دکتر پیمان دوستی

نظریه تکاملی شخصیت دیوید باس

چارلز داروین(۱۸۵۹) نظریه تکامل نوین را پایه ریزی کرد. خدمت عمده داروین توضیحی بود در مورد اینکه چگونه تکامل از طریق انتخاب(طبیعی و جنسی) و تصادف عمل می کند. تصادف عمدتا از طریق جهش ژنتیکی روی می دهد. ما در این فصل بر انتخاب سه نوع مختلف تمرکز خواهیم کرد.

برای اینکه انتخاب طبیعی و جنسی را درک کنیم، ابتدا مفهوم مشابهی را بررسی می کنیم. انتخاب مصنوعی(نام دیگر تخم کشی)، زمانی روی می دهد که انسان ها، صفات مطلوب خاصی را در گونه تخم کشی انتخاب کنند. انتخاب طبیعی صرفا شکل کلی تر انتخاب مصنوعی است که به موجب آن، طبیعت صفات را انتخاب می کند. انتخاب طبیعی زمانی روی می دهد که صفات در یک گونه طی مدت زمان طولانی، رایج تر یا کمتر رایج می شوند، زیرا به قابلیت بقای بیشتر منجر می شوند یا نمی شوند.

اما بدانید که این راهبردها ناهشیار(کور) هستند. صفات صرفا به دلیل اینکه به قابلیت بقای بیشتر می انجامند، انتخاب می شوند و بنابراین فرزندان بیشتری که این صفات را دارند زنده می مانند و تولید مثل می کنند. نبوغ داروین این بود که برای اولین بار تشخیص داد این فرایندی است که تکامل تمام موجودات زنده را هدایت می کند.

داروین می دانست که صفات خاصی وجود دارند که با انتخاب طبیعی مغایر هستند، زیرا به طور مستقیم احتمال بقا را کمتر می کردند. چنین ویژگی هایی که بقا را دشوارتر می کنند، به دلیل انتخاب جنسی وجود دارند. انتخاب جنسی زمانی عمل می کند که اعضای جنس مخالف، صفات خاصی را جذاب تر از صفات دیگر بدانند و به این وسیله بچه هایی با این صفات را تولید کنند. نکته مهم این است که این ویژگی ها باید شاخص های برازندگی باشند که به راحتی نمی توانند جعل شوند. برای مثال در مورد طاووس، فقط نرهایی که پرهای زینتی سالم تر و درخشان تر دارند برای طاووس های ماده جذاب هستند و هیچ طاووس نری نمی تواند وانمود کند که پرهای زینتی درخشان دارد.

در حقیقت این صفات عوامل بازدارنده ای هستند که فقط اعضای قوی و سالم می توانند از آنها برخوردار باشند. طاووس های ماده به وسیله جفت گیری با این طاووس های نر، به صورت ناهشیار بچه های قوی تر و سالم تر تولید می کنند. در انسان ها، نیرومندی، زیبایی جسمانی، سلطه، هوش و مقام ویژگی هایی هستند که خیلی ها آنها را جذاب می دانند و بنابراین به صورت جنسی انتخاب می شوند.

فرایند تکاملی(انتخاب طبیعی و جنسی و تصادف) به سه پیامد مجزای ۱) سازگاری ها، ۲) پیامدهای جانبی و ۳) نوفه، منجر می شود. سازگاری ها راهبردهای تکامل یافته ای هستند که مسایل مهم بقا و یا تولید مثل را حل می کنند. سازگاری ها اغلب حاصل انتخاب طبیعی یا جنسی هستند و باید مبنای ژنتیکی یا ارثی داشته باشند. برای مثال، غدد عرق سازگاری هستند، زیرا مسئله تنظیم دما را حل می کنند. ترجیحات مزه، جذابیت جنسی، هوش و خلاقیت نیز سازگاری هستند.

پیامدهای جانبی صفاتی هستند که در نتیجه سازگاری ها اتفاق می افتند، ولی بخشی از طرح کارکردی نیستند. توانایی علمی یا مهارت رانندگی، هریک پیامد جانبی سازگاری است. بدیهی است که ما برای انجام دادن کارهای علمی یا رانندگی تکامل نیافته ایم، بلکه یکی از پیامدهای جانبی تکامل هوش انسان، قابلیت فکر کردن به صورت علمی است. همچنین بازتاب های سریع، هماهنگی دست-چشم، و کنترل حرکتی به ما امکان می دهد مهارت های تکامل یافته مثل رانندگی را انجام دهیم.

نوفه که به تاصیرات تصادفی نیز معروف است، زمانی روی می دهد که تکامل، تغییرات تصادفی در طراحی ایجاد کند که تاثیری بر کارکرد ندارند. نوفه به طور تصادفی ایجاد می شود و انتخاب نمی شود. نمونه ای از نوفه، شکل ناف است، یعنی خواه تو رفته باشد، یا بیرون آمده، به خودی خود پیامد جانبی سازگاری یعنی بند ناف است.

  • اصول روان شناسی تکاملی

چارلز داروین و هربرت اسپنسر اولین متفکرانی بودند که از دیدگاه تکاملی فکر و رفتار روان شناختی طرفداری کردند. داروین(۱۸۵۹) نوشت: در آینده این دیدگاه که فرایندهای ذهنی به صورت تدریجی تکامل یافته اند، به صورت گسترده تری پذیرفته خواهد شد. ویلیام جیمز به این دیدگاه اتکا کرد و اظهار داشت که روان شناسب باید به جای بخش های ذهن بر کارکرد آن تمرکز کند.

ویلسون از ادغام علوم زیست شناسی و اجتماعی دفاع کرد و جنبش خود را زیست شناسی اجتماعی نامید. اصطلاح روان شناسی تکاملی در سال ۱۹۷۳ توسط مایکل جیسلین وضع شد و سپس توسط جان توبای انسان شناس و لداکاسمیدس روان شناس در اوایل دهه ۱۹۹۰ عمومیت یافت. اصطلاح روان شناسی تکاملی را می توان به صورت مطالعه علمی فکر و رفتار انسان از دیدگاه تکاملی تعریف کرد که بر چهار سوال مهم تمرکز دارد:

  • چرا ذهن انسان به این صورتی که هست طراحی شده و چگونه به شکل کنونی خود در آمده است.
  • چگونه ذهن انسان طراحی شده است، یعنی اجزا و ساختار کنونی آن چیست؟
  • اجزای ذهن چه وظیفه ای دارند و برای انجام دادن چه کاری طراحی شده اند؟
  • چگونه این ذهن تکامل یافته و محیط کنونی، برای شکل دادن رفتار انسان تعامل می کنند؟
  • نظریه تکاملی شخصیت

از ابتدا تا آخر قرن بیستم، نظریه پردازان شخصیت به سمت نظریه های کوچک تر و مشخص تری گرایش یافتند که بر جنبه های واحدی از شخصیت تمرکز می کنند. نظریه تکامل فرض می کند که منشا واقعی صفات، به دوران نیاکانی بر می گردد. منشا واقعی شخصیت تکامل است، بدین معنی که شخصیت توسط تعامل بین محیط همواره متغیر و بدن و ذهن متغیر ایجاد می شود. نظریه تکامل یکی از معدود نظریه های جدید شخصیت است که سعی دارد بار دیگر دیدگاه بزرگ شخصیت انسان را توضیح دهد. تکامل با این فرض شروع می شود که اعضای هر گونه ای با یکدیگر تفاوت دارند.

طبیعت و تربیت شخصیت

شخصیت کلا به تفاوت های با ثبات و منحصر به فرد بین افراد در نحوه ای که فکر و رفتار می کنند مربوط می شود. حالت ها و فرایندهای درونی، از سیستم های زیستی و فیزیولوژیکی گرفته تا صفات شخصیت، از درون داد ناشی از محیط اتفاق می افتند. هیچ یک نمی تواند بدون دیگری عمل کند، هرچند تاریخ روان شناسی عمدتا تاریخ طبیعت در برابر تربیت است.

در یک سو چیزی که باس خطای موقعیت کارکردی نامید وجود دارد  یا گرایش به فرض کردن اینکه محیط به تنهایی می تواند رفتار را بدون مکانیزم درونی با ثبات، ایجاد کند. بدون وجود مکانیزم های درونی هیچ رفتاری نمی تواند وجود داشته باشد. در سوی دیگر، چیزی که روان شناسان اجتماعی خطای اسناد اساسی نامیده اند وجود دارد که گرایش ما را به نادیده گرفتن نیروهای موقعیتی و محیطی هنگام توجیه کردن رفتار دیگران و به جای آن تمرکز بر صفات درونی توصیف می کند. در واقع، هریک از این دیدگاه ها به تنهایی ناقص است. مکانیزم های تکامل یافته نمونه های خوبی از تعامل طبیعت و تربیت هستند، زیرا آنها فقط در پاسخ به محیط و درون داد ناشی از آن وجود دارند.

تکامل در مجموع به طور ذاتی، تعامل بین زیست شناسی و محیط است(طبیعت و تربیت). یکی از فرش های اساسی نظریه تکامل شخصیت این است که ویژگی های انطباقی، آمادگی ها یا صفات پایدار و منحصر به فرد رفتار کردن به شیوه های خاص در موقعیت های خاص را شامل می شوند، که به عبارت دیگر، صفات شخصیت هستند.

مسائل انطباقی و راه حل های (مکانیزم های) آنها

از زمان داروین معلوم شده بود که تمام موجودات زنده با دو مسئله انطباق و سازگاری، یعنی بقا(غذا، خطر، شکار و …) و تولید مثل روبرو شده اند. هر موجود زنده ای برای اینکه زنده بماند مجبور است آنچه را که او نیروهای خصمانه طبیعت نامید، حل و فصل کند که بیماری، انگل ها، کمبودهای غذا، آب و هوای ناملایم، شکارگرها و مخاطرات طبیعی دیگر را شامل می شود.

افرادی که این مسایل را از همه موثرتر و کارآمدتر حل می کنند، به احتمال بیشتری زنده می مانند و زنده ماندن شرط لازم برای تولید مثل است. فرایند تکامل به وسیله انتخاب طبیعی، راه حل هایی را برای این دو مسئله اساسی زندگی پیدا کرده است و آنها مکانیزم ها نامیده می شوند. به بیان دقیق تر، مکانیزم ها:

  • در زمینه های انطباقی مختلف بر طبق اصول عمل می کنند
  • ده ها، صدها یا هزاران مورد هستند
  • راه حل های پیچیده به مسایل انتطباقی مثل بقا و تولید مثل هستند.

هر مکانیزم به طور اختصاصی روی مسئله ای که حل می کند و نه مسایل دیگر، کار می کند. برای مثال غدد عرق برای تنظیم دمان بوده و برای بیماری زخم معده کاری انجام نمی دهد. مکانیزم های روان شناختی به وسیله تبدیل درون داد به اعمال یا قواعد تصمیم گیری عمل می کنند که به حل کردن این مسایل انطابقی کمک می نمایند.

دو طبقه مکانیزم اصلی جسمانی و روان شناختی وجود دارد. مکانیزم های جسمانی، اندام ها و دستگاه های فیزیولوژیکی هستند که برای حل کردن مسایل بقا تکامل یافته اند، درحالی که مکانیزم های روان شناختی، سیستم های درونی و خاص شناختی، انگیزشی و شخصیت هستند که مسایل مخصوص بقا و تولید مثل را حل می کنند.

شماری از گونه ها در مکانیزم های آناتومیک و فیزیولوژیکی سهیم هستند، در حالی که مکانیزم های روان شناختی اغلب برای گونه، اختصاصی ترند. در واقع مهم ترین خدمت روان شناسی تکاملی به نظریه تکامل، معرفی و گسترش مکانیزم های روان شناختی است.

حیوانات گونه مختلف، سیستم های حسی مشابهی را تکامل بخشیده اند. در اغلب مهره داران، و به ویژه پستانداران، این سیستم ها شکل چشم ها، گوش ها، بینی، پوست و زبان را به خود می گیرد. حواس از این نظر انطباقی هستند که انواع مختلف اطلاعات را از دنیای بیرون دریافت می کنند و به ارگانیزم امکان می دهند به طور مناسب پاسخ بدهند. مکانیزم های حسی بین گونه حیوانات تفاوت دارند.

نمونه ای از مسئله تولید مثل، رقابت همجنس است که از این واقعیت ناشی می شود که افراد باید برای دسترسی به تولید مثل با جنس مخالف، با اعضای همجنس رقابت کنند. بنابراین به گفته باس، بهترین اعضای جنس خود فرد، به اعضای مطلوب جنس مخالف دسترسی پیدا می کنند.

افرادی که به طرز موفقیت آمیزی با اعضای همجنس گونه خود رقابت می کنند، اعضای مسلط گروه هستند و بنابراین، به طور کلی در تعدادی از مسائل خاص، مانند اکتساب منابع، غلبه کردن بر سلسله مراتب های اجتماعی، تشکیل دادن اتحادهای موفقیت آمیز و جلب کردن موفقیت آمیز جفت، بالقوه موفق هستند.

مکانیزم های روان شناختی، پیامدها، تاکتیک ها و اعمال مرتبط با آنها را دارند. وظیفه اصلی مدل تکاملی شخصیت، توصیف کردن، مطالعه کردن و توضیح دادن این مکانیزم های روان شناختی با دوام است.

مکانیزم های تکامل یافته

مکانیزم های روان شناختی، فرایندهای دروتی هستند که به حل کردن مسایل بقا و یا تولید مثل کمک می کنند. مکانیزم های روان شناختی مربوط به شخصیت را می توان در سه طبقه دسته بندی کرد:

  • هدف ها/ سایق ها/ انگیزه ها
  • هیجانات
  • صفات شخصیت

ما عمدتا بر صفات شخصیت به عنوان مکانیزم های تکامل یافته تمرکز خواهیم کرد. اما خواهیم دید که هدف ها، انگیزه ها و هیجانات ارتباط نزدیگی با شخصیت دارند. در واقع اغلب نظریه های شخصیت پیرامون انگیزش و سایق تمرکز یافته اند.

انگیزش و هیجان به عنوان مکانیزم های تکامل یافته

دو هدف و انگیزه که به عنوان مکانیزم های تکامل یافته عمل می کنند، قدرت و صمیمیت هستند. این سایق ها چند شکل به خود می گیرند؛ به طوری که قدرت، شکل پرخاشگری، سلطه گری، پیشرفت، مقام و صمیمیت شکل عشق، محبت و دلبستگی به خود می گیرد. روان شناسی تکاملی به این سایق ها با عنوان سازگاری ها اشاره می کند، زیرا آنها به طور مستقیم بر سلامت و بهزیستی فرد تاثیر می گذارند.

آنها به طور مستقیم فرد را نسبت به موقعیت هایی که برای بهزیستی او زیان آور یا مفید هستند، هشیار می کنند. اگر رویدادی برای بهزیستی فرد زیان آور باشد، نوعی هیجان منفی تجربه می شود. همچنین اگر رویدادی اتفاق افتد که برای بهزیستی فرد مفید باشد، نوعی هیجان مثبت روی می دهد.

انگیزش و هیجان به طور مستقیم با صفات شخصیت پایدار ارتباط دارند. اگر کسی به طور منظم برای موفق و برنده شدن در مسابقات برانگیخته شده باشد و به دنبال مقام باشد، در این صورت آن فرد را سلطه طلب یا قدرت گرا می خوانیم. انگیزش بخشی از شخصیت است.

صفات شخصیت به عنوان مکانیزم های تکامل یافته

باس(۱۹۹۱) با این فرض شروع می کند که انگیزش، هیجان و شخصیت انطباقی هستند، زیرا مسایل بقا و تولید مثل را حل می کنند. او معتقد است که پنج بعد اصلی شخصیت را می توان به عنوان راهی برای خلاصه کردن چشم انداز اجتماعی در نظر گرفت؛ یعنی آنها توانایی ما را در حل کردن مسایل بقا و تولید مثل، به دیگران علامت می دهند.

