید کل بدن را در بر می گیرد.

صدمات غیر عمدی، تصادفات وسائل نقلیه، سالخوردگان در هر مایل رانندگی، بیش از هر گروه سنی به استثنای رانندگان زیر ۲۵ سال مرتکب تخلفات رانندگی، تصادفات و تصادفات مرگبار می شوند. مرگ ناشی از صدمات وسایط نقلیه یک چهارم مرگ و میر در اواخر زندگی را تشکیل می دهد و در مردان خیلی بیشتر از زنان است. ضعف تعادل به علت کاهش نورونی در مناطق حسی و حرکتی قشر مخ، در افزایش خطر سقوط اواخر بزرگسالی دخالت دارد. زمین خوردن میتواند به طور غیر مستقیم نیز با ایجاد ترس از زمین خوردن در سالمندان به سلامتی آسیب بزند. آنها چون میترسند دوباره زمین بخورند عمدتا از فعالیت خودداری می کنند، تحرک و تماس اجتماعی را محدود می کند و سلامت روانی و جسمانی تحلیل می رود.

زوال عقل، به مجموعه اختلال هایی اشاره دارد که تقریبا به طور کامل در سن پیری روی میدهند به طوری که خیای از جنبه های فکر و رفتار به قدری صدمه می بیند که فعالیت های روزمره مختل میشود. تقریبا ۱۲ نوع زوال عقل مشخص شده است و اغلب درمان نمیشوند. تعدادی از آنها از پارکینسون، تباهی مناطق زیر قشری مخ را شامل می شوند. زوال عقل به دو صورت روی میدهد: بیماری آلزایمر و زوال عقل مغزی- عروقی
گرايش ارثي به زوال عقل مغزي-عروقي غير مستقيم است: از طريق فشار خون بالا، بيماري قلبي- عروقي و ديابت كه هريك خطر سكته مغزي را افزايش مي دهد. سيگار كشيدن، مصرف زياد الكل، مصرف زياد نمك، غذاي بسيار كم پروتوئين، چاقي، نا فعالي و استرس نيز خطر سكته مغزي را افزايش مي دهند. بنابراين زوال عقل مغزي- عروقي نتيجه مشترك عوامل ژنتيكي و محيطي است. مردان به علت آسيب پذيري نسبت به بيماري قلبي-عروقي بعد از ۶۰ سالگي بيشتر از زنان دچار زوال عقل مغزي-عروقي ميشوند. بیماری آلزایمر،شایع ترین نوع زوال عقل است که ۵۰ تا ۶۰ درصد تمام موارد را شامل میشود. ۵ تا ۷ درصد ۶۵ سال و ۱۵ درصد بالای ۸۰ سال به این بیماری مبتلا هستند. نشانه های آن: مشکلات شدید در حافظه، فراموش کردن اسامی، تاریخها، قرار ملاقاتها، مسیرهای آشنا برای سفر یا خاموش کردن اجاق گاز. در ابتدا حافظه نزدیک بیش از همه صدمه می بیند. قضاوت غلط فرد را در معرض خطر قرار می دهد. تغییراتی نیز در شخصیت روی می دهد. فقدان خود انگیختگی و سرزندگی، اضطراب و طغیانهای خشم به علت بلاتکلیفی ها و تردید های ایجاد شده توسط مشکلات عقلانی، کاهش ابتکار عمل و گوشه گیری اجتماعی. افسردگی که اغلب در مرحله مقدماتی انواع زوال عقل پدیدار می شود. با پیشرفت بیماری حرکتهای ماهرانه و هدفمند مختل می شوند. خواب با هذیان ها و ترسهای خیالی آشفته می شود. توانایی فهمیدن و تولید گفتار را از دست میدهد. به عفونتها آسیب پذیر و در نهایت حالت اغما و مرگ است. دوره بیماری آلزایمر متغییر است و از  چندسال تا ۲۰ سال نوسان دارد. متوسط دوره آن ۸ تا ۱۰ سال است. الزايمر توانايي نورونها را براي پاسخ دادن به آنها مختل مي كند. بيماري آلزايمر به دو صورت خانوداگي و پراكنده يافت مي شود.

آلزايمر خانوادگي،
ژنهايي را روي كروموزومهاي ۱، ۱۴ و ۲۱ شناسايي كرده اند كه با آلزايمر خانوادگي ارتباط دارند. اگر اين ژن فقط در يكي از جفت ژنهاي به ارث برده شده از والدين وجود داشته باشد، فرد به شروع زود هنگام آلزايمر مبتلا خواهد شد. آلزايمر پراكنده،
وراثت ممكن است از  طريق جهشهاي خود انگيخته در آلزايمر پراكنده نقش داشته باشد.افراد مبتلا به اين بيماري ژن نابهنجاري در كروموزوم ۱۹ دارند. ژن نابهنجار ApoE شايع ترين عامل خطر شناخته شده در اين نوع آلزايمر است و در ۵۰ درصد موارد يافت مي شود.
غير از وراثت، نقش مواد سمي و ويروسها، نقايص مانع خون- مغز ( كه از مغز در برابر عوامل زيانبخش محافظت مي كند) و كمبودهاي غذايي مورد بررسي قرار گرفته است. سطح بالاي آلومينيوم در گره ها و رسوبات مغزي قربانيان آلزايمر يافت شده است.

درمان آلزايمر. درمان با جايگزيني هورمون و داروهاي ضد التهاب ( مانند آسپرين، ايبوپروفن و استروئيد پردنيطون) ضاهرا آثار محافظت كننده دارند، اما عملكرد شناختي را بهبود نمي بخشد. داروهاي ضد التهاب با كاهش دادن التهاب بافت مغز كه در اثر آميلوئيد و ساير پروتوئينهاي نا بهنجار ايجاد مي شوند، مي توانند روند آلزايمر را كند سازد. آموزش، برخي پژوهشگران گمان مي كنند كه سالهاي تحصيلات به اتصالات سيناپسي بيشتري منجر مي شوند كه به عنوان اندوخته شناختي عمل مي كنند.

ApoE، پروتوئين خوني كه كلسترول را به سرتاسر بدن منتقل مي كند، منجر مي شود.

آميلوئيد، نوعي پروتوئين است كه با كاهش ايمني، در خيلي از بيماريهاي ديگر نيز دريافت رسوب مي كند. اين رسوب آميلوئيد احتمالا با ايجاد التهاب در مغز، با توليد راديكالهاي آزاد يا با كاستن از جريان خون مي توانند نورونهاي مجاور و شبكه هاي ارتباطي آنها را نابود كنند.

تباهی مغز، زماني كه بيماري آلزايمر ايجاد مي شود، در مناطق حافظه مغز متابوليسم كاهش مي يابد. در مغز دو تغيير ساختاري عمده روي مي دهد. داخل نورونها، گره هاي نوروفيبريل، دسته هايي از رشته هاي پيچ خورده كه حاصل ساختارهاي عصبي تباه شده هستند نمايان مي شوند. بيرون نورونها رسوباتي ايجاد مي شود كه كپه هاي سلول عصبي مرده آن را احاطه كرده اند. آنها محتوي آميلوئيد هستند.

علائم خبر دهنده سكته مغزي، احساس ضعف، گزگز يا بي حسي در دست يا صورت، از دست دادن ناگهاني بينايي يا دو بيني، مشكل گويايي، سرگيجه و عدم تعادل شديد.

زوال عقل برگشت پذير و اشتباه تشخيص داده شده

فرد سالخورده افسرده معمولا درباره مشكلات عقلاني خود اغراق مي كند. در حالي كه فرد مبتلا به زوال عقل اين مشكلات را ناچيز مي شمارد و از ضعف شناختي خود كاملا آگاه نيست. داروهايي كه براي سرفه، اسهال و تهوع مصرف مي كنيم جلوي انتقال دهنده عصبي استيل كولين را مي گيرند و به نشانه هاي شبه آلزايمر منجر مي شوند. برخي بيماري ها مي توانند موجب از دست رفتن موقتي حافظه و نشانه هاي عقلاني شوند. خصوصا در بين سالخوردگان كه وقتي بيمار هستند گيج و گوشه گير و تنها هستند.

شناختي، هرچه توانايي عقلاني به هوش سيال بيشتر وابسته باشد ( مهارتهاي پردازش اطلاعات با زيربناي زيستي)، زودتر تحليل مي رود.
تواناييهاي عقلاني وابسته به هوش متبلور ( دانش مبتني بر فرهنگ) براي مدت طولاني تري باقي مي مانند.
در سن پيري كاهش هوش سيال، تجربيات اندوخته شده، آگاهي از نحوه يادگيري و حل كردن مسايل و زندگي روزمره تحريك كننده، در نتيجه كاهش هوش متبلور نيز به همراه دارد.

نظریه سه تکلیف انسجام من (پک):

تمایز من در برابر دل مشغولی به کار-نقش. کسی که برای انسجام تلاش می کند باید یک رشته نقشهای خانوادگی، دوستی و اجتماعی را متمایز کند که به اندازه شغل او رضایت بخش باشند.

استعلای بدن در برابر دل مشغولی به بدن. سالخوردگان باید با تاکید کردن بر توانایی های شناخنی و اجتماعی خود محدودیتهای جسمانی شان را تعالی بخشند.

