دکتر پیمان دوستی

روانشناسی تحلیلی کارل یونگ

یونگ توجیه جدید و پیچیده ای را از ماهیت انسان ارایه داد که کاملا با توجیهات دیگر تفاوت داشت و آن را روانشناسی تحلیلی نامید. اولین نکته ای که یونگ درباره آن با فروید مخالف بود، به نقش امیال جنسی مربوط می شد. یونگ تعریف لیبیدوی فروید را گسترش داد و آن را به صورت انرژی روانی کلی تری که میل جنسی را شامل می شود، ولی به آن محدود نمی شود، تعریف کرد. دومین زمینه اختلاف عمده، به نیروهایی که بر شخصیت تاثیر می گذارند مربوط می شد. فروید انسان ها را زندانیان یا قربانیان رویدادهای گذشته در نظر داشت، یونگ معتقد بود که ما علاوه بر گذشته خود، توسط آینده خویش نیز شکل می گیریم. آنچه آرزو داریم در آینده انجام دهیم نیز بر ما تاثیر می گذارد. سومین نکته اختلاف مهم، به ناهشیار مربوط می شود. یونگ به جای اینکه نقش ناهشیار را به حداقل برساند، بیشتر از فروید بر آن تاکید کرد. او ناهشیار را عمیق تر کاوش کرد و بعد تازه ای را به آن افزود : تجربیات مورروثی گونه انسان و پیش از انسان. گرچه فروید از این جنبه نوع پیدایشی شخصیت آگاه بود، یونگ آن را جوهر نظام شخصیت خود کرد. او مفاهیمی را از تاریخ، اسطوره شناسی، انسان شناسی و مذهب ترکیب کرد تا برداشت خود را از ماهیت انسان شکل دهد. یونگ در سال ۱۹۰۰ کار خود را در بیمارستان روانی به سرپرستی اوژن بلولر، روان پزشکی که اصطلاح اسکیزوفرنی را ساخت شروع کرد.

یونگ نتیجه گرفت که مهمترین مرحله در رشد شخصیت، میان سالی است که زمان بحران خود یونگ بود. یونگ نیز مانند فروید، نظریه خود را بر مبنای شهود پایه ریزی کرد که از تجربیات و رویاهای شخصی او بدست آمد.

انرژی روانی : اضداد، هم ارزی و آنتروپی ( افت)

یونگ با اینکه اهمیت میل جنسی را در نظریه شخصیت خود به حداقل رساند، زندگی جنسی نیرومند و بدون اضطراب داشت و از تعدادی رابطه خلاف موازین زناشویی بهره مند بود. یونگ اصطلاح لیبیدو را به دو صورت به کار برد: اول به صورت زندگی پراکنده و کلی، و دوم از دیدگاه مشابه با دیدگاه فروید، به صورت انرژی روانی محدودتری که به کار شخصیت سوخت می رساند و آن را روان نامید. فعالیت های روان شناختی، مانند درک کردن، فکر کردن، احساس کردن و آرزو داشتن از طریق انرژی روانی صورت می گیرند. در صورتی که کسی مقدار زیادی انرژی روانی را در فکر یا احساس خاصی صرف کند، گفته می شود که آن فکر یا احساس، ارزش روانی زیادی دارد.

یونگ برای توضیح دادن کارکرد انرژی روانی، مفاهیمی را از فیزیک برداشت. او سه اصل بنیادی را مطرح کرد: اضداد، هم ارزی و آنتروپی (افت). اصل اضداد، به وجود اضداد یا قطبیت ها در انرژی طبیعی موجود در دنیا مانند گرما در برابر سرما، ارتفاع در برابر عمق، آفرینش در برابر زوال اشاره دارد. همین امر در مورد انرژی روانی هم صدق می کند : هر میل یا احساس ضد خود را دارد. ضدیت یا تناقض، این تعارض بین قطبیت ها، برانگیزنده اصلی رفتار و تولید کننده انرژی روان است. در واقع هرچه تعارض بین قطبیت ها شدیدتر باشد، تولید انرژی بیشتر است. اصل هم ارزی می گوید، انرژی که برای ایجاد وضعیتی مصرف می شود، از بین نمی رود. اگر ارزش روانی در زمینه خاصی ضعیف یا ناپدید شود، آن انرژی به جای دیگر روان منتقل می شود. انرژی روانی که وقتی بیداریم صرف فعالیت های هشیار می شود، وقتی خوابیم به رویاها جابجا می شود.

زمینه تازه ای که انرژی به آن جابجا شده، باید ارزش روانی برابری داشته باشد، در غیر اینصورت انرژی اضافی به ناهشیار جاری می شود. انرژی روانی به هر مسیر و شیوه ای که جریان یابد، اصل هم ارزی اعلام می داد که این انرژی دایما دوباره درون شخصیت پخش می شود. اصل آنتروپی در فیزیک به مساوی شدن اختلاف انرژی اشاره داد. برای مثال اگر شی داغ و سردی در تماس مستقیم قرار گیرند، گرما از شی داغ به شی سرد منتقل می شود تا اینکه آنها از نظر دما برابر شوند. یونگ اظهار داشت که در شخصیت نوعی گرایش به تعادل یا آرامش وجود دارد. اگر دو میل یا عقیده از نظر شدت یا ارزش روانی خیلی تفاوت داشته باشند، انرژی از آنکه قوی تر است به ضعیف تر جاری می شود. در حالت ایده آل، شخصیت انرژی روانی را به طور مساوی بین ابعادش پخش می کند، اما این حالت ایده آل هرگز به دست نمی آید. زیر برای اینکه انرژی روانی تولید شود، اصل اضداد به تناقض نیاز دارد.

نظام های شخصیت

خود

خود (ego)، مرکز هشیاری، بخشی از روان است که با درک کردن، تفکر، احساس کردن و یادآوری ارتباط دارد. خود آگاهی ما از خودمان است و مسئول انجان دادن فعالیتهای عادی در زمان بیداری است. خود به صورت گزینشی عمل میکند و فقط بخشی از محرکهایی را که با آنها روبرو همی شویم، در آگاهی هشیار می پذیرد.

نگرش ها: برون گرایی و درون گرایی

انرژی روانی می تواند به بیرون، به سمت دنیای خارج، یا به درون، به سمت خود هدایت شود. برون گرایان، معاشرتی، و از لحاظ اجتماعی جسور هستند و به دیگران و به دنیای بیرون گرایش دارند. درون گرایان، کناره گیر و اغلب خجالتی هستند و گرایش دارند بر خویشتن، افکار و احساساتشان تمرکز داشته باشند. همه افراد قابلیت هر دو گرایش را دارند، اما فقط یکی در شخصیت مسلط می شود. نگرش مسلط، رفتاری و هشیاری فرد را هدایت می کند. نگرش غیر مسلط، بخشی از ناهشیار می شود. امکان دارد یک فرد درون گرا در شرایط خاصی، ویژگی های برون گرایی را نشان دهد یا شیفته یک فرد برون گرا شود.

کارکردهای روان شناختی

یونگ چهار کارکرد روان را مطرح کرد: حس کردن، شهود، تفکر و احساس

حس کردن و شهود، به عنوان کارکردهای غیر عقلانی با هم دسته بندی شده اند؛ آنها از فرایندهای عقل استفاده نمی کنند. تجربیات را می پذیرند، اما آنها را ارزیابی نمی کنند. حس کردن تجربه را از طریق حواس باز آفرینی می کند، به همان صورتی که عکس شیئی را کپی می کند. شهود مستقیما از محرک بیرونی ناشی نمی شود؛ برای مثال اگر باور داشته باشیم که فرد دیگری در اتاق تاریکی با ماست، شاید اعتقاد ما به جای تجربه حسی واقعی بر مبنای شهود یا شم ما باشد.

تفکر و احساس، کارکردهای عقلانی هستند که قضاوت کردن و ارزیابی تجربیاتمان را شامل می شوند. آنها اضداد هستند اما هر دو به سازمان دادن و طبقه بندی کردن تجربیات مربوط می شوند. تفکر، قضاوت هشیار را در مورد اینکه آیا تجربه ای درست است یا غلط شامل می شود. نوع ارزیابی که کارکرد احساس انجام می دهد، برحسب دوست داشتن یا دوست نداشتن، خوشایندی یا نا خوشایندی، تحریک یا بی حوصلگی ابراز می شود.

ما از قابلیت هر چهار کارکرد برخوردار هستیم اما فقط یک کارکرد بر شخصیت ما تسلط دارد. کارکردهای دیگر در ناهشیار شخصی پنهان هستند. فقط یک جفت کارکرد مسلط است و در هر جفت فقط یک کارکرد تسلط دارد.

تیپ های روان شناختی

تیپ های برون گرای متفکر، بر طبق مقررات جامعه زندگی می کنند. احساسات و هیجانات را سرکوب می کنند. واقع بین و عقاید متعصبی دارند. آنها به صورت افراد خشک و سر برداشت می شوند، دانشمندان خوبی می شوند زیرا بر قواعد منطقی تمرکز دارند.

تیپ های برون گرای احساسی، به سرکوب کردن شیوه تفکر و هیجانی بودن زیاد، گرایش دارند. از ارزشهای سنتی و اصول اخلاقی استفاده می کنند. خیلی حساس هستند. عاطفی هستند و به راحتی رابطه دوستی برقرار می کنند. معاشرتی و سرزنده اند و این تیپ بیشتر در زنان یافت می شود.

تیپ های برون گرای حسی، بر لذت و خشنودی و جستجو کردن تجربیات تازه تمرکز دارند. به دنیای عملی گرایش دارند، سازش پذیر، معاشرتی و قابلیت زیادی برای لذت بردن از زندگی دارند.

تیپ های برون گرای شهودی، توانایی در غتیمت شمردن فرصتها، موفقیت را در کار و کاسبی و سیاست می یابند. مجذوب اندیشه های تازه هستند. خلاق، الهام بخش، تغییر پذیر و به جای تامل بر اساس شم تصمیم میگیرند، اما تصمیمات آنها احتمالا درست از آب در می آیند.

تیپ های درون گرای متفکر، با دیگران خوب کنار نمی آیند، در انتقال دادن عقاید مشکل دارند. جای احساسات بر افکار تمرکز دارند و قضاوت عملی آنها ضعیف است. عمیقا خلوت گزین هستند و ترجیح می دهند به امور انتزاعی و نظریه ها بپردازند. بر شناخت خودشان به جای دیگران تمرکز دارند، آنها افرادی یکدنده، متکبر و بی ملاحظه هستند.

تیپ های درون گرای احساسی، فکر منطقی را سرکوب می کنند. هیجان عمیق دارند ولی از ابراز علنی آن خودداری می کنند. آنها مرموز و دست نیافتنی به نظر می رسند و به ساکت بودن، متواضع بودن و بچگانه بودن گرایش دارند. آنها به احساسات و افکار دیگران اهمیت کمی می دهند و منزوی، سرد، و از خود مطمئن به نظر می رسند.

تیپ های درون گرای حسی، منفعل، آرام و جدا از دنیای روزمره، فعالیت های انسان را به دیده نیک خواهی و سرگرمی می نگرند. آنها از لحاظ هنر شناختی حساس هستند و خود را در قالب هنر یا موسیقی ابراز می کنند و به ابراز شهود خود گرایش دارند.

تیپ های درون گرای شهودی، تماس کمی با واقعیت دارند، آنها نهان بین و خیالپرداز، کناره گیر، بی اعتنا به مسایل عملی هستند و دیگران را خوب درک نمی کنند. آنها که عجیب و غریب به نظر می رسند در کنار آمدن با زندگی روزمره و برنامه ریزی برای آینده مشکل دارند.

ناهشیار شخصی

شبیه برداشت فروید از نیمه هشیار است. موادی است که زمانی هشیار بوده، ولی بخاطر اینکه پیش پا افتاده یا ناراحت کننده بوده اند فراموش یا سرکوب شده اند. بین خود و ناهشیار شخصی ارتباط دو سویه زیادی وجود دارد. می توان آن را به کمد بایگانی تشبیه کرد. برای بیرون کشیدن چیزی از آن، بررسی کردن آن برای لحظه ای، و برگرداندن آن به همان جایی که بوده، تا دفعه بعد، تلاش ذهنی کمی لازم است.

عقده ها

عقده جوهر یا الگوی هیجانات، خاطرات، ادراک ها، و امیالی است که پیرامون موضوع مشترکی سازمان یافته اند. عقده با هدایت کردن افکار و رفتار به شیوه های مختلف، تعیین می کند که فرد چگونه دنیا را درک می کند. عقده ها می توانند هشیار یا ناهشیار باشند. عقده هایی که تحت کنترل هشیار قرار ندارند، ممکن است مزاحم هشیاری شوند. فردی که عقده دارد معمولا از تاثیر آن آگاه نیست، ولی دیگران به راحتی می توانند تاثیرات آن را مشاهده کنند. برخی عقده ها می توانند مضر باشند، در حالی که بعضی دیگر مفید هستند. عقده کمال یا موفقیت می تواند مفید باشد. عقده ها نه تنها از تجربیات کودکی و بزرگسالی، بلکه از تجربیات نیاکانی ما سرچشمه می گیرند، یعنی همان میراث گونه که در ناهشیار جمعی قرار دارد.

ناهشیار جمعی

عمیق ترین سطح روان که کمتر از همه دست یافتنی است، همان گونه که هریک از ما تمام تجربیات خود را در ناهشیار شخصی انباشته و بایگانی می کنیم، نوع  بشر نیز به صورت جمعی به عنوان یک گونه، تجربیات گونه انسان و پیش از انسان را در ناهشیار جمعی اندوخته می کند. این میراث به هر نسل جدیدی انتقال یافته است. هرگونه تجربیاتی که همگانی باشند، یعنی توسط هر نسل نسبتا بدون تغییر تکرار شده باشند، بخشی از شخصیت ما می شوند. گذشته بدوی ما، شالوده روان انسان می شود و رفتار جاری را هدایت می کند و بر آن تاثیر می گذارد. ما این تجربیات جمعی را مستقیم به ارث نمی بریم. برای مثال، ما ترس از مار را به ارث نمی بریم، بلکه استعداد یا پتانسیل ترسیدن از مار را به ارث می بریم. ما آمادگی داریم به همان شیوهه هایی رفتار و احساس کنیم که انسان ها همیشه رفتار و احساس کرده اند. عمومیت این تجربیات در نسل های بیشمار، هنگام تولد بر هر یک از ما تاثیر گذاشته و تعیین می کند که چگونه دنیای خود را درک کرده و به آن واکنش نشان دهیم. یونگ نوشت : (( شکل دنیایی که فرد در آن متولد شده است از پیش به صورت بالقوه، در او وجود دارد)) بچه با آمادگی درک کردن مادر به شیوه ای خاص متولد می شود. چون ناهشیار جمعی مفهوم غیر عادی است، اشاره به دلیل اینکه یونگ آن را مطرح کرد اهمیت دارد. او توانست مشخص کند، این عقاید به صورت شفاهی یا نوشتاری از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر منتقل نشده بوند. بیماران یونگ در رویاها و خیالپردازیهای خود، همان نوع نمادهایی را به یاد آوردند و برای او شرح دادند که در فرهنگ های باستانی کشف کرده بود.

کهن الگوها

کهن الگوها با تکرار شدن در زندگی نسل های پی در پی، بر روان ما نقش بسته اند و در رویاها و خیالپردازیهای ما آشکار می شوند. قهرمان، مادر، کودک، خدا، مرگ، قدرت، و پیر فرزانه از جمله کهن الگوهایی هستند که یونگ مطرح کرد. تعدادی از این کهن الگوها کامل تر از دیگران رشد کرده اند. این کهن الگوهای اصلی عبارتند از پرسونا، آنیما و آنیموس، سایه و خود.

پرسونا، به نقابی اشاره دارد که هنرپیشه بر چهره می زند تا نقش های یا ظواهر گوناگونی را برای تماشاچیان نمایش دهد. در واقع نقابی است که به چهره می زنیم تا خود را متفاوت با آنچه هستیم، نشان دهیم. پرسونا می تواند مفید یا مضر باشد. ممکن است ما به جای اینکه صرفا نقش بازی کنیم، به آن نقش تبدیل شویم. در نتیجه، جنبه های دیگر شخصیت رشد پیدا نمی کند. امکان دارد که خود Ego به جای همانند سازی با ماهیت واقعی فرد، با پرسونا همانند سازی کند که در این صورت، حالت معروف به تورم پرسونا ایجاد خواهد شد. خواه کسی نقشی را بازی کند یا آن نقش را باور کند، خود را فریب می دهد. در مورد اول این فرد دیگران را فریب می دهد و در مورد دوم خودش را فریب می دهد.

آنیما و آنیموس، اشاره دارد که انسان ها اصولا دو جنسی هستند. هر جنس علاوه بر هرمون های جنس خود، هورمون های جنس دیگر را نیز ترشح می کند. روان زن جنبه های مردانه را در بر دارد ( کهن الگوی آنیموس ) و روان مرد حاوی جنبه های زنانه است ( کهن الگوی آنیما). این ویژگیهای جنسی متضاد فرد را قادر می سازد تا ماهیت جنس دیگر را درک کند. ما را آماده می کنند تا برخی ویژگیهای جنس مخالف را دوست داشته باشیم؛ رفتار ما را با توجه به جنس مخالف هدایت می کنند. آنیما و آنیموس هر دو باید ابراز شوند. در غیر این صورت به یک طرفه بودن شخصیت منجر می شوند.

سایه، غرایز ابتدایی و بدوی را شامل می شود و از این رو، ریشه های آن از تمام کهن الگوهای دیگر عمیق تر است. رفتارهایی که جامعه، اهریمنی و غیر اخلاقی می داند در سایه قرار دارند. این جنبه تیره ماهیت انسان باید رام شود. ما باید این تکانه های ابتدایی را مهار کنیم، بر آنها چیره شویم، و از خود در برابر آنها حفاظت کنیم. اگر این کار را نکنیم، احتمالا جامعه ما را تنبیه خواهد کرد. سایه نه تنها منبع اهریمنی است، بلکه منبع شادابی، خلاقیت و هیجان نیز هستند. اگر از سایه به طور کامل جلوگیری شود، روان کسل کننده و بی روح خواهد شد. وظیفه خود Ego است که این غرایز را سرکوب یا امکان ابراز کافی را به آنها بدهد. اگر از سایه کاملا جلوگیری شود، نه تنها شخصیت بی روح و یک نواخت می شود، بلکه فرد با احتمال طغیان کردن سایه روبرو خواهد شد. در صورتی که از آنها ممانعت شود، غرایز حیوانی ناپدید نمی شوند، بلکه خفته مانده و منتظر بحران یا ضعف در خود ego می مانند ال کنترل کسب کنند.

کهن الگوی خود (self archetype)، بیانگر یکپارچگی، انسجام و هماهنگی کل شخصیت است. این کهن الگو، منسجم کردن و متعادل ساختن تمام اجزای شخصیت را شامل می شود. در کهن الگوی خود، فرایندهای هشیار و ناهشیار همگون می شوند، طوری که خود Self که کانون شخصیت است، از خود ego به نقطه تعادل بین نیروهای متضاد هشیار و ناهشیار جابجا می شود. در نتیجه مواد موجود در ناهشیار از آن پس تاثیر بیشتری بر شخصیت خواهند داشت.

تحقق کامل خود در آینده صورت می گیرد. این یک هدف است، چیزی که برای آن تلاش می شود، اما به ندرت به دست می آید. خود self به عنوان نیروی برانگیزنده به جای اینکه از پشت به ما فشار وارد کند ( تجربیات گذشته) از جلو ما را می کشاند. تا وقتی نظام های دیگر روان رشد نکرده باشند، خود self نمی تواند نمایان شود. این در حدود میانسالی روی می دهد. تحقق یافتن خود مستلزم داشتن هدف ها و برنامه هایی برای آینده و شناختن دقیق توانایی های خویش است. چون پرورش خود self بدون خود آگاهی امکان پذیر نیست، این دشوارترین فرایندی است که در زندگی با آن روبرو هستیم و به استقامت، فراست و خرد نیاز دارد.

رشد شخصیت

شخصیت به وسیله آنچه بوده ایم، به علاوه آنچه امیدواریم باشیم، شکل می گیرد. ما صرف نظر از سن، رشد می کنیم و همیشه به سمت سطح کامل تر خود پرورانی پیش می رویم.

کودکی تا جوانی

خود ego در اوایل کودکی شروع به رشد می کند، در آغاز کودک هنوز هویت منحصر به فردی را تشکیل نداده است. در این مرحله شخصیت کودک اندکی بیشتر از انعکاس شخصیت والدین اوست. خود فقط در صورتی به طور چشمگیری شکل می گیرد که کودکان بتوانند خود را از دیگران یا اشای موجود در محیطشان متمایز کنند. هشیاری زمانی شکل می گیرد که کودک بتواند بگوید ((من)). روان تا زمان بلوغ، شکل و محتوای مشخصی نمی گیرد. این دوره تولد روان ما نام دارد که با مشکلات و نیاز به سازگار شدن مشخص می شود. هنگامی که نوجوان با ضرورت واقعیت روبرو می شود ، خیالپردازی های کودکی باید خاتمه یابد. از سالهای نوجوانی تا جوانی به فعالیت های آماده سازی نظیر کامل کردن تحصیلات می پردازیم. تمرکز ما در این سالها بیرونی است. هشیار ما مسلط است و در مجموع نگرش هشیار ما برون گرایی است. هدف زندگی رسیدن به هدفهایمان و ایجاد کردن جایگاهی امن و موفقیت آمیز در این دنیا برای خودمان است. جوانی باید دوره هیجان انگیز و چالش انگیزی باشد، سرشار از افق های تازه و دستاوردها.

میانسالی

تغییرات عمده در شخصیت، بین ۳۵ تا ۴۰ سالگی روی می دهند. مشکلات سازگاری جوانی حل شده اند. در شغل، زندگی زناشویی و جامعه، جا افتاده است. احساس پوچی می کنند. ماجراجویی، هیجان و اشتیاق نا پدید می شود و زندگی معنی خود را از دست می دهد. این تغییرات اساسی در شخصیت گریز ناپذیر و همگانی است. میانسالی زمان طبیعی انتقال است که در آن شخصیت دستخوش تغییرات ضرروی و مفید می شود. افراد انرژی زیادی را صرف فعالیت های آماده سازی نیمه اول زندگی کرده بودند، اما در ۴۰ سالگی این آماده سازی به اتمام رسیده بود و آن چالش ها برآورده شده بودند. گرچه هنوز انرژی زیادی داشتند، اما اکنون این انرژی جایی برای رفتن نداشت؛ انرژی باید به فعالیت ها و تمایلات متفاوتی هدایت می شد. در نیمه اول زندگی باید روی دنیای عینی واقعیت، یعنی تحصیلات، شغل و خانواده تمرکز کنیم، در مقابل نیمه دوم باید صرف دنیای درونی، ذهنی شود که پیش از این نادیده گرفته شده است. نگرش شخصیت باید از برون گرایی به درون گرایی جابجا شود. تمرکز بر هشیاری باید با آگاهی از ناهشار تعدیل شود. تمایلات باید از مسایل مادی به مسایل معنوی، فلسفی و شهودی تغییر یابد. تعادل بین تمامی جنبه های شخصیت باید جایگزین یک طرفه بودن قبلی شخصیت شود ( تمرکز بر هشیاری) در میان سالی تحقق بخشیدن یا پرورش دادن خود self را شروع می کنیم. اگر در یکپارچه کردن ناهشیار با هشیار موفق بوده باشیم، به سلامت روانی خوبی دست می یابیم، وضعیتی که یونگ آن را تفرد نامید.

تفرد

به زبان ساده، تفرد یعنی فرد شدن، تحقق بخشیدن به استعدادها، و پرورش دادن خویشتن. گرایش به تفرد فطری است ولی نیروهای محیطی، مانند فرصت های تحصیلی یا مالی و ماهیت روابط والد- فرزند می توانند به آن کمک کرده یا از آن جلوگیری کنند. افراد برای رسیدن به تفرد باید رفتارها و ارزش هایی که نیمه اول زندگی را هدایت کرده اند، کنار بگذارند و با ناهشیار خود روبرو شوند و آن را به آگاهی هشیار بیاورند. آنها باید به رویاهای خود گوش دهند و خیالپردازیهای خود را دنبال کنند و از طریق نگارش، نقاشی، یا شکل های دیگر بیان، تخیل خلاق را تمرین کنند. آنها باید به خودشان اجازه دهند که نه تنها به وسیله تفکر منطقی که قبلا آنها را سوق می داد، بلکه توسط جریان خود انگیخته ناهشیار، هدایت شوند. خود واقعی فقط از این راه آشکار می شود.