باس تفاوت های فردی و شخصیت را به عنوان راهبردهایی برای حل کردن مسایل انطباقی برداشت می کند. از آن مهم تر، حساس بودن به این تفاوت ها در شخصیت و آگاه بودن از آنها، مزایای تولید مثل را به درک کننده می بخشد. اگر شما بدانید چه کسی یاری گر و یا سلطه گر است، نسبت به کسانی که از اینگونه صفات آگاه نیستند، برتر هستید.

باس اصولا از پنج بعد شخصیت یکسانی طرفداری می کند، اما واژگان او قدری متفاوت است. از این گذشته، نظر او این است که این آمادگی های رفتاری اهمیت انطباقی دارند:

  • شادخویی/ برون گرایی/ تسلط
  • خوشایندی/ خصومت
  • وظیفه شناسی
  • استواری هیجانی(مخالف روان رنجوری)
  • گشودی/ نیروی عقلانی

شادخویی، آمادگی تجربه کردن حالت های هیجانی مثبت و درگیر شدن با محیط و معاشرتی بودن و اعتماد به نفس را شامل می شود. آدم شاد خو کسی است که برای موفق شدن برانگیخته می شود و اغلب گرایش دارد بر دیگران مسلط باشد و آنها را هدایت کند. شادخویی تقریبا با برون گرایی مترادف است. به زبان تکامل، شادخویی تمایل شدید به سلسله مراتب را شامل می شود؛ یعنی نحوه ای که افراد مستقیم تصمیم می گیرند چه کسی سلطه گر و چه کسی سلطه پذیر باشد. غلبه کردن از طریق کشمکش های رقابت و قدرت اتفاق می افتد، که در خیلی از حیوانات نیز چنین است. شادخویی با گرایش به مخاطره جویی و تجربه کردن هیجانات مثبت و شروع و حفظ کردن روابط دوستی و روابط دیگر نیز مشخص می شود. افرادی که از نظر شادخویی بالا هستند، برانگیخته و جاه طلب نیز هستند.

بعد دوم شخصیت، خوشایندی/ خصومت، با تمایل و توانایی فرد به همکاری و کمک کردن از یک سو یا متخاصم و پرخاشگر بودن از سوی دیگر مشخص می شود. برخی افراد صمیمی، یاری گر، و گروه گرا هستند، درحالی که دیگران بیشتر خودخواه بوده و به دیگران دشمنی می ورزند. افراد خوشایند احتمالا گرایش دارند تعارض گروهی را برطرف کنند و بین افراد اتحاد برقرار کنند. افراد خوشایند انسجام گروه را تقویت می کنند و گرایش دارند از هنجارهای گروهی پیروی کنند. آنها با دیگران کنار می آیند. خلاصه اینکه، خوشایندی تمایل فرد را به همکاری مشخص می کند.

سومین سیستم شخصیت انطباقی، بر مبنای پاسخ به خطر و تهدید استوار است. در انسان ها و حیوانات، این شکل اضطراب به صورت حالت هیجانی و استواری هیجانی/ روان رنجور خویی به صورت صفت سرشتی به خود می گیرد. گوش به زنگی یا حساسیت نسبت به آسیب و تهدید، کاملا ضروری و انطباقی است. استواری هیجانی مربوط می شود به اینکه آیا فرد می تواند به استرس رسیدگی کند یا خیر. برخی افراد تحت شرایط استرس آرامند، درحالی که دیگران بیشتر مواقع تند مزاج هستند. ترس و اضطراب، هیجانات انطباقی هستند. داشتن درجاتی از ترسناکی انطباقی است و افراد دارای این ویژگی به احتمال بیشتری زنده می مانند، تولید مثل می کنند.

چهارم اینکه، توامایی و تعهد فرد به کار، ویژگی اصلی وظیفه شناسی است. افراد وظیفه شناس، مراقب و جزئیات گرا، به علاوه متمرکز و قابل اطمینان هستند. افراد کمتر وظیفه شناس، کمتر قابل اطمینان هستند و تمرکز ندارند.

سرانجام اینکه، راهبرد تکامل یافته گشودگی، گرایش فرد را به نوآوری و توانایی حل کردن مسایل شامل می شود. گشودگی، مطابقت نزدیکی با نیروی عقلانی و هوش دارد؛ ولی تمایل به امتحان کردن چیزهای تازه و گرایش به داشتن تجربیات تازه به جای چسبیدن به روال عادی را نیز شامل می شود. این افراد کاوشگر هستند و درجایی که دیگران تردید دارند، پیش تاز هستند. در دوران نیاکانی این تمایل برای یافتن غذا یا گیاهان ابراز شده است اما این روزها ممکن است در هنرمندان و دانشمندان ابراز شود.

باس(۱۹۹۱) معتقد است که از این پنج بعد شخصیت، شادخویی/ تسلط، خوشایندی و وظیفه شناسی مهم ترین صفات هستند، زیرا به طور مستقیم پاسخ هایی را به تعداد زیادی از سوالات انطباقی فراهم می آورند. برای مثال:

  • چه کسی در سلسله مراتب اجتماعی بالا یا پایین است؟
  • چه کسی منابعی را که من نیاز دارم در اختیار دارد؟
  • با چه کسی باید ازدواج کنم؟
  • چه کسی ممکن است به من صدمه بزند یا راز مرا فاش کند؟
  • چه کسی عضو خوبی برای گروه من خواهد بود؟
  • به هنگام نیاز به چه کسی می توانم اعتماد و اطمینان کنم؟

تفاوت های شخصیت با تامین پاسخ هایی به این سوالات برای فرد و برای دیگران، مسایل انطباقی را حل می کنند. از این نظر آنها شاخص های برازندگی(شبیه پرهای زینتی طاووس) هستند.

منشا تفاوت های فردی

باس و همکار او هیدی گریلینگ چهار منبع مجزای تفاوت های فردی را مطرح کردند. در اصل این منابع تفاوت؛ به طبیعت و تربیت می رسند.

الف) منابع محیطی تفاوت های فردی انطباقی

  • درجه بندی تجربه اولیه
  • فراخوانی موقعیت بادوام
  • تخصصی کردن جایگاه راهبردی

ب) منابع ارثی تفاوت های فردی انطباقی

۱- ارزیابی انطباقی ویژگی های ارثی خویشتن

۲- راهبردهای انطباقی وابسته به فراوانی

۳- راهبردهای ارثی وابسته به شرایط مداوم

ج) منابع غیر انطباقی تفاوت های فردی

۱- تغییرات ژنتیکی خنثی

۲-پیامدهای جانبی تنوع انطباقی تصادفی

د) منابع ناسازگارانه تفاوت های فردی

۱-نقایص ژنتیکی

۲-توهین ها/ آسیب محیطی

منابع محیطی

یکی از منابع محیطی تفاوت های شخصیت، چیزی است که باس آن را درجه بندی اولیه نامید که منظور او این است که تجربیات کودکی احتمال برخی راهبردهای رفتاری را از راهبردهای دیگر بیشتر می کند. نمونه ای از این درجه بندی این است که اگر افراد بدون حضور پدر، بزرگ می شدند، به احتمال بیشتری در سن پایین از لحاظ جنسی فعال می شدند و در نوجوانی و بزرگ سالی، همسران بیشتری داشتند.

نونه دیگری از درجه بندی اولیه راهبردهای انطباقی، سبک دلبستگی است. دلبستگی بین مراقبت کننده و کودک اصولا انطباقی است. بچه بدون این دلبستگی در چند هفته اول عمر زنده نمی ماند و احتمالا روابط مشابهی را در بزرگ سالی برقرار خواهد کرد.

دومین منشا محیط که موجب تفاوت های فردی می شود، تخصصی کردن جایگاه متناوب است، بدین معنی که افراد مختلف آنچه آنها را از دیگران برجسته می کند می یابند تا توجه والدین یا همسر بالقوه را جلب کنند. یک نمونه از تخصصی کردن جایگاه در ترتیب تولد دیده می شود. کودکان در ترتیب تولد مختلف، به سمت شخصیت ها، تمایلات و فعالیت های متفاوتی گرایش دارند، زیرا این تنها راه برای جلب توجه والدین آنهاست.

منابع ارثی/ ژنتیکی

توارث پذیری درجه ای است که یک صفت تحت تاثیر ژنتیک قرار دارد. تیپ بدن، ریخت صورت، و درجه جذابیت جسمانی به عنوان منابع ارثی تفاوت های فردی عمل می کنند. یعنی، مردان عضلانی یا مردانی که ظاهر مردانه و سلطه گر دارند، بیشتر توجه زنان را جلب خواهد کرد.

منابع غیر انطباقی

برخی از منابع تفاوت های فردی، به نفع زنده ماندن یا موفقیت در تولید مثل نیستند و از این رو، با عنوان غیر انطباقی طبقه بندی شده اند. رایج ترین منبع غیر انطباقی تفاوت های فردی، تغییرات ژنتیکی خنثی است که اغلب شکل جهش های ژنتیکی به خود می گیرند. آنها ممکن است به طور نامحدودی در مخزن ژن باقی بمانند تا اینکه فشارهای انتخاب طبیعی یا جنسی آنها را حذف کنند.

منابع ناسازگارانه

صفات ناسازگارانه آنهایی هسند که به طور فعال به شانس زنده ماندن یا افزایش جذابیت جنسی فرد صدمه می زندد. این صفات می توانند از منابع ژنتیکی یا محیطی ناشی شوند. یک منبع ژنتیکی نقص ژنتیکی است، اما در این مورد، جهش برای فرد زیان آور است. منبع محیطی در آسیب محیطی دیده می شود، مانند صدمه مغزی یا نخاعی که می تواند به تفاوت های فردی ناسازگارانه نیز منجر شود.

  • نظریه های تکاملی شخصیت نوباسی

دیوید باس اولین کسی بود که نظریه تکاملی شخصیت کاملی را ارائه داد. مک دونالد(۱۹۹۵) نظریه باس را با دو خدمت عمده گسترش داد. اول اینکه او شخصیت را به صورت نزدیک تری به سیستم های انگیزش و هیجانی تکامل پیوند داد و دوم اینکه او معتقد بود دامنه تغییر شخصیت که ما در ابعاد اصلی شخصیت می بینیم، راهبردهای ماندنی برای به حداکثر رساندن برازندگی هستند.

مک دونالد نیز مانند باس، ابعاد شخصیت را به راهبردهای تکامل یافته برای حل کردن مسایل انطباقی ربط داد. این راهبردهای رفتاری، به انگیزش نزدیک شدن به موقعیت ها یا اجتناب از آنها یا به سیستم هیجانی عاطفه مثبت و منفی ربط دارند. اما مک دونالد فقط چهار بعد ۱) تسلط، ۲) وظیفه شناسی، ۳) مهرورزی و ۴) روان رنجور خویی را از شخصیت داشت.

مک دونالد معتقد بود که تولید کردن افرادی که در یک پیوستار، از نظر پاسخ های شان به مسایل مهم تفاوت دارند، برای گونه انطباقی است، زیرا محیط های متغیر به پاسخ های متفاوت نیاز دارند. منظور مک دونالد از راهبردهای متناوب ماندنی برای به حداکثر رساندن برازندگی همین است. برای مثال در محیط های نسبتا امن، اضطراب و گوش به زنگی به اندازه محیط های نسبتا خطرناک، انطباقی نیستند. در واقع در عالم حیوانات، این گونه تغییرات انطباقی را در محیط های متغیر مشاهده می کنیم.

نتل(۲۰۰۶) نیز اخیرا نظریه های تکامل شخصیت را گسترش داد و اظهار داشت که استدلال توبای و کاسمیدس(۱۹۹۰) مبنی بر اینکه شخصیت نمی تواند انطباق باشد، از این موضوع غافل شد که چگونه تغییر و تغییر پذیری محیط در نهایت تفاوت های فردی در رفتار را در گونه ای خاص انتخاب خواهد کرد.

علاوه بر این، نتل(۲۰۰۶) فرض کرد که هر یک از ابعاد پنج بعد شخصیت در طول دوره های نیاکانی تکامل، منافع و زیان هایی برای برازندگی داشته است. برای مثال، منافع برون گرا بودن عبارتند از موفق تر بودن در جفت گیری، برقراری اتحاد اجتماعی و کاوش محیط، در حالی که زیان های تکاملی برون گرایی عبارتند از مخاطره جویی جسمانی بیشتر و داشتن خانواده ای با ثبات کمتر(عشق بازی های بیشتر). منافع تجربه پذیر بودن، خلاقیت بیشتر و زیان های آن داشتن عقاید غیر عادی بیشتر و احتمالا حتی مبتلا شدن به روان پریشی است. سطوح بالای وظیفه شناسی این فایده را دارد که باعث می شود فرد به جزئیات مراقبت جسمانی از خود بیشتر توجه کند و از این رو می تواند به عمر طولانی تر و سالم تر بیانجامد، اما خطر منجر شدن به رفتار انعطاف ناپذیر و وسواسی را نیز افزایش می دهد.

  • انتقاد از نظریه تکاملی شخصیت

ابطال نظریه تکامل در کل به مفهوم واقعی کلمه دشوار است و آزمون پذیر نیست. در رابطه با اینکه نظریه تکامل شخصیت چگونه دانش شناخته شده را سازمان می دهد، ما این نظریه را کاملا بالا ارزیابی می کنیم. با این حال، ما این نظریه را از لحاظ رهنودی برای کارورزان، نسبتا پایین ارزیابی می کنیم. نظریه تکاملی شخصیت از نظر همسانی درونی، متوسط ارزیابی می شود. این نظریه از نظر ملاک ایجاز، بالا ارزیابی می شود.

  • برداشت از انسان

به سختی می توان گفت که نظریه تکامل به کدام سمت مجادله خوش بینی-بدبینی گرایش دارد. این نظریه عمدتا توصیفی است. نظریه تکامل دیدگاه پیچیده ای در مورد سوال جبرگرایی در برابر اراده آزاد دارد. از نظر منتقدان، فرض رایج نظریه تکامل کاملا جبرگرایانه است، زیرا رفتار را بر حسب گذشته تکامل یافته و تاثیر ژنتیکی توضیح می دهد. در رابطه با سوال علیت در برابر غایتمندی روشن است که نظریه تکامل قویا به سمت علیت این معادله گرایش دارد.

نظریه تکامل از تاثیرات ناهشیار بر افکار، رفتار و شخصیت بیشتر از تاثیرات هشیار جانبداری می کند. نظریه تکامل در مورد سوال علت های زیستی در برابر محیطی شخصیت، موضع متعادلی دارد. این نظریه در مورد سوال بی نظیری فرد در مقایسه با ویژگی های مشترک کلی بین تمام افراد نیز موضع متعادلی دارد.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۶

نظریه عاملی زیستی هانس آیزنک

آیزنک نظریه عاملی خیلی شبیه به نظریه مک کری و کاستا به وجود آورد، ولی او اصولا طبقه بندی خود را بر مبنای تحلیل عاملی و زیست شناسی استوار کرد و به جای پنج بعد شخصیت، فقط سه بعد ۱) برون گرایی/درون گرایی، ۲) روان رنجورخویی/استواری و ۳) روان پریش خویی/فراخود را به دست آورد. نکته اصلی برای آیزنک این بود که تفاوت های فردی در شخصیت افراد جنبه زیستی و نه صرفا روان شناختی شخصیت است.   شواهد برای مبنای زیستی شخصیت از چند منبع مختلف به دست می آید.

اول اینکه خلق و خو گرایش زیستی به رفتار کردن به شیوه های خاص از همان اویل کودکی است. محیط پیش از تولد ممکن است نقش مهمی در شکل دادن به شخصیت ایفا کند. در واقع، مقدار استرسی که مادر در طول حاملگی تجربه می کند ممکن است پاسخ استرس کودک را تغییر دهد.

دوم اینکه، روان شناسان برای اینکه بدانند چگونه وراثت بر رفتار و شخصیت تاثیر می گذارد، به علم وراثت رفتاری یا مطالعه علمی نقش وراثت در رفتار روی می آورند. میزانی که یک ویژگی تحت تاثیر وراثت قرار داد؛ به توارث پذیری معروف است. پژوهشگران برای مطالعه توارث پذیری، از تحقیقات دوقلویی، فرزندخواندگی و تحقیقات تعامل ژن-محیط استفاده می کنند. روش دوم در مطالعه وراثت، پژوهش تعامل ژن-محیط است که به پژوهشگران امکان می دهد ارزیابی کنند که چگونه تفاوت های ژنتیکی با محیط تعامل می کنند تا رفتار خاصی را در برخی افراد، اما نه در همه افراد ایجاد کنند.