استعلای من در برابر دل مشغولی به من. دست یابی به انسجام من، مستلزم تلاش مستمر در جهت ایمن تر، هدفمندتر و خشنود کننده تر ساختن زندگی برای کسانی است که بعد از مرگ فرد زندگی می کنند. برای انسجام من باید از زندگی شغلی، بدن و هویت مجزایشان فراتر روند. آنها باید از خردمنری خود کمک بگیرند و طوری به فکر دیگران باشند که زندگی آنها را بهتر کند.

نظریه خبرگی هیجان لابووی-ویف

درباره استدلال بزرگسالان در زمینه هیجان تحقیق کرده است. او معتقد است آنهایی که از لحاظ روانی پخته هستند از احساسات خود بیشتر خبر دارند.
سالخوردگان توصیفهای روشنی کرده اند که ذهن و بدن را به صورتی مصور می کند که به حالت احساس کمک نموده و جنبه های ذهنی و عینی هیجان را با هم ترکیب می کند. دست آورد روانی- اجتماعی مهم در اواخر زندگی، خبره شدن در برابر پردازش کردن اطلاعات هیجانی و پرداختن به خودگردانی هیجانی است.

نظریه رابرت باتلر در یادآوری گذشته ها و مرور زندگی

اغلب سالخوردگان به عنوان بخشی از دستیابی به انسجام من، جلوگیری از یاس و نا امیدی و پذیرفتن پایان عمر به مرور زندگی می پردازند. درمانگران، سالخوردگان را ترغیب می کنند برای مرور زندگی به یادآوری گذشته ها بپردازند. سالخوردگان به این علت از گذشته خود یاد می کنند که : الف) دیگران از انها می خواهند که این کار را انجام دهند. ب) نیازهای اجتماعی خود را مانند برقراری روابط دوستی و تایید شان توسط دیگران برآورده می سازد. ج)اغلب هنگام انتقال زندگی روی می دهد.

عناصر تشکیل دهنده انسجام من .یکپارچگی، خرسندی، تصویری از خود به عنوان بخشی از نظم دنیایی بزرگتر.

نظریه های اجتماعی پیری

نظریه کناره گیری. وقتی سالخوردگان در انتظار مرگ هستند، عقب نشینی متقابلی بین آنها و جامعه صورت می گیرد. سطح فعالیت خود را کاهش می دهند، کمتر تعامل می کنند و بیشتر سرگرم دنیای درونی خود می شوند. در عین حال جامعه سالخوردگان را از قید شغل و مسئولیتهای خانوادگی آزاد می کند. نتیجه این کار به نفع دو طرف است. سالخوردگان به جای کناره گیری از تمام پیوندهای اجتماعی، تماسهای نا خوشنود کننده خود را قطع نموده و به تماسهای خوشنود کننده روی می آورند و آنها را حفظ می کنند.

نظریه فعالیت. موانع اجتماعی که بر سر راه در آمیختگی با جامعه وجود دارد، موجب کاهش میزان تعامل می شود. ترتیب دادن شرایطی که به سالخوردگان امکان دهد در نقشها و روابط درگیر بمانند برای رضایت از زندگی حیاتی است. خیلی از افراد درصدد جستجوی منابع دیگری برای خشنودی از زندگی برمی آیند، اما صرفا تامین فرصتهایی برای تماس اجتماعی، به فعالیت اجتماعی بیشتر سالخوردگان نمی انجامد. یافته ها نشان می دهد چنانچه وضعیت سلامتی کنترل شده باشد، سالخوردگانی که شبکه های اجتماعی بزرگتری دارند لزوما شادتر نیستند.

نظریه گزینش اجتماعی- هیجانی. شبکه های اجتماعی ما گزینشی می شوند. در میانسالی روابط زناشویی عمیق تر می شود، خواهر برادر ها به هم نزدیکتر می شوند و تعداد دوستان کاهش می یابد.تماس با آشنایان و تمایل به برقراری روابط اجتماعی جدید از میانسالی تا اواخر بزرگسالی شدیدا کاهش می یابد. به هنگام پیری وظایف گردآوری اطلاعات و تایید خویشتن تعامل اجتماعی کم اهمیت می شوند.
سالخوردگان معتقند برای تایید خویشتن نزدیک شدن افرادی که آنها را نمی شناسند خطرناک است.
سالخوردگان بر وظیفه تنظیم کننده هیجان تعامل تاکید می ورزند. ضعف جسمانی، اجتناب کردن از استرس و حفظ آرامش هیجانی را با اهمیت تر می سازد. تعامل کردن با خویشاوندان و دوستان، خودپنداره و آرامش هیجانی سالخوردگان را تقویت می کند.افراد بزرگسال بر کیفیت هیجانی تجربیات اجتماعی خود بیشتر تاکید می کنند. این نظریه کاهش فعالیت اجتماعی در سن پیری را ناشی از شرایط زندگی آنها می داند.

نظریه کوبلر راس در خصوص انتظار مرگ

نظریه مرحله ای او بر مبنای انتظار مرگ و مصیبت مردن استوار است. پیشروی در هر مرحله را می توان متوقف کرد و برخی افراد بین مراحل پس و پیش می روند.انکار،  برای گریختن از انتظار مرگ، جدی بودن آن را انکار می کند. اکثر افراد یک روز برنامه های زیادی میریزند و روز بعد اعتراف می کنند که مرگ نزدیک است. یک روز بیماری خود را انکار می کنند و روز دیگر آن را قبول می کنند. خشم، زمانی که بیماری وخیم شود، ادامه دادن انکار دشوارتر است. پی بردن به اینکه وقت تنگ است باعث می شود فرد از اینکه مجبور است بمیرد بدون اینکه فرصت داشته باشد تا همه کارهایی را که دوست دارد انجام دهد عصبانی میشود.چانه زنی، می کوشد با چانه زدن درباره زمان بیشتر، از آن جلوگیری کند، معامله ای که سعی می کند با اعضای خانواده، دوستان، دکترها، پرستاران یا خداوند انجام دهد. افسردگی، وقتی که انکار، خشم و چانه زنی نمی تواند روند بیماری را به تعویق اندازند، فرد به خاطر از دست دادن جانش افسرده می شود.راس افسردگی را آمادگی لازم برای آخرین مرحله یعنی پذیرش می داند. پذیرش، افرادی که به مرحله پذیرش می رسند، حالت سکون و آرامش نسبت به مرگ قریب الوقوع در چند هفته یا روزهای آخر به آن دست می یابند. تسلیم مرگ می شوند و مرگ او را از درد و اضطراب می رهاند.

منبع: نظریه های رشد کرین و لورا برک

پیمان دوستی

۴ اردیبهشت ۹۴

گوردون آلپورت

آلپورت در چند نکته، روان کاوی فروید را به چالش کشید. اول اینکه، آلپورت قبول نداشت که نیروهای ناهشیار بر شخصیت بزرگسال بهنجار و پخته حاکم هستند. او معتقد بود که افراد سالم به صورت منطقی و آگاهانه عمل کرده و از نیروهایی که آنها را برانگیخته می کنند، آگاهند و بر آنها کنترل دارند. ناهشیار فقط برای رفتار روان رنجور یا آشفته اهمیت دارد. دوم اینکه، در رابطه با جبرگرایی تاریخی – اهمیت  گذشته در تعیین زمان حال – آلپورت گفت، آنگونه که فروید معتقد بود، ما زندانیان تعارض های کودکی و گذشته نیستیم.  آلپورت نوشت (( افراد مشغول هدایت کردن زندگی خود به سمت آینده هستند، در حالی که روان شناسی عمدتا مشغول ردیابی آنها در گذشته است)). سوم اینکه، آلپورت با گردآوری اطلاعات از شخصیت های نابهنجار، مخالف بود. فروید بین شخصیت بهنجار و نابهنجار پیوستار می دید، آلپورت بین آنها تفاوت آشکار می دید. از نظر آلپورت شخصیت نابهنجار در سطح بچه گانه عمل می کند. ویژگی برجسته دیگر نظریه آلپورت، تاکید او بر بی همتا بودن شخصیت است که صفات هر فرد آن را توصیف می کند. او معتقد بود که شخصیت عمومی یا همگانی نیست، بلکه در هر فردی اختصاصی است.

ماهیت شخصیت

((شخصیت سازمانی پویا درون فرد متشکل از سیستم های روانی – جسمانی است که رفتار و افکار مشخصه او را تعیین می کنند)). سازمان پویا این بود که گرچه شخصیت همواره تغییر و رشد می کند، ولی این رشد سازمان یافته است نه تصادفی. روانی جسمانی به معنی آن است که شخصیت از ذهن و بدن تشکیل شده که با هم به صورت یک واحد کار می کنند، شخصیت نه کاملا ذهنی و نه کاملا زیستی است. منظور آلپورت از تعیین می کند این است که تمام جنبه های شخصیت، رفتارها و افکار خاص را فعال یا هدایت می کنند. عبارت رفتار و افکار مشخصه بدان معنی است که هر فکری که می کنیم و هر کاری که انجام می دهیم خاص خودمان است. بنابراین، هرکس بی همتاست.