پذیرفتن ناهشیار در آگاهی هشیار به معنی قرار گرفتن تحت سلطه آنها نیست. بلکه باید با هم متعادل شوند. هیچ جنبه واحدی از شخصیت نباید مسلط باشد. فرد میان سالی که سالم است، دیگر تحت سلطه هشیاری یا ناهشیاری، نگرش یا کارکردی خاص، یا هیچ کهن الگویی قرار ندارد. همه این جنبه های شخصیت باید تعادل داشته باشند. تغییر در ماهیت کهن الگوها اهمیت زیادی دارد. اولین تغییر، عزل کردن پرسوناست. گرچه هنوز باید نقش های اجتماعی گوناگون را بازی کنیم، ولی باید بدانیم که شخصیت علنی ما ممکن است ماهیت واقعی ما را نشان ندهد. باید خود واقعی را که پرسونا پوشانده است، قبول کنیم. بعدا از نیروهای مخرب سایه آگاه می شویم و جنبه تیره ماهیت خود را همراه با تکانه ابتدایی آن، مانند خود خواهی می پذیریم. ما تسلیم آنها نمی شویم، صرفا وجودشان را می پذیریم. در نیمه اول زندگی از پرسونا برای پنهان کردن این جنبه تیره از خودمان استفاده می کنیم، می خواهیم افراد ویژگیهای خوب ما را ببینند. اما با این پنهان کردن، آنها را از خودمان نیز پنهان می کنیم. این باید به عنوان بخشی از فرایند یادگیری شناخت خودمان تغییر کند. آگاهی فقط از جنبه خوب ماهیتمان، رشد شخصیت تک بعدی به بار می آورد. ما همچنین باید دو جنسیتی روان شناختی خود را بپذیریم. مرد باید بتواند آنیمای خود، مانند عطوفت ابراز کند و زن باید آنیموس خویش نظیر جسارت نشان دهد. این تایید ویژگیهای جنس دیگر، مشکل ترین مرحله در فرایند تفرد است. خلاقیت را می گشاید و به عنوان رهایی نهایی از تاثیرات والدین، خدمت می کند. بعد از تفرد، مرحله بعدی رشد را تعالی گویند : گرایش فطری به سمت وحدت و یکپارچگی در شخصیت، یکی شدن تمام جنبه های متضاد درون روان. عوامل محیطی، مانند زندگی زناشویی بد یا شغل ناکام کننده می توانند از فرایند تعالی جلوگیری کرده و مانع از دستیابی کامل به خود self شوند.

سوال هایی درباره ماهیت انسان

برداشت یونگ از ماهیت انسان با فروید متفاوت است. یونگ دیدگاه جبرگرایانه نداشت. اما موافق بود که شخصیت می تواند تا اندازه ای توسط تجربیات کودکی و کهن الگوها تعیین شود. جایی برای اراده آزاد و خود انگیختگی وجود دارد که دومی از کهن الگوی سایه سرچشمه می گیرد. در رابطه با موضوع طبیعت تربیت، یونگ موضع آمیخته ای داشت. تلاش در جهت تفرد و تعالی فطری است ولی یادگیری و تجربه می توانند به آن کمک کرده یا از آن ممانعت کنند. هدف نهایی و ضروری زندگی، تحقق بخشیدن به خود self است. تجربیات کودکی تاثیر گذار هستند اما شخصیت ما را به طور کامل در ۵ سالگی شکل نمی دهند. ما بیشتر تحت تاثیر تجربیات خود در میانسالی و امیدها و انتظارات خویش برای آینده قرار داریم. هر فردی در نیمه اول زندگی بی نظیر است. در میانسالی نوع همگانی شخصیت را پرورش می دهیم که به موجب آن هیچ جنبه واحدی بر شخصیت مسلط نیست. برداشت یونگ از ماهیت انسان، از برداشت فروید مثبت تر و امیدوار کننده تر بود. پیشرفت در طول زندگی ادامه می یابد. ما همیشه امیدواریم بهتر شویم. او باور داشت نباید اعتماد خود را به کهن الگوها که میراث ما را تشکیل می دهند، از دست بدهیم. امیدواری یونگ از ماهیت انسان، با احتیاط توام بود.

ارزیابی در نظریه یونگ

روشهای یونگ برای ارزیابی کارکرد روان به رویکرد عینی و عرفانی منجر شد. روش های او ترکیب غیر عادی اضداد بودند. جلسات او با بیماران، غیر عادی و حتی بی نظم بودند. یونگ و بیمار روی صندلی های راحتی که روبروی هم قرارداشتند می نشستند. گاهی او بیماران را با قایق خود به اطراف می برد. وقتی بیمار صحبت کردن درباره مادرش را شروع می کرد، موضوعی که فروید آن را ترغیب می کرد، یونگ فورا او را ساکت می کرد و می گفت (( وقت خود را تلف نکنید)). یونگ معتقد بود که خیالپردازیهای بیمارانش برای آنها واقعی بودند و او آنها را همانطور که بودند می پذیرفت.

سه روشی که یونگ برای ارزیابی شخصیت استفاده می کرد، آزمون تداعی واژگان، تحلیل نشانه و تحلیل رویا بودند. آزمون تیپ نمای مایرز-بریگز برای ارزیابی تیپ های روان شناختی یونگ ساخته شده بود.

تداعی واژگان، آزمودنی با هر کلمه ای که فورا به ذهنش می رسد به واژه محرک پاسخ می دهد. این روش با فهرستی از ۱۰۰ واژه که معتقد بود می توانند هیجان ها را فراخوانی کنند استفاده می کند. او برای تعیین کردن تاثیرات هیجانی واژه های محرک، واکنش های فیزیولوژیک را نیز اندازه گیری می کرد.از تداعی واژگان برای آشکار کردن عقده ها استفاده می شود و عواملی چون پاسخ های فیزیولوژیک، تاخیر در پاسخ، دادن پاسخ یکسان به واژه های مختلف، لغزش زبان، لکنت زبان، پاسخ دادن با بیش از یک کلمه، سرهم بندی کردن کلمات، یا ناتوانی در پاسخ دادن از وجود عقده خبر می دادند.

تحلیل نشانه ها

بر نشانه هایی که بیمار گزلرش می دهد تمرکز دارد و بر تداعی های آزاد فرد به این نشانه ها استوار است. این شبیه روش تخلیه هیجانی فروید است. معمولا بین تداعی های بیمار به نشانه ها و تعبیر آنها توسط روان کار، نشانه ها تسکین می یابند یا ناپدید می شوند.

تحلیل رویا

یونگ با فروید هم عقیده بود که رویاها شاهراهی به ناهشیار هستند. امت یونگ فقط به علت های رویاها توجه نداشت و معتقد بود که رویاها بیش از امیال ناهشیار هستند. اول اینکه، رویاها آینده گرا هستند یعنی به ما کمک می کنند برای تجربیات و رویدادهایی که انتظار داریم اتفاق بیوفتد آماده باشیم. دوم اینکه رویاها تعدیل کننده هستند؛ آنها با تعدیل کردن رشد بیش از اندازه هر یک از ساختارهای روان، به برقرار کردن تعادل کمک می کنند.

یونگ بجای اینکه مانند فروید هر رویا را جداگانه تعبیر کند، روی یک رشته از رویاهایی که بیمار در یک دوره زمانی گزارش داده بود کار می کرد. یونگ برای تحلیل رویا از گسترش نیز استفاده می کرد. در تداعی آزاد فروید، بیمار با یک عنصر رویا شروع می کند و با گزارش دادن خاطرات و رویدادهای مربوط، زنجیره ای از تداعی ها را از آن بوجود می آورد. یونگ روی عنصر اصلی رویا تمرکز می کرد و از بیمار می خواست به آن تداعی مکرر کند تا اینکه او به موضوعی پی ببرد. او سعی نکرد محتوای آشکار رویا را از محتوای نهفته آن متمایز کند.

تیپ نمای مایرز-بریگز

MBTI آشکارترین پیامد عملی مطالعات یونگ در زمینه شخصیت انسان محسوب می شود.

پژوهش درباره نظریه یونگ

یونگ نیز مانند فروید از مورد پژوهی (بازسازی تاریخچه زندگی) استفاده کرد. اطلاعات یونگ بر مشاهده عینی متکی نبود و به صورت کنترل شده و منظم گردآوری نشده بودند.  به علاوه موقعیت های گردآوری این اطلاعات پذیرای تکرار، اثبات یا کمی کردن نیستند. یونگ نیز مانند فروید، یادداشت های کلمه به کلمه اظهارات بیمارانش را نگه نداشت و برای تایید کردن دقت گزارش های آنها تلاش نکرد. نمونه کوچک افراد را در بر داشت و تعمیم دادن آنها به کل جمعیت دشوار است. تحلیل داده های یونگ ذهنی و نا مطمئن بود. و بیشتر از هر نظریه شخصیت دیگری، در معرض غیر عادی ترین تعبیرها قرار داشت. از نظریه او بخاطر نتیجه گیری هایی که شاید برای جور در آمدن با نظریه اش تحریف شده باشند، انتقاد شده است. بسیاری از مشاهدات یونگ را نمی توان مورد آزمون تجربی قرار داد.

تیپ های روان شناختی

پژوهشگران توانسته اند جنبه هایی از نظر یونگ را مورد آزمون تجربی قرار دهند. بررسی ها نشان داد که تمایلات شغلی با نگرش ها و تیپ های روان شناختی یونگ ارتباط نزدیکی دارند. معلوم شده که فعالیت امواج مغزی که با EEG اندازه گیری می شود، در هر تیپ روان شناختی به صورتی که با MBTI ارزیابی می شود تفاوت دارد. تیپ های درون گرای متفکر و برون گرای احساسی از نظر توانایی یادآوری تجربیات مهم نیز تفاوت دارند.

رویاها

از آزمودنی ها درخواست شد تا جدیدترین رویا، واضح ترین رویا و قدیمی تریم رویای خود را به یاد آورند. از آنها خواسته شد که به مدت تقریبا سه هفته رویاهای شب قبل خود را یادداشت کنند. نتایج نشان داد که درون گرایان، رویاهای روزمره، رویاهایی که ربطی به کهن الگوها نداشتند را بیشتر از برون گرایان به یاد آوردند. تیپ های شهودی رویاهای کهن الگوی بیشتری از تیپ های حسی یادآوری کردند. افرادی که در روان رنجور خویی نمره بالا گرفتند رویاهای کهن الگوی کمتری از کسانی که نمره پایین گرفتند به یاد آوردند. این یافته ها با پیش بینی هایی که بر اساس نظریه شخصیت یونگ صورت گرفته بودند، مطابقت داشتند.

تفرد

بررسی گسترده مردان و زنان ۳۷ تا ۵۵ ساله ای که مقام های اجرایی عالی رتبه داشتند، معلوم کرد آنها رفتارهایی را نشان دادند که مفهوم تفرد یونگ را تایید می کند.

بحران میان سالی در زنان

در آغاز در نظر گرفته می شد که احتمالا مردان بیشتر از زنان دچار بحران میانسالی می شوند. اما اخیرا این عقیده که زنان دستخوش بحران مشابهی هستند مطرح شده است. در یک زمینه یابی علمی زنان احساس می کردند کنترل کمی بر زندگی زناشویی خود دارند یا هیچ کنترلی بر آن ندارند و فرصت های کمتری برای یافتن کار داشتند.

تاملاتی درباره نظریه یونک

یونگ چند خدمت مهم و ماندگار به روان شناسی کرده است. آزمون تداعی واژگان، شیوه فرافکن استاندارد شده و الهام بخش آزمون رورشاخ و فنون دروغ یاب است. مفاهیم عقده روانی و شخصیت های برون گرا در برابر درون گرا، به نحوه گسترده ای در روان شناسی امروز پذیرفته شده اند. مفهوم تفرد یا خود شکوفایی یونگ، نظریه مزلو را پیش بینی کرد. یونگ اولین کسی بود که بر نقش آینده  در تعیین رفتار تاکید کرد، دیدگاهی که آدلر پذیرفت. مزلو، اریکسون و کتل از نظر یونگ درباره اینکه میانسالی زمان تغییر اساسی در شخصیت است، استقبال کردند. روان شناسان از بخش عمده ای از نظریه یونگ استقبال نکرده اند. یکی از دلایل به مشکل درک کردن مفاهیم یونگ مربوط می شود. یونگ برای عامه مردم ننوشت. در کتابهای او بی ثباتی و تناقض هایی وجود دارد. استفاده فروید از علوم غیبی و مفاهیم فوق طبیعی، احتمالا علت اصلی انتقادهای وارد شده به نظریه اوست.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پيمان دوستي

۲۳ فروردين ۱۳۹۴

طبقه بندی، تشخیص و برنامه های درمان اختلالات روانی

اختلال روانی عبارت است از نشانگان یا الگوی رفتاری یا روانی که اهمیت بالینی دارد و در فرد یافت می شود و با پریشانی فعلی ( مثل نشانه ای عذاب آور) یا معلولیت ( یعنی اختلال در یک یا چند زمینه مهم عملکرد) یا با افزایش قابل ملاحظه خطر مرگ، درد، معلولیت، یا از دست دادن آزادی ارتباط دارد. این نشانگان یا الگو نباید صرفا پاسخی قابل پیش بینی و از لحاظ فرهنگی تایید شده به رویدادی خاص، مثل مرگ فردی عزیز باشد. DSM-IV-TR برای هر اختلال، مدتی را مشخص می کند که طی آن، نشانه ها برای تشخیص اختلال باید وجود داشته باشند. بنابراین فکر یا خلق زودگذر، رفتار گاه و بی گاه عجیب، یا احساس زودگذر بی ثباتی یا سردرگمی، اختلال روانی را تشکیل نمی دهند.

نشانگان مجموعه ای از نشانه هاست که الگوی قابل تشخیص را تشکیل می دهد. نشانگان رفتاری یا روانی مجموعه ای از اعمال قابل مشاهده و افکار و احساسات گزارش شده درمانجوست. یک رفتار مجزا یا فکر یا احساس تنها، اختلال را تشکیل نمی دهند. یک اختلال قابل تشخیص، واحد سازمان یافته ای است که خود را در دامنه وسیعی از افکار، احساسات و رفتارها آشکار می سازد. اگر برای مدت چند روز احساس غمگینی کنید و این احساس تنها نشانه شما باشد، تشخیص افسردگی نا مناسب خواهد بود. در برخی فرهنگها، مرگ فردی عزیز، تشریفات و رفتارهایی را ایجاب می کند که ممکن است برای غریبه ها عجیب و غریب باشند، ولی در داخل آن فرهنگ قابل قبول هستند، این گونه افراد را نمی توان مبتلا به اختلال روانی دانست، زیرا واکنش قابل پیش بینی است.

سیستم چند محوری DSM

این امکان را می دهد که درمانجویان به صورت چند بعدی تشخیص داده شوند، به طوری که تمام اطلاعات مربوط به عملکرد آنها به شیوه ای منظم در نظر گرفته شوند. در DSM-IV-TR هر اختلال در محور I یا محور II ثبت شده است. باقی محورها برای مشخص کردن سلامت جسمانی درمانجو (محور III)، میزان شرایط زندگی استرس زا ( محور IV)، و میزان کلی عملکرد ( محور V) به کار برده می شوند.

محورI: اختلالهای بالینی. این اختلالها مجموعه نشانگان بالینی نامیده می شوند، بدین معنی که هر یک مجموعه ای از نشانه هاست که شکل خاصی از نابهنجاری را تشکیل می دهد. اینها اختلالها هستند، مثل اسکیزوفرنی و افسردگی، و آنچه اغلب مردم اختلالهای روانی می دانند، تشکیل می دهند. مجموعه اختلالهای دیگر اختلالهای سازگاری هستند که واکنشهایی به رویدادهای زندگی هستند که با توجه به شرایط، شدیدتر از آن هستند که معمولا انتظار می رود. این واکنش ها باید حداقل ۶ ماه ادامه داشته و ناراحتی و پریشانی مهمی را برای فرد به بار آورده باشد. اختلالهای سازگاری به شکل های واکنشهای هیجانی مانند اضطراب، افسردگی، آشفتگیهای رفتار، شکایتهای جسمانی، گوشه گیری اجتماعی یا اختلال در کار یا عملکرد تحصیلی آشکار می شوند. برخی اختلالها مورد توجه بالینی قرار می گیرند، ولی اختلال روانی نیستند، که با کد V[Vee] به آنها اشاره می شود و انواع مشکلات رابطه، واکنشهای داغدیدگی، و تجربه مورد بی توجهی یا سو استفاده قرار گرفتن را شامل می شوند. در صورتی که تمرکز بالینی عمدتا روی این مشکلات باشد، در محور I فهرست شده اند. چنانچه این مشکلات وجود داشته باشند، اما تمرکز بالینی روی آنها نباشد، در محور IV ثبت شده اند.

محور II: اختلالهای شخصیت و عقب ماندگی ذهنی. شامل مجموعه اختلالهایی است که بیانگر ویژگیهای بادوام شخصیت یا تواناییهای فرد هستند. یک مجموعه از این اختلالها، اختلالات شخصیت هستند. صفات شخصیتی که انعطاف ناپذیر و ناسازگارانه بوده و باعث می شوند که فرد دچار پریشانی شده یا در توانایی او برای انجام دادن تکالیف روزمره زندگی، اختلال زیادی ایجاد شود. دومین مولفه محور II، عقب ماندگی ذهنی است. با اینکه عقب ماندگی ذهنی اختلال نیست، ولی بر رفتار، شخصیت، و عملکرد شناختی تاثیر زیادی می گذارد. یک نفر می تواند از تشخیصهای محور I و محور II برخوردار باشد. برای مثال شخصی گرفتار سو مصرف مواد است و بنابر خصلت، به دیگران بسیار وابسته است. طبق محور I تشخیص سو مصرف مواد و طبق محور II تشخیص اختلال شخصیت وابسته برای او مقرر می شود.

محور III: بیماریهای جسمانی. مشکلات جسمانی می توانند اساس مشکلات روانی باشند. برای مثال فردی بعد از تشخیص بیماری جدی ممکن است افسرده شود. برعکس اختلالهای چون اضطراب مزمن می توانند ناراحتیهایی چون زخم معده را تشدید کنند. از این گذشته اگر متخصص بالینی بخواهد مصرف دارو را توصیه کند، بیماری جسمانی و سایر داروها باید در نظر گرفته شوند.

محور IV: مشکلات روانی اجتماعی و محیطی. رویدادها یا فشارهایی را مشخص می کند که می توانند بر تشخیص، درمان، یا پیامد اختلال روانی درمانجو تاثیر بگذارند. اختلالهای محور IV، رویدادهای ناگوار زندگی، مانند از دست دادن کار، تصادف اتوموبیل، و قطع رابطه با معشوق را شامل می شوند. مرد افسرده ای تصادف شدیدی می کند، زیرا به قدری در هیجاناتش غرق شده است که روی رانندگی تمرکز ندارد. برعکس فردی بعد از تصادف شدید اتومبیل، ممکن است افسرده شود. رویدادهای زندگی محور IV، عمدتا ناگوار هستند. رویدادهای خوشایند زندگی، مانند ترفیع شغلی نیز می توانند استرس زا باشند.

محور V: ارزیابی کلی عملکرد. مشخص کردن قضاوت کلی متخصص بالینی درباره عملکرد روانی، اجتماعی و شغلی درمانجو به کار می رود. عملکرد فعلی درمانجو هنگام پذیرش یا ترخیص و یا بالاترین سطح عملکرد او در طول سال گذشته ارزیابی می شوند. اگر درمانجو تاریخچه طولانی سازگاری ضعیف داشته باشد، پیش آگاهی خیلی امیدوار کننده نیست. مقیاس ارزیابی کلی عملکرد (GAF)، که مبنای محور V است، ارزیابی سطح کلی سلامت روانی فرد را امکان پذیر می سازد.

فرایند تشخیص

فرایند تشخیص شامل استفاده از تمام اطلاعات مربوط برای دستیابی به برچسبی است که اختلال درمانجو را مشخص می کند. این اطلاعات شامل نتایج آزمون های داده شده به درمانجو، مطالب گردآوری شده از مصاحبه ها، و آگاهی از تاریخچه شخصی درمانجوست. پیشینه اجتماعی و فرهنگی فرد، سرنخهای دیگری را در فرایند تشخیص فراهم می آورد. اگر پیشینه مذهبی و قومی درمانجویان با نوع نشانه هایی که آشکار می سازند ارتباط داشته باشند، متخصص بالینی آگاهی از آنها را مفید می داند.

نشانه های گزارش شده و قابل مشاهده درمانجو

متخصص بالینی علاوه بر گوش کردن به توصیف نشانه های درمانجو، به رفتار، ابراز هیجان و تفکر اون نیز توجه می کند. برای مثال درمانجویی که به افسردگی شدید مبتلاست، بی تحرک می شود و نمی تواند صحبت کند و این باعث می شود متخصص بالینی نتیجه بگیرد که وی افسرده است.

ملاکهای تشخیص و تشخیص افتراقی

متخصص بالینی مشخص کند نشانه های درمانجو تا چه اندازه با ملاکهای تشخیصی اختلالی خاص مطابقت دارد. مثلا حملات اضطراب دارد منظورش چیست؟ به حرفهای او گوش می کند تا مشخص نماید آیا نشانه های وی با ملاکهای DSM-IV-TR برای اضطراب مطابقت دارند؟ آیا دستهای او می لرزند؟ آیا دلشوره دارد؟ آیا احساس عصبانیت می کند یا درخوابیدن مشکل دارد؟ حساب نشانه های او را در ذهنش نگه می دارد تا ببیند آیا تعداد آنها برای این تشخیص کافی است؟ درخت تصمیم گیری(decision tree)، یک رشته سوالهای ساده بلی / خیر در DSM-IV-TR درباره نشانه های درمانجو هستند و به تشخیص احتمالی منجر می شوند. سوالهای ارزیابی مطرح شده توسط متخصص بالینی، مانند شاخه های درخت، می توانند به جهت های متفاوتی گرایش داشته باشند. برای اختلالهای عمده گوناگون، درختهای تصمیم گیری متفاوتی وجود دارد. گام آخر در فرایند تشخیص این است که متخصص بالینی اطمینان یابد تمام تشخیص های احتمالی دیگر را منتفی دانسته است که این مرحله تشخیص افتراقی (differential diagnosis) نامیده می شود.

یکی از سوالهای مطرح شده این است که آیا امکان دارد نشانه ها ناشی از مصرف دارو یا بیماری جسمانی تشخیص داده نشده باشند. داروهای آمفتامین می تواند نشانه هایی شبیه نشانه های منیک داشته باشد. کسی که به تومور مغزی مبتلاست می تواند آشفتگیهای خلقی مشابه با آشفتگیهای فرد مبتلا به مانی را نشان دهد. فرایند تشخیص معمولا به بیش از یک جلسه با درمانجو نیاز دارد. چند جلسه اول روان درمانی را دوره ارزیابی یا سنجش می دانند. مشکلات برخی افراد، ملاکهای مخصوص دو یا چند اختلال را می طلبد. رایج ترین نمونه زمانی است که فرد اختلال شخصیت دیرینه ای دارد و در عین حال، به مشکلی نظیر افسردگی یا اختلال جنسی هم مبتلاست. این امکان نیز وجود دارد که یک نفر دو تشخیص همزمان محور I، مثل الکلیسم و افسردگی داشته باشد. در تشخیص های چندگانه معمولا یکی از تشخیص ها را تشخیص اصلی در نظر می گیرند؛ یعنی آن اختلالی را که دلیل اصلی درمانجو برای درخواست کمک محسوب می شود.

تشخیص نهایی

جمع بندی موردی، بررسی رشد درمانجو و عواملی که ممکن است بر حالت روانی فعلی او تاثیر گذاشته باشند. جمع بندی فرهنگی، متخصص بالینی باید از میزان آمیختگی فرد با فرهنگ آگاه باشد، زیرا اولا، از درمانجویانی که با فرهنگ اصلی خود همانند سازی نمی کنند انتظار نمی رود مانند کسانی که عمیقا در سنتهای فرهنگی شان درگیر هستند، تحت تاثیر هنجارها و عقاید فرهنگی قرار داشته باشند. ثانیا، به فرض اینکه درمانجو با فرهنگ همانند سازی کرده باشد، باز هم آگاهی از توجیهات فرهنگی نشانه های وی ضرورت دارد. ثالثا، متخصص بالینی باید نحوه تعبیر کردن رویدادها را در چارچوب فرهنگی درمانجو به حساب آورد. یک رویداد می تواند برای اعضای فرهنگ خاصی که معنی مهمی برای آن قایل هستند، شدیدا استرس زا باشد. در مقابل اعضای فرهنگی دیگر ممکن است آن رویداد را بی معنی بدانند.

برنامه ریزی درمان

هدف های درمان

اولین مرحله تعیین کردن هدفهای درمان است که این هدفها از هدفهای کوتاه مدت تا بلند مدت گسترش دارند. متخصص بالینی هم که درمانجویی را درمان می کند باید به سه مرحله فکر کند: چاره اندیشی فوری، هدفهای کوتاه مدت و هدف های بلند مدت. چاره اندیشی فوری، ضروری ترین نیازها را در حال حاضر مورد توجه قرار می دهد. هدف های کوتاه مدت، تغییر دادن رفتار و هیجانهای درمانجو، اما نه باز سازی اساسی شخصیت را شامل می شوند. هدف های بلند مدت، تغییرات اساسی و عمیق تر در شخصیت و روابط درمانجو را شامل می شوند. این سه مرحله به ترتیب متوالی اشاره دارند. برنامه درمان به همین صورت تصور می شود. ابتدا متخصص بالینی به بحران می پردازد، بعد به مشکلات در آینده نزدیک رسیدگی می کند، و سرانجام به موضوعاتی می پردازد که به تلاش گسترده و همه جانبه در آینده نیاز دارند. چاره اندیشی فوری در موقعیتهایی ضرورت دارد که پریشانی شدید یا مخاطراتی برای درمانجو یا سایرین وجود داشته باشد. کسی که دچار حمله اضطراب شدید شده است، به احتمال زیاد باید فوا با داروی ضد اضطراب درمان شود. درمانجویی که شدیدا افسرده و به فکر خودکشی است، باید بستری شود. بعد از اینکه نشانه ها مشکل آفرین تحت کنترل قرار گرفت، باید بین متخصص بالینی و درمانجو رابطه موثری برقرار شود و همین طور، هدفهای مشخصی برای تغییر درمانی تعیین شوند.