سوم اینکه، جنبه های زیستی شخصیت با استفاده از فنون تصویربرداری از مغز ارزیابی می شوند که دو نوع بسیار رایج آن برق نگاری مغزی(EEG) و تصویربرداری طنین مغناطیسی کارکردی(fMRI) هستند. برق نگاری مغزی در نشان دادن زمانی که فعالیت مغزی روی می دهد، از فنون دیگر تصویربرداری از مغز، برتر است، اما نشان دادن محلی که فعالیت روی می دهد خیلی دقیق نیست. تصاویر به دست آمده از MRI کارکردی با ردیابی مصرف اکسیژن خون در بافت مغز، به ما می گوید که هنگام تکالیف خاص، فعالیت در کدام محل مغز روی می دهد.

  • نظریه عاملی آیزنک

نظریه شخصیت هانس آیزنک مولفه های روان سنجی و زیستی نیرومندی دارد. آیزنک چهار ملاک را برای مشخص کردن یک عامل ذکر کرد.

اول اینکه، برای وجود یک عامل باید شواهد روان سنجی ثابت شوند. لازمه این ملاک این است که عامل باید پایا و تکرار پذیر باشد.

ملاک دوم این است که عامل باید از توارث پذیری برخوردار بوده و با مدل ژنتیکی ثابت شده ای متناسب باشد. این ملاک ویژگی های آموخته شده مانند توانایی تقلید صداهای افراد مشهور یا عقاید سیاسی را حذف می کند.

سوم اینکه عامل باید از دیدگاه نظری معنی داشته باشد. آیزنک از روش قیاسی تحقیق استفاده کرد؛ به این صورت که با نظریه شروع کرد و بعد داده هایی را گرد آوری نمود که از لحاظ منطقی با آن نظریه هماهنگ بودند.

آخرین ملاک برای وجود یک عامل، این است که باید از ارتباط اجتماعی برخوردار باشد، یعنی باید ثابت شده باشد که عوامل به دست آمده به صورت ریاضی، با متغیرهای اجتماعی مربوط، مانند اعتیاد به دارو، آمادگی برای صدمات غیر عمدی، عملکرد برجسته در ورزش ها، رفتار روان پریش، تبهکاری و … رابطه دارد.

سلسله مراتب سازمان رفتار

آیزنک(۱۹۴۷/۱۹۹۴) یک سلسله مراتب چهار سطحی سازمان رفتار را مشخص کرد. اعمال یا شناخت های خاص در پایین ترین سطح هستند، یعنی رفتارها یا افکار فرد که ممکن است مخصوص او باشند یا نباشند. اعمال یا شناخت های عادی در سطح دوم هستند، یعنی پاسخ هایی که تحت شرایط مشابه، تکرار می شوند. پاسخ های عادی برخلاف پاسخ های خاص، باید پایدار و باثبات باشند.

چندین پاسخ عادی مرتبط، صفت را تشکیل می دهند که سطح سوم رفتار است. آیزنک صفات را به صورت آمادگی های شخصیت نیمه پایدار مهم تعریف کرد. گرچه می توان صفات را به صورت شهودی تشخیص داد، اما نظریه های صفت و عاملی بر مبنای رویکرد منظم، یعنی تحلیل عاملی استوار هستند. رفتارها در سطح صفت، از طریق تحلیل عاملی پاسخ های سطح عادت به دست می آیند، درست به همان صورتی که پاسخ های عادتی به صورت ریاضی از طریق تحلیل عاملی پاسخ های خاص استخراج می شوند. بنابراین، صفات«برحسب همبستگی معنی دار بین رفتارهای عادتی مختلف تعریف می شوند».

اغلب ۳۵ صفت عمقی بهنجار و نابهنجار کتل در این سطح سوم سازمان دهی قرار دارند. آیزنک بر سطح چهارم، سطح تیپ ها یا عوامل برتر تمرکز کرد. یک صفت از چند صفت مرتبط باهم تشکیل شده است. برای مثال، استقامت ممکن است با حقارت؛ سازگاری هیجانی ضعیف، کم رویی اجتماعی و چند صفت دیگر ارتباط داشته باشد، به طوری که کل این مجموعه، تیپ درون گرا را تشکیل دهند. هریک از چهار سطح سازمان رفتار در جدول زیر نشان داده شده است.

تیپ درون گرایی
صفات پایداری کم رویی اجتماعی
عادت ها در تکالیف درسی کوشش به خرج می دهد. در سرگرمی ها پافشاری می کند. یک کار را تمام می کند. تنها مطالعه می کند. دعوت ها را رد می کند. تنها به سرگرمی ها می پردازد.
  • ابعاد شخصیت

شماری از نظریه پردازان عاملی کنونی تاکید دارند که پنج و نه بیشتر از پنج عامل کلی وجود دارد که از تقریبا تمام تحلیل های عاملی صفات شخصیت پدیدار می شوند. اما آیزنک، فقط سه عامل برتر کلی را استخراج کرد. سه بعد شخصیت او ۱) برون گرایی(E)، ۲) روان رنجور خویی(N)، و ۳) روان پریش خویی(P) می باشند. هرچند او احتمال داد ممکن است بعدا ابعاد بیشتری اضافه شوند. جدول های زیر ساختار سلسله مراتبی P، E و N آیزنک را نشان می دهد.

P
تکانشی خشک و بی روح

سخت اندیش
خود محور

خلاق فاقد احساس همدردی
بی احساس

ضد اجتماعی
پرخاشگر
E
هیجان خواه جسور

ماجراجو
فعال

خوش مشرب سلطه گر
سرزنده

بی خیال
معاشرتی
N
تنیده عزت نفس پایین

هیجانی
احساس گناه

دمدمی کمرو
افسرده

غیرمنطقی
مضطرب

روان رنجور خویی و روان پریش خویی به افراد بیمارگون محدد نمی شود، هرچند افراد آشفته از افراد بهنجار نمره بالاتری می گیرند. آیزنک هر سه عامل را به صورت بخشی از ساختار شخصیت بهنجار در نظر گرفت. هر سه عامل دو قطبی هستند؛ به طوری که برون گرایی در یک انتهای عامل E قرار دارد و درون گرایی قطب دیگر را اشغال می کند. همچنین، عامل N روان رنجور خویی را در یک قطب و استواری را در قطب دیگر شامل می شود و عامل P روان پریش خویی را در یک قطب و عملکرد فراخود را در قطب دیگر در بر دارد.

دو قطبی بودن عوامل آیزنک به معنی آن نیست که اغلب افراد در یک انتها یا انتهای دیگر سه قطب اصلی قرار دارند. هر عامل به جای دو نمایی؛ به صورت یک نمایی توزیع شده است. برای مثال، برون گرایی خیلی شبیه به هوش یا قد، کاملا به صورت طبیعی توزیع شده است. یعنی، اغلب افراد نزدیک به مرکز توزیع زنگوله شکل قرار دارند. آیزنک معتقد بود که هر یک از این عوامل، چهار ملاک او را برای مشخص کردن ابعاد شخصیت برآورده می کند.

اول اینکه شواهد روان سنجی نیرومندی برای هریک به ویژه عوامل E و N وجود دارد. عامل P بعدا در تحقیقات آیزنک ظاهر شد. برون گرایی و روان رنجور خویی تقریبا در تمام تحقیقات عاملی شخصیت انسان، عوامل بنیادی هستند.

دوم اینکه، آیزنک(۱۹۹۴) معتقد بود برای هریک از سه عامل برتر او، مبنای زیستی نیرومندی وجود دارد. او در عین حال مدعی بود که صفت هایی نظیر خوشایندی و وظیفه شناسی که بخشی از طبقه بندی پنج عاملی هستند، مبنای زیستی ندارند.

سوم اینکه، سه بعد شخصیت آیزنک از لحاظ نظری در تحقیقات یونگ، فروید و مزلو معنی دار هستند.

چهارم اینکه، آیزنک بارها ثابت کرد که سه عامل او با مسایل اجتماعی مانند مصرف مواد مخدر، رفتارهای جنسی، تبهکاری، پیشگیری از سرطان و بیماری قلبی و خلاقیت ارتباط دارند.

برون گرایی

یونگ افراد برون گرا را به صورتی که نظری عینی و غیر شخصی درباره دنیا دارند، در حالی که درون گرایان اصولا شیوه ذهنی یا فردی در نگریستن به مسایل دارند، در نظر داشت. مفاهیم برون گرایی و درون گرایی آیزنک، به کاربرد رایج این دو اصطلاح نزدیک تر است. برون گرایان عمدتا با صفات معاشرتی و تکانشگری مشخص می شوند،  اما شوخ طبعی، سرزندگی، حاضر جوابی؛ خوش بینی، و صفات دیگری که بیانگر افرادی است که به خاطر ارتباط شان با دیگران تقویت می شوند نیز، آنها را مشخص می کند.

درون گرایان به وسیله صافت مخالف با صفات برون گرایان مشخص می شوند. آنها را می توان به صورت آرام، نا فعال، غیر معاشرتی، محتاط، خوددار، فکور، بدبین، صلح جو، هشیار و مقید توصیف کرد. با این حال از دیدگاه آیزنک تفاوت بین آن دو از نظر زیستی و ژنتیکی است.

آیزنک معتقد بود که علت اصلی این تفاوت به سطح برانگیختگی مغزی آنها، وضعیت فیزیولوژیکی که عمدتا ارثی است مربوط می شود. چون برون گرایان سطح برانگیختگی مغزی پایین تر از درون گرایان دارند، آستانه حسی آنها بالاتر است و به تحریک حسی، واکنش کمتری نشان می دهند. درون گرایان با سطح برانگیختگی بالاتر مشخص می شوند و در نتیجه آستانه حسی پایین تر، به تحریک حسی واکنش بیشتری نشان می دهند. درون گرایان برای اینکه سطح مطلوب تحریک را حفظ کنند، چون ذاتا آستانه حسی پایین تری دارند، از موقعیت هایی که موجب برانگیختگی خیلی زیاد می شوند، اجتناب می کنند. بنابراین درون گرایان از فعالیت هایی نظیر رویدادهای اجتماعی دیوانه وار و شلوغ، اسکی در شیب های تند، سقوط آزاد، ورزش های رقابتی و مواردی از این قبیل دوری می کنند.

چون برون گرایان به صورت فطری سطح برانگیختگی مغزی پایین دارند، برای اینکه سطح مطلوب تحریک را حفظ کنند، به سطح بالای تحریک حسی نیاز دارند. بنابراین برون گرایان به دفعات بیشتری در فعالیت های هیجان انگیز و تحریک کننده شرکت می کنند. آنها از فعالیت هایی چون کوهنوردی، قماربازی، رانندگی با سرعت زیاد؛ الکل و کشیدن ماری جوانا لذت می برند.

آیزنک(۱۹۷۶) فرض کرد که برون گرایان بر خلاف درون گرایان، زودتر، به دفعات بیشتر، با همسران متنوع تر، به آمیزش جنسی می پردازند. با این حال چون برون گرایان سطح برانگیختگی مغزی پایین تر دارند، به محرک های قوی سریع تر عادت می کنند و به محرک های یکسان کمتر پاسخ می دهند.

روان رنجور خویی

دومین عامل برتر که آیزنک استخراج کرد، روان رنجور خویی/استواری(N) است. عامل N مولفه ارثی نیرومندی دارد. افرادی که در روان رنجور خویی نمره بالا می گیرند، اغلب واکنش هیجانی مفرط نشان می دهند و بعد از برانگیختگی هیجانی؛ به سختی به حالت طبیعی بر می گردند. آنها غالبا از نشانه های جسمانی مانند سر درد و کمر درد و مشکلات روانی مبهم نظیر نگرانی و اضطراب شاکی هستند. با این حال، روان رنجور خویی لزوما به روان رنجوری به معنی مرسوم این اصطلاح اشاره ندارد. افراد می توانند در روان رنجور خویی نمره بالا بگیرند، ولی عاری از نشانه های روانی ناتوان کننده باشند.

آیزنک مدل بیماری پذیری ارثی-استرس را قبول داشت. او معتقد بود افرادی که در انتهای سالم مقیاس N قرار دارند، حتی در دوره های استرس شدید، توانایی مقاومت در برابر اختلال روان رنجور را دارند.

چون روان رنجور خویی می تواند با نقاط مختلف در مقیاس برون گرایی ترکیب شود، هیچ نشانگان واحدی نمی تواند رفتار روان رنجور را توصیف کند. عوامل مستقل هستند؛ بدین معنی که مقیاس روان رنجور خویی نسبت به مقیاس برون گرایی، در زاویه راست قرار دارد(که بیانگر همبستگی صفر است). بنابراین چند نفر می توانند در مقیاس N نمره بالا بگیرند و با این حال بسته به درجه درون گرایی و برون گرایی شان، نشانه های کاملا متفاوتی را آشکار سازند.

روان پریش خویی

مانند برون گرایی و درون گرایی، P عاملی دو قطبی است؛ به طوری که روان پریش خویی در یک قطب و فراخود در قطب دیگر است. افرادی که نمره P بالا می گیرند، معمولا خودمحور، بی تفاوت، نامتعارف، تکانشی، متخاصم، سایکوپاتیک، مظنون، پرخاشگر و ضد اجتماعی هستند. افرادی که در روان پریش خویی نمره پایین می گیرند، گرایش دارند به اینکه نوع دوست؛ اجتماعی؛ همدل، دلسوز، یاری گر، همرنگ و متعارف باشند.

افرادی که در روان پریش خویی نمره بالا می گیرند و تحت استرس نیز قرار دارند، بیشتر احتمال دارد که دچار اختلال روانی شوند. مدل بیماری پذیری ارثی-استرس حکایت دارد افرادی که در P نمره بالا می گیرند از آنهایی که نمره پایین می گیرند، از لحاظ ژنتیکی نسبت به استرس آسیب پذیر تر هستند. روان پریش خویی/فراخود(P) از E و N مستقل است. نظر آیزنک در مورد شخصیت به ما امکان می دهد تا هرکسی را در فضایی که سه مختصات دارد، ترسیم کنیم.

  • ارزیابی شخصیت

آیزنک چهار پرسشنامه ۱) پرسشنامه شخصیت مادزلی(MPI) فقط برای عامل E و N، ۲) پرسشنامه شخصیت آیزنک(EPI) به همراه یک دروغ سنج و سنجش جداگانه مقیاس های E و N، ۳) آزمون شخصیت آیزنک(EPQ) که مقیاس سنجش P را داشت و تجدید نظر شده EPI است و ۴) آزمون شخصیت آیزنک-تجدید نظر شده، را ساخت.

  • مبانی زیستی شخصیت

به عقیده آیزنک، عوامل شخصیت P، E و N تعیین کننده های زیستی قدرتمندی دارند. او برآورد کرد که نزدیک به سه چهارم در هر بعد شخصیت می تواند با وراثت و یک چهارم با عوامل محیطی توجیه شود.

در نظریه شخصیت آیزنک، روان پریش خویی، برون گرایی، و روان رنجور خویی هم شرایط پیشایند و هم پیامد دارند. شرایط پیشایند، عوامل زیستی و ژنتیکی هستند، در حالی که پیامدها، متغیرهای تجربه ای مانند تجربیات شرطی سازی، حساسیت و حافظه به علاوه رفتارهای اجتماعی نظیر تبهکاری، خلاقیت، آسیب روانی و رفتار جنسی را شامل می شوند.

P، E و N در وسط پیشروی پنج مرحله ای از DNA به رفتار اجتماعی قرار دارند، به طوری که میانجی های زیستی و شواهد تجربی، این سه بعد اصلی شخصیت را تثبیت می کنند. به عبارت دیگر، شخصیت تعیین کننده های ژنتیکی دارد که به طور غیر مستقیم میانجی های زیستی را شکل می دهند و این میانجی های زیستی به شکل گیری P، E و N کمک می کنند. این سه عامل به نوبه خود در انواع یادگیری های آزمایشگاهی و رفتارهای ضد اجتماعی مشارکت دارند.