وراثت و محیط

برای حمایت از تاکید خود بر بی همتا بودن شخصیت فرد، اضهار داشت که ما هم وراثت و هم محیط خویش را منعکس می کنیم. وراثت مواد خام را برای شخصیت تامین می کند (هیکل، هوش، خلق و خو) که امکان دارد شرایط محیط ما آنها را شکل داده، گسترش دهد یا محدود کند. با این حال زمینه ژنتیکی ما مسئول بخش عمده ای از بی همتایی ماست. استعداد ژنتیکی ما با محیط اجتماعی ما تعامل می کند و نمی توان دو نفر را یافت که محیط دقیقا یکسانی داشته باشند، حتی دوقولوهای که باهم در یک خانه بزرگ شده اند. نتیجه قطعی، بی همتایی شخصیت است. شخصیت باید به مورد تکی نه یافته های میانگین در بین گروه ها بپردازد.

دو شخصیت مجزا

آلپورت شخصیت را مجزا یا ناپیوسته در نظر داشت. نه تنها هرکسی از دیگران مجزا و متمایز است، بلکه هر فرد بزرگسالی از گذشته خود جداست. امیال و بازتاب های زیستی ابتدایی، رفتار کودک را سوق می دهند در حالی که عملکرد فرد بزرگسال از نظر ماهیت، بیشتر روان شناختی است. دو شخصیت وجود دارد: یکی برای کودکی و دیگری برای بزرگسالی. شخصیت بزرگسالی به وسیله تجربیات کودکی، مقید و محدود نمی شود. او بجای ناهشیار بر هشیار و بجای گذشته، بر حال و آینده تاکید داشت.

صفات شخصیت

صفات شخصیت، آمادگی هایی برای پاسخ دادن به شیوه یکسان یا مشابه به محرک های مختلف می باشد. صفات شیوه های با ثبات و با دوام واکنش نشان دادن به محیط مان است.

او ویژگی های صفات را به صورت زیر خلاصه کرد :

  • صفات شخصیت واقعی هستند و درون هر یک از ما وجود دارند، آنها ساختارهای فرضی یا برچسب هایی نیستند که برای توجیه کردن رفتار ساخته شده باشند.
  • صفات، رفتار را تعیین می کنند یا موجب آن می شوند. آنها صرفا در پاسخ به محرک های خاص بوجود نمی آیند. آنها مارا برای یافتن محرک های مناسب برانگیخته می کنند و برای ایجاد رفتار، با محیط تعامل می کنند.
  • صفات را می توان به صورت تجربی اثبات کرد.
  • صفات به هم مرتبط هستند؛ با اینکه آنها ویژگی های متفاوتی را نشان می دهند، امکان دارد که همپوش باشند.
  • صفات با توجه به موقعیت ها تفاوت دارندو برای مثال امکان دارد کسی که صفت پاکیزگی را در یک موقعیت و صفت بی نظمی را در موقعیتی دیگر نشان دهد.

صفات فردی (individual traits)، منحصر به فرد هستند و منش او را توصیف می کنند. صفات مشترک (common traits)، صفاتی هستند که تعدادی از افراد، مانند اعضای یک فرهنگ، در آن سهیم اند. افراد فرهنگ های مختلف، صفات مشترک متفاوتی دارند. صفات مشترک در معرض تاثیرات اجتماعی، محیطی و فرهنگی قرار دارند.

آمادگی های شخصی

او صفات مشترک را صفات و صفات فردی را آمادگی های شخصی (personal dispositions) نامید. تمام آمادگی های شخصی ما شدت و اهمیت برابری ندارند. امکان دارند آنها صفات بنیادی (cardinal traits)، صفات اصلی (central traits)، یا صفات ثانوی (central traits) باشند.

صفت بنیادی به قدری فراگیر و با نفوذ است که تقربا با هر جنبه از زندگی فرد  ارتباط دارد.آلپورت آن را تمایل حاکم نامید، نیروی قدرتمندی که بر رفتار حاکم است. او به نمونه های سادیسم و میهن پرستی کورکورانه (شوینیسم) اشاره کرد. هرکسی از تمایل حاکم برخوردار نیست و افراد برخوردار ممکن است در هر موقعیتی آن را نشان ندهند. هرکسی چند صفت اصلی دارد، ۵ تا ۱۰ موضوعی که رفتار ما را خیلی خوب توصیف می کنند. مثالهای آلپورت پرخاشجویی، ترحم به حال خود، و بد بینی هستند. صفات ثانوی کمتر از صفات بنیادی و اصلی نمایان می شوند. امکان دارد صفات ثانوی به قدری ضعیف و ناپیدا باشند که فقط یک دوست صمیمی متوجه آن شود. برای مثال آنها می توانند ترجیح دادن نوع خاصی از موسیقی یا غذا را شامل شوند.

انگیزش : خود مختاری کارکردی انگیزه ها

آلپورت در دیدگاه انگیزش خویش، بر تاثیر موقعیت کنونی فرد تاکید کرد. این حالت کنونی فرد است که اهمیت دارد، نه آنچه در گذشته به هنگام آموزش استفاده از توالت، تحصیلات، یا بحران کودکی دیگر روی داده است. فرایندهای شناختی یعنی، برنامه ها و مقاصد هشیار ما- جنبه حیاتی شخصیت ماست.

خودمختاری کارکردی (functional autonomy) . انگیزه های افراد پخته و از لحاظ هیجانی سالم، با تجربیات قبلی که این انگیزه ها ابتدا از آنها پدیدار شدند، ارتباط کارکردی ندارند. نیروهایی که در اوایل زندگی ما را بر انگیخته می کردند، از شرایط اولیه شان خودمختار یا مستقل می شوند. وقتی پخته شده و جا می افتیم، از والدین خود مستقل می شویم. گرچه ارتباط خود را با آنها حفظ می کنیم، ولی از لحاظ کارکردی، دیگر به آنها وابسته نیستیم و آنها دیگر نباید زندگی  ما را کنترل یا هدایت کنند.

برای مثال شخصی که به هدف امنیت مالی رسیده بازهم به همان جدیت کار می کند. انگیزش هدف کار کردن جدی که زمانی وسیله ای برای هدفی خاص بوده اکنون خودش هدف شده است.

خود مختاری کارکردی مستمر

آلپورت دو سطح خود مختاری کارکردی را مطرح کرد: خود مختاری کارکردی مستمر (perseverative functional autonomy) و خود مختاری کارکردی شخصی (propriate functional autonomy).

خود مختاری کارکردی مستمر، که سطح ابتدایی تر است، به رفتارهایی مانند اعتیادها و اعمال جسمانی تکراری نظیر شیوه های عادی انجام دادن برخی تکالیف روزمره مربوط می شود. این رفتارها بدون هرگونه پاداش بیرونی، ادامه یا استمرار می یابند. اعمالی که یک زمانی در خدمت هدفی بودند، ولی دیگر چنین نیستند، به قدری در سطح پایین قرار دارند که نمی توان آنها را جز جدا نشدنی شخصیت دانست. وقتی به موشی که یادگرفته است مازی را برای غذا طی کند غذایی بیش از حد داده شود، بازهم ماز را طی می کند، ولی این بار با هدفی غیر از غذا.

خود مختاری کارکردی شخصی

خود مختاری کارکردی شخصی برای آگاهی یافتن از انگیزش فرد بزرگسال، از خود مختاری کارکردی مستمر مهم تر و ضروری تر است. انگیزه های شخصی منحصر به فرد هستند. خود تعیین می کند که کدام انگیزه ها نگهداری و کدامیک رد خواهند شد. ما انگیزه هایی را نگه می داریم که عزت نفس یا خود انگاره ما را تقویت کنند. بین تمایلات ما و توانایی های ما رابطه مستقیم وجود دارد : ما از انجام دادن کاری که آن را خوب انجام می دهیم، لذت می بریم.

عملکرد شخصی ما فرایندی سازمان دهنده است که خود پنداره ما را حفظ می کند. این تعیین می کند که چگونه دنیا را برداشت کنیم، از تجربیاتمان چه چیزهایی را به یاد آوریم، و چگونه افکار ما هدایت شوند. این فرایندهای ادراکی و شناختی، گزینشی هستند. فرایند سازمان دهنده تحت تاثیر سه اصل زیر قرار دارد :

  • سازمان دادن سطح انرژی
  • مهارت و شایستگی
  • الگو پذیری شخصی

سازمان دادن سطح انرژی (organizing the energy level) توضیح می دهد که چگونه انگیزه های تازه را کسب می کنیم. این انگیزه ها از ضروریات ناشی می شوند، برای اینکه به مصرف انرژی اضافی کمک می کنند، که در غیر این صورت، ممکن است به شیوه های مخرب و زیان بخش ابراز شود.

مهارت و شایستگی (mastery and competence)، به سطحی اشاره دارد که تصمیم می گیریم انگیزه ها را ارضا کنیم. برای ما رسیدن به سطح مناسب، کافی نیست. بزرگسالان سالم و پخته برای انجام دادن بهتر و کارآمدتر کارها برانگیخته می شوند، برای اینکه بر مهارتهای تازه تسلط یابند، و شایستگی خود را بالا ببرند.

الگو پذیری شخصی (propriate pattering)، تلاش برای ثبات و یکپارچگی شخصیت را توصیف می کند. ما فرایندهای ادراکی و شناختی خود را پیرامون خود Self سازمان می دهیم و هرچیزی که خود انگاره ما را تقویت کند نگه می داریم و باقی را رد می کنیم. بنابراین، انگیزه های شخصی ما به ساختار یا الگوی خود وابسته هستند.