محل درمان

محلهای درمان از لحاظ تامین محیط کنترل شده و ماهیت خدماتی که به درمانجویان عرضه می کنند، تفاوت دارد. محلهای درمان عبارت اند از: بیمارستانهای روانی، محلهای  درمان سرپایی، خانه های آمادگی و مراکز درمانی روزانه و سایر محلهای درمانی، نظیر مدرسه یا محل کار که خدمات سلامت روانی تامین می کنند. در صورتی که درمانجو در خطر صدمه زدن به خود یا دیگران باشد یا نتواند از خودش مراقبت کند، معمولا متخصص بالینی توصیه می کند او در بیمارستان روانی بستری شود. اغلب درمانجویان در مطب یا کلینیک خصوصی درمان سرپایی می شوند. خانه های آمادگی و برنامه های درمانی روزانه. درمانجویان مبتلا به اختلالهای روانی جدی که می توانند در جامعه زندگی کنند، به خدمات بیشتر از آنچه از طریق درمان سرپایی مرسوم تامین می شود، نیاز دارند.

نوع درمان

روان درمانی فردی، درمانگر به طور تک به تک با درمانجو کار می کند. معمولا درمانگر و درمانجو طبق یک برنامه منظم – عموما هفته ای یک بار به مدت یک ساعت – یکدیگر را ملاقات می کنند. در زوج درمانی، زن و شوهر هر دو و در خانواده درمانی، چند عضو خانواده یا همه آنها در آن شرکت می جویند. در خانواده درمانی، اعضای خانواده یک نفر را به عنوان بیمار مشخص می کنند، اما درمانگر کل سیستم خانواده را هدف درمان در نظر می گیرد. گروه درمانی، نوعی از درمان را تامین می کند که موجب آن، افراد آشفته می توانند آزادانه مشکلات خود را با دیگران در میان بگذارند، پسخوراند بگیرند، اعتماد متقابل ایجاد کتتد، و مهارتهای میان فردی را بهبود بخشند. محیط درمانی، که برای درمانجویان بستری مفید واقع شده است، بر این فرض استوار است که محیط عنصر اصلی درمان است.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۲۲ فروردین ۱۳۹۴

شناخت نا بهنجاری

هرکسی تا اندازه ای در مقطع خاصی از زندگی خود به آشفتگی روانی مبتلا می شود. اختلال های روانی جزیی از تجربه انسان هستند که زندگی هرکسی را مستقیم یا غیر مستقیم، تحت تاثیر قرار می دهند. اغلب این مشکلات، درمان پذیر و خیلی از آنها قابل پیشگیری هستند.

تعریف نابهنجاری ها

نابهنجاری را می توان بر اساس درست یا غلط بودن (چپ دست یا راست دست بودن) یا انحراف از میانگین (خیلی کوتاه قد یا بلند قد بودن) نیز تعریف کرد. این گونه ملاک های آماری معمولا نامربوط انگاشته می شوند.

پریشانی (distress)، تجربه هیجانی و جسمانی عذاب آور در زندگی که مانع فعالیت می شود و بعد از یک رویداد آسیب زا شروع می شود، مانند مرگ عزیز. اختلال(impairment)،  عبارت است از کاهش توانایی فرد در عمل کردن در سطح مطلوب یاحتی متوسط، مانند تجربه مصرف مواد که اختلال شناختی و هیجانی می آورد. به مخاطره اندختن خود و دیگری، تهدید سلامت خود یا دیگری مثل خودکشی یاقتل. عدم تطبیق با فرهنگ و اجتماع فرد، چه عملکردی درکجا انجام شود. بستری که رفتار درآن شکل گرفته وادامه می یابد.

چه چیزی موجب نابهنجاری می شود؟

علتهای زیستی، متخصصان بالینی علاوه بر اینکه نقش وراثت را در نظر دارند، معتقدند، رفتار نابهنجار شاید حاصل اختلالهایی در عملکرد جسمانی باشد. برای مثال نابهنجاری در غده تیروئید می تواند تغییراتی در خلق و تهیج پذیری ایجاد کند. صدمه مغزی ناشی از ضربه به سر، حتی ضربه جزیی، می تواند رفتار عجیب و غریب و می تواند به تغییرات هیجانی و رفتاری منجر شود که به اختلال روانی شباهت دارند.

علتهای روان شناختی، آشفتگی معمولا در نتیجه، تجربیات زندگی مشکل آفرین، ایجاد می شود. شاید رویدادی در یک ساعت پیش، سال گذشته یا روزهای اول زندگی فرد، تاثیری از خود بر جای گذاشته باشد که موجب تغییراتی در احساسها یا رفتار شود. تجربیات زندگی می توانند باعث شوند که فرد تداعیهای منفی غیر منطقی نسبت به محرکهای خاص تشکیل دهد و بدین ترتیب به اختلال روانی کمک کند. برای مثال ترس غیر منطقی از فضاهای کوچک می تواند از گیر کردن در آسانسور ناشی شود.

علتهای اجتماعی-فرهنگی، به محافل گوناگون تاثیر اجتماعی در زندگی فرد اشاره دارد. نزدیکترین محفل از افرادی تشکیل می شود که بیشترین تعامل را با آنها داریم. مانند همکاران. فراتر از محفل نزدیک، کسانی هستند که در محفل روابط دورتر قرار دارند. مانند اعضای خانواده در منزل. سومین محفل از افرادی در محیط ما تشکیل می شود که کمترین تعامل را با آنها داریم و به ندرت آنها را به اسم صدا می زنیم، مانند ساکنان محل و چهارمین محفل اجتماعی، فرهنگ گسترده تری است که در آن زندگی می کنیم، نظیر جامعه. رویدادهای، هر یک از این بسترهای اجتماعی یا همه آنها می توانند موجب نابهنجاری شوند.

دیدگاه زیستی – روانی – اجتماعی

در برخی اختلالها، مانند اسکیزوفرنی، عامل زیستی نقش غالب را دارد. در اختلالهایی نظیر واکنشهای استرس، عوامل روانی غالب هستند. و اختلالهایی چون استرس پس از آسیب، علت عمدتا اجتماعی – فرهنگی است. بسیاری از مقالات بر اساس مدل بیماری پذیری ارثی-استرس استوارند، که به موجب آن افراد با آمادگی ( بیماری پذیری ارثی) متولد می شوند که آنها را در معرض خطر ابتلا به اختلال روانی قرار می دهد. وقتی استرس روی می دهد، کسی که این آسیب پذیری را حمل می کند، در معرض خطر زیاد برای ابتلا به اختلالی قرار دارد که مستعد آن است. مثلا اختلال اسکیزوفرنی عمدتا تحت تاثیر عوامل ژنتیکی قرار دارد، اما نمی توان آن را کاملا با وراثت توجیه کرد. افراد مبتلا باید با عامل استرس زایی مواجه شده باشند.

عوامل محافظت کننده ای نظیر والدین با محبت، مراقبتهای بهداشتی مناسب، و موقعیتهای زندگی، آسیب پذیری فرد را به مقدار زیاد کاهش می دهند. وقتی که فرد از مراقبت های بهداشتی نا مناسب برخوردار است، به رفتارهای مخاطره آمیز می پردازد ( مثل مصرف مواد) و درگیر روابط معیوب است.

روانشناسی نابهنجاری در طول تاریخ

سه موضوع برجسته در توجیه اختلالهای روانی، در طول تاریخ تکرار شده اند: توجیه مرموز، توجیه علمی، و توجیه انسانی. توجیهات مرموز اختلالات روانی، رفتار نابهنجار را نتیجه تسخیر ارواح اهریمنی می داند. توجیه علمی، به دنبال علتهای طبیعی است، مثل عدم توازن زیستی، فرایندهای یادگیری معیوب، یا عوامل استرس زای هیجانی. توجیهات انسانی، اختلالهای را حاصل ظلم و ستم، پذیرفته نشدن یا شرایط ناگوار می داند. موضع اسرار آمیز در دوران پیش از تاریخ و قرون وسطا شایع بود. موضع علمی از یونان و روم باستان سرچشمه می گیرد و از قرن نوزدهم تا کنون غالب است. موضع بشر دوستانه در طول جنبش اصلاحات قرن هجدهم حاکم و هنوز در جامعه معاصر وجود دارد.

پیدایی مدل علمی

بقراط معتقد بود که چهار مایع مهم بدن بر سلامت جسمانی و روانی تاثیر دارند: سودا، صفرا، بلغم و خون. مقدار بیش از حد سودا، فرد را افسرده می کند ( مالیخولیایی) و مقدار بیش از حد صفرا باعث می شود فرد مضطرب و تحریک پذیر ( صفراوی) باشد. بلغم خیلی زیاد به صفت آرام و شاید بی تفاوت منجر می شود (بلغمی). خون بیش از حد باعث می شود که فرد دچار تغییرات خلقی بی ثبات شود.(دموی مزاج). درمان اختلال روانی مستلزم خلاص کردن بدن از مایع اضافی بود.

روشهای تحقیق، در روانشناسی نابهنجاری

روش علمی، عبارت است از به کار بردن یک رشته روشهای عینی برای مشاهده کردن رفتار، ساختن فرضیه درباره علتهای رفتار، آماده کردن شرایط مناسب برای بررسی فرضیه، و نتیجه گیری کردن درباره اعتبار آن. آزمایشی، پژوهشگر سطح متغییر مستقل را تغییر می دهد و تاثیر آن را بر متغییر وابسته مشاهده می کند مثلا مشخص کردن اینکه آیا دادن این دارو موثر تر از ندادن آن است ؟ شبه آزمایشی، برای مقایسه کردن گروههایی به کار می رود که از نظر ویژگی از پیش تعیین شده ای تفاوت دارند. برای مثال افرادی که از نظر تعداد دوستان فرق دارند طبق یک مقیاس دچار اختلال می شوند؟  همبستگی، ارتباط بین متغییر ها را بررسی می کند مانند افرادی که افسرده می شوند، از نظر عزت نفس آزمایش می شوند تا معلوم شود آیا نسبت به خودشان نگرش منفی دارند؟ زمینه یابی، پژوهشگران را قادر می سازد میزان بروز میزان شیوع اختلاهای روانی را برآورد کنند. پرسشنامه هایی برای هزاران نفر فرستاده می شود با هدف بدست آوردن پاسخهایی از نمونه بیانگر به طوری که بتوان یافته ها را به جامعه تعمیم داد. مورد پژوهی، یک فرد را عمیقا بررسی می کنند. مانند شخصی که سابقه اختلال دارد به طور مشروح توصیف می شود و بر شکل گیری این اختلال در وی تاکید زیادی می گیرد. طرح تک آزمودنی، یک فرد را در شرایط آزمایشی و شرایط گواه مورد بررسی قرار می دهند. برای مثال فرد را تحت درمان مقدماتی قرار می دهد و بعد از درمان، برای ارزیابی اثر بخشی آن، وی را آزمایش می کنند. بعد درمان را قطع نموده و دوباره اختلال را ارزیابی می کنند.

تاثیر اختلالهای روانی بر فرد

داغ، برچسبی است که باعث می شود برخی افراد متفاوت، معیوب و جدا از روند کلی اعضای جامعه پنداشته شوند. افراد معمولا موضوعاتی را مسخره می کنند که آنها را مضطرب می سازند. اختلال روانی باید بسیار ترسناک باشد که مردم را وا می دارد تا حد امکان از آن فاصله بگیرند و شاید از اینکه در آینده کنترل خود را بر رفتار و افکارشان از دست بدهند، می ترسند. در نتیجه رفتار عجیب و  غریب دیگران را مسخره می کنند. درک کردن و پذیرفتن بیماری جسمی دوستتان خیلی راحت تر از اختلال روانی اوست.

تاثیر اختلال روانی بر جامعه

تاثیر اختلالات روانی بر جامعه را نمی توان به راحتی ارزیابی کرد، ولی مشکلات روانی هزینه هنگفتی برای جامعه دارد. اعضای خانواده تحت تاثیر پرشانی عزیزان خود قرار می گیرند و آنها نیز در این داغ سهیم اند. معمولا خانواده ها از هم می پاشند و جوامع آسیب می بینند.

منبع: خلاصه ای از آسیب شناسی روانی هالجین

پیمان دوستی

۲۲ فروردین ۱۳۹۴

تاریخچه و علامت شناسی عقب ماندگی ذهنی

بقراط، حکیم یونانی، به ضایعات مغزی اشاره کرده و اختلالات رفتاری و کمبودهای هوشی را مربوط به این نوع ضایعات دانسته است. در اواخر قرن هجدهم فیلیپ پینل فرانسوی به سرپرستی بیمارستان روانی در پاریس در آمد، اولین اقدام او باز کردن زنجیر از پا و گردن بیماران بود. بر خلاف شکنجه و تنبیه به دلجویی آنها پرداخت و برای آنها برنامه های تفریحی و گردش در نظر گرفت. این روش بعدها به درمان اخلاقی مشهور شد. در سال ۱۸۰۱ پینل به چهار گروه بیماری های روانی اشاره کرد و عقب ماندگی های ذهنی را گروهی از بیماری های ذهنی دانست. این چهار گروه عبارتند از :

  1. ملانکولی یا مالیخولیا
  2. مانی یا جنون شور و شوق (شیدایی)
  3. جنون
  4. عقب ماندگی های ذهنی

ویلیام تیوک سال ۱۹۷۶ روش پینل را به انگلستان برد. در اویل قرن نوزده ایتارد به تربیت کودک وحشی که توسط دو شکارجی در جنگل پیدا شده بود پرداخت. اگر چه معالجات او موثر واقع نشد اما راه جدیدی برای پیشرفت در نحوه آموزش و پرورش افراد عادی، عقب مانده ذهنی و حتی معلولین مه امروزه آن را سمعی و بصری می گویند ایجاد کرد. دکتر سگن روش حسی حرکتی را در آموزش کر و لالها به کار برد. مهمترین اقدام سگن تهیه دستگاه آزمون مهره ای(آزمون تخته چوبی) بود که برای آزمایش استعداد کودکان و پرورش ادراک حسی مانند بینایی و شنوایی به کار می رود.

میزان شیوع کودکان عقب مانده

۱ تا ۲ درصد جمعیت کشورها را کودکانی با هوشبهر کمتر از ۷۰ تشکیل می دهند، نسبت پسران عقب مانده به دختران،  بیشتر و نسبت ( ۵۵-۵۴) پسر به (۴۵ – ۴۶) دختر گزارش شده است.

مسائلی که شیوع بیماری را تحت شعاع قرار می دهد عبارت است از :

  1. اثر مبهم و تغییرات تعریفی ( نوع معلولیت، از نظر اندازه و هوشبهر).
  2. اثر تشخیص نوع بیماری و تغییرات در تشخیص های بعدی .
  3. مسئله آماری و پیدایش انواع جدید.
  4. نقش مدارس و طبیعت مدارس استثنایی .
  5. واکنش خانواده ها درباره اینکه کودکشان استثنایی لقب داده شود یا نه؟

پیشرفت علوم پزشکی

با روش آمنیوستیزیس، کروموزوم های جنین قبل از تولد مورد مطالعه قرار داده تا در صورتی که خطر آلوده بودن جنین ثابت شود به حاملگی خاتمه داده شود. این روش عبارت است از کشیدن مقدار کمی از مایع آمنیوتیک ( آبی که در کیسه آب و اطراف بچه قرار دارد) و مطالعه کروموزمی آنن که معمولا هفته های ۱۲ تا ۱۴ حاملگی انجام می شود، ضمنا با آزمایش غربالگری نیز می توان به ابتلا بودن جنین پی برد. و همچنین با سنوگرافی می توان نقص های خلقتی و سایر اختلالات رشدی مغز و جنین را تشخیص داد و به بارداری خاتمه داد. مسئله تغذیه و بهداشت و همچنین کمبود ویتامین ها نیز باعث عقب ماندگی می شود.

اهمیت موضوع از نظر اقتصادی و بهداشتی

در حال حاضر برای عقب ماندگان مخصوصا عمیق و شدید درمانی وجود ندارد.

هوش

هوش قابل رویت یا احساس شدنی نیست، بلکه یک صفت فرضی و یک مفهوم انتزاعی و مجرد است و آثار آن مورد مطالعه قرار می گیرد. هوش مجموعه ای از استعدادهاست که حافظه، دقت، یادگیری و درک و … در آن اثر دارد. این صفت از فردی با فرد دیگر فرق دارد. متداول ترین تعریف هوش : شایستگی و استعداد یادگیری افراد. برخی هوش را استعداد کلی و قدرت استفاده از تجربیات و برخی مانند پیاژه توانایی سازگاری با محیط تعریف کرده اند. به عقیده وکسلر،  هوش عبارت است از مجموعه شایستگی های فرد در تفکر عاقلانه، رفتار منطقی و سودمند و اقدام موثر در سازش با محیط و آلفرد بینه گفت: هوش آن چیزی است که آزمون های هوش آن را می سنجد و باعث می شود افراد عقب مانده ذهنی را از افراد طبیعی و باهوش متمایز کند.

در تعریف هوش هر سه جنبه را باید در نظر گرفت:

  1. توانایی و استعداد کافی برای یادگیری و درک امور.
  2. هماهنگی و سازش با محیط.
  3. بهره برداری از تجربیات گذشته، به کار بردن قضاوت و استدلال صحیح و پیدا کردن راه حل منطقی در مواجه با مشکلات.

حد ثابت و قطعی بین عقب ماندگی ذهنی و هوش طبیعی وجود ندارد، همه ما در مقایسه با افراد باهوش و نابغه عقب مانده هستیم. جهش هوش تا ۱۵ سالگی ادامه دارد و بعدا به طور خفیف و کند تا بیست سالگی ادامه داشته و متوقف می شود. هوشبهر ۵۰% افراد بین ۹۰ تا ۱۰۹، ۲۵% بیشتر از ۱۱۰ و ۲۵% کمتر از ۸۹ هستند. چنانچه کسی هوشبهر کمتر از ۱۱۵ داشته باید نباید برای رفتن به دانشگاه تشویق شود، برای تحصیلات فوق لیسانس و دکتری هوشبهر بیشتر از ۱۲۵ توصیه شده است. اما هوشبهر فقط یکی از عوامل موفقیت است و نمی توان آن را به تنهایی ملاک عمل قرار داد زیرا:

  1. با آزمون های معمولی نمی توان افراد خیلی باهوش را تشخیص داد و آزمون ها استعداد بالقوه را در نظر نمی گیرند و درباره استعدادهای افراد در امور تحصیلی است.
  2. هوشبهر با قدرت سازگاری و تطبیق اجتماعی همیشه رابطه مستقیم ندارد.
  3. هوشبهر ثابت نیست و با آزمون های مختلف بین ۱۰ تا ۱۵ نمره تغییر می کند.
  4. آزمایندگان مختلف ممکن است هوشبهر متفاوتی حتی با اجرای یک آزمون بدست بیاورند.
  5. هوشبهر که توسط یک آزمون بدست آمده همان عوامل را در آزمون های دیگر نمی سنجد.

سه آزمون ارزیابی هوش :

آزمون بینه سیمون (۳ تا ۱۲ سال) :

سن عقلی کودک را که با آزمون به دست می آید بر سن واقعی او تقسیم می کنیم، چون حاصل این تقسیم عدد اعشاری است لذا آن را در ۱۰۰ ضرب می کنیم. هوشبهر ۱۰۰ را حد طبیعی می دانند. بیش از ۱۰۰ باهوش و کمتر از ۱۰۰ مبتلا به نارسایی رشد عقلی یا ضعف قوای ذهنی. باید کودک را طوری آزمایش کرد که احساس نکند می خواهند او را امتحان کنند. ابتدا صحبت های معمولی تا ترس و خجالت از بین برود. باید سوالی را مطرح کرد که کود بتواند به آسانی به آن جواب دهد. بهتر است این سوال از سوالاتی باشد که برای کودکان دو سال کوچکتر در نظر گرفته شده باشد. کم کم به سراغ سوالات مشکل تر می رویم و اگر کودک مرتکب اشتباهی شد نباید او را تصحیح کرد. در صورت جواب صحیح او را تشویق کنید. کودکان سنین مهد کودک با بودن مادر احساس امنیت بیشتری می کنند و کودکان بزرگتر در صورت بودن والدین و عدم موفقیت در پاسخ صحیح احساس حقارت می کنند. یک جدول از روی سوالات آزمون، برای هر جواب صحیح علامت + و هر جواب غلط علامت – ، غلط های کوچیک با یک دوم، معمولا در بچه های ترسو، خجالتی یا محجوب یک دوم زیاد مطرح است. آنها جواب صحیح را می دانند برای گفتن اطمینان ندارند.
برای هر سال سن پنج سوال در نظر گرفته شده است. برای هر جواب صحیح  سال و برای هر جواب نیمه صحیح  سال به کودک داده می شود. سوالات از خیلی آسان و ساده در سنین پایین شروع و به سوالات مشکل تر در سنین بالا می رسد.
مثلا در سن چهارسال بیان اختلاف جنس مانند تو دختر هستی یا پسر. اکثرا یک سوال در هر سن مربوط به تکرار اعداد وجود دارد. یک سوال مربوط ببه تکرار جملات شش سیلابی یا بیشتر. یک سوال مربوط به ترسیم و تقلید شکل های هندسی یا تکمیل نواقص شکل هایی که به کودک داده می شود. یک سوال مربوط به شناختن پول، راست و چپ، پی بردن به اختلافات و شباهت اشیا، توصیف و تشریح عکس ها. برای سنین هشت سال به بالا سوال ها شبیه به سوالات درسی. برای محاسبه باید ابتدا آن سال را که به تمان سوالات مربوط به آن جواب صحیح داده شده پیدا کرد و سپس جواب هلی درست دیگر که برای سالهای بالاتر وجود دارد علامت + و در نتیجه برای هرکدام ارزش  سال و برای هرکدام از پاسخ های نیمه درست ارزش  سال منظور شود. در صورتی که کودک به پنج سوال سالهای بعد جواب صحیح بدهد ارزش یک سال برای او قائل می شویم. سن عقلی و سن واقعی کودک تبدیل به ماه شده سن عقلی بر شناسنامه تقسیم و در ۱۰۰ ضرب می کنیم.

آزمون وکسلر:

محتویات آزمون در کودکان و بزرگسالان یکسان است فقط بزرگترها به سوالات بیشتری جواب می دهند. فرهنگ لغات وسیعتری داشته یا تصاویر مشکل تری را تکمیل نمایند. آزمون وکسلر شامل شش آزمون شفاهی و پنج آزمون عملی یا کارکردی است.  در این آزمون یک قسمت لغات نیز وجود دارد که به عنوان آزمون اختیاری داده می شود. شش آزمون کلامی ( اطلاعات، فهم و قوه درک، حافظه عددی، حساب و ریاضی، تشابهات، فرهنگ لغات) پنج آزمون غیر کلامی( تکمیل تصاویر، طراحی مکعب ها، تنظیم تصاویر، نماد عددی یا رمزنویسی، الحاق قطعات)

آزمون نقاشی یا ترسیم آدمک گودایناف:

به کودک گفته می شود تصویر یک انسان دختر یا پسر را با تمام مشخصات آن بکشد. زمانی بین ۱۰ تا ۱۵ دقیقه در نظر گرفته می شود. به هر قسمتی از تصویر یک نمره تعلق می گیرد. به طور مثال سر یک نمره، ابرو یک نمره و مجموع نمرات از ۵۱ تجاوز نمی کند. سپس با استفاده از جدول مخصوص نمره خام بدست آمده تبدیل به سن عقلی می شود. به ازای هر یک نمره خام سه ماه سن عقلی داده می شود. که نتیجه با سه سال جمع می شود.

در اندازه گیری هوش، هوشبهر و رفتار انطباقی آزمون های مشخص و جداگانه ای وجود دارد. آزمون های رفتار انطباقی خیلی مورد اعتماد نیستند اما دو نوع آن عبارتند از:

آزمون رفتار انطباقی برای کودکان که دارای ۲۴۲ سوال شامل شش قسمت: سازش با اعضای خانواده، سازش با اجتماعی، نقش در مدرسه، ارتباط با همنوعان، تنظیم دخ و خرج و نگهداری و حفظ خود فرد

آزمون رفتار انطباقی سازمان کودکان عقب مانده، دارای دو قسمت بزرگ: قسمت اول : نه سوال مربوط به مهارت در زندگی روزانه، قسمت دوم: دوازده سوال مربوط به شخصیت و رفتار فرد

عوامل موثر در رشد هوش

عوامل محیطی و ارثی بر هوش تاثیر دارند. هیرش از پژوهشها نتیجه گرفت :

  1. دوقولو های یک تخمکه خیلی کمتر با دوقولوهای دو تخمکه اختلاف دارند. ضریب ارتباط هوشی آنها ۰٫۹ و این ضریب در بین خواهران یا برادران ۰٫۵ است.
  2. شباهت دوقولوهای تک تخمکه ولو اینکه در محیط های مختلف پرورش یافته باشند زیاد است.
  3. شباهت دوقولوهای تک تخمکه حتی اگر در محیط های مختلف پرورش یافته شده باشند بیشتر از دوقولوهای دو تخمکس که در محیط یک نواخت پرورش داده شده اند.