  • شخصیت به عنوان پیش بینی کننده

مدل شخصیت پیچیده آیزنک حکایت دارد که صفات روان سنجی P، E و N می توانند با یکدیگر و با تعیین کننده های ژنتیکی، میانجی های زیستی و تحقیقات تجربی ترکیب شوند تا انواعی از رفتارهای اجتماعی از جمله آنهایی که در بیماری دخالت دارند را پیش بینی کنند.

شخصیت و رفتار

روان پریش خویی، برون گرایی و روان رنجور خویی باید نتایج تحقیقات آزمایشی و رفتارهای اجتماعی را پیش بینی کنند. آیزنک معتقد بود که نظریه مفید شخصیت باید بتواند پیامدهای نزدیک و دور را پیش بینی کند. او و پسرش مایکل تحقیقاتی را نقل کردند که نشان داد برون گرایان در تحقیقات آزمایشگاهی و تحقیقات رفتار اجتماعی، تغییر و تازگی بیشتری را می طلبند. آیزنک همچنین معتقد بود که بسیاری از تحقیقات روان شناسی به دلیل نادیده گرفتن عوامل شخصیت، به نتایج اشتباهی رسیده اند.

آیزنک همچنین فرض کرد که روان پریش خویی با نبوغ و خلاقیت ارتباط دارد. همچنین آیزنک گزارش داد افرادی که در P و آنهایی که در E نمرات بالا می گیرند، احتمالا در کودکی مشکل آفرین بوده اند. کودکان مشکل آفرینی که نمره E بالا می گیرند، بزرگسالان ثمر بخش می شوند، در حالی که کودکان مشکل آفرین که نمره P بالا می گیرند، همچنان مشکلات یادگیری خواهند داشت، به سمت تبهکاری کشیده می شوند و در دوست یابی مشکل دارند.

شخصیت و بیماری

آیزنک و دیوید کیسن معلوم کردند افرادی که نمره روان رنجور خویی پایین می گیرند، از هیجان خود جلوگیری می کنند و خیلی بیشتر از افرادی که در این مقیاس نمره بالا می گیرند، بعدها مبتلا به سرطان ریه می شوند.

آیزنک(۱۹۹۶) خاطر نشان کرد، بیماری در اثر تقابل چندین عامل به وجود می آید. او معتقد بود که سیگار کشیدن به تنهایی موجب سرطان یا بیماری قلبی-عروقی نمی شود، اما وقتی با استرس و عوامل شخصیت ترکیب شود، به مرگ در اثر این دو بیماری کمک می کند.

  • انقاد از نظری زیستی آیزنک

این نظریه از لحاظ تولید پژوهش بسیار بالا ارزیابی می شود. نظریه های صفت و عاملی از نظر ابطال پذیری متوسط تا بالا ارزیابی می شوند. سوم اینکه نظریه های صفت و عاملی از لحاظ توانایی سازمان دادن دانش، بالا ارزیابی می شوند.

چهارم اینکه، نظریه های زیستی از لحاظ توان هدایت کردن اقدامات کارورزان، نسبتا پایین ارزیابی می شوند. نظریه آیزنک مدلی از همسانی است؛ ولی وقتی با مدل پنج عاملی مقایسه می شود، قدری ناهمسان است. آخرین ملاک نظریه مفید، ایجاز است. مدل شخصیت آیزنک توجیه بسیار موجزی در مورد شخصیت ارائه می دهد.

  • برداشت از انسان

نظریه آیزنک در رابطه با بعد جبرگرایی در برابر انتخاب آزاد، قدری به سمت جبرگرایی گرایش دارد. در رابطه با خوشبینی در برابر بد بینی، آیزنک قدری برجسته است؛ اما از نظر غایتمندی در برابر علیت، به سمت علیت گرایش دارد. رویکرد آیزنک در مورد مسئله عوامل تعیین کننده هشیار در برابر ناهشیار رفتار، به سمت تعیین کننده های ناهشیار گرایش دارد.

موضوع تاثیرات زیستی در برابر اجتماعی، شاید قدری شگفت آور باشد که بگوییم آیزنک خیلی زیاد طرفدار طبیعت و تربیت بود. در مورد بعد تفاوت های فردی در برابر شباهت ها، نظریه زیستی تا حدودی به سمت تفاوت های فردی گرایش دارد.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۶

نظریه روابط شی کلین

نظریه روابط شی[۱] ملانی کلین، بر مشاهدات دقیق کودکان خردسال استوار بود. برخلاف فروید که بر ۴ تا ۶ سال اول زندگی تاکید کرد، کلین بر ۴ تا ۶ ماه اول پس از تولد تاکید نمود. او اصرار داشت که سائق های کودک(گرسنگی، میل جنسی و غیره) به سمت یک شی(پستان، آلت مردی، واژن و الی آخر) هدایت شده اند.

به عقیده کلین، رابطه کودک با پستان، اساسی است و وظیفه نمونه نخستین را برای روابط بعدی با اشیای کامل مانند مادر و پدر بر عهده دارد. گرایش اولیه کودکان به برقراری رابطه با اشیای جزئی، به تجربیات آنها کیفیت غیر واقع بینانه یا خیالی می دهد که بر تمام روابط میان فردی بعدی تاثیر می گذارد. بنابراین، عقاید کلین گرایش دارد به اینکه، تمرکز نظریه روان کاوی را از مراحل رشد مبتنی بر اندام، به نقش خیال پردازی اولیه در تشکیل روابط میان فردی، تغییر جهت دهد.

علاوه بر کلین نظریه پردازان دیگر نظیر مارگارت ماهلر نیز به تجربیات اولیه کودک با مادر اندیشیده اند. ماهلر معتقد بود که درک هویت کودکان بر مبنای رابطه سه مرحله ای با مادرشان استوار است. اول اینکه کودکان نیازهای اساسی دارند که مادرشان به آنها رسیدگی می کند، دوم اینکه آنها یک رابطه همزیستی امن با مادر قادر مطلق برقرار می کنند و سوم اینکه آنها از قلمرو حفاظتی مادر خود خارج می شوند و فردیت جداگانه خودشان را تشکیل می دهند.

هینز کوهات اظهار داشت کودکان در طول اوایل طفولیت که والدین آنها و دیگران طوری با آنها رفتار می کنند که انگار درک هویت شخصی دارند، خودپنداره ای را تشکیل می دهند.

جان بالبی در مورد دلبستگی کودکان به مادرشان و پیامدهای منفی جدا بودن از مادر تحقیق کرد. ماری اینسورث و همکاران او روشی را برای ارزیابی نوع سبک دلبستگی که کودک نسبت به مراقبت کننده خود پرورش می دهد ابداع کردند.

  • درآمدی بر نظریه روابط شی

نظریه روابط شی پیامد نظریه غریزه فروید است، اما دست کم از سه نظر با شکل قبلی خود تفاوت دارد.اول اینکه نظریه روابط شی بر سائق های زیستی تاکید کمتری دارد و برای الگوهای با ثبات روابط میان فردی اهمیت بیشتری قائل است. دوم اینکه نظریه روابط شی بر خلاف نظریه پدر سالارانه فروید، بیشتر بر صمیمیت و محبت مادر تاکید می ورزد. سوم اینکه، نظریه پردازان روابط شی عموما تماس و ارتباط انسان و نه لذت جنسی را انگیزه اصلی رفتار انسان می دانند.

به طور کلی، نظریه ماهلر به تلاش کودک برای کسب خودمختاری و خودپنداره، نظریه کوهات به شکل گیری خود، نظریه بالبی به مراحل اضطراب و نظریه آینسورث به شیوه های دلبستگی مربوط می شود.

فروید معتقد بود غرایز یا سائق ها، نیروی محرک، منبع، هدف و شی دارند، به طوری که دو مورد آخر اهمیت روان شناختی بیشتری دارند. گرچه ممکن است به نظر برسد که سائق های مختلف، هدف های مجزایی دارند؛ اما هدف اصلی آنها یکی است(کاهش دادن تنش، یعنی کسب لذت). در واژگان فرویدی، شی سائق، هر فردی، بخشی از او، یا چیزی است که هدف از طریق آن ارضا می شود.

کلین و نظریه پردازان دیگر روابط شی با این فرض اساسی فروید شروع کرده و بعد در این باره گمانه زنی می کنند که چگونه روابط اولیه واقعی یا خیالی کودک با مادر یا پستان، الگویی برای تمام روابط میان فردی بعدی می شود.

بخش مهمی از هر رابطه ای، بازنمایی های روانی اشیای مهم اولیه مانند پستان مادر یا آلت تناسلی پدر است که درون فکنی شده یا در ساختار روانی کودک جذب شده اند و بعدا به همسر فرد فرافکنی می شوند. گرچه کلین خود را طرفدار فروید می دانست؛ ولی نظریه روان کاوی را فراتر از محدودهه فروید کشایند و فروید ترجیح می داد توجهی به او نداشته باشد.

  • زندگی روانی کودک

از نظر کلین، کودکان زندگی را به صورت لوح سفید آغاز نمی کنند، بلکه آن را با آمادگی فطری برای کاهش دادن اضطرابی شروع می کنند که در نتیجه تعارض ناشی از نیروهای غریزه زندگی و مرگ دچار آن می شوند. آمادگی فطری کودک برای عمل کردن یا واکنش نشان دادن، مستلزم وجود موهبت پدیدآیی نوعی است که فروید این مفهوم را قبول داشت.

خیال ها

کلین فرض کرد کودک حتی هنگام تولد، زندگی خیالی فعال دارد. این خیال ها، بازنمایی های روانی غرایز ناهشیار نهاد هستند، آنها را نباید با خیال پردازی های هشیار کودکان بزرگتر و بزرگسالان اشتباه گرفت. منظور او صرفا این بود که کودکان از تصورات ناهشیار خوب و بد برخوردارند.

وقتی کودک بزرگ می شود، خیال های ناهشیار مرتبط با پستان، همچنان بر زندگی روانی تاثیر دارند، اما خیال های تازه تر نیز نمایان می شوند. یکی از این خیال ها، عقده ادیپ با آرزوی کودک برای نابود کردن یکی از والدین و تصاحب جنسی دیگری را شامل می شود. چون این خیال ها ناهشیار هستند، می توانند متضاد باشند. برای مثال، پسر بچه می تواند خیال کند که مادرش را کتک می زند و در عین حال از او بچه دار می شود.

اشیا

کلین نیز معتقد بود که انسان ها سایق غریزی از جمله غریزه مرگ دارند. البته سائق ها باید شیئی داشته باشند. بنابراین پستان خوب، شی سائق گرسنگی و اندام جنسی، شی سائق جنسی و الی آخر است. اولین روابط شی با پستان مادر است، ولی خیلی زود علاقه به صورت و دست ها گسترش می یباد که به نیازهای او رسیدگی و آنها را ارضا می کنند.

کودکان در عالم خیال فعال، این اشیای بیرونی از جمله آلت تناسلی پدر، دست ها و صورت مادر، و اندام های دیگر بدن را درون فکنی کرده یا آنها را جذب ساختار روانی خود می کنند. اشیای درون فکنی شده، چیزی بیش از افکار درونی درباره اشیای بیرونی است، آنها خیال های درونی کردن شی به صورت عینی و مادی هستند. برای مثال کودکانی که مادر خود را درونی کرده اند، معتقدند او همواره درون بدن آنهاست. نظر کلین این است که این اشیا از خودشان نیرو دارند و این شبیه مفهوم فراخود فروید است که فرض می کند وجدان پدر یا مادر به درون کودک منتقل می شود.

  • مواضع

کلین(۱۹۴۶) معتقد بود که کودکان همواره درگیر تعارض اساسی بین غریزه زندگی و غریزه مرگ(یعنی بین خوب و بد، عشق و نفرت، آفرینندگی و ویران سازی) هستند. وقتی خود به سمت یکپارچگی پیش می رود و از پراکندگی دور می شود، کودکان به طور طبیعی ارضای احساس ها را به ناکام کردن آنها ترجیح می دهند.

کودکان در تلاش خود برای حل کردن این دوگانگی خوب و بد، تجربیات شان را در زمینه مواضع یا روش هایی برای رسیدگی به اشیای درونی و بیرونی سازمان می دهند. کلین اصطلاح «مواضع» را به جای «مرحله رشد» انتخاب کرد تا نشان دهد مواضع پس و پیش می شوند.

گرچه کلین از برچسب های روان پزشکی یا بیمارگون استفاده کرد، اما این مواضع را برای نشان دادن رشد اجتماعی بهنجار در نظر داشت. او دو موضع اصلی پارانوئید-اسکیزوئید و افسرده را مطرح کرد.

موضع پارانوئید-اسکیزوئید

کودک در اولین ماه های زندگی با تجربیات متناوب خشنودی و ناکامی پستان خوب و بد در تماس است و خود(Ego) آسیب پذیر کودک تهدید می شود. کودک میل دارد پستان را با بلعیدن و در درون نگهداشتن کنترل کند. در عین حال، امیال مخرب فطری کودک، خیال های صدمه زدن به پستان را با گازگرفتن، دریدن، یا معدوم کردن آن می آفریند.

خود(Ego) برای تحمل کردن این احساس های متضاد نسبت به یک شی در آن واحد، خودش را تقسیم می کند و قسمت های غرایز زندگی و مرگ آن را نگه می دارد، در حالی که قسمت هایی از هر دو غریزه را به سمت پستان منحرف می کند. اکنون کودک به جای ترسیدن از غریزه مرگ خودش، از پستان آزار دهنده[۲] می ترسد.

اما کودک با پستان آرمانی هم رابطه دارد که محبت و آرامش و ارضا تامین می کند. کودک دوست دارد پستان آرمانی را به عنوان محافظی علیه نابود شدن توسط آزاردهنده ها درون خودش نگه دارد. کودک برای کنترل پستان خوب و دفع کردن آزاردهنده های خود، موضعی را می گیرد که کلین آن را موضع پارانوئید-اسکیزوئید نامید. کودک این موضع را به عنوان روشی برای سازمان دادن به تجربیاتی اختیار می کند که احساس های پارانوئیدی آزار دیدن و تقسیم شدن اشیای درونی و بیرونی به خوب و بد را شامل می شود.

به عقیده کلین، کودکان موضع پارانوئید-اسکیزوئید را در ۳ یا ۴ ماه اول زندگی پرورش می دهند و این زمانی است که برداشت خود(Ego) از دنیای بیرونی به جای اینکه عینی و واقعی باشد، ذهنی و خیالی است. بنابراین احساس های آزار دیدن، پارانوئید محسوب می شوند. کودک باید پستان خوب و پستان بد را مجزا نگه دارد. در دنیای اسکیزوئید کودک، احساس های خشم و ویرانگری به سمت پستان بد هدایت می شوند، در حالی که عشق و آرامش با پستان خوب ارتباط دارند.

کودکان برای نسبت دادن ارزش مثبت به غذا و غریزه زندگی و تعیین کردن ارزش منفی برای گرسنگی و غریزه مرگ، آمادگی زیستی دارند. این تقسیم کردن پیش کلامی دنیا به خوب و بد، نمونه نخستین رشد بعدی احساس های دودلی و تردید نسبت به فردی واحد است.

اغلب افراد نسبت به کسانی که دوستشان دارند، احساس های مثبت و منفی دارند. تردید هشیار، ماهیت پارانوید-اسکیزوئید را نمی رساند. وقتی بزرگسالان، موضع پارانوئید-اسکیزوئید می گیرند، این کار را به صورت ابتدایی و ناهشیار انجام می دهند. افراد دیگر، احساس های پارانوئید ناهشیار خود را به دیگران فرافکنی می کنند و بدین ترتیب از تباه شدن خودشان به وسیله پستان بدخواه، اجتناب می ورزند. برخی دیگر، احساس های مثبت ناهشیار را به دیگران فرافکنی می کنند و آن فرد را عالی و خودشان را پوچ یا بی ارزش می انگارند.