تمام رفتارها و انگیزه ها را نمی توان با اصول خود مختاری کارکردی توجیه کرد. برخی رفتارها مانند بازتابها، تثبیت ها، روان رنجوری ها، و رفتارهای ناشی از سایق های زیستی- تحت کنترل انگیزه های خود مختار قرار ندارند.

رشد شخصیت در کودکی : خود بی همتا

آلپورت اصطلاح proprium  یا نفس را بجای self یا ego انتخاب کرد.  نفس آن دسته از جنبه های شخصیت را شامل می شود که برجسته بوده و بنابراین، برای زندگی هیجانی ما مناسب هستند. این جنبه ها برای هریک از ما منحصر به فرد هستند و نگرش ها، ادراک ها و قصدهای ما را یکپارچه می کنند.

مراحل رشد

آلپورت ماهیت و رشد نفس را طبق هفت مرحله از کودکی تا نوجوانی توصیف کرد. قبل از اینکه نفس پایدار شود، کودک خود آگاهی را تجربه نمی کند و هیچ آگاهی از خود ندارد. هنوز ((من)) مجزا از چیزهای دیگر وجود ندارد. کودکان تاثیرات حسی را از محیط بیرونی دریافت می کنند و به صورت خودکار و بازتابی به آنها واکنش نشان می دهند، بدون اینکه خود بین محرک و پاسخ میانجی شود. آلپورت کودکان را به صورت لذت جو، مخرب، خود خواه، نا شکیبا و وابسته توصیف کرد. کودک برای کاهش دادن تنش و به حداکثر رساندن لذت، صرفا توسط بازتاب ها برانگیخته می شود.

سه مرحله اول در رشد نفس، از تولد تا حدود ۴ سالگی ادامه دارند. خود جسمانی (bodily self) زمانی شکل می گیرد که کودکان از آنچه آلپورت (( من بدنی)) نامید آگاه شوند. برای مثال کودکان انگشتان خود را از شیئی که چنگ می زنند، تشخیص می دهند. هویت خود (self- Identity) با درک تداوم هویت مشخص می شود. کودکان تشخیص می دهند با وجود تغییرات در بدن و توانایی های آنها، همان افرادی که بودند، باقی می مانند. هویت خود زمانی بهبود می یابد که کودکان نام خود را یاد گرفته و خود را مجزا از دیگران در نظر بگیرند. عزت نفس (self- esteem) زمانی شکل می گیرد که آنها دریابند می توانند به طور مستقل کارهایی را انجام دهند. کودکان برای ساختن، کاووش کردن و دستکاری کردن اشیا برانگیخته می شوند. رفتارهایی که گاهی می توانند مخرب باشند. اگر والدین نیاز فرزند خود به کاوش کردن را در این مرحله ناکام کنند، در این صورت از پرورش عزت نفس  جلوگیری کرده و احساس خواری و خشم جایگزین آن می شوند.کودکان از موفقیت های خود احساس غرور می کنند. گسترش خود (extension-of-self)، این مرحله و مرحله بعدی در طول ۴ تا ۶ سالگی نمایان می شوند. در این مرحله کودکان اشیا و افرادی را که بخشی از زندگی آنها هستند تشخیص می دهند. خود انگاره، که کودکان خودانگاره های واقعی و آرمانی از خود و رفتارشان تشکیل می دهند و از انتظارات خشنود کننده یا ناکام کننده والدین آگاه می شوند. خود به عنوان حریفی عاقل (self as a rational coper) در طوال ۶ تا ۱۲ سالگی شکل می گیرد. کودکان برای حل کردن مسایل روزمره از عقل و منطق استفاده می کنند. مرحله تلاش شخصی (propriate striving) که در طول نوجوانی شکل می گیرد. نوجوان طرح ریزی هدفها و برنامه های بلند مدت را آغاز می کند.

تعامل های والد فرزند

تعامل اجتماعی ما با والدین مان در طول مراحل رشد نفس اهمیت بسزایی دارد. آنچه اهمیت زیادی دارد، رابطه والد – فرزند به عنوان منبع محبت و امنیت است. انگیزه های کودکی آزاد خواهد بود تا به تلاش های شخصی خودمختار بزرگسالی تبدیل شوند. الگوی آمادگی های شخصی شکل خواهند گرفت و نتیجه آن بزرگسالی پخته و سالم خواهد بود.

در صورتی که نیازهای کودکی ناکام شده باشند، نفس به طور مناسب رشد نخواهد کرد. کودک نا امن، پرخاشگر، پرتوقع، حسود و خودمدار خواهد شد و از رشد روان شناختی او جلوگیری می شود. نتیجه آن بزرگسال روان رنجوری خواهد بود که در سطح سایق های بچگی عمل می کند. انگیزه های فرد بزرگسال روان رنجوری خواهد بود که در سطح سایق های بچگی اولیه خود وابسته می مانند. صفات و آمادگی های شخصی رشد نمی کنند و شخصیت مانند دوران کودکی نا متمایز می ماند.

شخصیت بزرگسال سالم

شخصیت سالم از ارگانیزمی که در کودکی تحت تاثیر عوامل زیستی بوده به ارگانیزمی که در بزرگسالی از لحاظ روان شناختی پخته و جا افتاده است تبدیل می شود. انگیزه های ما از کودکی جدا می شوند و به سمت آینده گرایش می یابند. شخصیت بزرگسال از کودکی به وجود می آید، ولی دیگر تحت سلطه سایق های کودکی قرار ندارد. آلپورت بیشتر به رشد روان شناختی مثبت علاقه مند بود. او شش ملاک را برای شخصیت بزرگسال سالم و پخته از لحاظ هیجانی مشخص کرد:

  • خود پنداره اش را به افراد و فعالیت های فراتر از خود گسترش می دهد.
  • با دیگران رابطه صمیمانه برقرار می کند
  • خودپذیری بزرگسال پخته به او کمک می کند به امنیت عاطفی دست یابد.
  • برداشت واقع بینانه ای از زندگی دارد، مهارت های شخصی را پرورش می دهد و خود را نسبت به نوع خاصی از کار متعهد می سازد.
  • شوخ طبع است و نسبت به خویشتن بصیرت دارد.
  • از فلسفه یکپارچه کننده زندگی برخوردار است که مسئول هدایت کردن شخصیت به سمت هدف های آینده است.

سوال هایی درباره ماهیت انسان

افراد بزرگسال سالم به تعارض های کودکی وابسته نیستند یا به وسیله آنها بر انگیخته نمی شوند. نظریه او دیدگاهی خوشبینانه از بزرگسالان ارائه می دهد که بر زندگی خود کنترل هشیار دارند، در موقعیت های کنونی توجه منطقی می کنند، برای آینده برنامه ریزی می کنند و به طور فعال تشکیل هویت می دهند. درباره موضوع اراده آزاد در برابر جبرگرایی، موضع معتدلی داشت. در رابطه با موضوع طبیعت – تربیت معتقد بود که وراثت و محیط هر دو بر شخصیت تاثیر دارند. به بی همتایی هر فرد اعتقاد داشت. گرچه صفات مشترک مقداری عمومیت را در رفتار نشان می دهند.

هدف اصلی و ضروری بر خلاف گفته فروید، افزایش دادن تنش است که ما را به جستجو کردن موقعیت ها و چالش های تازه ترغیب می کند. ما به هدف های نیاز داریم تا ما را برانگیخته کنند و سطح مطلوب تنش را در شخصیت نگه دارند.

ارزیابی در نظریه آلپورت

بیشتر از هر نظریه پرداز دیگری درباره روش های ارزیابی شخصیت نوشته است. او گفت شخصیت به قدری پیچیده است که برای ارزیابی آن باید از چندین روش موجه استفاده کنیم. او ۱۱ روش عمده را فهرست کرد:

  • تشخیص سرشتی و فیزیولوژیکی
  • موقعیت، عضویت و نقش فرهنگی
  • مدارک شخصی و مورد پژوهی ها
  • ارزیابی خود
  • تحلیل سلوک
  • ارزیابی ها
  • آزمون ها و مقیاس ها
  • شیوه های فرافکن
  • تحلیل عمیق
  • رفتار بیانگر
  • روش های اجمالی ( ترکیب کردن اطلاعات از چندین منبع به صورت چکیده)

[adrotate banner=”3″]

روش مدرک شخصی

روش مدرک شخصی (personal document technique) بررسی خاطرات، زندگی نامه ها، نامه ها، آثار ادبی و نمونه های دگیر سوابق مکتوب یا شفاهی فرد را برای تعیین کردن تعداد و انواع صفات شخصیت شامل می شود.

بررسی ارزش ها

ارشهای شخصی ما مبنای فلسفه زندگی و وحدت بخش ماست که یکی از شش ملاک برای شخصیت پخته و سالم است. ارزش های ما، صفات شخصیت هستند و تمایلات و انگیزه های نیرومند ما را نشان می دهند. هرکس درجاتی از هر نوع ارزش را دارد، ولی یک یا دو ارزش بر شخصیت حاکم است.

  • ارزش های نظری با کشف حقیقت ارتباط دارند.
  • ارزشهای اقتصادی با سودمندی و عملی بودن ارتباط دارند.
  • ارزش های هنر شناختی با تجربیات هنری، شکل، هماهنگی و زیبایی ارتباط دارد.
  • ارزش های اجتماعی روابط انسانی، نوعدوستی و احسان و نیکو کاری را منعکس می کنند.
  • ارزش های سیاسی به اراده شخصی، نفوذ و مقام و حیثیت در تمام کارها نه فقط در فعالیت های سیاسی، مربوط می شوند.
  • ارزش های مذهبی به مسایل عرفانی و شناختن دنیا در کل مربوط می شوند.