هیرش نتیجه گرفت اهمیت وراثت پنج برابر بیشتر از محیط است. ( ۸۳% وراثت – ۱۷% محیط)

نمی توان تاثیر وراثت و محیط را به طور جداگانه در تشکیل هوش و خصوصیات روانی به طور قطعی و مقداری تعیین کرد ولی تاثیر عوامل ارثی دائمی تر از محیط است.

شناسایی وضع هوشی در دوران نوزادی و کودکی

برای شناسایی وضع هوشی قبل از سه سالگی الگوهایی وجود دارد:

الف) علائم مشکوک به عقب ماندگی در بدو تولد :

  • کمبود شدید وزن ( کمتر از ۱٫۵ کیلو)
  • بزرگی و کوچکی اندازه دور سر ( اندازه طبیعی در نه ماهگی ۳۴ – ۳۵ سانتی متر)
  • بی اشتهایی شدید، اشکال در گرفتن پستان در هفته های اول، کم شدن قدرت و قوای عظلانی و کاهش واکنش نسبت به تحریکات
  • وجود حملات تشنجی، ریسه های متعدد، اسپاسم های نوزاد بخصوص بعد از گریه به صورت کشش و خمیدگی در هفته ها یا ماههای اول
  • کبودی شدید و دیر نفس کشیدن نوزاد در زمان تولد(اولین تنفس با شروع گریه مشخص می شود)

ب) رشد طبیعی رفتار در دوران نوزادی و کودکی:

(۱) رفتار حرکتی

۱ ماهه : باید کوشش کند وقتی روی شانه نگهداری می شود سرش را بالا نگه دارد. ۲ یا ۳ ماهه : برای چند لحظه سرش را به طور مستقیم نگه دارد. خود به خود بخندد و چشم هایش اشیای متحرک را تعقیب کند. ۴ یا ۵ ماهه : بتواند در بغل سرش را مستقیم نگه دارد. چیزی در دستش گذاشته می شود آن را بگیرد، سرش را به طرف صدا بچرخاند. ۶ یا ۷ ماهه: چند لحظه بدون کمک بشیند، اگر به پشت خوابیده باشد بتواند سرش را بلند کند. با جغجغه بازی کند، به طرف چیزی دست دراز کند و آن را بگیرد یا بردارد. ۱۰ ۱۱ ماهه: بدون کمک بنشیند، با کمک راه برود، در موقع خداحافظی دست تکان دهد و بیسکویت در دهان بگذارد. ۱۵ ماهه: می تواند راه برود، از پله خود را بالا بکشد، تصاویر کتاب را نشان دهد. ۲۰ ماهه و بالاتر: بتواند قدری بدود و کتاب را ورق بزند. دو ساله و بالاتر: خوب بدود، از پله ها بدون کمک پایین برود. ۳۰ ماهه: تکمه های شلوارش را باز کند، خودش غذا بخورد، دستهایش را بشوید و خشک کند، توپ بزند، لباسش را در بیاورد، با مداد روی کاغذ خط خط کند، خود را در آینه بشناسد. سه سالگی: لباسش را بپوشد، سه چرخه براند، از پله ها بدون کمک و مانند اشخاص بزرگسال بالا و پایین برود، خط مستقیم و دایره بکشد.

(۲) رفتار کلامی یا گفتاری

۲ ۳ ماهه: به صداهای اطرافش توجه می کند و گوش می دهد. ۶ ۷ ماهه : سیلاب هجای کلمات را با صدای مخصوص تمرین می کند. ۹ ماهه : قادر است بابا مامان بگوید. ۱۱-۱۲ ماهه : یکی دو کلمه دیگر بگوید ( دختران دو یا سه هفته زودتر از پسران زبان باز کرده) ۱۳-۱۴ ماهه: یکی دو کلمه معنی دار بگوید.۱۵ ۱۶ ماهه: چهار کلمه معنی دار بگوید. ۱۸-۲۰ ماهه: شش تا هشت کلمه معنی دار بگوید و چشم و بینی اش را نشان دهد.۲ ساله: اسامی اشیا مورد احتیاج را که همیشه با آنها برخورد دارد بگوید و جملات سه کلمه ای را بیان کند.
۲٫۵ سال: یک یا دو جمله کوتاه و معنی دار بسازد. اسم خود را بداند، عمل اشیا را بداند، اشعار کوتاه را به صورت آواز و تقلیدی بخواند.

(۳) رفتار عاطفی هیجانی

کمبود اکسیژن در هوای تنفس در مراحل اولیه زندگی اولین محرکی است که باعث بیقراری، اضطراب و وحشت کودک می شود. گرسنگی علت اصلی اصظراب و وحشت کودک.هوشیاری کودک و توجه او به اطرافیان تقریبا از سه ماهگی شروع می شود. کودک ۱۸ ماهه قادر می شود مدفوع خود را کنترل کند و در این موقع فعالیت او به صورت بازی کردن ( بازی های تمرینی و تکراری) شروع می شود.

(۴) رفتار انطباقی اجتماعی

آثار محیط زندگی از مراحل اول زندکی در شخص تاثیر گذار است. اولین اثر اجتماعی و ارتباط عاطفی با مادر است. این امر باعث وابستگی عاطفی بین کودک و مادر از مراحل اولیه زندگی می شود که باعث مهربانی، محبت، عشق، علاقه و همکاری در او می گردد. ایده و فکر وجود مستقل داشتن از سال دوم زندگی تدریجا شروع می شود. کودک به موجودیت خود به عنوان یک فرد پی می برد. کودک برای اولین بار متوجه خود می شود. متوجه می شود که خودش می تواند با اراده دست و پایش را تکان دهد. به طور کلی کودکان عقب مانده آهسته، کند، بیحال، بی هدف، بدون توجه، فاقد حس کنجکاوری و هوشیاری، بدون اراده و مقاومت، زودباور، گول خور و … هستند. که علت کندی و ضعف آنها ضعف در کنترل اعصاب و عضلات است. از نحوه بازی کردن می توان به رشد هوشی پی برد. کودکان عقب مانده شدید و کودکان نوروتیک شدید اصلا با کودکان دیگر بازی نمی کنند.
در سه یا چهار سالگی بازی های تخیلی که خود را معلم یا پزشک می دانند به طور انفرادی، از چهار یا پنج سالگی بازیهای دسته جمعی با همسالان که در کودکان عقب مانده دیده نمی شود یا خیلی دیر ظاهر می شود. بازیهایی که جنبه تحقیق و کنجکاوی دارد ( باز کردن ساعت که ببیند چطور کار می کند) در پسران بیشتر دیده می شود.

کودکی مرحله پویا ایست که رشد پیشرونده در تمام قسمت های رفتاری مانند حرکتی، گفتاری، انطباقی و شخصیتی اجتماعی که ارتباط مستقیمی با رشد سیستم عصبی عضلانی دارد دیده می شود.

مصاحبه، بررسی و معاینه کودک مبتلا به نارسایی هوشی

بهتر است کودک را آزاد بگذاریم تا کم کم به محیط اتاق عادت کند، شرح حال مختصری از مادر کودک میگیریم. ضمن صحبت با مادر می توان به کنجکاوی، توجه، وضع شنوایی و حتی برقراری رابطه با کودک پی برد و گاهگاهی نیز از کودک که مشغول بازی است یا ساکت نشسته سوالات آسان و مختصری کرد. از نحوه سوالات می توانیم حدس بزنیم مطلب را تا چه اندازه درک می کند و تلفظ و بیان او چه وضعی دارد.

با توجه به شناسایی وسایلی که در اتاق معاینه وجود دارد می توان به شناسایی و درجه هوش کودک پی برد. بهترین روش این است که کودک صفحاتی از کتاب درسی خودش را بخواند و معنی کند.در کودکان عقب مانده ذهنی خواندن و نوشتن ممکن است طبیعی باشد ولی در مورد مسائل ریاضی دشواری خواهند کشید. حافظه فوری و حافظه نزدیک او را امتحان کنید. از او با مثلا جدا کردن یک حرف و پیدا کردن تعداد آن در یک صفحه روزنامه دقت او را بسنجید. سعی کنید دو یا چند نفر از اعضای خانواده حضور داشته باشند که جوابها درست و قابل قبول تر باشند.

طرز بازی کردن و فعالیت کودک بسیار مهم است، در ۱۸ ماهگی و دو سالگی بازی بیشتر تمرینی و تکراری است و مرتب کارهایی که یادگرفته اند را تکرار می کنند. ۳ – ۴ سالگی سمبولیک و تخیلی است. ۵ – ۶ سالگی دسته جمعی و سازمان یافته و خلاق. ضمن توجه به بازی کردن باید دقت کرد که کودک عمل اسباب بازی را می داند مثلا ماشین را عقب جلو می کند یا مانند عقب مانده های شدید آن را به دهان خود می گذارد.نوشتن شرح کاملی از مادر را آغاز می کنیم. درباره اتفاق های دوران حاملگی، وضع زایمان، وضع نوزاد در موقع تولد، وضع عمومی رشد از ابتدای دوران کودکی مانند مکیدن پستان، خنده، نگهداشتن سر، نشستن و راه رفتن و نظایر آن. بیماری های دوران نوزادی و کودکی مانند یرقان، بیماری های عفونی، تشنج و مدت آن، عوامل خانوادکی و رفتار والدین با کودک، وضعیت شغلی و تحصیلی پدر و مادر، نسبت فامیلی، تعداد برادر و خواهر و وضع روانی و هوش آنها، سابقه بیماری های فامیلی اعم از جسمی و روحی و تعادل روانی اعضای خانواده.

منبع: خلاصه ای از روان شناسی کودکان استثنایی دکتر میلانی

پیمان دوستی

۱۹ فروردین ۱۳۹۴

روش های مطالعه یادگیری

یکی از دلایل وجود رویکردها یا روش های مختلف مطالعه یادگیری در دسترس نبودن یادگیری است. بعضی روانشناسان فکر می کنند بهترین مکان مطالعه یادگیری موقعیت های واقعی هستند نه آزمایشگاه. این روش مطالعه پدیده ها، آن گونه که به طور طبیعی اتفاق می افتد مشاهده طبیعی نام دارد. دانشمند در استفاده از این روش به مشاهدات مفصل و ثبت آنچه که مشاهده می کند می پردازد.

روش مشاهده طبیعی دارای دو نقطه ضعف عمده است. نخست اینکه، چون موقعیت کلاس درس بسیار پیچیده است، مشاهده و ثبت رویدادها به نحو درست بسیار دشوار است. دوم اینکه، در روش مشاهده طبیعی تمایل بر این است که رویدادها به دسته های خیلی وسیع تقسیم شوند. طبقه بندی هایی که در ابتدا نسبتا مشخص به نظر می رسند، ممکن است در بررسی های دقیق تر بیش از اندازه پیچیده به نظر آیند.

مشاهده طبیعی در جدا سازی دسته های رویدادها برای مطالعات بیشتر می تواند مفید باشد، اما این دسته ها باید بعدا برای تحلیل بیشتر به اجزای کوچک تر تقسیم شوند. به این روش عنصر نگری ( عنصر گرایی elementism) می گویند.

مطالعه نظامدار یادگیری

آن بخش از روانشناسی که به فرایند یادگیری مربوط می شود جنبه علمی تری یافته است.

علم چیست؟

بنا به نظر هرگنهان، علم دو موضع فلسفی کهن، درباره منشا دانش را با هم ترکیب کرده است. خردگرایی، که طبق آن دانش از طریق تمرین ذهنی، تفکر، استدلال و استفاده از منطق به دست می آید. تجربه گرایی، که طبق آن تجربه حسی اساس همه نوع دانش است. در افراطی ترین صورتش می گوید ما تنها آنچه را که تجربه می کنیم می دانیم. در نتیجه خردگرا بر عملیات ذهنی تاکید دارد و تجربه گرا دانش را معادل تجربه می داند. علم، هر دو موضع را باهم ترکیب کرده است.

جنبه های نظریه

نظریه های علمی دارای دو جنبه مهم هستند. یک جنبه صوری، که کلمات و نمادهای نظریه را شامل می شود. دوم جنبه تجربی، که رویدادهای فیزیکی یا مادی را که نظریه در تبیین آنها می کوشد در بر می گیرد. بخش صوری می تواند به خودی خود معنی دار باشد، حتی اگر پیش بینی هایی که درباره جهان فیزیکی انجام می دهد نادرست از آب درآیند. یک نظریه ممکن است معتبر به نظر برسد، اما مادام که آزمون سخت تجربی را با کامیابی پشت سر ننهاده باشد از لحاظ علمی معنی دار تلقی نمی شود. طالع بینی یک نظام صوری بسیار پیشرفته است که هیچ رابطه ی با رویدادهای تجربی واقعی ندارد یا رابطه اندکی دارد. طالع بینی در ظاهر خوب است، اما در عمل هیچ کمکی به فهم ما از رفتار آدمی نمی کند.

نظریه، مجموعه ای مفهوم، به هم وابسته است که تعدادی داده را تبیین می کند و درباره نتایج آزمایش های آتی پیش بینی انجام می دهد. فرضیه ها پیش بینی های خاصی هستند که از نظریه ها استخراج می شوند. نظریه های معتبر آنهایی هستند که از نظریه ها استخراج می شوند. هر قدر که یک نظریه انتزاعی و پیچیده باشد در نهایت باید با رویدادهای فیزیکی مشاهده پذیر ارتباط برقرار نماید.

قانون علمی را می توان به عنوان یک رابطه بارها مشاهده شده بین دو یا چند دسته از رویدادها تعریف کرد. همه علوم برای کشف قوانین می کوشند.

از پژوهش تا نظریه

نرخ یادگیری، تعداد کوشش هایی که لازم است تا ارگانیسم رفتار مورد نظر را یاد بگیرد. هرچه ساعت های محرومیت ( مثلا محرومیت جنسی یا غذا) بیشتر باشد به یادگیری سریع تر می انجامد.

دانشمندان می کوشند قوانینی را که کشف می کنند دسته بندی کنند، این دسته بندی حداقل دو فایده دارد: کارکرد ترکیبی، که می کوشد تا تعداد زیادی مشاهده را تبیین کند و کارکرد اکتشافی، که راه را برای پژوهش های آینده نشان می دهد. در این مرحله ممکن است پژوهشگر بخواهد فراتر از داده ها برود و بیاناتی نظیر اینها را بسازد: (( حیوانات گرسنه از حیوانات سیر سریع تر یاد می گیرند.)) این بیانات پژوهشگر را وارد حوزه نظریه می کند. مفهموم گرسنگی، یک مفهوم انتزاعی است، از این رو پژوهشگر با فرض کردن حالت درونی غیر قابل مشاهده گرسنگی، همزمان می کوشد تا برخی مشاهداتش را به هم ربط دهد و نتایج پژوهش های آینده خود را پیش بینی کند. پژوهشگر می تواند بکوشد تا سه اصطلاح فرضی خود را با اصطلاح نظری دیگری ترکیب نماید. برای مثال (( محرومیت سائق را افزایش می دهد و حیوانات داری سائق بالا سریع تر یاد می گیرند.)) پژوهشگر هر دو کارکرد نظریه یعنی ترکیب کردن و پیش بینی مسیر پژوهش های آتی را مورد استفاده قرار می دهد.

نظریه به عنوان ابزار

نظریه تنها یک ابزار پژوهشی است، نمی تواند درست یا نا درست باشد؛ نظریه یا مفید است یا مفید نیست. اگر یک نظریه مشاهدات مختلف انجام گرفته را توصیف کند و پژوهش های بیشتری تولید نماید، آن یک نظریه خوب است. اگر فرضیه نظریه تایید شود، نظریه نیرو می گیرد و اگر رد شود نظریه ضعیف می شود، در این صورت نظریه یا تجدید نظر می شود یا به کل کنار گذاشته می شود. تایید یک نظریه به مشاهده تجربی وابسته است. نظریه ها باید پیوسته فرضیه هایی را تولید کنند که این فرضیه ها در صورت لزوم عدم کارایی آن نظریه ها را اثبات نمایند.

اصل ایجاز

علاوه بر بیاناتی که از لحاظ تجربی قابل بررسی هستند، اصل ایجاز، یک ویژگی دیگر علم است. این اصل می گوید وقتی که دو نظریه با اثر بخشی یکسان پدیده های واحدی را تبیین می کنند، اما یکی از تبیین ها ساده و دیگری پیچیده است، ما باید تبیین ساده تر را مورد استفاده قرار دهیم.

خلاصه ویژگی های نظریه های علمی

  • یک نظریه تعدادی مشاهده را باهم ترکیب می کند.
  • یک نظریه خوب اکتشافی است.( پژوهش های تازه تولید می کند)
  • فرضیه هایی را تولید کند که به طور تجربی قابل بررسی باشند.
  • نظریه یک ابزار است و از این رو نمی تواند درست یا نادرست باشد، نظریه یا مفید است یا مفید نیست
  • نظریه ها بنا بر اصل ایجاز انتخاب می شوند. ( از دو نظریه دارای کارآمدی یکسان، ساده ترین آنها باید انتخاب شود)
  • نظریه ها مطالب انتزاعی، مانند اعداد یا کلمات، را شامل اند که جنبه صوری نظریه را تشکیل می دهند.
  • جنبه صوری باید با جنبه تجربی ( رویدادهای قابل مشاهده) همبسته باشد.
  • همه نظریه ها باید با مشاهدات تجربی آغاز و به این نوع مشاهدات ختم شوند.

آزمایش یادگیری

مسیر از نظریه تا پژوهش را بررسی می کنیم. نخست باید موضوعی را تعیین کنیم. می کوشیم تا شرایط مورد نیاز برای وقوع پدیده ها را تعیین کنیم. سرانجام باید بیانات نظری خود را درباره فرایند یادگیری را به فعالیت های قابل تشخیص و قابل تکرار یا عملکردهای آزمایشی تبدیل کنیم. تعریف کردن اندازه پذیر اصطلاحات علمی را تعریف عملیاتی می نامند. تعریف عملیاتی موضوع مورد تعریف ( در اینجا یادگیری) را به عملیاتی برای اندازه گیری آن به کار می روند ربط می دهد. هر آزمایش شامل چیزی است که تغییرات آن اندازه گیری می شوند، یعنی متغییر وابسته و چیزی که آزمایشگر مورد دستکاری قرار می دهد یعنی متغییر مستقل.

تصمیم های دلبخواهی در برپا کردن یک آزمایش یادگیری

  • چه جنبه هایی از پژوهش باید مورد پژوهش قرار گیرند؟
  • فن فرد نگر ( بررسی فرایند یادگیری یک آزمودنی واحد در شرایط گوناگون) در مقابل فن قانون نگر ( مطالعه عملکرد متوسط گروه های آزمودنی)
  • انسان ها در مقایسه با حیوان به عنوان آزمودنی
  • فن همبستگی ( بررسی رابطه همبستگی بین دو موضوع، برای مثال همبستگی بین یادگیری و هوش) در مقابل فن آزمایشی ( یک یا چند رویداد محیطی را به طور منظم تغییر می دهند و تاثیر آنها را بر متغییر وابسته مطالعه می کنند.)
  • کدام متغییر های مستقل باید مطالعه شوند؟
  • چه سطوحی از متغییرهای مستقل باید مطالعه شوند؟
  • انتخاب متغییرهای وابسته
  • تحلیل و تفسیر داده ها

مشکلات مطالعات انسانی

  • تجارب قبلی آنان مزاحم مطالعه دقیق فرایند یادگیری می شود.
  • یافتن انسان هایی که مایل به مشارکت در این آزمایش های طولانی باشند دشوار است.
  • پیشینه ارثی آزمودنی های غیر انسان به طور منظم می تواند دستکاری شود.
  • پژوهش درباره رابطه بین داروهای معین و یادگیری با آزمودنی های غیر انسان امکان پذیر است.
  • بر روی حیوانات می توان اعمال جراحی مختلفی را انجام داد.
  • آزمودنی های انسان بعضا وعده ملاقات برای شرکت در آزمایش را فراموش می کنند.

استفاده از الگو یا مدل

قیاس، شباهت نسبی بین جنبه های مشابه دو چیز که بر اساس آن می توان آن دو چیز را باهم مقایسه کرد می باشد. در علم اغلب دانستن اینکه دو چیز قابل قیاس هستند مفید است، به ویژه زمانی که یکی از آن دو کاملا شناخته شده و دیگری ناشناخته است. می توانیم آنچه را شناخته شده است به عنوان یک یک الگو ( مدل) برای درک آنچه کمتر شناخته شده است به کار بریم.

حوزه خبر پردازی یا پردازش اطلاعات، کامپیوتر و انسان را شبیه می داند زیرا هر دو خبر(درون داد) را از محیط دریافت می کنند، این خبر را به راه های مختلف پردازش می کنند، و سپس روی آن عمل (برون داد) می نمایند. همه روانشناسان پیرو نظریه خبر پردازی باور ندارند که کامپیوتر مدل مناسبی برای مطالعه فرایندهای شناختی انسان است.

بر خلاف نظریه، مدل معمولا برای تبیین فرایندهای پیچیده به کار نمی رود، بلکه از آن به منظور ساده کردن و قابل فهم تر کردن این فرایندها استفاده می شود. از مدل به اسن منظور استفاده می شود که معلوم گردد چگونه یک چیز شبیه چیز دیگری است.

یادگیری در آزمایشگاه در مقایسه با مشاهده طبیعی

علم با بیاناتی سر و کار دارد که از طریق آزمایش تایید می شوند. بر خلاف مشاهده طبیعی که در آن پژوهشگر هیچ گونه کنترلی بر آنچه مشاهده می کند ندارد، یک آزمایش را می توان به عنوان مشاهده کنترل شده تعریف کرد. در پژوهش آزمایشگاهی، اطلاعات هم بدست می آیند و هم از بین می روند. از جنبه مثبت، آزمایشگر موقعیت را کنترل می کند، و لذا می تواند به طور منظم تعدادی شرایط مختلف و اثر آنها را بر یادگیری آزمایش کند. از جنبه منفی آزمایشگر یک موقعیت مصنوعی ایجاد می کند که با مقتضیاتی که یادگیری به طور معمول در آن رخ می دهد بسیار فرق دارد.

نظر کوهن درباره چگونگی دگرگون شدن علم

دانشمندانی که در یک حوزه معین کار می کنند معمولا دیدگاه خاصی را درباره آنچه مورد مطالعه قرار می دهند می پذیرند. برای مثال در یک زمان اکثریت فیزیکدانان دیدگاه نیوتون را پذیرفته بودند. کوهن دیدگاه مورد پذیرش تعداد زیادی دانشمند را پارادایم می نامد. پارادایم، یک چهارچوب کلی برای پژوهش تجربی به دست می دهد، و از این لحاظ، معمولا فراتر از یک نظریه محدود است. یک پارادایم بیشتر شبیه به یک مکتب فکری یا یک ((ایسم)) گرایی است، مانند رفتارگرایی، تداعی گرایی، یا کارکرد گرایی. یک پارادایم راهی است برای بررسی یک موضوع که مسایل معینی را روشن می کند و راه هایی برای حل آنها پیشنهاد می دهد.

کوهن فعالیت های حل مسئله دانشمندانی را که از یک پارادایم پیروی می کنند علم نرمال می نامد. نتیجه مثبت کار پیروی از پارادایم این است که حوزه معینی از پدیده ها، یعنی آنهایی که پارادایم مورد تاکید قرارشان می دهد، به طور کامل کشف می شوند. نتیجه منفی این است که پیروی از یک پارادایم بخصوص، چشم دانشمندان را نسبت به راه های دیگر برخورد با موضوع علمی، می بندد. دانشمندانی که درگیر علم نرمال هستند کاری بجز عمل پاکسازی انجام نمی دهند.

بنا عقیده کوهن، یک علم دگرگون می شود ( گرچه الزاما پیشرفت نمی کند) و این عمل از طریق یگ رشته انقلاب های علمی که شبیه به انقلاب های سیاسی هستند صورت می پذیرد.

نظر پوپر درباره علم

نظر سنتی درباره علم، عبارت است از مشاهده طبیعی، تدوین نظریه، آزمون نظریه، بازبینی نظریه و جستجو برای روابط قانونمند.