موضع افسرده

تقریبا در ماه پنجم یا ششم، کودک اشای بیرونی را به صورت کامل در نظر می گیرد و می فهمد که خوب و بد می توانند در یک فرد واحد وجود داشته باشند. در عین حال کودک تصویر واقع بینانه تری از مادر پرورش می دهد و متوجه می شود که او فرد مستقلی است که می تواند هم خوب و هم بد باشد. در ضمن، خود(Ego) تا اندازه ای رشد کرده است که بتواند احساس های مخرب خود را به جای فرافکنی به بیرون، تحمل کند.

کودک از امکان از دست دادن مادر می ترسد، دوست دارد از او محافظت کند و وی را از خطر نیروهای محرب خودش، آن تکانه های آدم خوارانه ای(کودک احساس می کند که با خوردن پستان مادر، شکم او را خالی می کند) که قبلا به او فرافکنی می شد، مصون نگه دارد. اما خود کودک به قدر کافی رشد کرده است که تشخیص دهد توانایی لازم را برای محافظت از مادرش ندارد، بنابراین، از امیال مخرب قبلی خودش نسبت به مادر احساس گناه می کند.

نگرانی در مورد از دست دادن شیئی عزیز، همراه با احساس گناه در مورد میل به نابود کردن آن شی، آنچه را که کلین موضع افسرده نامید، تشکیل می دهد. کودکان در موضع افسرده تشخیص می دهند که اکنون شی عزیز و شی نفرت انگیز، یکی هستند. آنها خود را به خاطر امیال مخرب قبلی نسبت به مادرشان ملامت می کنند و دوست دارند این حملات را جبران کنند.

موضع افسرده زمانی حل می شود که کودکان خیال کنند خطاهای قبلی خود را جبرات کرده اند و نیز هنگامی که تشخیص دهند مادرشان برای همیشه دور نخواهد شد و بعد از هر جدایی، برخواهد گشت. وقتی موضع افسرده حل می شود، کودکان شکاف بین مادر خوب و بد را می بندند. حل ناقص موضع افسرده می تواند به بی اعتمادی، سوگواری بیمارگون برای از دست دادن فردی عزیز، و چند اختلال روان پریش دیگر منجر شود.

  • مکانیزم های دفاعی روان

کلین(۱۹۵۵) معتقد بود که کودکان از همان اوایل کودکی، از چند مکانیزم دفاعی روان استفاده می کنند. این احساس های مخرب شدید، از اضطراب های دهانی-سادیستی مربوط به پستان ناشی می شوند. کودکان برای کنترل این اضطراب ها، از چند مکانیزم دفاعی روان، مانند درون فکنی، فرافکنی، تقسیم کردن و همانند سازی فرافکن استفاده می کنند.

درون فکنی

کودکان درباره جذب کردن ادراک ها و تجربیاتی که با شی بیرونی، در آغاز پستان مادر، به داخل بدنشان داشته اند، خیال پردازی می کنند. درون فکنی با اولین تغذیه کودک آغاز می شود، یعنی زمانی که کودک تلاش می کند پستان مادر را به درون بدنش جذب کند. معمولا کودک سعی می کند اشیای خوب را به عنوان محافظی علیه اضطراب، درون فکنی کند. با این حال اشیای بد را نیز برای کسب کنترل بر آنها درون فکنی می کند. اشیای خطرناک درون فکنی شده، می توانند کودک را وحشت زده کرده و پس مانده های ترسناک را باقی بگذارند که ممکن است در رویاها یا در علاقه به قصه پریان مانند گرگ بزرگ بد یا سفید برفی و هفت کوتوله ابراز شوند.

اشیای درون فکنی شده تحت تاثیر خیال های کودکان قرار می گیرند. برای مثال کودکان درباره اینکه مادرشان همیشه حضور خواهد داشت، خیال پردازی می کنند، یعنی احساس می کنند مادرشان همیشه داخل بدن آنهاست.

فرافکنی

درست به همان صورتی که کودکان برای جذب اشیای خوب و بد از درون فکنی استفاده می کنند، برای خلاص شدن از آنها از فرافکنی استفاده می نمایند. فرافکنی این خیال است که احساس ها و تکانه های خود فرد در واقع، در فرد دیگر قرار دارند.

کودکان تصورات بد و خوب را به اشیای بیرونی، به ویژه والدین خود فرافکنی می کنند. فرافکنی به افراد امکان می دهد باور کنند که عقاید ذهنی خودشان درست هستند.

تقسیم کردن

کودکان فقط می توانند جنبه های خوب و بد خودشان و اشیای بیرونی را با تقسیم کردن آنها، یعنی با جدا نگه داشتن تکانه های ناسازگار، کنترل کنند. برای جدا کردن اشیای خوب و بد، خود(ٍEgo) باید خودش تقسیم شده باشد. بنابراین، کودکان تصویری از«من خوب» و «من بد» پرورش می دهند که آنها را قادر می سازد تکانه های لذت بخش و مخرب به سمت اشیای بیرونی را حل و فصل کنند.

تقسیم کردن می تواند تاثیر مثبت یا منفی بر کودک داشته باشد. در صورتی که این مکانیزم افراطی یا خشک نباشد، می تواند مکانیزم مفیدی باشد. این مکانیزم افراد را قادر می سازد تا جنبه های مثبت و منفی خودشان را در نظر داشته باشند، رفتارشان را به صورت خوب یا بد ارزیابی کنند و افراد آشنای دوست داشتنی را از دوست نداشتنی، متمایز کنند.

از سوی دیگر، تقسیم کردن خشک و افراطی می تواند به سرکوبی بیمارگون منجر شود. در این صورت نمی توانند تجربیات بد را در خود خوب درون فکنی کنند. چنانچه کودکان نتوانند رفتار بد خودشان را بپذیرند، در این صورت باید تکانه های مخرب و وحشتناک را فقط به یک صورت که می توانند، یعنی با سرکوبی آنها، حل و فصل کنند.

همانند سازی فرافکن

کودکان با استفاده از این مکانیزم، قسمت های ناخوشایند خودشان را جدا می کنند، آنها را به شی دیگری فرافکنی می کنند و سرانجام به شکل تغییر یافته یا تحریف شده، به درون خودشان بر می گردانند.

همانند سازی فرافکن بر روابط میان فردی بزرگسالان تاثیر قدرتمندی دارد. بر خلاف فرافکنی ساده که فقط می تواند در عالم خیال وجود داشته باشد، همانند سازی فرافکن فقط در دنیای واقعی روابط میان فردی وجود دارد.

  • درون سازی

فرد جنبه هایی از محیط بیرون را جذب یا درون فکنی می کند و بعد آنها را در چارچوبی که از لحاظ روان شناختی معنی دار است، سازمان می دهد. در نظریه کلین، سه درون سازی مهم خود(Ego)، فراخود و عقده ادیپ وجود دارد.

خود

کلین(۱۹۴۶/۱۹۳۰) معتقد بود که خود، یا خودپنداره فرد، خیلی زودتر از آنچه فروید فرض کرده بود به پختگی می رسد. گرچه فروید معتقد بود خود هنگام تولد وجود دارد، اما کارکردهای روانی پیچیده را تا تقریبا ۳ یا ۴ سالگی به آن نسبت نداد. از نظر فروید، کودک خردسال تحت سلطه نهاد قرار دارد.

کلین عمدتا نهاد را نادیده گرفت و نظریه خود را بر پایه توانایی اولیه خود در درک کردن هر دو نیروی مخرب و محبت آمیز و کنترل آنها از طریق تقسیم کردن، فرافکنی و درون فکنی قرار داد.

کلین(۱۹۵۹) معتقد بود که گرچه خود هنگام تولد عمدتا سازمان نیافته است، با این حال به قدر کافی قوی هست که اضطراب را احساس کند، از مکانیزم های دفاعی استفاده کند و روابط شی اولیه را به صورت خیالی و واقعی برقرار نماید. خود با اولین تجربه کودک در ارتباط با تغذیه شروع به رشد می کند. کودک پستان بد را نیز تجربه می کند. کودک هر دو پستان خوب و بد را درون فکنی می کند و این تصورات، هسته اصلی گسترش بیشتر خود را فراهم می آورد. تمام تجربیات، بر حسب اینکه چگونه با پستان خوب و بد ارتباط داشته باشند، ارزیابی می شوند.

با این حال قبل از اینکه خود یکپارچه نمایان شود، ابتدا باید تقسیم شود. کلین معتقد بود که کودکان ذاتا برای یکپارچگی تلاش می کنند، اما در عین حال، مجبورند به نیروهای متضاد مرگ و زندگی رسیدگی کنند که این در تجربه آنها با پستان خوب و پستان بد انعکاس می یابد.

خود نو شکفته برای اجتناب از گسیختگی، باید خویشتن را به من خوب و من بد تقسیم کند. من خوب در صورتی وجود دارد که کودکان از شیر و محبت سیراب شوند، من بد در صورتی تجربه می شود که آنها شیر و محبت دریافت نکنند. وقتی کودکان رشد می کنند، برداشت آنها واقع بینانه تر می شود.

فراخود

برداشت کلین از فراخود، دست کم از سه نظر با فروید تفاوت دارد. اول اینکه فراخود خیلی زودتر نمایان می شود، دوم اینکه پیامد عقده ادیپ نیست و سوم اینکه خیلی خشن تر و ظالم تر است. کلین(۱۹۳۳) از طریق روان کاوی کودکان خردسال، به این تفاوت ها رسید.

فروید معتقد بود، فراخود از دو زیر سیستم تشکیل می شود. خود آرمانی که احساس های حقارت را ایجاد می کند و وجدان که به احساس گناه منجر می شود. کلین قبول دارد که فرا خود پخته تر، احساس گناه و حقارت ایجاد می کند، اما تحلیل کودکان خردسال باعث شد که او باور کند فراخود اولیه به جای احساس گناه، وحشت تولید می کند.

از نظر کلین، کودکان خردسال می ترسند بلعیده و قطعه قطعه و تکه پاره شوند، ترس هایی که به شدت با مخاطرات واقعی تناسب ندارند. خود کودک برای کنترل این اضطراب، لیبیدو(غریزه زندگی) را علیه غریزه مرگ بسیج می کند. با این حال، غرایز زندگی و مرگ نمی توانند به طور کامل تفکیک شوند، بنابراین خود مجبور می شود از خودش در برابر اعمال خویش دفاع کند. این دفاع اولیه خود، شالوده رشد فراخود را تشکیل می دهد که خشونت شدید آن، واکنشی است به دفاع پرخاشگرانه خود(Ego) علیه تمایلات مخرب خودش. فراخود خشن و ظالم، مسبب بسیاری از گرایش های ضد اجتماعی و تبهکارانه در بزرگسالان است.

کلین فراخود کودک ۵ ساله را خیلی شبیه روش فروید توصیف می کند. فراخود در ۵ یا ۶ سالگیف اضطراب کم، اما احساس گناه زیادی را برانگیخته می کند. در حالی که فراخود به تدریج به صورت به صورت وجدان معقول در می آید، مقدار زیادی از خشونت خود را از دست می دهد. با این حال، کلین نظر فروید را در این باره که فراخود پیامد عقده ادیپ است، رد کرد. به جای آن، تاکید کرد که فراخود همراه با عقده ادیپ رشد می کند و سرانجام بعد از اینکه عقده ادیپ حل می شود، به صورت احساس گناه معقول در می آید.

عقده ادیپ

برداشت کلین از چند نظر با برداشت فروید تفاوت داشت. اول اینکه کلین(۱۹۵۲) اعتقاد داشت که عقده ادیپ خیلی زودتر از سنی که فروید مطرح کرد، شروع می شود. در مرحله تناسلی(کلین اصطلاح آلتی را ترجیح داد، زیرا از روان شناسی مردانه حکایت دارد)، در حدود ۳ یا ۴ سالگی به اوج خود می رسد. دوم اینکه کلین معتقد بود بخش مهمی از عقده ادیپ، ترس کودکان از تلافی والدشان بخاطر خیال آنها در مورد خالی کردن بدن والد است. سوم اینکه، او بر اهمیت حفظ کردن احساس های مثبت کودکان نسبت به پدر و مادر در طول سال های ادیپی تاکید کرد. چهارم اینکه، او فرض کرد که عقده ادیپ در مراحل اولیه آن، در هر دو جنس به نیاز یکسانی خدمت می کند، یعنی تشکیل دادن نگرش مثبت به شی خوب و ارضا کننده(پستان یا آلت مردی) و اجتناب از شی بد و هولناک(پستان یا آلت مردی).

در این موضع، کودکان هر دو جنس می توانند عشق خود را به صورت متناوب یا همزمان به سمت هر دو والد هدایت کنند، کلین مانند فروید فرض کرد که پسرها و دخترها سرانجام عقده ادیپ را به صورت متفاوتی تجربه خواهند کرد.

رشد ادیپی زنانه

در آغاز رشد ادیپی زنانه در طی چند ماه اول زندگی تشکیل می شود. دختر بچه پستان مادرش را به صورت خوب و بد می بیند. بعدا در حدود ۶ ماهگی، پستان را بیشتر مثبت در نظر می گیرد. بعدا مادر کامل خود را سرشار از چیزهای خوب در نظر می گیرد و این نگرش باعث می شود که تصور کند چگونه بچه ها ایجاد می شوند.

او تصور می کند که آلت پدرش، مادرش را با مواد غنی، از جمله بچه تغذیه می کند. چون دختر بچه آلت پدر را به صورت بچه دهنده در نظر می گیرد، رابطه مثبتی با آن برقرار کرده و خیال می کند که پدرش بدن او را از بچه پر خواهد کرد. اگر مرحله ادیپی زنانه به آرامی پیش برود؛ دختر بچه موضع زنانه می گیرد و با هر دو والد رابطه مثبتی برقرار می کند.

تحت شرایط نه چندان ایده آل، دختر بچه مادر خود را به عنوان رقیب در نظر می گیرد و در این باره خیال پردازی می کند که مادرش را از آلت پدر خود می رباید و بچه های او را می دزدد. آرزوی دختر بچه به دزدیدن مادرش، ترس پارانوئید ایجاد می کند مبنی بر اینکه مادرش با صدمه زدن به او یا گرفتن بچه های وی، تلافی خواهد کرد.

اضطراب اساسی دختربچه از این ترس ناشی می شود که مادرش به درون بدن او آسیب رسانده باشد، اضطرابی که فقط زمانی می تواند برطرف شود که او بعدها بچه سالمی را به دنیا آورد. به عقیده کلین(۱۹۴۵)، رشک آلت مردی، از آرزوی دختربچه برای درونی کردن آلت پدر و بچه دار شدن از او ناشی می شود. کلین معتقد بود که دختر در طول دوره ادیپی، دلبستگی عمیق به مادرش را حفظ می کند.

رشد ادیپی مردانه

در طول چند ماه اول رشد ادیپی، پسر مقداری از امیال دهانی خود را از پستان مادرش به آلت تناسلی پدرش تغییر جهت می دهد. در این زمان، پسربچه در موضع زنانه اش قرار دارد، یعنی نگرش همجنس گرانه منفعل را نسبت به پدرش اختیار می کند. بعدا به سمت رابطه دگرجنس گرا با مادرش پیش می رود، اما به خاطر احساس همجنس گرای قبلی خود نسبت به پدرش، می ترسد پدرش او را اخته کند. کلین معتقد بود که این موضع همجنس گرای منفعل، شرط لازم برای تشکیل رابطه دگر جنس گرای سالم پسر با مادرش است. پسر قبل از اینکه بتواند برای آلت تناسلی خود ارزش قایل شود، باید در مورد آلت تناسلی پدر احساس خوبی داشته باشد.

وقتی پسر رشد می کند؛ تکانه های دهانی-سادیستی را نسبت به پدرش پرورش می دهد و می خواهد آلت مردی وی را با دندان بکند و او را به قتل برساند. این احساس، اضطراب اختگی و ترس از اینکه پدرش با کندن آلت مردی او دست به تلافی خواهد زد را تحریک می کند. این ترس، پسربچه را متقاعد می سازد که آمیزش جنسی با مادرش به شدت برای او خطرناک خواهد بود.

عقده ادیپ پسر فقط تا اندازه ای توسط اضطراب اختگی او حل می شود. عامل مهم تر، توانایی او در برقراری روابط مثبت با هر دو والد به طور همزمان است.