پژوهش درباره نظریه آلپورت

آلپورت از روانشناسانی که اصرار داشتند روش های آزمایشی و همبستگی تنها روش های پژوهش موجه برای بررسی شخصیت هستند، انتقاد کرد. او معتقد بود که تمام جنبه های شخصیت را نمی توان با این روش ها آزمایش کرد. او همچنین با اجرا کردن روش هایی که برای افراد آشفته به کار می رفتند برای افرادی که از لحاظ هیجانی سالم هستند مخالف بود. از نظر آلپورت شخصیت از کودکی جدا می شود و مورد پژوهی را مفید نمی داند. آزمون های فرافکن ممکن است تصویر تحریف شده ای از شخصیت سالم در اختیارمان بگذارند. و اطلاعات مطمئن تر را می توان با درخواست کردن از افراد برای اینکه خودشان را توصیف کنند به دست آورد. آلپورت طرفدار رویکرد فرد نگر بود.

رفتار بیانگر

رفتار بیانگر (expressive behavior)، رفتاری است که صفات شخصیت ما را نشان می دهد و رفتار کنار آمدن (coping behavior) به سمت هدف خاصی گرایش دارد و آگاهانه برنامه ریزی و اجرا می شود. رفتار کنار آمدن به وسیله نیازهایی تعیین می شود که موقعیت آنها را ایجاد می کند و معمولا تغییراتی را در محیط مان به بار می آورد. رفتار بیانگر خود انگیخته است و جنبه های اساسی شخصیت را منعکس می کند. رفتار بیانگر خود انگیخته است و جنبه های اساسی شخصیت را منعکس می کند. رفتار بیانگر به سختی تغییر می کند، هدف مشخصی ندارد، و معمولا بدون آگاهی ما آشکار می شود. سخنران در دو سطح با شنوندگان ارتباط بر قرار می کند ( رفتار کنار آمدن) محتوای سخنرانی و ( رفتار بیانگر) حرکات، ژست ها و … .

تاملاتی درباره نظره آلپورت

روش پژوهش فرد نگر او با تفکر رایح در روان شناسی امروزی مغایر است. تمرکز آلپورت بر بزرگسالان سالم نیز با موضعی که در آن زمان در روان شناسی رایج بود، که به افراد روان رنجور و روان پریش می پرداخت در تناقض بود. به سختی می توان مفاهیم آلپورت را به اصطلاحات و عملیاتی که مناسب روش آزمایش باشند تبدیل کرد. از مفهوم خود مختاری کارکردی انتقادهایی صورت گرفته است. چگونه یک انگیزه اصلی به انگیزه خود مختار تبدیل می شود.

تاکید آلپورت بر بی همتایی شخصیت به چالش کشیده شده است، زیرا او به قدری انحصاری روی فرد تمرکز کرده که تعمیم دادن از یک فرد به یک فرد دیگر غیر ممکن است. بسیاری از روان شناسان به سختی می توانند نظر آلپورت را درباره ناپیوستگی بین کودک و بزرگسال، حیوان و انسان، بهنجار و نابهنجار قبول کنند. رویکرد او به رشد شخصیت، تاکید بر بی همتایی، و تمرکز بر اهمیت هدف های در کار روان شناسان انسان گرا مانند کارل راجرز و آبراهام مزلو انعکاس یافته است.

تحقیقات آلپورت درباره ابراز هیجانی، در شکل گیری رشته علوم اعصاب شناختی اهمیت زیادی داشته است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

نظریه هویت : اریک اریکسون

اریکسون نظریه فروید را از سه نظر گسترش داد:

الف) او مراحل رشد فروید را گسترش داد. فروید بر کودکی تاکید کرد و اعلام کرد که شخصیت تقریبا در ۵ سالگی شکل می گیرد، در حالی که اریکسون معتقد بود شخصیت در طول عمر، در هشت مرحله متوالی، به رشد کردن ادامه می دهد. ب) اریکسون بر خود بیشتر از نهاد تاکید کرد. از نظر اریکسون، خود، بخش مستقل شخصیت است و وابسته به نهاد یا خدمتگزار آن نیست. ج) اریکسون تاثیر عوامل فرهنگی و تاریخی را بر شخصیت تاکید کرد. او معتقد بود که ما به طور کامل تحت کنترل عوامل زیستی فطری در کودکی قرار نداریم.

مراحل روانی اجتماعی رشد شخصیت

رشد شخصیت دارای هشت مرحله است که چهار مرحله اول آن شبیه مراحل رشد روانی-جنسی فروید هستند. تفاوت اصلی این است که اریکسون بر همبسته های روانی – اجتماعی تاکید کرد، در حالی که فروید بر عوامل زیستی تاکید داشت. اریکسون معتقد بود که فرایند رشد تحت تاثیر چیزی قرار دارد که به آن را اصل تکوینی رسش (epigenetic principle of maturation) نامید. نیروهای ارثی، ویژگی های تعیین کننده مراحل رشد هستند. رشد به عوامل ژنتیکی بستگی دارد. رشد شخصیت تحت تاثیر عوامل زیستی و اجتماعی، یا متغییر های شخصی و موقعیتی قرار دارد. رشد انسان یک رشته تعارض های شخصی را در بر دارد. امکانات این تعارض ها هنگام تولد به صورت آمادگی های فطری وجود دارد.  هر رویارویی با محیط مان بحران (Crisis) نامیده می شود. این بحران ها تغییر در دیدگاه را ایجاب می کند، و ما را ملزم می دارد تا انرژی غریزی خود را بر طبق نیازهای هر مرحله از چرخه زندگی، متمرکز کنیم. ما به این بحران با یکی از این دو روش پاسخ می دهیم : روش نا سازگارانه (منفی) و روش سازگارانه (مثبت). فقط در صورتی که هر تعارض را حل کرده باشیم شخصیت می تواند به توالی رشد عادی خود ادامه دهد. اگر تعارض در هر مرحله ای حل نشده باقی بماند، کمتر احتمال دارد که بتوانیم با مشکلات بعدی سازگار شویم.

EGO باید روش های مقابله کردن سازگارانه و ناسازگارانه را ادغام کند. برای مثال در طفولیت، اولین مرحله رشد روانی – اجتماعی، می توانیم با پرورش دادن احساس اعتماد یا بی اعتمادی، به بحران درماندگی و وابستگی پاسخ دهیم. به صورت ایده آل، خود در هر مرحله از رشد، عمدتا از نگرش مثبت یا سازگارانه برخوردار خواهد بود، ولی با مقداری نگرش منفی متعادل خواهد شد. نیروهای اساسی (basic strengths) زمانی نمایان می شوند که بحران به صورت رضایت بخشی حل شده باشد. نیروهای اساسی وابسته به هم هستند. تا وقتی نیروهای مربوط به مرحله قبلی تثبیت نشده باشند، نیروی جدید نمی تواند ایجاد شود.

اعتماد در برابر بی اعتمادی

مرحله دهانی حسی رشد روانی- اجتماعی برابر با مرحله دهانی فروید، در سال اول زندگی روی می دهد. کودک خیلی درمانده است. برای بقا، امنیت و محبت، کاملا به مادر یا مراقبت کننده اصلی خود وابسته است. دهان اهمیت زیادی دارد.  رابطه بین کودک و دنیای او صرفا زیستی نیست، بلکه اجتماعی هم هست. تعامل کودک با مادر، تعیین می کند که برای پرداختن به محیط در آینده، آیا نگرش اعتماد در شخصیت او ادغام خواهد شد یا نگرش بی اعتمادی. ما از طریق ارتباط اولیه با مادر یاد می گیریم که از افراد و موقعیت ها در محیط مان، انتظار (( ثبات، تداوم و یکنواختی)) داشته باشیم.  این انتظار نقطه آغاز شکل گیری هویت خود است.

رفتار مادر با کودک باعث پرورش نگرش اعتماد یا بی اعتمادی می شود. اریکسون معتقد بود مادری که شغل خارج از خانه را از سر می گیرد و فرزند خود را به خویشاوندان یا مهد کودک می سپارد، بی اعتمادی را در کودک به وجود می آورد. الگوی اعتماد در برابر بی اعتمادی به عنوان جنبه ای از شخصیت در کودکی تعیین می شود ولی این مشکل می تواند در مرحله بعدی رشد دوباره ظاهر شود. بی اعتمادی کودکی می تواند بعدها در زندگی از طریق مصاحبت با معلم یا دوست با محبت و صبور اصلاح شود. نیروی اساسی امید با حل موفقیت آمیز این بحران در مرحله حسی – دهانی همراه است. امید عبارت است از احساس با دوام اطمینان داشتن، این احساس که با وجود بد بیاری ها، زنده خواهیم ماند.

استقلال در برابر تردید و شرم

در مرحله عضلانی مقعدی (muscular – anal stage) در سال دوم و سوم زندگی، برابر با مرحله مقعدی فروید، کودکان به سرعت توانایی های جسمانی و دهنی گوناگون را پرورش می دهند. آنها یاد می گیرند ارتباط موثر تری برقرار کنند و راه بروند، بالا بروند، هل بدهند، بکشند و شیئی را نگه داشته یا رها کنند. کودکان از این مهارت ها احساس غرور می کنند. مهمترین توانایی نگهداشتن و رها کردن است. نگهداشتن می تواند به صورت محبت آمیز یا خصمانه نشان داده شود. رها کردن می تواند به صورت تخلیه خشم ویرانگر یا بی تفاوتی آرام ابراز شود.