پوپر نیز مانند کوهن، به این نظر سنتی درباره علم معترض است.  بنا به نظر پوپر، فعالیت علمی آن طور که غالبا ادعا می شود با مشاهده تجربی آغاز نمی شود، بلکه با یک مسئله آغاز می گردد. برای پوپر مسائل تعیین می کنند که دانشمندان چه مشاهداتی را انجام دهند. طبق نظر پوپر، گام بعدی در فعالیت علمی، پیشنهاد دادن یک راه حل برای مسئله است. یک نظریه علمی، یک راه حل پیشنهادی برای یک مسئله است. آنچه یک نظریه علمی را از یک نظریه غیر علمی باز می شناسد، اصل ابطال پذیری است. یک نظریه علمی باید درباره اینکه در اوضاع و احوال معین چه اتفاقاتی خواهند افتاد به پیش بینی های بخصوصی اقدام کند. علاوه بر این پیش بینی ها باید خطر پذیر باشد، یعنی امکان پیش بینی ها غلط باشند و لذا نظریه ای نیز که پیش بینی ها بر اساس آن درست شده ابطال گردد واقعا موجود باشد.

پوپر نظریه هایی را که در آزمون ابطال پذیری موفق نیستند مورد انتقاد قرار داد. برای مثال نظریه فروید هیچ گونه پیش بینی خطر به دست نمی دهد. هر عملی که فرد انجام می دهد با نظریه فروید قابل تبیین است. برای مثال اگر نظریه فروید پیش بینی کند که، بر اساس تجارب اولیه، یک مرد باید از زنان متنفر باشد، ولی معلوم شود که آن مرد زن ها را دوست دارد، فرویدی ها می توانند بگویند مرد از خود واکنش سازی نشان می دهد.  یعنی او در سطح ناهشیار واقعا از زنان متنفر است، اما برعکس عمل می کند تا اضطرابی را که از برملا شدن تنفر واقعی اش نسبت به زنان در او ایجاد می شود کاهش دهد. طالع بینی نیز سرنوشت مشابهی دارد، زیرا هیچ گونه مشاهده قابل تصوری که بتواند ادعاهای آن را باطل کند وجود ندارد.

کوهن در مقایسه با پوپر

به اعتقاد پوپر، آنچه کوهم علم نرمال می نامد اصلا علم نیست. برای پوپر پارادایم سبب بازداری حل مسئله می شوند. کوهن بر عوامل جامعه شناختی تاکید می ورزد در حالی که تحلیل پوپر ابطال منطقی راه حل های پیشنهادی برای مسائل را مورد تاکید قرار می دهد. به نظر پوپر در نظریه ها هیچ جایی برای ذهن گرایی وجود ندارد.

رابینسون معتقد است، ناسازگاری عمده بین دیدگاه های کوهن و پوپر، زمانی که تصور کنیم که کوهن توصیف می کند که روند تاریخی علم چه بوده است و پوپر می گوید علم چگونه می تواند باشد، محو می شود.

خلاصه فصل

علم، آگاهی و دانشی که قابل انتقال، تکرار پذیر و قابل اندازه گیری باشد را علم گویند. علم به مجموعه ای از دانسته های انسان که برای بهبود زندگی است اشاره می کند. علم عبارت است از گذاره هایی ابطال پذیر، برای مثال طالع بینی راه آزمایش درستی به ما نمی دهد پس علم نیست. موضوع علم، پدیده های طبیعی، هدف، پیش بینی، کنترل و تبیین و روش آن علمی است. پیش بینی بر اساس نظریه هاست که نظریه خود دارای فرضیه و قانون است. تحقیقات زیادی انجام می شود که نظریه ها را شکل می دهد. نظریه، یک سری مفاهیم و ارتباط بین مفاهیم است که دارای دو جنبه صوری و تجربی می باشد. جنبه تجربی، باید با واقعیت ارتباط داشته باشد، شکل بگیرد و محک زده شود. جنبه صوری، مفاهیم و ارتباط بین مفاهیم است. فرضیه، یک پاسخ احتمالی به یک سوال یا مشکل است که هنوز محقق در مورد آن اطمینان ندارد. یک پژوهش خوب باید پژوهش های دیگر را ایجاد کند (اکتشافی)، راه آزمایش نشان دهد، اقتصادی باشد، یعنی با کمترین مفاهیم موضوع را توضیح دهد (اصل ایجاز) و جامعیت داشته باشد.

قانون، اصل ثابت شده ایست و قطعیت آن از نظریه و فرضیه بیشتر است. فرظیه پایین ترین قاطعیت را دارد. اصل ایجاز، همان قانون مورگان است. دلیل سردرگمی انتخاب موضوع، عبور از سطح نظری به سطح عملی است. پارادایم، مجموعه ای از نظریه هاست که گاهی با یکدیگر در تضاد هستند. در دیدگاه سنتی، علم را باعث پیشرفت در نظر می گیرد، اما دیدگاه جدید، گاهی علم را باعث پس رفت می داند. ناخود آگاه، چیزی است که ما می دانیم و نمی دانیم.

کوهن معتقد است سه دوره در تحقق علم داریم، پارادایم، علم نرمال (نظریه جامع به وجود می آید و همه مطالب حوزه را به وسیله آن نظریه می توان توضیح داد) و انقلاب علمی ( سوالاتی که نظریه نتواند جواب بدهد، اگر تعداد سوال ها زیاد شود یک نظریه دیگر جایگزین می شود) پوپر، معتقد است علم از سوال شروع می شود و نباید در چارچوب قرار بگیرد. پوپر و کوهن هر دو اعتقاد دارند که نظر سنتی در مورد علم که از مشاهده شروع می شود اشتباه است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های یادگیری السون و هرگنهان ترجمه علی اکبر سیف

 پیمان دوستی

۱۹ فروردین ۱۳۹۴

نخستين انديشه هاي مربوط به يادگيري

شناخت شناسی شاخه ای ار فلسفه است که با ماهیت دانش سر و کار دارد. دانش شناسان سوالاتی مانند دانش چیست؟ دانستن یعنی چه؟ سرچشمه های دانش کدامند را مطرح می کنند. دو فیلسوف معروف ( افلاطون و ارسطو) در مورد ماهیت دانش روند هایی را در فلسفه ایجاد کردند. افلاطون معتقد بود که دانش ارثی است، از نظر او همه اشیا جهان مادی دارای یک همتای انتزاعی ( اندیشه) هستند که علت آن شی به حساب می آیند. مثلا اندیشه انتزاعی صندلی با ماده کنش متقابل دارد، تا آنچه را که ما صندلی می نامیم به وجود آورد. از نظر او اگر از راه حواسمان بخواهیم دانش کسب کنیم گمراه خواهیم شد. او معتقد بود که برای کسب دانش باید افکارمان را به درون متمرکز کنیم و به آنچه به طور ذاتی در دسترس ما هست بیندیشیم. همه انسانها در ذهن خود دانش کاملی از همه اندیشه هایی که جهان را می سازند در اختیار دارند، بنابراین دانش حقیقب از راه درون نگری و خود کاوی حاصل می شود.

در مقابل ارسطو معتقد بود، دانش نتیجه تجربه حسی و غیر ارثی است. ارسطو نگرش مثبتی نسبت به مشاهده تجربی داشت. از نظر او تاثرات حسی آغاز دانش اند. اما هرگز استدلال را نادیده نگرفت. از نظر او قوانینی که بر دنیای تجربی حاکم اند باید از طریق تعقل فعال کشف شوند. ارسطو در تشریح دیدگاه تجربه گرایانه خود از دانش، قوانین تداعی را تدوین کرد. این قوانین عبارتند از قانون شباهت، قانون تضاد، مجاورت و قانون فراوانی با بسامد، بنابراین به اعتقاد ارسطو تجربه حسی مبنای اندیشه هاست. اندیشه های حاصل از تجربه حسی بنا به این چهار قانون سبب ایجاد اندیشه های دیگر می شود.

آغاز روانشناسی نوین

دکارت، ذهن و جسم را جدا از هم فرض می کرد، به اعتقاد او بدن انسان نوعی ماشین است که اعمال آن قابل پیش بینی اند و از این لحاظ انسان مانند حیوانات است. دکارت با مقایسه بدن انسان با ماشین راه را برای مطالعه علمی انسان هموار کرد. او فیزیولوژیست ها را تشویق کرد تا روش کالبد شکافی را به منظور بهتر شناختن ماشین بدن به کار بگیرند. از آنجا که دکارت می پنداشت انسان و حیوان از نظر فیزیولوژیکی شبیه هستند، مطالعه حیوانات را برای شناخت انسان رسم کرد. دکارت کوشش های زیادی کرد تا راه، برای روانشناسی فیزیولوژیک و روانشناسی تطبیقی همراه شود.

لاک، با نظریه اندیشه های فطری کاملا مخالف یود، او می گفت اگر اندیشه ها فطری بودند، همه مردم و جهان باید آنها را داشته باشند در حالی که چنین نیست. مردم با فرهنگ های متفاوت، اندیشه ها و اعتقادات متفاوتی دارند. از نظر او ذهن کودک در زمان تولد مانند یک لوح سفید است.

سایر تاثیرات تاریخی بر نظریه یادگیری

گال معتقد بود، قوای ذهنی ارثی با مکان های مشخصی در مغز وجود دارد، افرادی که قوه خاصی را پرورش می دهند، برآمدگی هایی درجمجمه شان ایجاد می شود و پرورش ندادن آن موجب فرورفتگی در آن ناحیه می شود. جمجمه شناسی دو تاثیر پایدار بر روانشناسی داشته است. تاثیر مثبت این دیدگاه، ایجاد پژوهش هایی جهت کشف قسمتهای مختلف مغز شده و  پیشرفتهایی در زمینه جمجمه شناسی ایجاد کرد و تاثیر بد آن در آموزش و پرورش بود که فکر می کردند دانش آموزان برای تقویت قوا باید مطالب خیلی سخت را یاد بگیرند که امروزه این نگرش بر آموزش و پرورش بسیار مورد انتقاد است.

پیاژه اظهار داشت، ظرفیت ها قبل از آموزش باید در کودکان ایجاد شده باشد. اما به عقیده برونر و ویگوستکی، رشد و آمادگی را می توان با آموزش تسریع داد.

منبع: خلاصه ای از نظریه های یادگیری السون و هرگنهان ترجمه علی اکبر سیف

پیمان دوستی

۱۹ فروردین ۱۳۹۴

یادگیری چیست ؟

معروف ترین تعریفها، تعریفی است که به وسیله کیمبل، پیشنهاد شده است : یادگیری (learning)، تغییر نسبتا پایدار در توان رفتاری (رفتار بالقوه behavioral potentiality ) که در نتیجه تمرین تقویت شده رخ می دهد. این تعریف را با دقت بیشتری بررسی می کنیم، نخست اینکه یادگیری همواره باید قابل انتقال به رفتار مشاهده پذیر باشد. یادگیرنده (learner) قادر به انجام کاری خواهد بود که پیش از یادگیری نمی توانست آن را انجام دهد. دوم اینکه این تغییر رفتاری نسبتا پایدار است؛ یعنی نه موقتی و نه ثابت است. سوم، تغییر در رفتار الزاما نباید بالافاصله  بعد از تجربه یادگیری رخ دهد.چهارم، تغییر در رفتار از تجربه یا تمرین ناشی می شود و پنجم، اینکه تجربه یا تمرین باید تقویت شود.

اصطلاحات پاداش و تقویت دست کم به دو دلیل با یکدیگر متفاوتند. پاولف، تقویت کننده (reinforce) عبارت است از محرک غیر شرطی، یعنی محرکی که یک واکنش طبیعی و خودکار در ارگانیسم ایجاد می کند. مثلا استفاده از محلول اسید رقیق یا شوک برقی می تواند تقویت کننده باشد. پاداش، چیز مطلوبی است، چیزی که برای انجام کاری که زمان و نیروی قابل ملاحظه ای صرف آن شده یا عملی شده که مورد پسند جامعه است به کسی داده می شود. ( تقویت بلافاصله بعد از رفتار می آید، می تواند مثبت یا منفی باشد اما پاداش صرفا بعد از رفتار نمی آید و می تواند با تاخیر باشد و همیشه چیز مطلوبی است.) تقویت کننده رفتار را نیرومند می سازد اما پاداش این کار را نمی کند.

آیا یادگیری باید به تغییر رفتار بینجامد؟

روانشناسی به یک علم رفتاری تبدیل شده است. هر آنچه را که ما در روانشناسی مطالعه می کنیم باید از طریق رفتار قابل ارائه باشد. اما این بدان معنا نیست که رفتاری که ما ملاحظه می کنیم یادگیری است. فرایند یادگیری را نمی توان به طور مستقیم مطالعه کرد، بلکه ماهیت یادگیری را تنها از تغییرات رفتاری می توان استنباط کرد. اسکینر تنها نظریه پرداز جدا از این قاعده است. برای اسکینر تغییرات رفتاری یادگیری هستند و نیاز به استنباط هیچ فرایند دیگری نیست. برای سایر نظریه پردازان یادگیری، یادگیری چیزی است که در نتیجه تجارب معین صورت می پذیرد و پیش از ایجاد تغییر در رفتار رخ می دهد.

یادگیری یک متغییر رابط یا میانین تلقی می شود. متغییر رابط یک فرایند فرضی است که فرض می شود بین محرکها و پاسخ های مشاهده شده اتفاق می افتد. متغییر مستقل ( تجربه) سبب تغییر در متغییر رابط (یادگیری) می شود، و این به نوبه خود متغییر وابسته (رفتار) را تغییر می دهد.

نسبتا پایدار چقدر پایدار است؟

بدین منظور از این تعریف استفاده می شود که بین یادگیری و رویدادهای دیگری که رفتار را تغییر می دهند، مانند خستگی، بیماری، بلوغ، و داروها تمایز ایجاد شود. یادگیری دوام می آورد تا با گذشت زمان دستخوش فراموشی شود یا یادگیری تازه ای جای آن را بگیرد. مدت تغییر حاصل از یادگیری یا حالتهای موقتی را نمی توان به طور دقیق معیین کرد.

خوگرفتن و حساس شدن

حساس شدن، فرایندی است که از طریق آن ارگانیسم نسبت به جنبه های معینی از محیطش حساس تر می شود. برای مثال، ارگانیسمی که به طور معمول به نور یا صدای معینی پاسخ نمی دهد ممکن است پس از دریافت شوک به آن پاسخ بدهد. بنابراین در این مثال شوک ارگانیسم را حساس و نسبت به محیطش آماده پاسخ دادن کرده است. زودرنجی یا حساسیت بیش از اندازه ای که معمولا پس از یک تجربه عصبانیت زا به ما دست می دهد نوعی حساس شدن است.

خوگیری، فرایندی است که از طریق آن ارگانیسم نسبت به محیطش کمتر حساس می شود. تمایل ارگانیسم بر این است که به محرکهای تازه محیط خود توجه کند. این تمایل بازتاب توجه یا بازتاب سوگیری نام دارد. وقتی صدای ناگهانی می شنوید فورا به جهت صدا بر می گردید ( سوگیری) اما پس از مدتی صدا را نادیده می گیرید ( خو گیری).

دلیل عمده ای که در یادگیری بودن خو گیری و حساس شدگی تردید هست، این تغییرات رفتار گاهی موقتی اند و شرط نسبتا پایدار تعریف را برآورده نمی سازند. تغییرات رفتاری در پاره ای از موقعیت ها عمری نسبتا طولانی دارند. بارکر نیز معتقد است که بعضی از موارد خوگیری و حساس شدن یادگیری هستند و شرط نسبتا پایدار تعریف یادگیری را تامین می کنند. رویدادهای محرکی واحد که به طور مکرر تجربه می شوند به طور نسبتا پایدار خو گیری می شوند. حساس شدن می تواند تغییرات نسبتا پایدار در رفتار شخص ایجاد کند.

خوگیری و حساس شدگی با انواع متداول یادگیری فرق دارند. یادگیری های متداول به یادگیری تداعی گرا معروف اند، زیرا آنها تداعی با پیوند بین دو محرک ( شرطی شدن کلاسیک پاولف) یا تداعی بین یک محرک و یک پاسخ را شامل می شوند. به خوگیری و حساس شدگی یادگیری غیر تداعی گرا، یا آثار محرک واحد می گویند. در خو گیری پاسخ ارگانیسم به محرک کاهش و در حساس شدگی افزایش می یابد.

یادگیری مبتنی بر رویارویی با محرک

نوع دیگر یادگیری غیر تداعی گرا است. پییر این نوع یادگیری را در سه بخش زیر توضیح داده است. (۱) نقش پذیری، (۲) یادگیری بو مبتنی بر رویارویی با محرک (۳) یادگیری صدای پرنده.

یادگیری بو مبتنی بر رویارویی با محرک این است که رویارویی محض با بعضی از بوها بر رفتار برخی از جانداران تاثیر ویژه ای به جای می گذارد. به عنوان نمونه، وقتی که یک بچه موش  تازه متولد شده چند دقیقه در معرض یک بوی خنثی قرار می گیرد، از آن پس مکان هایی را که آن بو را می دهند ترجیح می دهند. این یادگیری کمک می کند که حیوان تازه متولد شده در حول و حوش مادر و سایر بچه های هم سن خودش باقی بماند.

یادگیری صدای پرنده، منظور این است که بعضی پرندگان در اثر مجاورت محض با صدای  پرندگان دیگر آن صدا را تقلید می کنند.

آواز خواندن پرندگان از نظر تکاملی چند نقش ایفا می کند. یکی اینکه قلمرو زیستی پرندگان را مشخص می کند، دیگر اینکه شریک جنسی را جذب می کند، همچنین به عضو یک دسته که از سایر اعضا به دور افتاده است کمک می کند تا دسته خود را بیابد. بنابراین هم به بقا و هم به تولید مثل آنها کمک می کند.

یادگیری و عملکرد

آنچه یاد گرفته می شود ممکن است بلافاصله مورد استفاده قرار نگیرد.

بازتاب و غریزه

بیشتر رفتارهای ساده رفتارهای بازتابی هستند. بازتاب را می توان به عنوان یک پاسخ نا آموخته یا ذاتی در واکنش به طبقه خاصی از محرک ها تعریف کرد. مانند حرکت ناگهانی در پاسخ به ضربه ای که به زانو زده می شود.

وقتی که الگوهای پیچیده رفتاری ما ارثی اند، به آنها غریزه گفته می شود. ما اکنون اصطلاح رفتار ویژه نوع را بجای غریزه به کار می بریم. زیرا جنبه توصیفی آن بیشتر است. رفتار ویژه نوع به الگوهای رفتاری پیچیده، نا آموخته و نسبتا غیر قابل تغییری که در شرایط معینی از حیوان ها سر می زند گفته می شود. بر سر اینکه رفتار ویژه نوع کاملا ارثی است یا از یادگیری هم تاثیر می پذیرد اختلاف نظرها همچنان ادامه دارد.

نقش پذیری

برخی رفتارهای ویژه نوع هم آموخته اند و هم نا آموخته. برای مثال لورنز دریافت که یک جوجه اردک تازه از تخم در آمده به هر شی متحرکی وابسته می شود و به جای مادر خود آن را دنبال می کند، به شرط اینکه آن شی در لحظه مناسب زندگی جوجه اردک به او معرفی شود. ایجاد وابستگی بین ارگانیسم و اشیاء محیطی نقش پذیری نام دارد. نقش پذیری تنها در طول یک دوره حساس رخ می دهد و پس از سپری شدن آن دوره، ایجاد رفتار نقش پذیری بسیار دشوار و حتی غیر ممکن است. نقش پذیری یک رفتار، ترکیبی از غریزه و یادگیری است.

پییر نفش پذیری را به دو گونه تقسیم کرده است: نقش پذیری فرزندی و نقش پذیری جنسی.

در نقش پذیری فرزندی، ارگانیسم در دوران حساسی از عمر خود وقتی با یک محرک دیداری متحرک مواجه می گردد به آن نزدیک می شود و آن را دنبال می نماید. در نقش پذیری جنسی، اورگانیسم به هنگام رسیدن به بلوغ جنسی سعی می کند با ارگانیسمی که نسبت به آن نقش پذیر شده است جفت گیری کند.

آیا یادگیری از نوع خاصی از تجربه بدست می آید؟

بنا به تعریف کیمبل، یادگیری از تمرین تقویت شده به دست می آید. تنها رفتار تقویت شده آموخته می شود.

یک تعریف تغییر یافته از یادگیری

یادگیری ایجاد تغییر نسبتا پایدار در رفتار یا توان رفتاری است که از تجربه ناشی می شود و نمی توان آن را به حالت های موقتی بدن مانند آنچه بر اثر بیماری، خستگی یا داروها ایجاد می شود نسبت داد.

انواع مختلف یادگیری

شرطی سازی، اصطلاح دقیق تری است که برای توصیف شیوه های واقعی تغییر رفتار مورد استفاده قرار می گیرد. دو نوع شرطی سازی وسیله ای و کلاسیک وجود دارد. پس دست کم، دو نوع یادگیری وجود دارند.

شرطی سازی کلاسیک

  • محرکی مانند غذا به ارگانیسم داده می شود که سبب ایجاد یک واکنش طبیعی و خودکار مانند ترشح بزاق در او می شود. به محرکی که این واکنش طبیعی را ایجاد می کند محرک غیر شرطی US گفته می شود. در این مثال غذا US است. واکنش طبیعی و خودکار به US پاسخ غیر شرطی UR نام دارد. در مثال حاضر ترشح بزاق UR است.
  • یک محرک خنثی مانند صدا یا نور، درست قبل از ارائه محرک غیر شرطی به ارگانیسم داده می شود. این محرک خنثی محرک شرطی CS نام دارد.
  • پس از چند بار همراه شدن CS و US که در آن CS همواره پیش از US می آید، می توان CS را به تنهایی ارائه داد و این محرک به ترشح بزاق در ارگانیسم خواهد انجامید. ما حالا می گوییم یک پاسخ شرطی CR ایجاد شده است. در شرطی سازی کلاسیک به US تقویت کننده گفته می شود.

در شرطی سازی کلاسیک ارگانیسم هیچ کنترلی بر تقویت کننده ندارد

.شرطی سازی وسیله ای

ارگانیسم باید پیش از آنکه تقویت بشود به نحو خاصی عمل کند یعنی تقویت به رفتار ارگانیسم وابسته است. اگر حیوان رفتار مطلوب از خود نشان ندهد تقویت نمی شود. رفتار حیوان، وسیله ای است برای دریافت چیزی که می خواهد، یعنی تقویت کننده.

شرطی کردن گریز و اجتناب انواع خاصی از شرطی کردن وسیله ای هستند. برای مثال در شرطی کردن گریز موش برای گریز از شوک برقی تقلا می کند، تصادفا اهرم را فشار می دهد و جریان برق قطع می گردد. موش اهرم فشار دادن را با قطع شوک تداعی خواهد کرد.

شرطی سازی اجتنابی، فرض کنید شوک به طور متناوب به حیوان داده می شود و پنج ثانیه پیش از هربار شوک دادن علامتی ظاهر می گردد. موش به سرعت می آموزد که نور چراغ را با آمدن شوک تداعی کند و هربار که چراغ روشن می شود اهرم را فشار می دهد تا از وقوع شوک جلوگیری کند. گانیه معتقد است که هشت نوع یادگیری وجود دارد که این هشت نوع خاصیت سلسله مراتبی دارند که یک از آنها برای یادگیری نوع بعدی پیش نیاز به حساب می آید. نوع ساده شرطی شدن پایه ای برای انواع پیشرفته تر یادگیری به حساب می آید.

یادگیری و بقا

در طول تاریخ، بدن های ما انسان ها این توانایی را کسب کرده اند که به پاره ای از نیازها مانند تنفس، تنظیم حرارت بدن و … به طور خود کار پاسخ دهند. فرایندهای سازگاری خودکار، مکانیسم های تعادل حیاتی، نام دارند زیرا نقش آنها حفظ تعادل فیزیولوژیکی است. اکثر ارگانیسم های زنده به طور بازتابی از محرک های درد آور دوری می کنند. اگر قرار بود که ما برای ارضای همه نیازها صرفا به مکانیسم های تعادل حیاتی متکی باشیم، مدت زیادی زنده نمی مانیم. یادگیری به جاندار امکان می دهد تا آن دسته از نیازهای اساسی شان را که از طریق مکانیسم های تعادل حیاتی و بازتاب ها ارضا نمی شوند از راه کنش متقابل با محیط برطرف کنند و خود را با محیط سازگار سازند.

ما از راه شرطی شدن کلاسیک می آموزیم که کدام چیزهای محیط برای بقا مفید و کدام مضرند؛ و از طریق شرطی شدن وسیله ای یا شرطی شدن کنشگر یاد می گیریم که چگونه چیزهای مطلوب را به دست آوریم و از چیزهای نا مطلوب دوری گزینیم.

چرا به مطالعه یادگیری بپردازیم ؟

بررسی اصول یادگیری به ما کمک می کند تا علت های رفتارمان را بفهمیم. آگاهی از فرایند یادگیری نه تنها در فهم رفتار بهنجار و انطباقی به ما کمک می کند، بلکه امکان درک بیشتر شرایطی را که منجر به رفتار نا سازگار و نابهنجار می شود نیز به ما می دهد، در نتیجه روش های موثر تر روان درمانی را به وجود می آورد.