در مورد دخترها و پسرها، حل شدن سالم عقده ادیپ بستگی دارد به توانایی آنها در اجازه دادن به پدر و مادرشان که کنار هم قرار گیرند و با یکدیگر آمیزش جنسی داشته باشند. احساس مثبت کودکان نسبت به هر دو والد، بعدها روابط جنسی بزرگسالی آنها را تقویت خواهد کرد.

کلین معتقد بود که افراد با دو سایق نیرومند غریزه مرگ و غریزه زندگی به دنیا می آیند. کودکان علاقه زیاد به پستان خوب و بیزاری شدید از پستان بد را پرورش می دهند. فرد در تمام عمر می کوشد بین این تصورات روانی ناهشیار خوب و بد سازش برقرار کند. مهم ترین مرحله زندگی چندماه اول است، زمانی که روابط مادر و اشیای مهم دیگر، الگویی را برای روابط میان فردی بعدی تشکیل می دهد. توانایی بزرگسالان در عشق ورزیدن یا متنفر شدن، از این روابط شی اولیه سرچشمه می گیرد.

  • دیدگاه مارگارت ماهلر

ماهلر عمدتا به تولد روان شناختی فرد که در ۳ سال اول زندگی صورت می گیرد؛ پرداخت. زمانی که کودک به تدریج از امنیت به نفع استقلال دست می کشد.

از نظر ماهلر، تولد روان شناختی فرد ظرف مدت چند هفته اول زندگی پس از تولد آغاز می شود و طی ۳ سال بعد یا قدری بیشتر، ادامه می یابد. منظور ماهلر از تولد روان شناختی این بود که کودک فرد مجزایی از مراقبت کننده اصلی خود می شود و سرانجام به احساس هویت می انجامد. کودک برای دستیابی به تولد روان شناختی یا تفرد، سه مرحله اصلی رشد و چهار زیر مرحله را می گذراند.

اولین مرحله اصلی رشد، اوتیسم بهنجار است که از تولد تا حدود ۳ یا ۴ هفتگی ادامه دارد. ماهلر(۱۹۶۷) برای توصیف مرحله اوتیسم بهنجار از قیاس فروید اقتباس نمود که تولد روان شناختی را با تخم  پرنده تبدیل نشده به جوجه مقایسه کرد. نوزادان از درک قدرت مطلق برخوردارند، زیرا مانند پرنده ای که از تخم خارج نشده، نیازهای آنها به طور خودکار بدون اینکه مجبور باشند تلاشی کنند، برآورده می شوند. ماهلر برخلاف کلین که نوزاد را وحشت زده در نظر داشت، به دوره  های نسبتا طولانی خواب و فقدان تنش در نوزاد اشاره کرد. او معتقد بود که این مرحله، دوره خودشیفتگی کامل اولیه است که طی آن کودک از هیچ فرد دیگری آگاه نیست.  او اوتیسم بهنجار را مرحله «بی شیئی» نامید، دوره ای که کودک به طور طبیعی پستان مادر را جستجو می کند. او با نظر کلین مخالف بود که کودکان پستان خوب و اشیای دیگر را در خود(Ego) جذب می کنند.

همزیستی بهنجار، دومین مرحله رشد در نظریه ماهلر است. همزیستی بهنجار در حدود هفته چهارم یا پنجم زندگی آغاز می شود و در طول ماه چهارم یا پنجم به اوج می رسد. در طول این مدت، کودک طوری رفتار و عمل می کند که انگار او و مادرش نظام مقتدری هستند.  اکنون پوسته شروع به ترک برداشتن می کند. ماهلر معتقد بود که این رابطه، همزیستی واقعی نیست، زیرا با اینکه زندگی کودک به مادر وابسته است، اما مادر مطلقا به کودک نیاز ندارد. همزیستی با علامت دادن دوجانبه کودک و مادر مشخص می شود. کودک در این سن می تواند چهره مادر را تشخیص دهد و قادر است خوشی یا ناراحتی او را احساس کند. مادر و دیگران هنوز «پیش اشیا» هستند. کودکان بزرگتر و حتی بزرگسالان گاهی به این مرحله واپس روی می کنند و ایمنی و مراقبت مادرشان را می جویند.

سومین مرحله اصلی رشد، جدایی تفرد، در حدود ۴ یا ۵ ماهگی الی ۳۰ تا ۳۶ ماهگی ادامه دارد. کودکان از لحاظ روان شناختی از مادرشان جدا می شوند، به احساس فردیت می رسند و احساس هویت شخصی را پرورش می دهند. چون کودکان دیگر وحدت دو نفره با مادرشان را تجربه نمی کنند، باید هذیان مقتدر بودن را کنار بگذارند و با آسیب پذیری در برابر تهدیدهای بیرونی روبرو شوند. کودکان در مرحله جدایی تفرد، دنیای بیرونی را خطرناک تر از آنچه در دو مرحله اول بود، احساس می کنند. ماهلر مرحله جدایی-تفرد را به چهار زیر مرحله همپوش تقسیم کرد.

مرحله اول تمایز است که تقریبا از پنج ماهگی تا هفت یا ده ماهگی ادامه دارد و با جداشدن جسمانی از مادر، همزیستی مادر-کودک مشخص می شود. زیر مرحله تمایز شبیه از تخم درآمدن جوجه است. کودکانی که از لحاظ روانی سالم هستند، نسبت به غریبه ها کنجکاو می شوند و آنها را وارسی می کنند. کودکان ناسالم از غریبه ها می ترسند و خود را از آنها پس می کشند.

وقتی کودک با سینه خیز و راه رفتن از مادر دور می شود، زیر مرحله تمرین جدایی-تفرد شروع می شود. دوره ای که تقریبا از ۷ ماهگی تا ۱۵ یا ۱۶ ماهگی ادامه دارد. کودکان به راحتی بدن خود را از بدن مادرشان تشخیص می دهند. ارتباط خاصی با مادرشان برقرار می کنند و پرورش استقلال را آغاز می کنند. با این حال دوست ندارند نظارت مادرشان را از دست بدهند. آنها با نگاه خود او را دنبال می کنند و وقتی او دور می شود، ناراحتی نشان می دهند. بعدا آنها راه رفتن و جذب کردن دنیای بیرون را آغاز می کنند.

کودکان در ۱۶ تا ۱۵ ماهگی، تجدید رابطه با مادر خود را تجربه می کنند، یعنی دوست دارند خود و مادرشان را به صورت جسمانی و روانی، به کنار یکدیگر برگردانند. کودکان در این سن دوست دارند هر فراگیری جدید و هر تجربه تازه ای را با مادر خود در میان بگذارند. اکنون آنها می توانند به راحتی راه بروند، اما شگفتا که در مرحله تجدید  رابطه، بیشتر از دوره قبل اضطراب جدایی نشان می دهند. افزایش مهارت های شناختی، آنها را از جدایی شان آگاه تر می کند و باعث می شود ترفندهای مختلفی را برای بازیافتن وحدت دو نفره که زمانی با مادرشان داشتند، امتحان کنند. چون تلاش ها هرگز به طور کامل موفقیت آمیز نیستند و کودکان به طور چشمگیری با مادر خود دعوا می کنند، وضعیتی که بحران تجدید رابطه نامیده می شود.

آخرین زیر مرحله جدایی-تفرد، پایداری شی لیبیدوئی است که تقریبا در سال سوم زندگی روی می دهد. کودکان باید بازنمایی درونی پایداری را از مادرشان پرورش دهند تا اینکه بتوانند جدایی جسمانی از او را تحمل کنند. اگر این پایداری شی لیبیدویی پرورش نیابد، کودکان وابستگی به حضور جسمانی مادر خود را به خاطر امنیت خودشان، ادامه می دهند. کودکان باید تفرد خود را نیز تحکیم بخشند، یعنی باید یادبگیرند بدون مادرشان عمل کنند و روابط شی دیگری را پرورش دهند.

نقطه قوت نظریه ماهلر، توصیف دقیق تولد روان شناختی بر پایه مشاهدات تجربی است که او و همکارانش در مورد تعامل های کودک-مادر انجام دادند. عقاید او را می توان به راحتی به بزرگسالان تعمیم داد. هرگونه خطا که در ۳ سال اول صورت گیرد(زمان تولد روان شناختی) می تواند به واپس روی های بعدی به مرحله ای که شخص هنوز جدایی از مادر و بنابراین، احساس هویت شخصی را کسب نکرده بود، منجر شود.

  • دیدگاه هینز کوهات

هینز کوهات در سال ۱۹۷۱ با انتشار کتاب تحلیل خود، که مفهوم خود(Self) را جایگزین Ego کرد، شماری از روان کاوان را رنجاند. کوهات بیش از هر نظریه پرداز دیگر روابط شی، بر فرایندی تاکید کرد که خود به وسیله آن از تصور مبهم و نامتمایز به احساس هویت فردی روشن و دقیق، تحول می یابد. او نیز بر رابطه اولیه مادر-فرزند به عنوان عنصر مهمی در شناختن رشد بعدی تاکید کرد. کوهات معتقد بود که ارتباط انسان، نه سائق های غریزی فطری، اساس شخصیت انسان است.

به عقیده کوهات، کودکان نه انها برای ارضای نیازهای جسمانی، بلکه همچنین برای برآورده ساختن نیازهای روانی، به مراقبت کنندگان بزرگسال احتیاج دارند. بزرگسالان یا اشیای خود هنگام رسیدگی به نیازهای جسمانی و روانی، طوری با کودکان رفتار می کنند که گویی آنها خودپنداره دارند. کودک از طریق فراید تعامل توام با همدلی، پاسخ های شی خود را به صورت غرور، گناه، شرم یا رشک، درون فکنی می کند.

کوهات(۱۹۷۷) خود را به صورت کانون دنیای روان شناختی فرد تعریف کرد. خود به تجربیات فرد یکپارچگی و ثبات می بخشد، با گذشت زمان نسبتا پایدار می ماند و مرکز شهود و گیرنده برداشت هاست. خود کانون روابط میان فردی کودک نیز هست و چگونگی برقراری ارتباط با والدین و اشیای دیگر خود را شکل می دهد.

کوهات معتقد بود که کودکان به طور طبیعی خودشیفته هستند. آنها خودمحور بوده، صرفا به فکر رفاه خودشان هستند و دوست دارند برای کاری که انجام می دهند تحسین شوند. خود اولیه بر اساس دو نیاز خودشیفته ۱) نشان دادن خود عالی و ۲) نیاز به کسب تصویری آرمانی از یک یا هردو والد، شکل می گیرد.

خود عالی نمایشگرانه زمانی ایجاد می شود که کودک با شی خود«بازتابنده» که تایید رفتارش را منعکس می کند، ارتباط برقرار کند. بنابراین کودک از پیام هایی چون «اگر دیگران مرا عالی بدانند، پس من عالی هستم» خودانگاره مقدماتی خود را تشکیل می دهند. تصویر آرمانی والد بر خلاف خود عالی است، زیرا حکایت دارد که فرد دیگری عالی است. با این حال این نیز نیاز به خود شیفتگی را ارضا می کند، زیرا کودک نگرش«تو عالی هستی، اما من جزئی از تو هستم» را اختیار می کند.

هر دو خود انگاره خودشیفته برای رشد شخصیت سالم ضروری هستند، اما اگر آنها بدون تغییر بمانند، به شخصیت بزرگسال خودشیفته بیمارگون منجر می شوند. این دو خودانگاره نباید به طور کامل ناپدید شوند، بزرگ سال سالم همچنان نگرش های مثبتی نسبت به خود دارد و بازهم ویژگی های خوب را در والدین یا جایگزین های والدین می بیند. با این حال، بزرگسال خودشیفته این نیازهای بچه گانه را متعالی نمی ساز و به خود محور بودن ادامه می دهد و دیگران را به صورت تماشاچی های تحسین کننده می بیند. فروید معتقد بود که چنین شخص خودشیفته ای مورد مناسبی برای روان کاوی نیست، اما کوهات باور داشت که روان درمانی می تواند در مورد این بیماران موثر باشد.

  • نظریه دلبستگی جان بالبی

جان بالبی با توجه به آگاهی خود در زمینه کردارشناسی و نظریه تکامل، دریافت که نظریه روابط شی را می توان با دیدگاه تکاملی ادغام کرد. بالبی قاطعانه معتقد بود دلبستگی هایی که در کودکی شکل می گیرند؛ تاثیر مهمی بر بزرگسالی دارند.

نظریه دلبستگی از مشاهدات بالبی در این باره سرچشمه گرفت که بچه ها وقتی از مراقبت کننده اصلی خود جدا می شوند، یک رشته واکنش های واضح نشان می دهند. بالبی سه مرحله این اضطراب جدایی را مورد مشاهده قرار داد. کودکان ابتدا که مراقبت کننده آنها دور از دید قرار دارد، گریه می کنند، در برابر آرام شدن توسط دیگران مقاومت به خرج می دهند و مراقبت کننده خود را جستجو می کنند. این مرحله اعتراض است.

وقتی جدایی ادامه می یابد، کودکان ساکت، غمگین، نافعال، بی قرار و بی تفاوت می شوند. این مرحله ناامیدی نامیده می شود. آخرین مرحله(تنها مرحله که منحصر به انسان است) جداسازی یا گسلش نام دارد. کودکان در این مرحله، از لحاظ عاطفی از دیگران از جمله مراقبت کننده خود، جدا می شوند. اگر مراقبت کننده آنها برگردد، به او توجه نمی کنند و از او اجتناب می ورزند. کودکانی که جدا شده می شوند؛ با دیگران با هیجان کم تعامل می کنند، اما معاشرتی به نظر می رسند. با این حال روابط میان فردی آنها سطحی و فاقد صمیمیت است.

نظریه بالبی بر دو فرض اساسی استوار است: اول اینکه مراقبت کننده پذیرا و قابل دسترس(معمولا مادر) باید پایگاه امنی برای کودک باشد و دوم این است که رابطه پیوند دهنده(یا فقدان آن) درونی می شود و به عنوان یک مدل روانی عمل می کند که روباط دوستی و روابط عاشقانه بر آن بنا می شوند. سبک دلبستگی، رابطه بین دو نفر است نه صفتی که مادر به کودک اعطا کرده باشد. کودک و مراقبت کننده باید پذیرای یکدیگر باشند و هریک باید بر رفتار دیگری تاثیر بگذارد.

  • ماری اینسورث و موقعیت ناآشنا

اینسورث تحت تاثیر نظریه بالبی و همکارانش، برای ارزیابی نوعی از سبک دلبستگی که بین مراقبت کننده و کودک وجود دارد و به موقعیت ناآشنا معروف است، روشی را ابداع کرد.

مادر و کودک ابتدا در یک اتاق بازی تنها هستند. بعدا غریبه ای وارد این اتاق می شود و پس از چند دقیقه، تعامل کوتاهی را با کودک آغاز می کند. سپس مادر، دوبار و هر بار به مدت ۲ دقیقه از اتاق بیرون می رود. در دوره اول، کودک با فرد غریبه تنها می ماند و در دوره دوم، کودک کاملا تنها گذاشته می شود. رفتار مهم این است که وقتی مادر بر می گردد، کودک چگونه واکنش نشان می دهد، این رفتار مبنای ارزیابی سبک دلبستگی است.

در حالت دلبستگی ایمن، وقتی مادر برمی گردد؛ کودکان خوشحال هستند و ارتباط برقرار می کنند. در حالت سبک دلبستگی مضطرب-مقاوم کودکان مردد هستند. وقتی مادر اتاق را ترک می کند، بسیار ناراحت می شوند و هنگامی که مادر برمی گردد، به دنبال ارتباط با او هستند، ولی تلاش هایی را که برای آرام کردن آنها صورت می گیرند، رد می کنند و پیام های متضادی می دهند. سومین نوع دلبستگی، مضطرب-دوری جو است. کودکان دارای این سبک، وقتی مادرشان آنها را ترک می کند، آرام می مانند، آنها فرد غریبه را می پذیرند و زمانی که مادرشان برمی گردد، توجهی به او نمی کنند و از او دوری می جویند. در هر دو نوع دلبستگی ناایمن، کودکان از توانایی بازی و کاوش کردن بی بهره اند.