بحران اصلی بین والد و فرزند، به آموزش استفاده از توالت مربوط می شود که به صورت اولین موردی که جامعه سعی دارد یک نیاز غریزی را تنظیم کند، در نظر گرفته شده است. به کودک آموزش داده شده که نگه دارد و فقط در مواقع و مکان های مناسب رها کند. امکان دارد والدین جلوی تلاش کودک را برای نشان دادن استقلالش بگیرند و او را ناکام کنند. کودک احساس خود ناباوری و شرم را در بر قرار کردن رابطه با دیگران پرورش می دهد. با اینکه ناحیه مقعد کانون این مرحله است، اما ابراز این تعارض، بیشتر روانی – اجتماعی است تا زیستی. نیروی اساسی که از استقلال به وجود می آید، اراده است که تصمیم به حق استفاده از آزادی انتخاب و مهار خود در صورت مواجه شدن با درخواست های جامعه را شامل می شود.

ابتکار عمل در برابر احساس گناه

مرحله حرکتی – تناسلی (locomotor –genital stage)، بین ۳ تا ۵ سالگی روی می دهد، شبیه مرحله آلتی فروید است. آنها در خیلی از فعالیت ها میل شدیدی به ابتکار عمل نشان می دهند. ابتکار می تواند به شکل خیالپردازی هم پرورش یابد و به صورت میل به تصاحب کردن والد جنس مخالف و رقابت با والد همجنس آشکار شود. اگر آنها فرزند خود را تنبیه کنند و جلوی این ابتکار عمل را بگیرند، در این صورت کودک احساس گناه را پرورش خواهد داد که بر فعالیت های خودگردان وی در طول زندگی تاثیر خواهد گذاشت. اگر والدین این موقعیت را با محبت و همدلی هدایت کنند، در این صورت کودک آگاه خواهد شد که چه رفتاری مجاز است و چه رفتاری نیست. ابتکار عمل کودک می تواند به سمت هدف های واقع بینانه ای هدایت شود که جامعه آنها را تایید می کند و او را برای پرورش دادن احساس مسئولیت و اصول اخلاقی در بزرگسالی آماده می سازد. به زبان فروید، می توانیم این را فراخود بنامیم. این نیروی اساسی، هدف نامیده می شود که از ابتکار عمل ناشی می شود.

سخت کوشی در برابر حقارت

مرحله نهفتگی رشد روانی – اجتماعی اریکسون که بین ۶ تا ۱۱ سالگی روی می دهد، با دوره نهفتگی فروید مطابقت دارد. در حالت ایده آل کودک در خانه و مدرسه، عادات خوب کار کردن و در خواندن را ( سخت کوشی) عمدتا به عنوان وسیله ای برای کسب تحسین و رضایت خاطر ناشی از انجام دادن موفقیت آمیز یک کار، یاد می گیرد. صرف نظر از فعالیت عای مرتبط با این سن، کودکان با استفاده از توجه متمرکز، پشتکار و پایداری برای انجام دادن کارها، تلاش جدی به خرج می دهند. اگر کودکان سرزنش، مسخره یا طرد شوند، در این صورت احتمالا احساس حقارت و بی کفایتی را پرورش خواهند داد. از سوی دیگر، تحسین و تقویت، احساس های شایستگی را پرورش داده و تلاش مداوم را ترغیب می کند. نیروی اساسی در این مرحله شایستگی است. شایستگی عبارت است از به کار بردن مهارت و هوش در دنبال کردن و کامل کردن تکالیف.

نتیجه بحران در هریک از این چهار مرحله کودکی، به دیگران بستگی دارد.رشد روانی اجتماعی عمدتا تحت تاثیر والدین و معلمان قرار دارد که در این دوره مهم ترین افراد در زندگی ما هستند. در چهار مرحله آخر رشد روانی – اجتماعی، کنترل فزاینده ای بر محیط خود داریم. اینکه آیا خود در این مقطع عمدتا اعتماد، استقلال، ابتکار عمل و سخت کوشی را نشان دهد یا بی اعتمادی، تردید، احساس گناه و حقارت، روند زندگی ما را تعیین خواهد کرد.

انسجام هویت در برابر سردرگمی نقش : بحران هویت

نوجوانی، بین ۱۲ تا ۱۸ سالگی با بحران هویت خود (ego identity) مواجه می شویم و باید آن را حل کنیم. خودانگاره مان را تشکیل می دهیم، یعنی ادغام عقایدمان در مورد خود و درباره اینکه دیگران چه تصوری از ما دارند. اگر این فرایند به نحو رضایت بخشی حل شود، نتیجه آن تصویری منسجم و با ثبات است. تشکیل هویت و پذیرفتن آن، کاری دشوار و اغلب مملو از اضطراب است. افرادی که این مرحله را با احساس هویت خود نیرومند پشت سر می گذارند، با اطمینان و اعتماد کافی به بزرگسالی می رسند. آنهایی که نمی توانند به هویت منسجم دست یابند، دچار بحران هویت (identity crisis) می شوند. آنها سردرگمی نقش را آشکار خواهند ساخت. تاثیر بالقوه نیرومند گروه های همسال بر رشد هویت در نوجوانی اشاره دارد. نیروی اساسی که باید در طول نوجوانی به وجود آید، وفاداری است.

صمیمیت در برابر انزوا

تعارض روانی مهم جوانی ، صمیمیت در برابر انزواست که از پایان نوجوانی تا تقریبا ۳۵ سالگی ادامه دارد. این تعارض در افکار و احساسات جوانان نسبت به متعهد ساختن دائمی خود به یک همسر صمیمی منعکس می شود. احساس صمیمیت مطمئن در کیفیت سایر روابط صمیمانه نیز مشهود است. گرچه آنها از بودن با دیگران لذت می برند، به هنگام تنهایی نیز احساس راحتی می کنند. افرادی که احساس انزوا می کنند، در مورد برقراری روابط صمیمانه تردید دارند زیرا می ترسند هویت خود را از دست بدهند. به جای همکاری به رقابت می پردازند، تفاوت ها را نمی پذیرند و هنگامی که دیگران خیلی با هم صمیمی می شوند به راحتی احساس تهدید می کنند. اریکسون معتقد بود که حل موفقیت آمیز صمیمیت در برابر انزوا، افراد را برای محله میانسالی آماده می سازد که بر زایندگی تمرکز دارد: اهمیت به نسل بعدی و کمک به بهبود جامعه. هم صمیمیت و هم زایندگی در اوایل بزرگسالی پدیدار می شوند. نیروی اساسی که از صمیمیت سال های جوانی حاصل می شود، عشق است که اریکسون آن را مهم ترین امتیاز انسان دانست.

زایندگی در برابر رکود

بزرگسالی تقریبا از ۳۵ تا ۵۵ سالگی – مرحله پختگی است که باید به طور فعال، نسل بعدی را آموزش بدهیم و هدایت کنیم. این نیاز از خانواده نزدیک ما فراتر می رود. وظایف ما بیشتر می شود و نسل های آینده و نوع جامعه ای را که در آن زندگی خواهند کرد؛ در بر می گیرد. تمام نهاد ها خواه تجاری یا دولتی، خدمات اجتماعی یا تحصیلی – فرصت هایی را برای ابراز زایندگی فراهم می کنند. در صورتی که افراد میان سال نتوانند یا نخواهند راه خروجی برای زایندگی پیدا کنند، ممکن است غرق در (( رکود، بی حوصلگی، و فقر میان فردی شوند)). توصیف این مشکلات هیجانی در میانسالی شبیه توصیف یونگ از بحران میانسالی است. امکان دارد این افراد به مرحله شبه صمیمیت واپس روی کرده و خود را به شیوه بچه گانه لوس کنند و شاید آنها به علت اینکه به فکر نیازها و آسایش خودشان هستند از لحاظ جسمی و روانی بی اعتبار و بی ارزش شوند. مراقبت نیروی اساسی ناشی از زایندگی در بزرگسالی است. اریکسون مراقبت را به صورت اهمیت دادن به دیگران تعریف کرد و باور داشت که در نیاز به آموزش دادن، نه تنها برای کمک کردن به دیگران، بلکه برای تحقق بخشیدن به هویت، آشکار می شود.