روش های کودک پروری نیز می توانند از اصول یادگیری بهره مند گردند. بدیهی است که افراد با یکدیگر تفاوت دارند و این تفاوت های فردی را می توان بر حسب تجارب یادگیری متفاوت تبیین کرد. یکی از مهم ترین صفات انسان زبان است و بی تردید توانایی های ویژه تکلم به طور عمده از یادگیری حاصل می شوند. افزون بر این بین اصول یادگیری و روش های آموزشی رابطه نزدیکی وجود دارد.

منبع: خلاصه ای از نظریه های یادگیری السون و هرگنهان ترجمه علی اکبر سیف

پیمان دوستی

۱۹ فروردین ۱۳۹۴

روان كاوي فروید

نظریه فروید را می توان رویکرد تعادل حیاتی نامید، زیرا اشاره دارد ما برای برگرداندن و حفظ کردن حالت تعادل فیزیولوژیکی، جهت آزاد کردن بدن از تنش، بر انگیخته می شویم. ما همیشه مقدار خاصی تنش غریزی را تجربه می کنیم. غرایز همیشه به صورت چرخه نیاز که به کاهش نیاز منجر می شود، بر رفتار ما تاثیر می گذارد. سایق جنسی می تواند به وسیله رفتار دگر جنس گرا، همجنس گرا، یا رفتار خود انگیزی جنسی ارضا شود یا امکان دارد به انواع دیگر فعالیت هدایت شود.

انرژی روانی می تواند به موضوعات جایگزینی جا به جا شود، و این جابجایی اهمیت زیادی در تعیین شخصیت فرد دارد. تمام تمایلات، ترجیحات و نگرش هایی که در بزرگسالی نشان می دهیم، جابجایی انرژی از هدف های اصلی هستند که نیازهای غریزی را ارضا می کنند.

 

  • غرایز : نیروهای سوق دهنده شخصیت

غرایز[۱]، عناصر اصلی شخصیت هستند، نیروهای برانگیزنده ای که رفتار را سوق می دهند و جهت آن را تعیین می کنند. غرایز نوعی انرژی هستند که نیازهای بدن را به امیال ذهن پیوند می دهند. محرک های غرایز (برای مثال گرسنگی یا تشنگی)، درونی هستند. غریزه حالت بدنی نیست؛ بلکه نیاز بدنی است که به حالت ذهنی، یعنی میل، تبدیل شده است. هدف غریزه، ارضا کردن نیاز و بنابراین، کاهش دادن تنش است.

انواع غرایز

غرایز زندگی[۲]، با ارضا کردن نیاز به غذا، آب، هوا و میل جنسی به هدف بقای گونه و فرد خدمت می کنند. غرایز زندگی به سمت رشد و نمو گرایش دارند. انرژی روانی غرایز زندگی، لیبیدو[۳]، است. لیبیدو می تواند به اشیا (چیزی که غریزه را ارضا می کند) متصل شده یا در آنها صرف شود. مفهومی که فروید آن را نیروگذاری روانی[۴] نامید. برای مثال شما هم اتاقی خود را دوست داشته باشید، فروید خواهد گفت که لیبیدوی شما به او نیرو گذاری روانی شده است.

او با گسترش دادن مفهوم پذیرفته شده میل جنسی نظر خود را به شرح زیر توصیف کرد: قسمت اول، میل جنسی از پیوند نزدیک خود با اندام های تناسلی جدا شده و به صورت عملکرد جسمانی فراگیرتر در نظر گرفته می شود و هدف آن لذت است و فقط به صورت جانبی به هدف تولید مثل خدمت می کند. قسمت دوم، تمام تکانه های صرفا محبت آمیز و مهربانی را شامل می شوند که کلمه بسیار مبهم عشق در مورد آن به کار برده می شود.

میل جنسی انگیزش اصلی ماست. امیال شهوانی از نواحی شهوت زای بدن مانند دهان، مقعد و اندام های جنسی ناشی می شوند.

غرایز مرگ[۵]، یا غرایز ویرانگر: تمام موجودات زنده زوال یافته و می میرند و به حالت بی جان اولیه خود بر می گردند و انسان ها میل ناهشیاری به مردن دارند. یکی از مولفه های غرایز مرگ، سایق پرخاشگری[۶] است که به صورت میل به مردن توصیف شده است که علیه اشیای غیر از خود تغییر مسیر می دهد. سایق پرخاشگری ما را وادار می ساز که نابود کنیم، فتح کنیم و بکشیم. پرخاشگری مانند میل جنسی جز جدا نشدنی ماهیت انسان می باشد.

 

  • سطوح شخصیت

فروید شخصیت را به سه سطح هشیار[۷]، ناهشیار[۸] و نیمه هشیار[۹] تقسیم کرد.

  • سطح هشیار تمام احساس ها و تجربیاتی را شامل می شود که در هر لحظه معین از آنها آگاهیم. هشیار جنبه محدود شخصیت می باشد.
  • ناهشیار، قسمت بزرگتر و نادیدنی زیر سطح آب است. نظریه روان کاوی بر این سطح تمرکز دارد. اعماق وسیع و تاریک آن، مخزن غرایز است، همان امیالی که رفتار ما را هدایت می کنند. نا هشیار حاوی نیروی سوق دهنده عمده در پس تمام رفتارها و مخزن نیروهایی است که نمی توانیم آنها را ببینیم یا کنترل کنیم.
  • بین این دو سطح نیمه هشیار، قرار دارد. نیمه هشیار مخزن خاطرات، ادراک ها و افکاری است که فورا به صورت هشیار از آنها آگاه نیستیم، ولی می توانیم به راحتی آنها را به هشیاری احضار کنیم.
  • ساختار شخصیت

نهاد(ID)

 نهاد(ID) مخزن غرایز و لیبیدوست (انرژی روانی ای که غرایز را آشکار می کنند). نهاد ساختار قدرتمند شخصیت است، زیرا تمام انرژی دو ساختار دیگر را تامین می کند. نهاد مستقیما با ارضای نیازهای بدن ارتباط دارد. نهاد بر اصل لذت[۱۰]، عمل می کند. نهاد از طریق ارتباطی که با کاهش تنش دارد، برای افزایش دادن لذت و اجتناب از درد فعالیت می کند. نهاد برای ارضای فوری نیازها تلاش می کند و تاخیر یا به تعویق افتادن ارضا را به هر دلیلی تحمل نمی کند و فقط ارضای فوری را می شناسد.

نهاد ساختاری خود خواه، لذت جو، ابتدایی، غیر اخلاقی، سمج و نا شکیباست. نهاد از واقعیت آگاه نیست، می توانیم آن را به نوزادی تشبیه کنیم که وقتی نیازهایش برآورده نمی شوند، گریه می کند و مشت تکان می دهد، ولی نمی داند چگونه خود را ارضا کند. نوزاد گرسنه نمی تواند خودش غذا پیدا کند. تنها راهی که نهاد می تواند نیازهایش را ارضا کند از طریق عمل بازتابی یا کامروا سازی توهمی یا تجربه خیالپردازی است که فروید آن را تفکر طبق فرایند نخستین[۱۱] نامید.

خود(Ego)

اغلب کودکان یاد می گیرند، نمی توانند از دیگران غذا بگیرند مگر اینکه مایل باشند با پیامدهای آن روبه رو شوند؛ برای مثال لذتی را که از تسکین تنش های معقدی حاصل می شود، تا رفتن به توالت به تعویق اندازند، و اینکه نمی توانند کور کورانه اعمال جنسی و پرخاشگرانه را تخلیه کنند. فروید این توانایی ها را تفکر طبق فرایند ثانوی نامید.

دومین ساختار شخصیت فروید، خود(Ego) نام دارد که ارباب منطقی شخصیت است. هدف آن جلوگیری از تکانه های نهاد نیست، بلکه می خواهد به آن کمک کند کاهش تنشی را که آرزو دارد، کسب کند. چون خود از واقعیت آگاه است، تصمیم می گیرد که چگونه و چه موقعی غرایز نهاد می توانند بهتر ارضا شوند. خود، زمان ها، مکان ها، و اشیای مناسب و جامعه پسندی را که تکانه های نهاد را ارضا خواهند کرد، تعیین می کند.

خود از ارضای نهاد جلوگیری نمی کند، بلکه می کوشد آن را به تعویق اندازد یا تغییر جهت دهد تا ضروریات واقعیت را برآورده سازد. نهاد بر طبق اصل واقعیت[۱۲] عمل می کند. اصل واقعیت با اصل لذت که نهاد  بر طبق آن عمل می کند، مغایرت دارد. فروید رابطه خود و نهاد را به رابطه سوارکار روی اسب تشبیه کرد.

خود به دو ارباب خدمت می کند- نهاد و واقعیت- و همواره بین درخواست های متضاد آنها میانجی گری کرده و بین آنها سازش برقرار می کند. خود هرگز از نهاد مستقل نیست و نیرو و انرژی خود را از آن می گیرد.

این خود همان ارباب منطقی شخصیت است که شما را در شغلی که شاید دوست نداشته باشید نگه می دارد. این خود است که شما را وادار می ساز با افرادی که دوست ندارید کنار بیایید. شخصیت که به وسیله نیروهای زیستی غریزی تحریک می شود و همواره سعی می کنیم آنها را هدایت کنیم، روی طناب بند بازی بین درخواست های نهاد و مطالبات واقعیت راه می رود که هر دوی آنها به گوش به زندگی مداوم نیاز دارند.

فراخود (Super ego)

نیروهای سومی هم مانند احکام و عقاید قدرتمندی که عمدتا ناهشیار هستند و درست و غلط(وجدان) را می گویند وجود دارد  که ما آنها را در کودکی فرا میگیریم. فروید این نیرو را فراخود(Super Ego) نامید. این جنبه اخلاقی شخصیت در ۵ یا ۶ سالگی آموخته می شود و در آغاز از مقررات رفتاری ای که والدین ما تعیین کرده اند، تشکیل می شود. کودکان از طریق تحسین، تنبیه و سرمشق یاد می گیرند والدین آنها چه رفتارهایی را خوب یا بد می دانند. رفتارهایی که به خاطر آنها تنبیه می شوند، وجدان[۱۳] یا یک قسمت از فراخود را تشکیل می دهند. قسمت دوم فراخود، خود آرمانی[۱۴] است که از رفتارهای خوب یا درستی تشکیل می شود که کودکان به خاطر آنها تحسین شده اند. یک زمانی کودکان این آموزه ها را درونی کرده و خودشان پاداش ها و تنبیه ها را اجرا می کنند. در نتیجه این درون سازی، هروقت عملی بر خلاف این اصول اخلاقی انجام دهیم (یا حتی فکر انجام دادن آن را بکنیم)، احساس گناه یا شرم می کنیم.

فراخود به عنوان داور اصول اخلاقی، درخواست خود برای کمال اخلاقی، سنگدل و حتی ظالم است. فراخود از لحاظ شدت، غیر منطقی بودن و اصرار بر اطاعت بی شباهت به نهاد نیست. هدف آن مانند کاری که خود انجام می دهد، به تعویق انداختن درخواست های لذت جویانه نهاد نیست، بلکه جلوگیری کامل از آنهاست، مخصوصا آنهایی که به میل جنسی و پرخاشگری مربوط می شوند. فراخود فقط برای کمال اخلاقی تلاش می کند. نهاد برای ارضا فشار می آورد، خود می کوشد آن را به تعویق اندازد، و فراخود از همه بالاتر، بر اخلاقیات پا فشاری می کند.

خود بیچاره از سه طرف تحت فشار است و سه خطر (نهاد، واقعیت و فراخود) آن را تهدید می کند. نتیجه گریز ناپذیر این برخورد، در صورتی که خود شدیدا تحت فشار باشد، ایجاد اضطراب است.

  • اضطراب : تهدیدی برای خود

فروید اضطراب را به صورت ترسی بی هدف توصیف کرد. اغلب نمی توانیم به علت آن یا موضوع خاصی که اضطراب را ایجاد کرده است، اشاره کنیم. اضطراب اساس ایجاد رفتار روان رنجور و روان پریش است. نمونه نخستین تمام اضطراب ها ضربه تولد[۱۵] است. جنین در رحم مادر در محیط بسیار پایدار و امن قرار دارد، جایی که هر نیاز او بدون تاخیر ارضا می شود؛ اما هنگام تولد، این ارگانیزم به محیط خصمانه ای انداخته می شود و ناگهان لازم است که سازگار شدن با واقعیت را آغاز کند. این ضربه تولد همراه با تنش و ترس از اینکه غرایز نهاد ارضا نخواهند شد، اولین تجربه اضطراب ماست.

وقتی نتوانیم با اضطراب مقابله کنیم، چناچه در معرض خطر مغلوب شدن توسط آن قرار بگیریم، گفته می شود که اضطراب آسیب زاست، یعنی فرد صرف نظر از سن، به حالتی از درماندگی مانند آنچه در کودکی تجربه شده است، تنزل می یابد.

اضطراب واقعی، اضطراب روان رنجور و اضطراب اخلاقی

  • اضطراب واقعی[۱۶] یا اضطراب عینی. دونوع اضطراب دیگر از اضطراب واقعی ناشی می شود. این ترس از خطرات ملموس در زندگی عملی است. اغلب ما به طور قابل توجیهی از آتش، طوفان ها، زلزله و بلایای مشابه می ترسیم. وقتی که این تهدید دیگر وجود نداشته باشید، ترس ما فروکش می کند. ترس های واقعیت بنیاد می توانند به افراط کشیده شوند. اضطراب روان[۱۷] رنجور و اضطراب اخلاقی[۱۸]، برای سلامت روانی ما مشکل آفرین تر هستند.
  • اضطراب روان رنجور در کودکی ریشه دارد، در تعارض بین ارضای غریزی و واقعیت. کودکان اغلب به خاطر ابراز تکانه های جنسی و پرخاشگری تنبیه می شوند. این اضطراب روان رنجور، ترس ناهشیار از تنبیه شدن بخاطر نشان دادن تکانشی رفتاری است که تحت سلطه نهاد قرار دارد. این ترس از غرایز نیست، بلکه از آنچه امکان دارد در نتیجه ارضا کردن غرایز اتفاق بیفتد است. این تعارضی است بین نهاد و خود، و ریشه در واقعیت دارد.
  • اضطراب اخلاقی، از تعارض بین نهاد و فراخود ناشی می شود. در واقع این ترس از وجدان فرد است. وقتی برای ابراز کردن تکانه ای غریزی که با اصول اخلاقی شما مغایرت دارد، برانگیخته می شوید، فراخود شما باعث می شود احساس شرم و گناه کنید و ممکن است خود را دچار عذاب وجدان توصیف کنید. اضطراب اخلاقی بستگی به این دارد که فراخود تا چه اندازه ای رشد کامل کرده باشد. اضطراب اخلاقی نیز مانند اضطراب روان رنجور، مبنای واقعی دارد.

اضطراب موجب تنش در ارگانیزم می شود و بنابراین، تبدیل به سایقی (مثل گرسنگی یا تشنگی) می شود که فرد را برای رفع کردن آن برانگیخته می کند. این تنش باید کاهش یابد.

خود چگونه می تواند از خودش محافظت یا دفاع کند؟ خود با گریختن از موقعیت تهدید کننده، جلوگیری از نیاز تکانشی که منبع خطر است، یا اطاعت کردن از دستوارت وجدان سعی می کند از خودش محافظت کند. اگر هیچ یک از روش های منطقی موثر نباشد امکان دارد فرد به مکانیزم های دفاعی متوسل شود که راهبردهای غیر منطقی ای هستند که برای دفاع از خود طراحی شده اند.

  • دفاع ها علیه اضطراب

خود(Ego) باید تعارض بین درخواست های نهاد و محدودیت های جامعه یا فراخود را کاهش دهد. این تعارض همیشه وجود دارد، زیرا غرایز همواره برای ارضا فشار می آورند و تحریم های جامعه چنین ارضایی را محدود می کنند. تمام رفتارها از این نظر که علیه اضطراب دفاع می کنند، دفاعی هستند. شدت نبرد درون شخصیت ممکن است نوسان داشته باشد، اما هرگز متوقف نمی شود. معمولا همزمان با استفاده از چند مکانیزم دفاعی[۱۹] از خودمان در برابر اضطراب دفاع می کنیم. آنها در دو ویژگی مشترک هستند : (۱) آنها انکار یا تحریف واقعیت هستند(ضروری اما تحریف کننده هستند) (۲) به صورت ناهشیار عمل می کنند. ما از آنها آگاه نیستیم، بدین معنی که در سطح هشیار، از خود و محیط مان، تصورات تحریف شده و غیر واقعی داریم.

واپسراني،  مهمترين مكانيسم دفاعي است که تكانه ها يا خاطره هايي كه تهديد سخت يا رنج آور فراوان دارند را از ميدان هشياري بيرون می راند. خاطره هايي كه شرم و احساس گناه و بيزاري از خويشتن را بر مي انگيزد واپسرانده مي شود. واپسراني بعضي از تكانه هاي كودكي امري همگاني است. كساني كه از روي عادت افكار و هيجان هايشان را واپس مي رانند در برابر بيمارشدن و بخصوص بيماري عروق قلب و سرطان آسيب پذير ترند. تاثير واپسراني و فرونشاني در سلامت بدين صورت است كه : ۱- كساني كه عادت دارند افكار نا خواسته را از ذهن خود بيرون برانند بعدها گرفتار بازگشت نيرومندتر آنها و پريشاني بيشتر مي شوند كه اثراتي بر جسم آنها مي گذارد. ۲- واپسراني و فرو نشاني افكار جسم را مي فرسايد.

واپس روی، حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با برگشتن به رفتارهای بچه گانه. تحریف روان پریش، حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با متوسل شدن به سو تعبیرهای هذیانی واقعیت.

سرکوبی، دورکردن غیر ارادی افکار یا خاطره تهدید کننده از آگاهی هشیار است. سرکوب گر ها خاطرات ناگوار  کودکی را خیلی کمتر به یاد می آورند. سرکوب گرها خیلی بیشتر از غیر سرکوبگرها انکار می کنند و از صفات شخصیتی که از لحاظ هیجانی تهدید کننده مشخص می کنند برخوردارند(صفاتی چون خود خواهی، تنبلی، گستاخی و نادرستی).

دليل تراشي، منسوب كردن رفتار و كردار خويش به انگيزه هاي منطقي يا جامعه پسند است تا چنين به نظر آيد كه در واقع هم درست و هم معقول رفتار شده است. دلیل تراشی به دو منظور صورت مي گيرد: ۱- كاستن از نا اميدي ناشي از، دست نيافتن به هدف(اصلا نمي خواستمش) ۲- تراشيدن انگيزه هاي پذيرفتني براي رفتار خويش. هنگامي كه رفتار تكانشي داريم يا رفتار برخواسته از انگيزه هايي است كه براي خودمان هم پذيرفتني نيست به دليل تراشي رو مي كنيم. آدمي بيشتر در پي دلايل خوب است تا دلايل واقعي و بهانه هايي معمولا موجه مي آورد. مثلا سرم خيلي شلوغ بود ممكن است درست باشد اما احتمالا علت واقعي انجام ندادن كاري نيست.

واكنش وارونه، انگيزه اي را از راه زياده روي در گرويدن به انگيزه متضاد با آن از خود پنهان مي كنيم. مادري كه به خاطر دوست نداشتن فرزندش احساس گناه مي كند، ممكن است بيش از اندازه و افراط از او مراقبت كند تا هم به كودك اطمينان دهد و هم به خودش اطمينان دهد مادر خوبي است.

فرافكني، ويژگي ها، صفات يا رفتار نا خوشايندي از خودمان را به شكل اغراق آميزي به ديگران نسبت مي دهيم تا به وجود آنها در خودمان اذعان نكنيم. زماني كه به كسي بدي مي كنيد، اگر متقاعد شويد كه آن طرف آدم ظالم يا نامهرباني بوده است در آن صورت ديگر فقط مي گوييد حق مردم را كف دستشان مي گذارم.

فلسفه بافي، سعي در بريدن عاطفي از موقعيت تهديد كننده از راه مواجه انتزاعي و توجيهي با آن است. پزشك كه پيوسته با بيمار سر و كار دارد نمي تواند با همه بيماران ارتباط عاطفي داشته باشد. اگر فلسفه بافي تبديل به راه و رسم  زندگي شخصي شود مساله ساز مي شود.

انكار. وقتي واقعيت ناگوارتر از آن باشد كه شخص بتواند با آن روبرو شود در آن صورت شخص ممكن است وجود آن را انكار كند. گاه ممكن است انكار واقعيت بهتر از روبرو شدن با آن باشد(مکانیزم دفاعی ساده و سطح پایین عمدتا توسط کودکان یا افرادی با هوشبهر پایین تر مورد استفاده قرار می گیرد).

جابه جا سازي. اگر چیزی که نهاد را ارضا می کند در دسترس نباشد، امکان دارد فرد آن تکانه را با چیز دیگری جابجا کند. برای مثال شخصی که نمی تواند خشم خود را به مدیرش ابراز کند، امکان دارد خشم خود را بر فرد در دسترس دیگری تخلیه کند.

والایش، انگيزه اي كه از راه معيني ارضا نشود به مجراي تازه اي رانده مي شود. والایش رضايت بخش ترين شيوه اداره تكانه هاي جنسي و پرخاشگري است. آن دسته از تكانه هاي شهوي را كه نمي توان به طور مستقيم ابراز كرد را می توان در قالب فعاليت هاي آفرينشي مانند نقاشي، شعر، موسيقي و … به صورت غير مستقيم ابراز داشت. فعاليت هاي جانشين موجب كاهش تنش مي شود.

شوخی، تاکید کردن بر جنبه های خنده دار یک تعارض یا موقعیت استرس زا است.

ابراز وجود، برخورد کردن با موقعیت های دشوار به وسیله ابراز مستقیم احساسات و افکار به دیگران.

منع، اجتناب کردن از افکار مربوط به مسایل ناراحت کننده.

بازداری های ذهنی، راهبردهای ناهشیاری که به افراد کمک می کنند افکار، احساسها، خاطرات، امیال و ترس های آزار دهنده را از آگاهی هشیار دور نگه دارند.

تجزیه، تجزیه کردن فرایندهای شناختی، ادراکی و حرکتی در عملکرد فرد که معمولا یکپارچه هستند. برای مثال وقتی مربی بازیکن بد را تحقیر می کند، او با فکر کردن به مهمانی شب، از این شرمساری فاصله می گیرد.

توجیه عقلی، متوسل شدن به تفکر بیش از حد انتزاعی در واکنش به موضوعی که موجب تعارض یا استرس شده است.

خوار شماری، حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با نسبت دادن ویژگیهای منفی به خود یا دیگران.

آرمانی ساختن، حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با نسبت دادن خصوصیات مثبت اغراق آمیز به دیگران است.

همه توانی یا قدرت مطلق، پاسخ دادن به استرس به وسیله اجرا نقش برتر نسبت به دیگران است.

مکانیزم های دفاعی، انکارهای ناهشیار یا تحریف های واقعیت هستند. در واقع خودمان را گول می زنیم، ولی از انجام این کار آگاه نیستیم. اگر بدانیم خودمان را گول می زنیم، این دفاع ها چندان موثر نخواهند شد. اگر دفاع خوب عمل کند، ما از واقعیت درباره خودمان آگاه نمی شویم و تصویر تحریف شده ای از نیازها، ترس ها و امیال خود خواهیم داشت. پس امکان دارد که فرایندهای شناختی عقلانی ما، نظیر حل کردن مسئله، تصمیم گیری و تفکر منطقی، بر خود انگاره بی دقتی استوار باشند. نیروهای درونی و بیرونی که از آنها نا آگاهیم و کنترل منطقی کمی بر آنها داریم، مارا هدایت می کنند. زمانی که دفاع ها شکسته می شوند واقعیت درباره ما آشکار می شود. این موضوع در مواقع استرس غیر عادی یا زمانی که تحت روان کاوی قرار داریم، روی می دهد.

وقتی دفاع ها شکست می خورند، غرق در اضطراب کوبنده می شویم. احساس می کنیم اندوهگین، بی ارزش و افسرده هستیم. تا زمانی که دفاع ها دوباره برقرار نشوند یا دفاع های جدید برای جایگزین شدن آنها تشکیل نشوند، احتمالا دچار نشانه های روان رنجور یا روان پریشی می شویم. دفاع ها برای سلامت روانی ما ضروری هستند.

  • مراحل رشد روانی جنسی شخصیت

تمام رفتارها دفاعی هستند، ولی هرکسی به شیوه یکسان از دفاع های همانند استفاده نمی کند. همگی با تکانه های نهاد یکسانی هدایت می شویم، اما ماهیت خود و فراخود، عمومیت ندارد. این ساختارها برای هرکس وظایف یکسانی دارند اما محتوای آنها از فردی به فرد دیگر تفاوت دارد. بخشی از شخصیت ما بر اساس روابط منحصر به فردی که در کودکی با افراد و اشیای مختلف داشته ایم، شکل می گیرد. ما مجموعه ای فردی از ویژگی های شخصیت را پرورش می دهیم.

تیپ شخصیت منحصر به فرد شخص در کودکی، عمدتا از تعامل های والد– فرزند شکل می گیرد. کودک سعی می کند با ارضا کردن درخواست های نهاد، لذت را به حداکثر برساند، درحالی که والدین به عنوان نمایندگان جامعه، می کوشند درخواست های واقعیت و اخلاقیات را تحمیل کنند. فروید تجربیات کودکی را به قدری مهم می دانست که گفت شخصیت بزرگسال در پنج یا شش سالگی به طور جدی شکل می گیرد.