  • روان درمانی

آنا فروید با عقیده روان کاوی کودک مخالف بود و باور داشت کودکانی که هنوز به والدین خود وابسته هستند، نمی توانند با درمانگر رابطه انتقال برقرار کنند، زیرا آنها خیال ها یا تصورات ناهشیار ندارند. در مقابل، کلین باور داشت که کودکان آشفته به منظور درمان و سالم به منظور پیشگری باید روان کاوی شوند.

کلین همچنین اصرار داشت که انتقال منفی گام مهمی در درمان موفقیت آمیز است، نظری که آنا فروید و چند تن از روان کاوان دیگر با آن موافق نبودند. کلین برای پرورش انتقال منفی و خیال های پرخاشگرانه، بازی درمانی را جایگزین تحلیل رویا و تداعی آزاد فروید کرد و باور داشت که کودکان امیال هشیار و ناهشیار خود را از طریق بازی ابراز می کنند. بیماران خردسال کلین علاوه بر نشان دادن احساس های انتقال منفی از طریق بازی، اغلب به صورت کلامی به او حمله می کردند که به او امکان می داد انگیزه های ناهشیار نهفته در این حملات را تعبیر کند.

هدف از درمان به شیوه کلین، کاهش دادن اضطراب های افسردگی و ترس های آزاردهنده و کم کردن خشونت اشیای درونی شده است. کلین برای رسیدن به این هدف، بیماران را ترغیب می کرد هیجانات و خیال های قدیمی را از نو تجربه کنند. او همچنین به بیماران امکان می داد تا انتقال های مثبت و منفی خود را نشان دهند.

  • انتقاد از نظریه روابط شی

ما نظریه دلبستگی را از لحاظ توانایی آن در تولید پژوهش، پایین ارزیابی می کنیم، اما این نظریه را از لحاظ ملاک نظریه مفید، متوسط تا بالا ارزیابی می کنیم.

چون نظریه روابط شی پیامد نظریه روان کاوی سنتی است، از همان مشکل ابطال پذیری که نظریه فروید با آن روبروست، لطمه می بیند. شاید مفیدترین ویژگی نظریه روابط شی؛ توانایی آن در سازمان دادن اطلاعات در مورد رفتار نوباوگان باشد. با این حال، نظریه روابط شی غیر از سال های اولیه کودکی، از لحاظ سازمان دهنده دانش سودمند نیست.

از نظر ملاک همسانی درونی، این نظریه بالا ارزیابی می شوند. علاوه بر این، ما از لحاظ ملاک ایجاز، نظریه روابط شی را پایین ارزیابی می کنیم. کلین به ویژه از اصطلاحات و مفاهیمی برای توضیح دادن نظریه اش استفاده کرده است که بی جهت پیچیده هستند.

منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۹ اردیبهشت ۱۳۹۶

[۱]. Object relations theory

[۲]. Presecutory breast

نیل ای. میلر

  • شرطی کردن احشایی و بازخورد زیستی

تا سال های دهه ۱۹۶۰، باور این بود که شرطی سازی کنشگر تنها برای پاسخ هایی که در برگیرنده ماهیچه های اسکلتی یا مخطط اند میسر است. ماهیچه های صاف و غدد به وسیله دستگاه عصبی خودمختار کنترل می شوند و باور عموم این است که پاسخ هایی که به واسطه دستگاه عصبی خودمختار صورت می پذیرند قابل شرطی شدن از راه شرطی کنشگر نیستند.

اکنون تعدا زیادی پژوهش نشان می دهند هم انسان ها و غیر انسان ها می توانند محیط درونی خود را کنترل کنند. برای مثال، معلوم گشته است که افراد می توانند ضربان قلب، فشار خون، و درجه حرارت پوست بدن خود را کنترل کنند.

میلر و کارمونا(۱۹۶۷) به گروهی از سگ های تشنه، هر زمان که ترشح بزاق می کردند آب می دادند و به گروهی دیگر از سگ های تشنه پس از اینکه مدتی نسبتا طولانی را بدون ترش بزاق می گذراندند آب می دادند. میزان ترشح بزاق برای گروه اول افزایش ولی برای گروه دوم کاهش یافت. بدین طریق، نشان داده شد که ترشح بزاق که زیر کنترل دستگاه عصبی خودمختار است با روش شرطی سازی کنشگر قابل تغییر است. آزمایش های دیگری نشان دادند که پاسخ های خودمختار را می توان با استفاده از تقویت کننده های ثانوی نیز شرطی کرد.

در مواردی با استفاده از یک وسیله، تغییرات ایجاد شده در رویدادهای درونی بیمار را که سعی در  کنترل آن دارد، مثلا فشار خون یا بی نظمی های قلب، به او نشان می دهند. به این نشان دادن تغییرات ایجاد شده بازخورد زیستی[۱] می گویند، زیرا به بیمار درباره پاره ای رویدادهای درونی زیستی اطلاعاتی می دهد. معمولا در این روش از تقویت کننده هایی مانند غذا یا آب استفاده نمی شود، بلکه اطلاعات  حاصل از تدابیر بازخورد زیستی، تنها چیزی است که برای ایجاد این نوع یادگیری لازم است. به یک معنی، اطلاعات به دست آمده نقش تقویت کننده را ایفا می کند.

معمولا پس از مشاهده بازخورد زیستی برای مدتی مشخص، بیماران از حالات درونی خود آگاه می شوند و می توانند متناسب با آن بدون بازخورد زیستی پاسخ بدهند. کاملا آشکار است که این زمینه کلی از پژوهش که بعضی وقت ها به آن شرطی احشایی[۲] گفته می شود در پزشکی کاربرد فراوانی دارد.

اکنون گفته می شود که بازخورد زیستی ممکن است برای بعضی از اختلال ها کارساز نباشد. پژوهشگران یافتند که در بیست و شش آزمایش کاملا کنترل شده، روش های بازخورد زیستی از دو روش شبه درمانی از جمله یک روش قلابی بازخور زیستی نتایج بهتری به دست نیامد. این پژوهشگران این گونه نتیجه گیری کردند که نوع آموزش آرمیدگی یا تن آرامی[۳] از جمله بازخورد زیستی از هیچ بهتر است، اما آنان بازخورد زیستی را به عنوان جانشینی برای درمان پیشنهاد نکردند.

از بازخورد زیستی به دفعات برای درمان سردردهای مزمن استفاده شده، هرچند که نتایج درمانی در بعضی موارد به تاثیرات کلی مربوط به انتظار مثبت بیمار و درمانگر نسبت داده شده است.

این روزها فنون بازخورد زیستی به وسعت مورد استفاده قرار می گیرند، اما چنان که مطالعات نشان می هند، پیش از استفاده از این فنون باید اطمینان حاصل کنیم که کدام اختلال ها بیشتر با روش بازخورد زیستی تغییر می یابند و این کار زمانی از درجه اهمیت بیشتری برخوردار است که بازخورد زیستی به عنوان درمان اختلال های جدی از جمله الکلیسم گرفته تا مشکلات نورولوژیکی به کار بسته می شود.

منبع: خلاصه ای از نظریه های یادگیری السون و هرگنهان ترجمه علی اکبر سیف

پیمان دوستی

۹ فروردین ۱۳۹۶

[۱]. Biofeedback

[۲]. Visceral conditioning

[۳]. Relaxation

آبرام امسل

آبرام امسل اندیشه های هال را با نظریه پاولف پیوند می زند تا این باور اسپنس را گسترش دهد که خاموشی بر اثر پاسخ های رقیب حاصل از محرومیت ایجاد می شود.

نظریه ناکامی چهار ویژگی را مشخص می کند که همه از ناکامی هدف ناشی می شوند. این ویژگی ها مورد استفاده قرار می گیرند تا به کمک آنها آثار مختلف مشاهده شده، در زمانی که پاسخی در گذشته تقویت می شده ولی دیگر تقویت نمی شود، توضیح داده شوند.

ویژگی اول ناکامی، ناکامی نخستین(RF)، یک اثر شبیه اثر سائق است که از عدم پاداش ناشی می شود. امسل فرض می کند پس از آنکه جاندار در یک موقعیت معین چندبار تقویت می شود، می آوزد که تقویت را در آن موقعیت انتظار بکشد. اثر نیروبخش (RF) به صورت یک افزایش موقتی در سرعت، مقدار یا فراوانی یک پاسخ وسیله ای ظاهر می شود و آن را اثرناکامی(FE) می نامند. این یافته موید این است که عدم تقویت سبب ناکامی می شود و این ناکامی مولد انگیزش یا برانگیزاننده سائق است. باور(۱۹۶۲) استدلال کرد که مقدار ناکامی باید به مقدار کاهش تقویت مرتبط باشد.

دومین ویژگی ناکامی تحریک درونی ناشی از (RF) است. امسل فرض می کند که واکنش نیروبخش ناآموخته به عدم پاداش دارای ویژگی های یک سائق طبیعی است و طبق نظریه هال، ناکامی نخستین (RF) محرک سائق خودش با نام محرک سائق ناکامی[۱] (SF) را تولید می کند. مانند تمامی محرک های سائق، (SF) نیز یک حالت آزارنده است که ارگانیسم در پی کاهش یا حذف آن است. این واقعیت که ناکامی ابتدا سبب نیروبخشیدن به یک پاسخ تقویت نشده می شود و تکرار پاسخ را موجب می گردد ممکن است به خودی خود گواهی بر این باشد که حیوان می کوشد تا (SF) را حذف کند. این باور که حالت ناکامی پیشنهادی یک حالت آزارنده است با مطالعاتی حمایت می شود که در آنها حیوان ها می آموزند پاسخی را بدهند که محرکی را که هنگام تجربه ناکامی حاضر بوده است به پایان برساند.

سومین و چهارمین ویژگی های ناکامی عبارتند از پاسخی که به محرک های محیط شرطی شده که در حضور (RF) رخ می دهد و محرک های بازخورد درونی که به وسیله آن پاسخ شرطی تولید شده اند. این ویژگی ها باهم ترکیب می شوند و ناکامی انتظاری شرطی[۲] را به وجود می آورند.

طبق نظر امسل، محرک های تداعی شده با ناکامی نخستین توانایی فراخوانی یک خرده واکنش انتظار ناکامی (rF) را که با یک محرک انتظاری ناکامی[۳] (SF) متداعی است کسب می کند. درست همان طور که یک (rG) الزاما با یک (SG) متداعی است. اما مکانیسم های(SG) – (rG) و (SF) – (rF) از الگوهای رفتاری متفاوت به آنها برخوردارند. در حالی که مکانیسم (SG) – (rG) موجب حرکت جاندار به سوی جعبه هدف می شود، مکانیسم (SF) – (rF) سبب اجتناب از جعبه هدف می شود. به طور کلی می توان گفت که (rG) به انتظار تقویت مربوط است، در حالی که (rF) به انتظار ناکامی وابسته است.

در ضمن خاموشی، حیوان چیزی به جز ناکامی را تجربه نمی کند که به تدریج و به طور معکوس، از طریق مکانیسم (SF) – (rF)، از جعبه هدف به جعبه آغاز تعمیم می یابد. زمانی که این امر صورت می پذیرد، حیوان یا در جعبه آغاز یا اندکی پس از ترک کردن جعبه آغاز محرک هایی را تجربه می کند که (rF) ها را فرا می خوانند و این سبب می شود که حیوان از دویدن در ماز بازایستد. در این مرحله می گوییم که خاموشی اتفاق افتاده است.

مهم ترین جنبه نظریه امسل تبیین پیشنهادی او از اثر تقویت سهمی(PRE) است که گاهی به آن اثر خاموشی تقویت سهمی[۴](PREE) نیز گفته می شود. اثر تقویت سهمی به این واقعیت اشاره دارد که خاموش کردن پاسخی که در ضمن یادگیری به طور ناپیاپی تقویت شده است، نسبت به پاسخی که ضمن یادگیری به طور پیاپی تقویت شده است، زمان بیشتری نیاز دارد. به سخن دیگر، اثر تقویت سهمی حاکی از این است که تقویت ناپیاپی یا ناپیوسته از تقویت پیوسته یا صددرصد در مقابل خاموشی مقاوم تر است.

آبرام امسل PRE را به نحو زیر تبیین می کند: ابتدا حیوان آموزش می بیند تا پاسخی را بدهد(مانند طی کردن یک گذرگاه مستقیم در ماز). ضمن این آموزش حیوان تقویت نخستین(RG) را همیشه در جعبه هدف دریافت می کند(یعنی در ۱۰۰ درصد موارد). سرانجام همه محرک های گذرگاه از طریق مکانیسم (SG) – (rG) با (rG) – (RG) تداعی خواهند شد. بعد حیوان در یک برنامه تقویت سهمی قرار داده می شود که مثلا در ۵۰ درصد موارد تقویت دریافت کند. از آنجا که در حیوان یک انتظار قوی برای دریافت تقویت ایجاد شده است، در کوشش هایی که تقویت به او داده نمی شود، ناکامی نخستین (RF) را تجربه خواهد کرد. محرک های پیش از تجربه ناکامی، (rF) ها را فرا می خوانند که به (SF) ها منجر می شوند. پس از چندین کوشش بدون تقویت، یک تعارض حاصل می شود، زیرا محرک های واحد عادت های متضاد را سبب خواهند شد.

وقتی یک (SG) – (rG) فراخوانده می شود، حیوان تمایل دارد به سوی جعبه هدف برود، اما وقتی که یک (SF) – (rF) فراخوانده می شود، حیوان میل دارد از جعبه هدف اجتناب کند. حیوان قبلا یک عادت قوی دویدن به سوی جعبه هدف را ضمن دوره آموزش اولیه، پیش از تقویت سهمی کسب کرده است و شاید به این دلیل که تقویت مثبت بیشتر از ناکامی موثر است، حیوان در حالی که تحت برنامه تقویت سهمی است به رفتن به سوی جعبه هدف ادامه می دهد.

«به سخن دیگر، در حالی که یک تعارض گرایش-اجتناب وابسته به جعبه هدف وجود دارد، تمایل به گرایش برنده می شود».

از آنجا که حیوان، به رغم تقویت نشدن در برخی از کوشش ها، به رفتن به سوی جعبه هدف ادامه می دهد، سرانجام همه محرک های دستگاه آزمایش، حتی آنهایی که با ناکامی همراه اند، با پاسخ دویدن تداعی می شوند. به گفته امسل(۱۹۹۲)، “ضد شرطی شدن وسیله ای”، پاسخ وسیله ای(گرایش) را به مکانیسم بیزاری آور (SF) – (rF) وصل می کند.

می توان از تبیین پیشنهادی آبرام امسل برای PRE استنباط کرد که با مرحله تعارضی آموزش سهمی، تغییرات رفتاری زیادی همراه اند. یعنی وقتی که محرک های واحدی در دستگاه آزمایش هم تمایلات گرایشی را فرا می خوانند و هم تمایلات اجتنابی را، سرعت دویدن از کوششی به کوشش دیگر فرق می کند. در عین حال، وقتی که محرک ها در مراحل بعدی آموزش با پاسخ دویدن تداعی می شوند، پاسخ دویدن ثابت می شود.

می توان از نظریه آبرام امسل استنباط کرد که PRE تنها زمانی که در دوره آموزش اولیه تعداد قابل ملاحظه ای کوشش صورت گرفته باشد، رخ می دهد. علت آن است که تبیین آبرام امسل مبتنی بر ناکامی است و حیوان ناکامی را تجربه نخواهد کرد مگر اینکه یادگرفته باشد که تقویت کننده را انتظار بکشد.

نظریه آبرام امسل درباره عدم تقویت ناکامی زا، تنها یکی از موارد گستدش مکانیسم (SG) – (rG) هال-اسپنس است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های یادگیری السون و هرگنهان ترجمه علی اکبر سیف

پیمان دوستی

۹ فروردین ۱۳۹۶

[۱]. Frustration drive stimulus

[۲]. Conditioned anticipatory frustration

[۳]. Anticipatory frustration stimulus

[۴]. Partial reinforcement extinction effect

کنت دبلیو. اسپنس

کنت دبلیو. اسپنس خدمات های فراوانی به نظریه یادگیری کرد که ما به مهم ترین آنها می پردازیم.