انسجام خود در برابر نا امیدی

در مرحله آخر رشد روانی – اجتماعی، یعنی پختگی و پیری، با انتخاب بین انسجام خود و نا امیدی روبرو می شویم. کل زندگی خود را ارزیابی می کنیم. تلاش های عمده ما به اتمام رسیده یا نزدیک به اتمام است. ما زندگی خود را بررسی می کنیم و به آن می اندیشیم. اگر با احساس خشنودی و رضایت خاطر به گذشته بنگریم، و با برد و باخت های زندگی کنار آمده باشیم، گفته می شود که از انسجام خود برخورداریم. انسجام خود پذیرفتن جایگاه و گذشته خویش را شامل می شود. اگر خود را با احساس ناکامی مرور کنیم، از فرصت های از دست رفته عصبانی شویم و به خاطر اشتباهاتی که نمی تونند جبران شوند تاسف بخوریم، در این صورت احساس نا امیدی خواهیم کرد. ما از خودمان متنفر خواهیم شد، دیگران را سرزنش خواهیم کرد و از آنچه اتفاق افتاده است، بر آشفته خواهیم شد. افراد سالخورده باید فعال بمانند، در زندگی مشارکت اساسی داشته باشند، و جویای چالش و تحریک از جانب محیط خود باشند. آنها باید خود را در فعالیت هایی نظیر پدر بزرگ – مادر بزرگی، و تمایلات تازه درگیر کنند. بیشتر نامیدی افراد سالخورده در واقع ادامه احساس رکود است. زایندگی مهم ترین عاملی است که در مرحله نهایی به هویت خود کمک می کند. نیروی اساسی مرتبط با آخرین مرحله رشد، خرد است که از انسجام خود حاصل می شود. خرد یکپارچگی تجربه را به نسل های بعدی انتقال می دهد که به بهترین وجه با واژه میراث توصیف می شود.

ضعف هاس اساسی

در هر مرحله که نیروهای اساسی ایجاد می شوند ممکن است ضعف های اساسی نیز به وجود آیند. روش های سازگارانه و نا سازگارانه مقابله کردن با بحران، به صورت نوعی تعادل خلاق در هویت ادغام می شوند. با اینکه خود باید عمدتا از نگرش سازگارانه تشکیل شود، اما سهمی از نگرش منفی را نیز در بر دارد. در رشد نا متعادل، خود فقط یک نگرش سازگارانه یا نا سازگارانه را شامل می شود. اریکسون این حالت را بد رشدی نامید. وقتی یک گرایش مثبت و سازگارانه در خود وجود داشته باشد، به این حالت ناسازگاری گفته می شود. چنانچه فقط نگرش منفی وجود داشته باشد، به این وضعیت بدخیمی گفته می شود. نا سازگاری ها می توانند به روان رنجوری ها و بدخیمی ها به روان پریشی ها منجر شوند. هر دو حالت را می توان از طریق روان کاوی اصلاح کرد. نا سازگاری ها که اختلال های نه چندان شدید هستند، می توانند از طریق فرایند سازگاری مجدد، به کمک تغییرات در محیط، روابط اجتماعی حمایت کننده ، یا سازگاری موفقیت آمیز در مرحله بعدی رشد، برطرف شوند.

سوال هایی درباره ماهیت انسان

اریکسون برداشت خوشبینانه ای از ماهیت انسان داشت. معتقد بود همگی استعداد رسیدن به امید، هدف، خرد و مزایای دیگر را داریم. ما الزاما بخاطر نیروهای غریزی نباید دچار تعارض، اضطراب و روان رنجوری شویم. نظریه اریکسون به این دلیل خوشبینانه است که با وجود یک بحران برای هر مرحله، احتمال پیامد مثبت را برای شخصیت مطرح می کند. حتی اگر در یک مرحله شکست بخوریم، در مرحله بعدی امید تغییر وجود دارد. ما در طول زندگی می توانیم رشد خود را آگاهانه هدایت کنیم. ما صرفا ثمره تجربیات کودکی نیستیم. در چهار مرحله اول رشد، کنترل کمی داریم، ولی استقلال روز افزون و توانایی انتخاب کردن روش هایی را برای پاسخ دادن به بحران ها و درخواست های جامعه کسب می کنیم. تاثیرات کودکی اهمیت دارند، اما رویدادهای مراحل بعدی، می توانند تجربیات ناخوشایند اولیه را بی اثر کنند.

نظریه اریکسون فقط اندکی جبرگرایانه است. در چهار مرحله، با تجربیاتی مواجه می شویم که از کنترل ما خارج هستند. در چهار مرحله آخر، فرصت بیشتری برای اعمال کردن اراده آزاده داریم. در مجموع اریکسون معتقد بود که یادگیری و تجربه، بیشتر از وراثت بر شخصیت تاثیر دارند. تجربیات روانی – اجتماعی، نه نیروهای زیستی غریزی، تعیین کننده اصلی هستند. هدف نهایی ما، پرورش دادن هویت خود مثبت است که تمام نیروهای اساسی را ادغام می کند.

ارزیابی در نظریه اریکسون

اریکسون با برخی تدوین های نظری فروید موافق بود ولی با روش های ارزیابی شخصیت فروید تفاوت داشتند. اریکسون فایده و حتی ایمنی برخی از روش های فروید را زیر سوال برد و با تخت روان کاوی شروع کرد. کمتر از فروید به روش های ارزیابی رسمی اتکا می کرد. از تداعی آزاد استفاده می کرد اما به ندرت کوشید رویاها را تحلیل کند. او معتقد بود روش های ارزیابی باید با نیازهای منحصر به فرد  هر بیمار مناسب باشند. او از بازی درمانی، بررسی های زندگینامه ای و تحلیل روانی – تاریخی برای ساختن نظریه شخصیت خود استفاده کرد.

تحلیل روانی تاریخی

غیر عادی ترین روش ارزیابی اریکسون، تحلیل روانی تاریخی (psychohistorical analysis) بود. برای توصیف بحران ها و روش های مقابله کردن شخصیت های مهم از چارچوب نظریه شخصیت عمر خود استفاده کرد. او با استفاده از روشی که ذهن گرایی منضبط نامید، دیدگاه آزمودنی را به عنوان دیدگاه خودش می پذیرفت و رویدادهای زندگی را از دید آن فرد ارزیابی می کرد.

آزمون های روان شناختی

او برای ارزیابی شخصیت از آزمون های روان شناختی استفاده نکرد، ولی چند آزمون بر اساس تدوین های او ساخته شده اند. مقیاس هویت خود برای ارزیابی تشکیل هویت خود در نوجوانی ساخته شده است که ۳۲ ماده را در بر دارد که ابعاد کاوش و احساس تعهد را ارزیابی کی کنند. مقیاس زایندگی لایولا نیز پرسشنامه خود سنجی ۲۰ ماده ای، برای ارزیابی میزان زایندگی یا رکود در بزرگسالی است.

پژوهش درباره نظریه اریکسون

روش پژوهش اصلی اریکسون، مورد پژوهی بود.

ساختار های بازی

اریکسون که بر طبق آیین فروید آموزش دیدخ بود، این ساختارهای بازی را در راستای روان کاوی تعبیر کرد و نوشت: به نظر می رسد که تفاوت های جنسی در ساختار فضای بازی، به ریخت شناسی تمایز اندام های تناسلی شباهت دارند: در پسر ها، اندام بیرونی با ویژگی نعوظ پذیری و تهاجمی … در دخترها، اندام های درونی با راه دسترسی از طریق دالانی که به تخمک هایی منتهی میی شود که به صورت راکد، چشم انتظار هستند.

دخترها فضای بسته کوتاه می سازند که افراد در آنها محصور شده اند و پسرها برج می سازند. از اریکسون بخاطر این نگرش، که حکایت دارد زنان قربانی آناتومی خود هستند و شخصیت آنها به وسیله فقدان آلت مردی تعیین می شود، انتقاد شده است. او قبول داشت که تفاوت های موجود در ساختارهای بازی می توانند از آموزش نقش جنسی اجتماعی نیز ناشی شوند، که به موجب آن، دخترها کمتر از پسرها به عمل پرخاشگری و پیشرفت گرایش دارند. پژوهش در آزمودنی های کم سن تر ( ۲ تا ۵ سال) نتیجه متفاوتی از پژوهش وی با آزمودنی های ۱۰ تا ۱۲ ساله را نشان داد و یافته های وی را تایید نکرد. با بیش از ۵۰ سال از تحقیق اریکسون، اغلب کودکان هنوز اسباب بازی های مبتنی بر جنسیت را ترجیح می دهند. معلوم شد والدین فرزندان خود را برای بازی کردن با اسباب بازی متناسب با جنسیت تحسین و آنها را از بازی کردن با اسباب بازی های جنس دیگر بر حذر می دارند.

اعتماد و امنیت

از این موضوع اریکسون، حمایت پژوهشی نیرومندی شده است. بررسی کودکان نشان داد آنهایی که پیوند عاطفی عمیقی با مادر داشتند، در سطح اجتماعی و هیجانی بالاتری عمل کردند. کونجکاوتر، اجتماعی تر و محبوب تر نیز بودن و به احتمال بیشتری در بازی ها رهبر می شدند و حساسیت بیشتری به نیازها و احساس های دیگران نشان می دادند. بررسی ۵۰ بازمانده کشتار همگانی هولوکاست نظر اریکسون را که رویدادهای مثبت در مراحل بعدی می تواند تجربیات منفی اولیه را بی اثر کنند تایید می کند.

مراحل روانی اجتماعی

نتایج پژوهش ها نظریه اریکسون را تایید کردند.

رشد نوجوانی

دستيابي به هويت، بحران هويت و مرحله پرسشگري درباره خود و تعريف خويشتن را پشت سر گذاشته اند. به مواضع فكري خاصي دست يافته و به آنها پايبند و در مورد شغل به تصميم قطعي رسيده اند. باورهاي سياسي و مذهبي خانواده را بررسي و آنچه با هويتش همخوان نبوده را كنار گذاشته اند.