در سنین مختلف هر ناحیه بدن، به عنوان کانون تعارض، اهمیت بیشتری کسب می کند. در نظریه مراحل رشد روانی جنسی هر مرحله با ناحیه شهوت زای بدن توصیف شده است. در هر مرحله رشد، تعارضی وجود دارد که باید قبل از اینکه کودک بتواند به مرحله بعدی برود، حل شده باشد.

گاهی فرد مایل نیست یا نمی تواند از یک مرحله به مرحله دیگر برود، زیرا تعارض حل نشده است یا به این علت که نیازها توسط والد آسانگیر به قدری ارضا شده اند که کودک نمی خواهد پیش برود. در هر دو صورت گفته می شود که فرد در این مرحله رشد تثبیت شده است. در حالت تثبیت[۲۰] ، بخشی از لیبیدو یا انرژی روانی همچنان در آن مرحله رشد صرف می شود و انرژی کمی برای مراحل بعدی باقی می ماند. سایق جنسی کودک در نظریه روانی جنسی اهمیت زیادی دارد. فروید باور داشت که کودک برای کسب نوع پراکنده لذت جسمانی که از دهان، مقعد و اندام های تناسلی  به دست می آید برانگیخته می شود و این نواحی شهوت زا، مراحل رشد را در خلال پنج سال اول زندگی توصیف می کنند.

مرحله دهانی (Oral stage)

اولین مرحله رشد روانی– جنسی، از تولد تا حدود دو سالگی ادامه دارد. منبع اصلی لذت دهان است. کودک از مادر یاد می گیرد که دنیا را به صورت خوب یا بد، ارضا کننده یا ناکام کننده، امن یا خطرناک درک کند که با رفتار جذب دهانی (فرو دادن) و رفتار پرخاشگر دهانی(گاز گرفتن یا تف کردن) نشان می دهد.

شیوه جذب دهانی[۲۱] ابتدا روی می دهد و تحریک لذت بخش دهان توسط دیگران یا غذا را شامل می شود. بزرگسالانی که در مرحله جذب دهانی تثبیت شده اند، بیش از حد به فعالیت های دهانی مانند خوردن، نوشیدن، سیگار کشیدن، و بوسیدن می پردازند. اگر آنها در کودکی بیش از حد ارضا شده باشند، شخصیت دهانی بزرگسال آنها برای خوشبینی و وابستگی غیر معمول آمادگی خواهد داشت. آنها بیش از اندازه ساده لوح و سطحی هستند. به دیگران اعتماد می کنند و برچسب تیپ شخصیت منفعل به آنها زده می شود.

پرخاشگر دهانی یا آزارگر دهانی[۲۲]، هنگام بیرون زدن دردناک و ناکام کننده دندان ها روی می دهد، در نتیجه مادر را علاوه بر عشق، با نفرت در نظر می گیرند. او مسئول هر چیزی در محیط کودک است، بنابراین باید مسبب درد نیز باشد. افرادی که در این سطح تثبیت می شوند، مستعد بد بینی، خصومت، و پرخاشگری بیش از حد هستند. احتمالا اهل جر و بحث، اظهارات نیش دار و گزنده هستند و بی رحمانه با دیگران رفتار می کنند. آنها به دیگران حسودی می کنند و می کوشند برای تسلط یافتن، از آنها بهره کشی کنند و آنها را به بازی بگیرند.

مرحله دهانی هنگام از شیر گرفتن پایان می یابد، اگر تثبیت اتفاق افتاده باشد، مقداری لیبیدو باقی می ماند.

مرحله مقعدی

فروید معتقد بود که تجربه آموزش استفاده از توالت در مرحله مقعدی، تاثیر بسزایی بر رشد شخصیت دارد. عمل دفع لذت شهوانی برای کودک تولید می کند، اما با شروع آموزش استفاده از توالت، کودک باید یاد بگیرد این لذت را به تعویق اندازد. وقتی والدین تلاش می کنند زمان و مکان عمل دفع را تنظیم کنند، برای اولین بار ارضای تکانه غریزی با مانع روبرو می شود. کودک یاد می گیرد سلاحی دارد که می تواند از آن علیه والدین استفاده کند. کودک بر چیزی کنترل دارد و می تواند تصمیم بگیرد از درخواست های والدین اطاعت کند یا نه.

اگر آموزش استفاده از توالت خوب پیش نرود، کودک ممکن است به یکی از این دو روش واکنش نشان دهد. روش اول دفع کردن در زمان و مکانی است که والدین تایید نمی کنند. اگر کودک این روش را برای کاهش دادن ناکامی رضایت بخش بداند و بارها از آن استفاده کند، امکان دارد شخصیت پرخاشگری مقعدی[۲۳] را پرورش دهد. این مبنای شکل های متعدد رفتار خصومت آمیز و سادیستی در زندگی بزرگسال، از جمله ستمگری، ویرانگری، و قشقرق است. چنین فردی احتمالا نا منظم خواهد بود و دیگران را به صورت اشیایی در نظر می گیرد که باید تملک شوند.

روش دوم، نگهداشتن مدفوع است. این احساس لذت شهوانی به وجود می آورد(که از روده پر حاصل می شود) و می تواند روش موفقیت آمیز دیگری برای به بازی گرفتن والدین باشد. اگر کودک چند روز دفع مدفوع نکند، آنها نگران می شوند. کودک روش جدیدی برای جلب محبت و توجه والدین کشف می کند. این رفتار مبنای پرورش شخصیت نگهدارنده مقعدی[۲۴] است. چنین فردی لجوج و خسیس است، چیزها را احتکار می کند و نگه می دارد، زیرا احساس امنیت به چیزی که ذخیره و تملک شده و به ترتیبی که اموال و جنبه های دیگر زندگی نگهداری می شوند، بستگی دارد. احتمالا مقرراتی، به طور وسواسی تمیز، لجوج، دقیقه نودی، و بیش از حد با وجدان و ظیفه شناس خواهد شد.

مرحله آلتی

در حدود چهار پنج سالگی تمرکز از مقعد به اندام های تناسلی جابجا می شود. کودکان در مرحله آلتی[۲۵] به کاووش کردن و دستکاری اندام های تناسلی خود و همبازی هایشان علاقه زیادی نشان می دهند. لذت از طریق رفتارهایی چون استمنا و خیالپردازی از ناحیه تناسلی حاصل می شود. کودک درباره تولد و اینکه چرا پسرها آلت مردی دارند و دختر ها ندارند، کنجکاو می شود. امکان دارد در این باره صحبت کنند که می خواهند با والد جنس مخالف ازدواج کنند. مرحله آلتی آخرین مرحله پیش تناسلی یا کودکی است. حل کردن تعارض های آلتی، بسیار پیچیده است. پذیرفتن این تعارض ها برای خیلی از افراد دشوار است، زیرا تصور زنا با محارم را که در خیلی از فرهنگ ها حرام است، در بر دارد. واقعیت و اخلاقیات با نهاد شرور دست به گریبان می شوند.

عقده ادیپ در پسرها[۲۶]، بر تعارض اساسی مرحله آلتی بر میل ناهشیار کودک به والد جنس مخالف تمرکز دارد. میل ناهشیار به جایگزین یا نابود کردن والد همجنس است. مادر موضوع عشق پسر بچه می شود. او از طریق خیالپردازی و رفتار آشکار، تمایلات جنسی خود را به مادر نشان می دهد. پسر پدر را مانعی بر سر راه خود می بیند. حسادت می ورزد و نسبت به پدر احساس خصومت می کند. همراه با میل پسر به گرفتن جای پدرش، این ترس وجود دارد که پدر تلافی کرده و به او آسیب خواهد رساند. می ترسد که پدر اندام مزاحم او (آلت مردی پسر) را که منبع لذت و تمایلات جنسی اوست را قطع کند. بدین ترتیب اضطراب اختگی[۲۷] ایفای نقش می کند. پسر محبت مقبول تری را جایگزین میل جنسی به مادر کرده و با پدرش همانند سازی می کند.

عقده ادیپ در دخترها ( عقده الکترا[۲۸]) مانند پسران است، یعنی اولین موضوع عشق دختر، مادر است. اما در مرحله آلتی، پدر موضوع عشق تازه دختر می شود. دختر مادرش را بخاطر وضعیت ظاهرا پست تر خود سرزنش می کند و در نتیجه، عشق او به مادر کمتر می شود. شاید او حتی از مادرش به خاطر آنچه تصور می کند بر وی روا داشته است بیزار شود. او به پدرش حسادت کرده و عشق خود را به او منتقل می کند زیرا او اندام جنسی بسیار با رازشی دارد. دختر رشک آلتی مردی[۲۹] را پرورش می دهد که قرینه اضطراب اختگی پسر است. دختر معتقد است که آلت مردی خود را از دست داده است، در حالی که پسر می ترسد آن را از دست بدهد.

فروید معتقد بود این عقده ادیپ زنانه هرگز نمی تواند به طور کامل حل شود. وضعیتی که باور داشت به شکل گیری نامناسب فراخود در زنان منجر می شود. عشق زن به مرد همیشه با رشک آلت مردی آمیخته است که می تواند با داشتن بچه پسر، تا اندازه ای آن را جبران کند. دختر در نهایت با مادر همانند سازی کرده و عشق خود به پدر را سرکوب می کند.

شخصیت آلتی، می تواند تعارض هایی که به طور نامناسب حل شده اند را در حالت مداوم اضطراب اختگی و رشک آلت مردی ایجاد کنند. شخصیت آلتی گواه بر خود شیفتگی نیرومند است. آنها در برقرار کردن روابط دگر جنس گرای پخته مشکل دارند. آنها نیاز دارند که همواره از ویژگی های جذاب و بی همتای آنها تعریف و تمجید شود. مادام که آنها مورد چنین تاییدی قرار بگیرند، خوب عمل می کنند، اما چنانچه این تایید وجود نداشته باشد، احساس بی کفایتی و حقارت می کنند.

فروید شخصیت آلتی مردانه را به صورت جسور، گستاخ، مغرور و از خود مطمئن توصیف کرد. سعی می کنند مردانگی خود را از طریق پیروزی های جنسی مکرر ابراز کنند. شخصیت آلتی زنانه که با رشک آلتی مردی بر انگیخته می شود، در زنانگی خود اغراق کرده و از استعدادها و جذابیت خود برای مغلوب کردن مردان و چیره شدن بر آنها استفاده می کند.

نمایش پر تنش مرحله آلتی در همه ما سرکوب شده است. تاثیرات آن، ما را هنگام بزرگسالی در سطح ناهشیار برانگیخته می کند و ما این تعارض را چندان به یاد نمی آوریم.

دوره نهفتگی(Latency period)

سه ساختار اصلی شخصیت تقریبا در ۵ سالگی شکل گرفته اند و رابطه بین آنها محکم شده است. ۵ یا ۶ سال بعدی آرام است. دوره نهفتگی[۳۰] مرحله رشد روانی جنسی نیست. غریزه جنسی خفته است و موقتا به فعالیت های تحصیلی، سرگرمی ها، ورزش ها و برقراری روابط با اعضای همجنس والایش می یابد.

 

مرحله تناسلی(Genital stage)

مرحله تناسلی[۳۱] آخرین مرحله رشد روانی جنسی است که با بلوغ آغاز می شود. بدن از لحاظ فیزیولوژیکی جا می افتد و اگر در مراحل قبلی رشد، تثبیت مهمی روی نداده باشد، فرد می تواند زندگی عادی را اداره کند. شدت تعارض در این دوره کمتر از  مراحل دیگر است. تعارض از طریق والایش به حداقل می رسد. تیپ شخصیت تناسلی می تواند در عشق و کار، رضایت خاطر کسب کند، که دومی راه خروج قابل قبولی برای والایش تکانه های نهاد است. نظریه شخصیت فروید به دوران بعد از کودکی و نوجوانی چندان توجهی ندارد.

  • سوال هایی درباره ماهیت انسان

فروید تصویر دلنشین یا خوشبینانه ای از ماهیت انسان به ما ارایه نداد. هر فرد زیر زمین تاریکی از تعارض است که همواره جدالی به شدت در آن بیداد می کند. انسان ها به صورت بدبینانه توصیف شده اند که محکومند با نیروهای درونی کشمکش کنند، کشمکشی که تقریبا همیشه در آن بازنده هستند. ما بی وقفه از خود در برابر نیروهای نهاد که برای ساقط کردن ما همیشه هوشیار می مانند دفاع می کنیم. فقط یک اصل کلی (کاهش دادن تنش) وجود دارد. فروید عمومیت را در ماهیت انسان تشخیص داد اما گفت بخشی از شخصیت در هر کسی بی همتاست.

فروید در رابطه با موضوع اراده آزاد در برابر جبرگرایی، دیدگاه جبر گرایانه داشت. تقریبا هر کاری که انجام می دهیم، به هرچیزی که فکر می کنیم و هر خوابی که می بینیم، به وسیله غرایز زندگی و مرگ تعیین شده اند که نیروهای دست نیافتنی و نادیدنی در درون ما هستند. شخصیت بزرگسال ما به وسیله تعامل هایی که قبل از ۵ سالگی ما روی داده اند، تعیین می شود، یعنی در زمانی که کنترل کمی داشتیم. این تجربیات برای همیشه ما را در چنگال خود نگه می دارد. کسانی که تحت روانکاوی قرار می گیرند می توانند به توانایی به کارگیری اراده آزاد بیشتر دست یابند و مسئولیت انتخاب های خود را بر عهده گیرند.

قضاوت او درباره انسان ها در کل خشن بود : من در کل انسان ها، چیز کمی را که خوب باشد، پیدا کردم. طبق تجربه من، اغلب آنها آشغال هستند.

  • ارزیابی در نظریه فروید

هدف نظام روانکاوی فروید برگرداندن خاطرات، ترس ها و افکار سرکوب شده به سطح هوشیاری بود. او دو روش ارزیابی تداعی آزاد[۳۲] و تحلیل رویا[۳۳] را به وجود آورد.

تداعی آزاد. فروید از فرد می خواست در حالی که خودش پشت او و دور از دید قرار دارد روی تخت دراز بکشد. او بیمار را ترغیب می کرد آرام باشد و بر رویدادهای گذشته تمرکز کند. بیمار به نوعی خیالپردازی با صدای بلند می پرداخت و هرچه به ذهنش می رسید بیان می کرد. او باید هر فکر و هر عقیده را همان گونه که هست صرف نظر از اینکه چقدر پیش پا افتاده، خجالت آور، یا عذاب آور است را به طور کامل بیان کند.

گاهی صحبت کردن درباره برخی تجربیات یا خاطرات خیلی عذاب آور بود و بیمار مایل نبود آنها را افشا کند. فروید این لحظه ها را مقاومت[۳۴] نامید. مقاومت ها به این دلیل اهمیت دارند که از نزدیک شدن به مشکلات بیمار خبر می دهند. مقاومت علامت آن است که درمان در مسیر درست قرار دارد و روانکاو باید به کاوش کردن این زمینه ادامه دهد.

تحلیل رویا. رویاها به صورت نمادی، امیال، ترس ها و تعارض های سرکوب شده را نشان می دهند. این احساسات به قدری شدید سرکوب شده اند که فقط هنگام خواب، به صورت تغییر شکل یافته به سطح می آیند. فروید دو جنبه رویاها را مشخص کرد : محتوای آشکار[۳۵] که به رویدادهای واقعی در رویا اشاره دارد و محتوای نهفته[۳۶] که معنی پنهان نمادی رویدادهای رویاست. برای مثال پله ها، نردبان ها، و راه پله ها در رویا بیانگر آمیزش جنسی بودند. تعدادی از نمادها، مخصوص فردی است که مورد روانکاوی قرار دارد و برای فرد دیگر معنای متفاوت دارد.

رویاها می توانند علت های مادی نیز داشته باشند. محرک های فیزیکی مانند دمای اتاق خوب یا تماس با همسر می توانند موجب رویا شوند و محرک های درونی، نظیر تب و معده ناراحت نیز می توانند آغازگر رویاها باشند.

  • پژوهش درباره نظریه فروید

روش پژوهشی اصلی فروید مورد پژوهی[۳۷] بود. این روش بر مشاهده عینی متکی نیست. او در طول جلسه درمان یادداشت کلمه به کلمه برنداشت زیرا معتقد بود این کار توجه آنها را از گفتگو منحرف می کند.  فروید چند ساعت بعد از دیدن هر بیمار یادداشت بر می داشت. بنابراین امکان دارد یادآوری های او گزینشی بوده باشند. اما امکان دارد که یادداشت های فروید بسیار دقیق بوده باشند. ما نمی توانیم مطمئن باشیم.

بررخی منتقدان فروید عقیده دارند که بیماران فروید واقعا تجربیات جنسی کودکی را بر ملا نکردند زیرا در اغلب موارد این تجربیات هرگز اتفاق نیفتاده بودند. منتقدان دیگر معتقدند، فروید این عقیده را که این گونه اغفال ها علت واقعی روان رنجوری ها هستند، را به این دلیل مطرح کرد که قبلا چنین فرضیه ای را طرح کرده بود. انتقاد دیگر از پژوهش فروید نمونه کوچک آن است.

فروید و روان کاوان دیگر مطالب بسیار با ارزشی را در مورد شخصیت انسان ارایه داده اند. او با روش آزمایشی آشنا بود اما معتقد بود پژوهش علمی و روان کاوی ذاتا ناسازگارند.

تایید علمی مفاهیم فروید

مفاهیم نهاد، خود، فراخود، میل به مرگ، لیبیدو و اضطراب را نمی توان با روش های آزمایشی بررسی کرد. اما مفاهیمی که می توانستند به این صورت آزمایش شوند عبارت بودند از: تیپ های شخصیت دهانی و مقعدی، مفهوم اساسی مثلث ادیپی، اضطراب اختگی، و این عقیده که زنان با بچه دار شدن به عنوان جبرانی برای فقدان آلت مردی معضل ادیپی را حل می کنند.

ناهشیار. این عقیده اکنون کاملا ثابت شده است. تاثیرات ناهشیار خیلی فراگیر تر از آن است که فروید اظهار داشت. ناهشیار باهوش تر از آن است که ابتدا تصور می شد. ناهشیار در حل کردن مسئله، فرضیه آزمایی و خلاقیت نقش دارد. پژوهش ها درباره ماهیت ناهشیار ادراک زیر آستانه[۳۸] را شامل می شوند. با اینکه آزمودنی ها نمی توانند محرک ها را درک کنند، فرایندهای هشیار و رفتار آنها به وسیله این محرک ها برانگیخته می شوند. افراد می توانند تحت تاثیر محرک هایی قرار بگیرند که به صورت هشیار از آنها آگاه نیستند. برای مثال تعدادی کلمه به صورت خیلی سریع به آزمودنی نشان داده شد طوری که آزمودنی ها آگاه نبودند که این محرک ها را دیده اند، فرایندهای فکر آنها تحت تاثیر قرار گرفت، وقتی محرک، تصویری از زنبود بود، تداعی ها کلمات نیش و عسل را در بر داشت. محرک هایی که زیر سطح آگاهی هشیار ارایه می شوند می توانند بر رفتار نیز تاثیر بگذارند.

خود، فروید نقش خود(Ego) را به این صورت در نظر داشت که همواره بین واقعیت و درخواست های غریزی نهاد میانجی گری می کند. پژوهشگران دو مولفه خود را مشخص کرده اند: (۱) کنترل خود (۲) انعطاف پذیری خود. کنترل خود، به مقدار کنترلی که بر تکانه ها و احساسات خویش اعمال کنیم اشاره دارد. انعطاف پذیری خود، به انعطاف پذیر بودن ما در تعدیل کردن، تنظیم کردن، یا تغییر دادن میزان کنترل خود برای روبرو شدن با تغییرات در محیطمان اشاره دارد. افرادی که انعطاف پذیری خود نا چیزی دارند افراد خشک نامیده می شوند. انعطاف پذیری خود بالا، با هوش عمومی، نمرات خوب در مدرسه، و محبوبیت نزد همسالان، رضایت بیشتر از زندگی و عملکرد اجتماعی بهتر همبستگی مثبت داشته است.

تخلیه هیجانی، به برطرف شدن نشانه ناراحت کننده می انجامید. کتاب های خودیاری، ما را ترغیب می کنند با بیرون ریختن خشم بر سر چیزی بی جان، آن را خالی کنیم- مثل مشت زدن به بالش یا مشت زدن به کیسه بوکس.

جابجایی، پرخاشگری جابجا شده، پدیده ای قابل قبول و قابل اطمینان است. هرچه موقعیتی که جابجایی در آن اتفاق می افتد ناگوارتر و استرس زا تر باشد، شدت جابجایی بیشتر است.

سرکوبی، دورکردن غیر ارادی افکار یا خاطره تهدید کننده از آگاهی هشیار نتایج تایید کننده ای به بار آورده اند. سرکوب گر ها خاطرات ناگوار کودکی را خیلی کمتر به یاد می آورند.

رویاها، اغلب با محتوای بسیار هیجانی از زندگی خواب بیننده مشخص می شوند. قرار داشتن در معرض وسایل الکترونیکی نظیر موبایل، بازیهای ویدیویی و … بر محتوا و فراوانی رویا تاثیر دارد. پسرها بیشتر درباره ارتباط با دوستان خواب می بینند و دختران بیشتر درباره حاملگی، ازدواج و خرید کردن خواب می بینند. کسانی که در کودکی تلویزیون سیاه سفید دیده بودند گفتند که محتوی خواب آنها سیاه سفید است و آنهایی که بیشتر با تلویزیون رنگی مواجه بودن رنگی خواب می دیدند.

عقده ادیپ، نتایج پژوهش ها نشان دادند که اعمال محبت آمیز به والد جنس مخالف و پرخاشگری به والد همجنس به مراتب بیشتر از برعکس آن روی می دهد. این نوع رفتارهای ادیپی در حدود ۴ سالگی بیشتر و در ۵ سالگی رو به کاهش می گذاشتند.

تیپ های شخصیت دهانی و مقعدی، پژوهش ها این عقیده فروید را تایید می کنند.

سن و رشد شخصیت، تحقیقات حکایت از آن دارند که سالهای اواسط کودکی (۷ تا ۱۲ سالگی) در تعیین الگوهای شخصیت بزرگسال مهم تر از سالهای اوایل کودکی هستند.

لغزش فرویدی، به عقیده فروید، چیزی که به نظر می رسد فراموشی معمولی یا خطای اتفاقی در گفتار باشد، در واقع انعکاس انگیزه ها یا اضطراب های نا هشیار است. آنهایی که در آزمون اضطراب جنسی نمره بالا گرفتند، بیشترین تعداد لغزش های فرویدی را در ارتباط با مسائل جنسی داشتند.

خاطرات سرکوب شده سو استفاده جنسی کودکی، مردان و زنانی که در کودکی مورد سو استفاده جنسی قرار گرفته اند، گرایش نیرومندی به اضطراب، افسردگی، عزت نفس پایین، و خودکشی دارند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱۸ فروردین ۱۳۹۴

[۱]. Instincts

[۲]. Life instincts

[۳]. Libido

[۴]. Cathexis

[۵]. Death instincts

[۶]. Aggressive Drive

[۷]. Conscious

[۸]. Unconscious

[۹]. Preconscious

[۱۰]. Pleasure principle

[۱۱]. Primary process thinking

[۱۲]. Reality principle

[۱۳]. Conscience

[۱۴]. Ego-ideal

[۱۵]. Birth trauma

[۱۶]. Reality anxiety

[۱۷]. Neurotic anxiety

[۱۸]. Moral anxiety

[۱۹]. Defense Mechanism

[۲۰]. Fixation

[۲۱]. Oral incorporative

[۲۲]. Oral aggressive or oral sadistic

[۲۳]. Anal aggressive personality

[۲۴]. Anal retentive personality

[۲۵]. Phallic stage

[۲۶]. Oedipus complex

[۲۷]. Castration anxiety

[۲۸]. Electra complex

[۲۹]. Penis envy

[۳۰]. Latency period

[۳۱]. Genital stage

[۳۲]. Free association

[۳۳]. Dream analysis

[۳۴]. Resistance

[۳۵]. Manifest content

[۳۶]. Latent content

[۳۷]. Case Study

[۳۸]. Subliminal perception

نظریه های کردار شناسانه داروین و لورنز

کردارشناسی[۱]، مطالعه رفتار انسان و حيوان در بافت تكاملي آنهاست.

  • نظریه انتخاب طبیعی داروین

اساسا، نظریه داروین از این قرار است، در میان اعضای یک گونه، تنوع بی پایانی وجود دارد و میان اعضای مختلف، تنها بخشی از آنها که به دنیا می آیند آنقدر زنده می مانند که تولید مثل کنند. بنابراین نوعی تنازع بقا وجود دارد که در جریان آن شایسته ترین اعضای یک گونه، آنقدر زنده می مانند که صفات خود را به نسل بعد انتقال دهند. بنابراین در طول نسل های بی شمار، طبیعت آنهایی را که به بهترین وجه با محیط خود انطباق می یابند، انتخاب می کند. این فرایند را انتخاب طبیعی می نامند. برای مثال انسان های اولیه ای که متحد بودند، با یکدیگر همکاری می کردند و خواستار منافع مشترک بودند، احتمال بیشتری برای بقا داشته اند.

اصطلاحات تنازع بقا و بقای اصلح داروین، تصاویر انسان ها را در مبارزه خشونت آمیز به ذهن متبادر می سازد. در بهار نرهای گونه های مختلف برای تصاحب ماده ها می جنگند. چنین نبردهایی تضمین می کنند که قوی ترین نرها صفات خود را به نسل بعدی منتقل سازند.

البته اصطلاح تنازع بقا گمراه کننده است. حیواناتی که علائم خطر در آنها تکامل می یابد و به اعضای گروه خود کمک می کنند، در مقایسه با حیواناتی که چنین نیستند، احتمالا شانس بیشتری برای بقا دارند.

تکامل و رویان شناسی

داروین به این موضوع توجه کرد که رویان اکثر گونه ها به شکل های اولیه آنها بسیار شبیه اند که این امر، نشان می دهد نسب آنها، اجداد مشترکی هستند. داروین چنین مطرح کرد که پدیدآیی فردی و پدیدآیی نوعی را تکرار می کند یعنی رشد فرد یا موجود زنده (پدید آیی فردی) در یک مسیر خلاصه شده، تاریخچه تکاملی گونه خود (پدیدآیی نوعی) را تکرار می کند. رویان انسان هنگامی که شبیه ماهی و سپس شبیه دوزیست و غیره است، با گذراندن مراحلی، تاریخچه تکاملی گونه ما را تکرار می کند، ولی هاکل بر این باور بود که رویان انسانی شبیه شکل بزرگسالی سایر گونه هاست که این عقیده اشتباه بود. رویان انسان به شکل های رویانی سایر گونه ها شباهت دارد. امروزه رئوس کلی نظریه داروین را معمولا درست می دانند.

  • کردار شناسی جدید: لورنز و تین برگن

کنارد لورنز[۲] بنيان گذار كردارشناسي جديد است و نیکو تین برگن[۳] به آرامی در سایه او کار کرد.

رویکرد روش شناسی

کردارشناسان بر این باورند که تنها زماني مي توانيم رفتار حيوانات را درك كنيم كه رفتار آنها را در موقعيت طبيعي شان مورد مطالعه قرار دهيم، پس كردارشناسان به مشاهدات طبيعي[۴] می پردازند.

رفتار غریزی

كردارشناسان به بررسي غرايز مي پردازند. ما معمولا هر نوع رفتار غير اكتسابي را رفتاري غريزي می گويیم اما کردارشناسان غرایز را طبقه ای خاصی از رفتارهای غیراکتسابی در نظر می گیرند.

غریزه به وسیله محرک بیرونی مشخصی راه اندازی می شود. غرایز همچنین در گونه ها نوعی هستند، یعنی الگوی رفتاری معینی، تنها در اعضای گونه های خاصی مشاهده می شود. رفتارها همواره دارای نوعی الگوی عملی ثابت یعنی نوعی مولفه حرکتی کلیشه ای هستند. ژست جنگیدن، رفتار جفت طلبی و سبکهای تعقیب همواره دارای برخی جنبه های ثابت هستند. با وجود این هر بخش از یک غریزه لازم نیست ماهیت ثابتی داشته باشد.

نقش پذیری

فرايندي كه طي آن، اطلاعات در خلال يك دوره حساس اوليه كامل شود، نقش پذيري[۵] ناميده مي شود. نقش پذيري نوعي يادگيري فوق العاده پايدار است كه در خلال يك دوره حساس كه از طريق رسش تعيين مي شود اتفاق مي افتد. نوزاد حيوانات فقط زماني به چيزي دلبسته مي شوند كه در خلال يك دوره زماني در اوايل زندگي در معرض آن قرار بگيرند و آن را دنبال كنند.

نقش پذيري اوليه ممكن است ترجيحات جنسي بعدي را نيز تحت تاثير قرار دهد. مثلا پرنده اي كه اوايل زندگي خودش را تنها با انسان سر و كار داشته است رفتار جنسي بعدي خود را بر انسان متمركز مي كند.

لورنز(۱۹۳۵) در آغاز پیشنهاد کرد که نقش پذیری از والدین همواره فرافردی است، یعنی نوزاد یا از پدر نقش می پذیرد یا از مادر و نه از هردوی آنها اما، سایر کردارشناسان مشاهده کردند که برخی گونه ها هم از پدر و هم از مادر نقش می پذیرند و در نتیجه لورنز نظر خود را اصلاح کرد.

منبع: خلاصه ای از نظریه های رشد کرین و روان شناسی رشد لورا برک

پیمان دوستی

۱۸ فروردین ۱۳۹۴

[۱]. Ethology

[۲]. Konard Lorenz

[۳]. Niko Tinbergen

[۴]. Naturalistic observations

[۵]. Imprinting

نظریه بالبی و اینزورث درباره دلبستگی

جان بالبی[۱] اولين كسي بود كه در خصوص اثرات بالقوه جدايي از والدين هشدار داد. بالبی معتقد بود، رفتار انسان را تنها از طريق بررسي محيط انطباقي آن يعني محيطي كه رفتار در آن تكامل يافته مي توانيم درك كنيم.

بالبی اظهار داشت، دلبستگي كودك بدين ترتيب به وجود مي آيد. در آغاز پاسخدهي اجتماعي كودك تصادفي است. به هر چهره آشنا لبخند مي زنند و با رفتن هركس گريه مي كنند. بين ۳ و ۶ ماهگي كودكان پاسخدهي خود را به چند آشنا محدود مي كنند و فرد خاصي را آشكارا ترجيح مي دهند و حضور غريبه ها آنها را نگران مي كند.

اندک زمانی بعد، تحرک بیشتری پیدا می کنند و با سینه خیز رفتن، در حفظ نزدیکی خود با نماد اصلی دلبستگی خویش، نقش فعال تری ایفا می کنند. آنها مراقب هستند که این والد کجاست و هر علامتی دال بر جدا شدن ناگهانی والد، پاسخ دنباله روی را در آنها راه اندازی می کند. کل این فرآیند، یعنی تمرکز بر نماد اصلی دلبستگی که پاسخ دنباله روی را راه اندازی می کند، مشابه نقش پذیری در سایر گونه هاست. کودکان آدمی نیز همانند بچه های بسیاری از گونه های دیگر، از نماد دلبستگی خاصی نقش پذیرفته اند و وقتی این والد به راه افتد، بلافاصله او را دنبال می کنند.

  • مراحل دلبستگی

تولد تا حدود ۳ ماهگی (پاسخ دهی نامتمایز به انسان ها)

 نوزادان در خلال ۲ یا ۳ ماهه ابتدایی تولد، انواع پاسخ ها را به افراد از خود نشان می دهند، ولی معمولا پاسخ آنها به صورت روش های مشابهی است. نوزادان درست پس از تولد دوست دارند که به صدای انسانی گوش دهند و به صورت انسان ها نگاه کنند.

یکی از قدرتمندتری رفتارهای دلبستگی؛ لبخند اجتماعی[۲] است. نوزادان سه هفته اول تولد یا پس از آن، معمولا وقتی دارند به خواب می روند، گاه با چشم بسته لبخند می زنند. این لبخندها هنوز اجتماعی و معطوف به افراد نیستند. نوزادان در حدود سه هفتگی کم کم با شنیدن صدای آدمی لبخند می زنند. این لبخندها اجتماعی، اما همچنان گذرا هستند.

در پنج یا شش هفتگی، پرشورترین لبخندهای اجتماعی آغاز می شود. نوزادان در مواجهه با چهره انسانی، با خوشحالی و به طور کامل لبخند می زنند و این لبخندها، با تماس چشمی نیز همراهند. از تقریبا یک هفته قبل، نوزاد به صورت ارادی به چهره ها خیره می شود. در واقع نوزادان تقریبا تا ۳ ماهگی به هر چهره ای، حتی به الگوی مقوایی یک چهره لبخند می زنند.

لبخند زدن یک راه انداز است که واکنش دوست داشتن و مراقبت کردن را باعث می شود، یعنی رفتاری است که شانس نوزاد را برای سلامتی و بقا افزایش می دهد. تقریبا در همان زمانی که نوزادان شروع به لبخند زدن به چهره ها می کنند، غان و غون کردن[۳] را نیز آغاز می کنند. آنها با شنیدن صدا و به ویژه با دیدن چهره انسانی، غان و غون می کنند.

نزدیکی از طریق پاسخ گرفتن حفظ می شود. بازتاب چنگ زدن[۴] و بازتاب مورو[۵] دو نوع پاسخ گرفتن هستند. در بازتاب چنگ زدن وقتی شیئی کف دست نوزاد گذاشته شود، دست نوزاد به طور خودکار دور آن جمع می شود. بازتاب مورو وقتی است که نوزاد با صدای بلندی از جا بپرد، یا زمانی که حمایت را از دست بدهد(مثل وقتی که فردی سر نوزاد را از زیر بگیرد و بعد ناگهان آن را رها کند). در بازتاب مورو پاسخ نوزادان به چنین اتفاقاتی این است که بازوهایشان را باز می کنند و سپس آنها را به دور سینه خود جمع می کنند، انگار که نوزاد بخواهد چیزی را در آغوش بگیرد.

مرحله اول(مرحله پیش دلبستگی) در خلال تولد تا ۶ هفتگی اتفاق می افتد. در این مرحله انواع علايم فطري- چنگ زدن لبخند زدن، گريه كردن و زل زدن به چشمان والدين- به نوزادان كمك مي كنند تا با ساير انسان ها تماس نزديك برقرار كنند. نو زادان مي توانند بو و صداي مادر خويش را تشخيص دهند اما هنوز به مادر دلبسته نيستند، زيرا اهميتي نمي دهند كه با فرد ناآشنايي به سر برند.

پس از مرحله پیش دلبستگی، مرحله دلبستگی در حال انجام اتفاق می افتد که از ۶ هفتگی تا ۶- ۸ ماهگی صورت می گیرد که در قسمت بعدی به تشریح آن پرداخته می شود.

۳ تا ۶ ماهگی(تمرکز بر آشنایان)

در تقریبا سه ماهگی، رفتار نوزاد تغییر می کند. بسیاری از بازتاب ها مورو، چنگ زدن و گونه متوقف می شوند و پاسخ های اجتماعی نوزاد به تدریج انتخابی تر می شوند. بین ۳ تا ۶ ماهگی نوزادان به تدریج تنها به آشنایان لبخند می زنند. در غان و غون کردن نیز انتخابی تر عمل می کنند. در ۴ یا ۵ ماهگی، آنها فقط در حضور کسانی که آنها را می شناسند غان و غون می کنند. در حضور فردی که بیشتر او را ترجیح می دهند، گریه آنها متوقف می شود.

در ۵ ماهگی نوزادان دست خود را به سمت بخش هایی از بدن به ویژه موها دراز می کنند و این بخش ها را می گیرند، اما تنها وقتی این کار را می کنند که فرد را بشناسند. در خلال این مرحله، نوزادان پاسخدهی خود را به آشنایان محدود می کنند. آنها معمولا دو یا سه نفر و یک نفر را به اخص ترجیح می دهند.

مرحله دوم (دلبستگي در حال انجام)، در خلال ۶ هفتگي تا ۶-۸ ماهگي اتفاق می افتد. نوباوگان به مراقبت كننده آشنا به صورتي پاسخ مي دهند كه با يك غريبه فرق دارد. نوباوگان مي توانند مادر خود را تشخيص دهند، اما در صورتي كه از او جدا شوند هنوز اعتراض نمي كنند.

۶-۸ ماهگی تا ۳ سالگی(دلبستگی شدید و نزدیک جویی فعال)

دلبستگی نوزاد به شخص خاص، روز به روز شدیدتر و اختصاصی تر می شود. آنچه در این مرحله بیش از هر چیز بارز است، این است که نوزادان با خارج شدن مادر از اتاق گریه می کنند که این گریه نشان دهنده اضطراب جدایی[۶] است.

منحصر شدن دلبستگی کودک به یک والد، در تقریبا ۷ یا ۸ ماهگی نمایان می شود. در حدود ۸ ماهگی، آنها معمولا می توانند سینه خیز بروند و بنابراین فعالانه والد خود را دنبال می کنند. هنگامی که مادر ناگهان و نه به آرامی کودک را ترک کند، یا وقتی کودک در محیط ناآشنا قرار بگیرد، ملموس ترین تلاش ها را برای برقرار کردن مجدد تماس از خود نشان می دهد.

یک متغیر مهم در پایان نخستین سال زندگی کودک، الگوی کارکرد[۷] کلی کودک از نماد دلبستگی است، یعنی کودک بر مبنای تعامل های روزانه خود، به تدریج طرحی کلی از پاسخ دهی و قابل دسترس بودن مراقب خود به وجود آورده است. مثلا دختر یک ساله ای که نسبت به در دسترس بودن مادرش دچار تردیدهایی کلی شده باشد، در مورد کاوش موقعیت های جدید در هر فاصله ای از او، احساس اضطراب خواهد کرد.

برعکس، اگر دختر بچه اساسا به این نتیجه رسیده باشد که مادر من را دوست دارد و هرگاه به او نیاز داشته باشم در کنارم است، با شهامت و شور و شوق بیشتری به کاوش جهان خواهد پرداخت. با وجود این نیز، گاه به گاه حضور مادرش را کنترل خواهد کرد.

در خلال ۶-۸ ماهگی تا ۳ سالگی مراحل سوم و چهارم یعنی دلبستگی واضح و تشکیل رابطه متقابل شکل می گیرد.

مرحله سوم(دلبستگي واضح) در خلال ۶-۸ ماهگي تا ۱۸ ماهگي- ۲سالگي صورت می گیرد. در این مرحله دلبستگي به مراقبت كننده آشنا به وضوح مشهود است. نوباوگان اضطراب جدايي نشان مي دهند، يعني وقتي كه فرد بزرگسالي كه به او تكيه كرده اند، آنها را ترك مي كند، ناراحت مي شوند. اضطراب جدايي بعد از ۶ ماهگي در تمام بچه هاي دنيا وجود دارد و تا حدود ۱۵ ماهگي شديد مي شود.

همچنین مرحله چهارم(تشكيل رابطه متقابل) بین ۱۸ ماهگي تا ۲ سالگي و بعد از آن اتفاق می افتد. در این مرحله رشد سريع بازنمايي ذهني و زبان به كودكان امكان مي دهد تا آمد و رفت والد را درك كرده و برگشت او را پيش بيني كنند. در نتيجه اعتراض به جدايي كاهش مي يابد. کودک از حدود سه سالگی مذاكره با والد را آغاز مي كنند و به جاي آويزان شدن به او از قانع سازي و خواهش استفاده مي كنند.

سه سالگی تا پایان دوران کودکی(رفتار مشارکتی)

برای یک کودک دو ساله، این اگاهی که مادر یا پدر برای انجام کاری به خانه همسایه می رود بی معناست، کودک نیز بی چون و چرا می خواهد برود. اما برعکس، کودک ۳ ساله چنین طرح هایی را تا حدی درک می کند و می تواند وقتی پدر یا مادر در کنار او نیستند، رفتارشان را مجسم کند.

بالبی(۱۹۸۲) اذعان داشت که درباره این مرحله از رفتار دلبستگی، اطلاعات اندکی وجود دارد و خود او در مورد چنین رفتاری در سال های بعدی زندگی نیز حرف چندانی برای گفتن ندارد. با وجود این، تصور می کرد که رفتارهای دلبستگی در سال های بعدی زندگی نیز اهمیت زیادی دارند. بزرگسالان خود را مستقل می دانند، ولی در هنگام بحران در جستحوی نزدیکی به اشخاص محبوب خود بر می آیند و افراد مسن در می یابند که باید به نحو فزاینده ای به نسل جوان تر متکی شوند. بالبی معتقد بود که تنها بودن یکی از ترس های بزرگ در زندگی انسان است.

  • دلبستگی به مثابه نقش پذیری

نقش پذیری فرایندی است که از طریق آن حیوانات محرک های راه انداز برای غرایز اجتماعی خود را فرا می گیرند، به ویژه یاد می گیرند به تعقیب کدام شئ متحرک بپردازند.

می توانیم فرایند مشابهی را در انسان ها نیز مشاهده کنیم. نوزادان در هفته اول زندگی نمی توانند فعالانه اشیا را از طریق حرکتشان تعقیب کنند، ولی نسبت به افراد پاسخ های اجتماعی مستقیمی ابراز می کنند. آنها در شش ماهگی دلبستگی خود را به افرادی معدود و به ویژه به یک فرد خاص محدود می کنند. آنها عمدتا می خواهند این فرد، نزدیک آنها باشد.

  • تاثیرات جدایی

به نظر بالبي و رابرتسون(۱۹۸۲) تاثيرات جدايي معمولا به شكل زير ظاهر مي شود: اعتراض[۸]، که کودک گريه و زاري مي كنند و هيچ نوع مراقبت و جانشين را نمي پذيرد. بعد از آن کودک وارد نا اميدي[۹] می شود، یعنی ساكت غير فعال و گوشه گير مي شود و در ماتمي عميق فرو مي روند. بالاخره مرحله گسلش[۱۰] شروع می شود. کودک بشاش تر مي شود و ممكن است مراقبت پرستاران و ساير افراد را بپذيرد. ممكن است تصور كنيد كودك بهبود يافته اما همه چيز روبه راه نيست. هنگامي كه مادر بر مي گردد به نظر مي رسد كودك او را نمي شناسد.

 

  • اینزورث

ماری اینزورث پس از آنکه از آفریقا به آمریکا بازگشت، مطالعه روی ۲۳ کودک طبقه متوسط و مادرانشان را آغاز کرد. او بر اساس این مطالعه، الگوهای دلبستگی را تعریف کرد.

  • الگوهای دلبستگی

دلبستگي، تمايل كودك به نزديك افراد خاص ماندن و احساس امنيت بيشتر در حضور اين افراد است. دلبستگي را با روش مشاهده موقعيت نا آشنا كه شامل مجموعه رويدادهايي است كه طي آنها كودك به هنگام دور شدن مراقب اصلي(مادر) از اتاق و بازگشت او نشان مي دهد ارزيابي مي كنند.

 

دلبسته ايمن

در این الگوی دلبستگی، صرف نظر از اينكه به هنگام رفتن مادر كودك آشفته شود يا نه، هنگام بازگشت مادر به اتاق کودکان با او تعامل مي كنند. برخي از فاصله دور با نگاهي نشان مي دهند كه متوجه بازگشت مادر شده اند و همچنان مشغول بازي اند. برخي خواهان تماس بدني با مادر مي شوند. عده اي در سراسر جلسه ارزيابي فقط به مادر توجه دارند و هنگامي كه مادر از اتاق مي رود پريشاني شديدي نشان مي دهند.

دلبسته نا ايمن اجتنابي

کودکان به هنگام برگشت مادر از تعامل با او پرهيز مي كنند. بعضي مادر را به كلي نديده مي گيرند. برخي در جهت تعامل و هم در جهت اجتناب از تعامل واكنش نشان مي دهند. هنگام حضور مادر توجه كمي به او دارند و هنگامي كه مادر از اتاق بيرون مي رود غالبا پريشاني نشان نمي دهند يا اگر نشان دهند، هر غريبه اي همانند مادر مي تواند به آساني آنها را آرام كند.

دلبسته نا ايمن دوسوگرا

کودکان با این الگوی دلبستگی هنگام بازگشت مادر در برابر او به مقاومت دست مي زنند. در آن واحد هم در جستجوي برقراري جسماني با مادر هستند، هم از آن پرهيز مي كنند. ابتدا گريه مي كنند تا مادر آنها را بغل كنند اما پس از بغل شدن با عصبانيت پيچ و تاب مي خورند تا از اغوش مادر در بيايند.

  • واكنش هاي والدين در دلبستگي ها

دلبسته ايمن

مراقباني دارند كه با حساسيت به نياز آنان پاسخ مي دهند. در برابر گريه كودك به سرعت واكنش نشان مي دهند و وقتي او را بغل مي كنند رفتاري محبت آميز دارند. آنها پاسخ هاي خود را با نياز شير خواره وقف مي دهند.
دلبسته نا ايمن

مادران آنها طبق نياز با حالات خلقي خود و نه بر مبناي علايم دريافتي از كودك پاسخ مي دهند. به گريه كودك براي جلب توجه زماني پاسخ مي دهند كه خود مايل به در آغوش گرفتن او باشند و در مواقع ديگر گريه ها را ناديده مي گيرد.

عامل هاي تكوين رفتار دلبستگي

الف) پاسخدهي مراقب به كودك عامل اصلي

ب) خلق و خوي فطري كودك

ج) الگوهاي دلبستگي منعكس كننده تعامل بين خلق و خوي كودك و پاسخدهي والدين.

  • دلبستگي و رشد بعدي

كودكاني كه دلبسته ايمن شناخته شده بودند، در بزرگسالي به راحتي مي توانستند با ديگران صميمي شوند، از اينكه به ديگران وابسته باشند و ديگران به آنها وابسته باشند احساس نگراني نمي كنند و نگران نپذيرفتن آنها توسط ديگران نيستند. با پشتكار و اشتياق به حل مساله ها پرداخته و در برخورد با مشكلات به جاي گريه و يا عصباني شدن از بزرگسالان دور و بر خود كمك مي خواستند. آنها آمادگي بيشتري براي روبرو شدن با تجارب و روابط جديد دارند. آنها را افرادی شایسته، مهربان، گوشاده رو و دوست داشتنی تر از همتایان نا ایمن شان توصیف می کنند.

كودكاني كه دلبسته ناايمن شناخته شده بودند، در بزرگسالي با وجود تمايل به داشتن رابطه صميمي به سختي مي توانند به ديگران اعتماد كننديا به آنها متكي شوند و احساس مي كنند در صورت نزديكي صدمه مي بينند. عده اي احساس مي كنند ديگران تمايلي به صميمي شدن با آنها را ندارند. آنها بدون روابط صميمي ناراحتند اما معتقدند ديگران به اندازه اي كه آنها برايشان ارزش قايلند ارزش قايل نمي شوند.

دسته سوم بدون روابط صميمي هم راحتند، براي آنها استقلال بسيار مهم است، ترجيح مي دهند نه به ديگران وابسته باشند و نه ديگران به آنها وابسته شوند. آنها به سادگي دچار خشم و ناكامي مي شدند. به ندرت تقاضاي كمك مي كردند. رهنمودهاي بزرگسالان را يا ناديده مي گرفتند و يا قبول نمي كردند و خيلي زود از تلاش در جهت حل مسائله دست مي كشيدند. بزرگسالان دوری جو، خود را از طریق کار افراطی و رویاروییهای جنسی کوتاه انکار می کنند.

بزرگسالان مقاوم، سریعا ترس و خشم خود را ابراز می کنند و در مواقع نامناسب اطلاعاتی را در مورد خودشان فاش می سازند.

در هر دو گروه برای کاستن از تنش و اضطراب مقادیر زیادی الکل مصرف می کنند. تجربه نا خوشایند دلبستگی کودکی افراد را مستعد می سازد که نتیجه بگیرند سزاوار عشق نیستند یا نمی توانند به همسر صمیمی خود اعتماد کنند.

  • دیدگاه بالبی / اینزورث در مورد پرورش کودک

تکامل، علایم و حالاتی را در اختیار نوزادان گذاشته است که رشد سالم آنها را باعث می شود و بنابراین پاسخدهی به این علایم عاقلانه ترین کار است. ما به عنوان والدین باید از کشش طبیعی خود برای رفتن به سوی نوزادی که گریه می کند، واداشتن او به لبخند، صحبت کردن با او به هنگام غان و غون کردن و غیره پیروی کنیم. نوزادان به طور زیستی، با توجه به تجربه های مورد نیازشان، مارا به سوی خود می خوانند و هدایت می کنند و زمانی که ما نشانه های آنان را دنبال می کنیم، روابط ما با آنها شادمانه تر گسترش خواهد یافت.

در صورتی که لازم باشد کودک را از خانه خود جدا کنید باید به مرحله دلبستگی کودک توجه کنید. عاقلانه ترین کار این است که نوزاد را در ماه های اول تولد قبل از ایجاد دلبستگی به شخص خاص جابجا کنید. جدايي هاي بين ۶ ماهگي تا ۳، ۴ سالگي دردناكتر است.

بالبی و اینزورث می پرسند آیا سپردن کودک به مهدکودک در اوایل زندگی، مانع شکل گیری پیوند او با والدین نمی شود؟ در چند سال اول زندگی، جدایی روزانه از والدین، چه تاثیرات عاطفی بر کودک برجای می گذارد؟

منبع: خلاصه ای از نظریه های رشد کرین و روان شناسی رشد لورا برک

پیمان دوستی

۱۸ فروردین ۱۳۹۴

[۱]. John Bowlby

[۲]. Social smile

[۳]. Babbling

[۴]. Grasp reflex

[۵]. Moro reflex

[۶]. Separation anxiety

[۷]. Working model

[۸]. Protest

[۹]. Despair

[۱۰]. Deatachment