هويت يابي ناقص(ضبط هویت)، نسبت به شغل و جهان بيني خود احساس تعهد مي كنند ولي علايمي از تجربه بحران هويت ديده نمي شود. بي چون و چرا مذهب خانواده خود را پذيرفته اند . بعضي از افراد پايبند به باورهايشان و با روحيه همكاري و برخي ديگر انعطاف ناپذير ( خشك) جزمي و دنباله رو. اگر رويداد مهمي ارزش هاي آنها را به چالش بطلبد احساس سر درگمي مي كنند.

تعليق هويت يابي، اين جوانان در حال تجربه بحران هويت هستند. به دنبال پاسخ براي پرسشهاي خود و گرفتار تعارض بين علايق خود و برنامه هايي كه والدينشان براي آنها در نظر گرفته اند.ممكن است براي مدتي باورهاي مذهبي و سياسي را با شور و شوق فراوان مطرح ولي پس از تامل بيشتر آنها را كنار بگذارند. در بهترين شرايط آدمهاي حساس، اخلاقي و روشنفكر و در بدترين شرايط افرادي اضطراب زده، مردد و جزم انديش به نظر مي رسند.

پراكندگي هويت،  ممكن است در گذشته دچار بهران هويت بوده يا نبوده اند اما در هر صورت به مفهوم يكپارچه اي از خود دست نيافته اند. مثلا مي گويند بدشان نمي آيد به كاري دست بزنند اما عملا كاري نمي كنند. به گفته خودشان علاقه اي به مذهب و سياست ندارند. برخي بدبين و برخي سطحي و گيج و سردرگم هستند.

کسب بیگانگی، دستخوش بحران هویت شده اند، هدف شغلی ندارند، و به عقایدی وابسته هستند که از نظام اجتماعی و اقتصادی عیب جویی می کنند. احساس تعهد آنها به این استدلال، اجازه نمی دهد به شغلی بپردازند که آنها را درگیر نظامی کند که با آن مخالف هستند. آنها در زمان دانشجویی، متفکر، فلسفی، و بدبین هستند

چهار مورد از این وضعیت ها، به ترتیب ( پراکندگی هویت، ضبط هویت، وقفه هویت و کسب هویت، بیانگر حل موفقیت آمیز مسئله هویت هستند. کسانی که نزدیک به کسب هویت هستند یا آن را کسب کرده اند، بیشتر از کسانی که از حل کردن مسئله هویت فاصله دارند، از نیروی خود برخوردارند.

سه عنصر اساسی دوره نوجوانی به صورت زیر مشخص شده اند :

  • تعارض با والدین که با مقاومت شدید در برابر قدرت بزرگسالان مشخص می شود.
  • اختلال خلقی که با زندگی هیجانی دمدمی، نوسانات خلقی و دوره های افسردگی مشخص می شود.
  • رفتارهای مخاطره آمیز که با رفتار بی باک، قانون شکن و ضد اجتماعی که ممکن است به خود و دیگران صدمه بزند، مشخص می شود.

هویت مجازی

در مکان های مجازی شما می توانید هر کسی که دوست دارید باشید، اگر بخواهید می توانید خود را کاملا به صورت دیگری توصیف کنید. این دقیقا همان کاری است که اریکسون ما را ترغیب کرد در نوجوانی انجام دهیم تا هویت های مختلف را آزمایش کنیم. اینترنت می تواند روش امنی را در اختیار برخی نوجوانان قرار دهد تا سعی کنند تشکیل هویت بدهند. همچنین کودکان  و نوجوانانی که در تنهایی و اضطراب اجتماعی نمره بالا می گیرند، خیلی بیشتر از کودکان و نوجوانانی که در تنهایی و اضطراب نمره پایین می گیرند، درباره مسایل شخصی و صمیمی، با دیگران ارتباط آنلاین برقرار می کنند.

جنسیت و هویت خود

عوامل اجتماعی و تاریخی بر تشکیل هویت تاثیر می گذارند که به نوبه خود، ماهیت شخصیت را تحت تاثیر قرار می دهد. دخترهایی که گرایش شغلی دارند، دیرتر ازدواج می کنند. وضعیت برعکسی در مورد مردان گزارش شده است، هرچه هویت شغلی آنها نیرومندتر بود، بیشتر به رابطه قرار ملاقات پایبند بودند. تحکیم هویت، سازگار شدن با ضروریات متغییر دنیای اجتماعی را شامل می شود. تحکیم هویت معمولا در حدود ۲۰ تا ۳۰ سالگی، زمانی که افراد مسئولیت های زندگی زناشویی، خانوادگی و شغلی را می پذیرند، روی می دهد.

بحران هویت

اریکسون معتقد بود که بحران هویت در حدود ۱۲ سالگی آغاز می شود و تقریبا در ۱۸ سالگی به طریقی حل می شود. با این حال امکان دارد بحران هویت در برخی افراد تا مدت ها بعد روی ندهد. دانشگاه می تواند حل بحران هویت را به تعویق اندازد و دوره ای را که جوانان نقش ها و ایدئولوژی های مختلف را امتحان می کنند، طولانی کند. افراد شاغل زود تر از دانشجویان به هویت دست یافته بودند. دانشجویان به مدت طولانی تری در وضعیت وقفه هویت قرار داشتند.

زایندگی

پژوهش ها نشان داده اند که زایندگی در آزمودنی های میانسال با انگیزش قدرت و صمیمیت، همبستگی مثبت دارد. زایندگی در میانسالی با تجربه کردن فرزند پروری محبت آمیز و صمیمانه در کودکی، ارتباط معنا داری دارد. افرادی که در زایندگی بالا بودند، در برون گرایی، وظیفه شناسی، نوعدوستی و تجربه پذیری از افرادی که در زایندگی پایین بودند، نمره بالاتر گرفتند.

پختگی

افراد در مرحله پختگی و پیری رشد روانی – اجتماعی، به زندگی خود فکر کرده و آن را بررسی می کنند و انتخاب های گذشته خود را می پذیرند یا به حال آنها تاسف می خورند. معلوم شد، اغلب خاطرات آنها به سال های دانشجویی و جوانی مربوط می شدند، دوره ای که بیشترین تعداد تصمیم گیری های مهم را در بر داشت که بر روند زندگی آنها تاثیر گذاشته بودند.

هویت قومی

یک جنبه از رشد خود که اریکسون مورد توجه قرار نداد، تاثیر هویت قومی است. انکار کردن عویت نژادی فرد می تواند استرس زا باشد. هویت قومی نیرومند با سلامت روان شناختی، عزت نفس بالا، پیوند های اجتماعی قوی، و انگیزش تحصیلی خوب ارتباط دارد. آنهایی که در هویت نژادی نمره بالا گرفتند، در سلامت ذهن، رضایت از زندگی، و عزت نفس نیز بالا بودند. عزت گروهی (group esteem) یعنی افراد در مورد اینکه اعضای گروه نژادی و قومی خود هستند چه احساسی دارند.

تاملاتی درباره نظریه اریکسون

از جمله خدمات چشمگیر اریکسون به روان شناسی، تایید رشد شخصیت در طول عمر، مفهوم بحران هویت در نوجوانی و وارد کردن تاثیر نیروهای فرهنگی، اجتماعی و زیستی به نظریه اوست.

از نظام او انتقادهایی نیز شده است. برخی به اصطلاحات و مفاهیم مبهم، نتیجه گیری هایی که بدون اطلاعات حمایت کننده گرفته شده اند و بی دقتی کلی اشاره می کنندو اریکسون قبول داشت که این انتقادها وارد هستند و آنها را به گردن خلق و خوی هنرمندانه خود و آموزش ندیدن رسمی در علم انداخت. انتقاد اختصاصی تر به توصیف ناقص مرحله رشد پختگی مربوط می شود که اریکسون سعی کرد آن را اصلاح کند. برخی روان شناسان تردید دارند که رشد شخصیت بعد از ۵۵ سالگی آنگونه که اریکسون با مفهوم انسجام خود توصیف کرد، مثبت باشد. این مرحله برای خیلی از افراد با رنج، فقدان و افسردگی مشخص می شود، حتی در افرادی که نیروی اساسی خرد را پرورش داده اند. به موضع اریکسون درباره تفاوت های جنسی نیز به صورتی که در تعبیر او از پژوهش ساختار بازی آشکار شد، حمله شده است. آنچه که از وجود یا عدم وجود آلت مردی ناشی می شود می داند، می تواند ناشی از تفاوت های فرهنگی یا آموزش نقش جنسی نیز باشد. اریکسون بعدها این احتمالات را تایید کرد.

مراحل رشد اریکسون ممکن است در مورد زنان قابل اجرا نباشد. همچنین برخی معتقدند که نظریه اریکسون در مورد افرادی که در شرایط اقتصادی پایین زندگی می کنند و نمی توانند برای کاوش کردن نقش های مختلف و پرورش دادن هویت از عهده وقفه در نوجوانی برایند، کاربرد نداشته باشد.

اریکسون علاقه چندانی نداشت که به منتقدان خود پاسخ بدهد. عقاید او در محافل حرفه ای و عمومی تایید شده اند. سال ۱۹۷۵ مجله تایم او را با نفوذترین روانکاو زنده نامید. مفاهیم او در آموزش و پرورش، مددکاری اجتماعی، مشاوره شغلی و زناشویی و کاربست بالینی با کودکان و نوجوانان مفید هستند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱ اردبیهشت ۱۳۹۴