  • یادگیری تمیز دادن

در یادگیری تمزی دادن، معمولا به حیوان دو محرک ارائه می گردد و برای پاسخ دادن به یکی از آن دو تقویت می شود. در حوزه یادگیری تمیز دادن بود که اسپنس نظریه هال را در مقابل انتقاد گروهی از روان شناسان شناخت گرا مورد حمایت قرار داد. این گروه ادعا می کردند که در ضمن یادگیری تمیز دادن، حیوان ها اصول راهبردهای ذهنی را می آموزند نه تداعی های S-R را، آنگونه که هال می گفت. فرض های اسپنس در رابطه با موقعیتی که ارگانیسم باید بین دو شی یکی را انتخاب کند به شرح زیر است:

  • نیرومندی عادت (SHR) نسبت به محرکی که تقویت می شود، با هر تقویت افزایش می یابد.
  • بازداری(IR و SIR) نسبت به محرکی که تقویت نشده است، در هر کوشش تقویت نشده افزایش می یابد.
  • هم نیرومندی عادت و هم بازداری به محرک هایی که با محرک های تقویت شده و با محرک های تقویت نشده شبیه اند تعمیم می یابند.
  • مقدار نیرومندی عادت تعمیم یافته از مقدار بازداری تعمیم یافته بیشتر است.
  • نیرومندی عادت تعمیم یافته و بازداری تعمیم یافته به صورت جمع جبری باهم ترکیب می شوند.
  • جمع جبری تمایلات گرایش (نیرومندی عادت) و اجتناب (بازداری) تعیین می کند که کدام محرک مورد گرایش واقع شود.
  • وقتی که دو محرک ارائه می شوند، محرکی که دارای بیشترین نیرومندی عادت خالص است مورد گرایش قرار می گیرد و به آن پاسخ داده می شود.

نه تنها فرض های اسپنس و پژوهش هایی که این فرض ها خلق کردند توانستند با انتقادهای نظریه پردازان شناختی مقابله کنند، بلکه برای سال های زیادی به صورت هسته اصلی پژوهش های مربوط به یادگیری تمیز دادن درآمدند.

  • نپذیرفتن تقویت به عنوان شرط لازم برای شرطی کردن وسیله ای

پیروان هال برای توجیه یادگیری نهفته[۱] که نشان می داد حیوان ها می توانند بدون تقویت یاد بگیرند مشکل داشتند. تولمن و پیروان او ادعا کردند که یادگیری مستقل از تقویت رخ می دهد. اسپنس تعدادی از آزمایش های یادگیری نهفته را تکرار کرد و یافته های تولمن را مورد تایید قرار داد.

اسپنس و لیپیت(۱۹۰۴) موش هایی را که نه گرسنه بودند و نه تشنه در یک ماز Y شکل قرار دادند. در این آزمایش آب همواره در یکی از دو شاخه ماز و غذا در شاخه دیگر آن یافت می شد. بعد از آنکه موش به یکی از دو هدف در ماز می رسید، آن را از آنجا خارج می کردند. در ضمن مرحله دوم آزمایش نیمی از گروه اولیه از غذا محروم شدند و نیم دیگر از آب. معلوم شد که در اولین کوشش موش های گرسنه به شاخه ای از ماز می رفتند که در کوشش های قبلی در آنجا غذا  یافته بودند و موش های تشنه مستقیما به شاخه ای می رفتند که در آنجا آب دیده بودند. موش ها در مرحله اول یادگرفته بودند که تقویت مناسب با سائق آنها در کجا قرار دارد، اماا این یادگیری کاهش سائق نبود زیرا حیوان ها در آن زمان گرسنه یا تشنه نبودند.

هال معتقد بود که یادگیری به کم و زیاد بودن تقویت کننده (K) بستگی ندارد. بنابراین طبق نظر هال، هرچند که تقویت کننده در این آزمایش اندک است، برای اینکه حیوان بیاموزد که چه چیزی در آنجا قرار دارد کافی بوده است. اسپنس از این تفسیر برای آزمایش های یادگیری نهفته خشنود نبود.

اسپنس نتیجه گیری کرد که شرطی شدن وسیله ای مستقل از تقویت رخ می دهد و حیوان صرفا با دادن پاسخ آن را یاد می گیرد. بنابراین تا آنجا که به شرطی شدن وسیله ای مربوط می شود، اسپنس یک نظریه پرداز تقویت نبود(برخلاف هال)، بلکه او یک نظریه پرداز مجاورت بود(مانند گاتری). قانون مجاورت یکی از قوانین تداعی ارسطو است گه طبق آن رویدادهایی که باهم اتفاق می افتند باهم تداعی می شوند. اسپنس(۱۹۶۰) موضع خود را درباره شرطی شدن وسیله ای به نحو زیر خلاصه کرد:

نیرومندی عادت(H) پاسخ وسیله ای تابعی از تعداد رخدادهای پاسخ (NR) در موقعیت فرض می شود و از وقوع یا عدم وقوع تقویت کننده کاملا مستقل است. اگر پاسخ داده شود، افزایش در H ایجاد خواهد شد، صرف نظر از اینکه به تقویت منجر بشود یا نشود.

اسپنس همچنین قانون بسامد(فراوانی[۲]) ارسطو را که می گوید هرقدر دو رویداد بیشتر باهم رخ دهند، تداعی بین آنها نیرومندتر می گردد پذیرفته است، اما گاتری قانون فراوانی را قبول نداشت، هرچند که قانون مجاورت را پذیرفته بود.

  • انگیزش تشویقی

طبق نظر اسپنس، تاثیر تقویت تنها از راه انگیزش تشویقی(K) آشکار می شود. اعتقاد بر این بود که K به صورت یک نماد انتخاب شده است، اما بعدها معلوم شد که نقش K در نظریه اسپنس بیشتر از نقش آن در نظریه هال است. به نظر می رسید که هال با K مشکل داشت زیرا معلوم نبود که به کدام فرایند فیزیولوژیکی مربوط است. چنین به نظر می رسید که اکثر مفاهیم هال دارای نوعی مبنای فیزیولوژیکی هستند.

اسپنس مشکل را با ارتباط دادن K به مکانیسم SG- rG حل کرد. اسپنس مفهوم مشوق را برای فرایند هدایت کننده خودکار به کار برد. طبق نظر اسپنس، نیروی SG- rG به وسیله K تعیین می شود و هرچه SG- rG نیرومندتر باشد، اشتیاق حیوان برای گذر از ماز هم بیشتر است. به بیان ساده مکانیسم SG- rG در حیوان، انتظار تقویت را ایجاد می کند که آن را برای دویدن در ماز بر می انگیزاند و هرچه این انتظار بیشتر باشد، حیوان سریع تر خواهد دوید.

اسپنس نظریه رفتاری هال را به نظریه شناختی تولمن نزدیک تر کرد. گرچه اسپنس مفهوم انتظار را به میان کشید، تصور او از آن یک تصور مکانیستی(ماشینی) بود نه یک تصور منتالیستی(ذهنی). اسپنس باور داشت همان قوانینی که بر تداعی های آشکار S-R حاکم اند، در مکانیسم SG- rG نیز صادق اند.

برای اسپنس K عامل نیرو بخش رفتار یادگرفته شده است. نیرومندی عادت یک پاسخ وسیله ای طبق قوانین فراوانی و مجاورت رخ می دهد و مستقل از تقویت است. با این حال، طبق نظر اسپنس، برای اینکه مکانیسم SG- rG تولید شود، تقویت لازم است و این مکانیسم است که تعیین می کند یک پاسخ یادگرفته شده انجام خواهد شد یا نه و اگر انجام بشود با چه درجه ای از اشتیاق انجام می شود. بنابراین اسپنس مانند ماورر قبل از او به یک نظریه دوعاملی رسید.

تا آنجا که به شرطی شدن وسیله ای مربوط می شود، اسپنس یک نظریه پرداز مجاورت بود نه یک نظریه پرداز تقویت. تا آنجا که به شرطی شدن کلاسیک مربوط می شود(فرایندی که از طریق آن SG- rG به وجود می آید) او یک نظریه پرداز تقویت بود. اسپنس باور داشت که رفتار وسیله ای بدون تقویت آموخته می شود، اما تقویت مشوق لازم را برای انجام آنچه که آموخته شده است فراهم می آورد.

  • تغییر در معادله اصلی هال

از نظر هال، اگر حیوان در حالت سائق نباشد، صرف نظر از اینکه چقدر برای انجام عملی تقویت شده باشد، آن عمل را انجام نخواهد داد. اسپنس احساس می کرد که فرض هال درست نیست و سائقD و انگیزشK را به جای ضرب کردن باهم جمع کرد.

نتیجه این تجدید نظر این است که یک پاسخ یادگرفته شده ممکن است داده شود، حتی اگر حالت سائق وجود نداشته باشد. مادام که K و SHR بیشتر از صفر باشند، پاسخ یادگرفته داده خواهد شد، حتی اگر حالت سائق وجود نداشته باشد. به همین منوال، حیوان ها و انسان ها ممکن است برای کسب تقویت کننده هایی که دیگر برای ارضای سائق های اساسی آنان ضروری نیستند به فعالیت بپردازند، مانند وقتی که شخصی به کار کردن برای کسب پول ادامه می دهد، در حالی که بیش از اندازه لازم پول برای رفع نیازهایش دارد.

نتیجه دیگر معادله تجدیدنظریافته اسپنس این است که مادام که D و SHR دارای ارزش بیشتر از صفر باشند، ارگانیسم به دادن پاسخ ادامه می دهد، حتی اگر انگیزش(تقویت) برابر با صفر باشد.

  • نظریه خاموشی ناکامی-رقابت

برای هال، پاسخ دهی به خستگی (IR) می انجامد که بر خلاف انجام یک پاسخ یادگرفته شده عمل می کند. به همین صورت وقتی که خستگی افزایش می یابد موجب تقویت ارگانیسم برای پاسخ ندادن می شود. بنابراین نوعی تمایل برای پاسخ ندادن وجود دارد(SIR) که این هم برخلاف انجام پاسخ یادگرفته شده عمل می کند. هال خاموشی را اینگونه توضیح می دهد که وقتی تقویت از موقعیت حذف می شود، خستگی و تمایل برای پاسخ ندادن به عنوان تاثیر گذاران اصلی بر رفتار در می آیند و حیوان پاسخ دادن را متوقف می سازد.

اسپنس نظریه خاموشی ناکامی رقابت[۳] خود را به جای آن ارائه داد. از نظر اسپنس، عدم تقویت موجب ناکامی می شود که پاسخ های ناهمساز با پاسخ یادگرفته شده را فرا می خواند و لذا این پاسخ های ناهمساز با پاسخ یادگرفته شده رقابت می کنند. وقتی حیوان می بیند دیگر تقویتی نیست، ناکامی رخ می دهد. ناکامی نخستین[۴] (RF) نام دارد. با ادامه کوشش های تقویت نشده، حیوان یاد می گیرد که ناکامی را انتظار بکشد که خرده واکنش انتظاری ناکامی[۵](rF) نامیده شده است. درست همان گونه که یادگرفته است تقویت را ضمن یادگیری انتظار بکشد(rG).

همان طور که کوشش های تقویت نشده ادامه می یابند، rF تعمیم می یابد و همواره زودتر و زودتر در زنجیره رفتاری که قبلا به تقویت منتهی می شده رخ می دهد. درست همان گونه که rG ها به SG ها می انجامند و رفتار مطلوب برای رسیدن به جعبه هدف را بر می انگیزند، rF ها به SF ها می انجامند و رفتار ناهمساز یا مغایر با رفتار رسیدن به جعبه هدف را بر می انگیزند. سرانجام رفتار ایجاد شده به وسیله ناکامی و انتظار ناکامی غالب کی شود و می گوییم پاسخ یادگرفته شده خاموش شده است.

هال خاموشی را بر حسب خستگی که از پاسخ دادن در غیاب تقویت رخ می دهد تبیین کرده است، در حالی که اسپنس خاموشی را بر حسب تداخل فعال پاسخ هایی که بر اثر ناکامی به وجود می آیند با رفتار یادگرفته شده تبیین می کند. به نظر می رسد که تبیین اسپنس درست تر باشد. معلوم شده است که ضمن یادگیری، استفاده از تقویت کننده های بزرگ از تقویت کننده های کوچک تر، خاموشی سریع تری را تولید می کند. سبب این امر این است که حذف یک تقویت کننده بزرگ از حذف یک تقویت کننده کوچک تر ناکامی بیشتری ایجاد می کند و بنابراین رفتار رقابتی بیشتری ایجاد می شود.

از آنجا که هنگام استفاده از مقدار بیشتر تقویت در مقایسه با مقدار کمی تقویت، مقدار رفتار رقابتی بیشتر است، آن رفتار در طول زنجیره رفتاری که قبلا آموخته شده است سریع تر تعمیم می یابد، بنابراین خاموشی هم سریع تر رخ می دهد. بنا به نظر هال، مقدار تقویت در ضمن یادگیری بر سرعت خاموشی تاثیر چندانی ندارد.

اسپنس توانست با مفاهیمی چون انتظار و ناکامی به طور موثر برخورد کند، بدون اینکه مجبور باشد از دقت علمی نظریه اش بکاهد. نظریه اسپنس را می توان یک نظریه رفتاری دانست، اما آنگونه نظریه رفتاری که از نظریه هال بیشتر با نظریه های شناختی سازگار است.

منبع: خلاصه ای از نظریه های یادگیری السون و هرگنهان ترجمه علی اکبر سیف

پیمان دوستی

۷ فروردین ۱۳۹۶

[۱]. Latent learning

[۲]. Law of frequency

[۳]. Frustration-competition theory of extinction

[۴]. Primary frustration

[۵]. Fractional anticipatory frustration reaction

هویج در مقابل چماق-خود شفقتی در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد(اکت ACT)

خیلی از مردم سعی می‌کنند به خودشان از طریق خشن بودن، قضاوت کردن، سرزنش کردن، یا مجازات کردن خود، انگیزه بدهند. اما آیا این طور نیست که اگر سرزنش کردن خودتان راه خوبی برای تغییر رفتارتان بود، باید تا الان یک فرد عالی می‌بودید؟

دانلود ویدئو کارگاه درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد

یاد بگیرید که “چوب را زمین بگذارید”: خودتان را از انتظارات بیش از حد و خود قضاوت‌گری‌های سخت رها کنید و به جای آن پذیرش خود و خود-شفقتی را تمرین کنید. سپس با پیوند برقرار کردن بین اقدام با ارزش‌هایتان و تامل روی نتایج مثبت احتمالی “یک هویج” خلق کنید. برای مثال از خودتان بپرسید،” اگر این کار را انجام دهم، برای چه چیزی ایستادگی می‌کنم؟” یا “اگر اینکار را انجام دهم، در دراز مدت چه منافعی خواهد داشت؟”

به هر گام کوچکی که “در مسیر درست” برمی‌دارید اذعان داشته باشید. به آنچه که انجام می‌دهید توجه کنید و متوجه تفاوت‌هایی که در زندگی شما ایجاد می‌کنند باشید. شیوه‌هایی برای تشویق خود برای ادامه دادن بیابید. این پاداش‌ها ممکن است به اندازه گفتن “احسنت. انجامش دادی” ساده باشد، آنها را در یک دفترچه ثبت کنید یا به افرادی که حمایت‌تان می‌کنند گزارشی از پیشرفت خودتان بدهید.

منبع: ترابیان، سحرالسادات. دوستی، پیمان. (۱۳۹۵). کاربرگ های درمان پذیرش و تعهد. انتشارات فراگیر: چاپ اول.

استعاره سرنشینان خودرو در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد(اکت ACT)

اگر راننده خودرویی باشید که چهار سرنشین دارد، در شرایط بحرانی چطور برخورد می‌کنید؟ تصور کنید سرنشینان خودرو شما یک پیر‌مرد که سابقه رانندگی با ماشین‌های قدیمی دارد، یک درشکه چی، یک نوجوان و یک کودک است.

منبع: دوستی، پیمان. (۱۳۹۸). مبارزه بی پایان. انتشارات امین نگار: تهران

سفارش این کتاب

حال شما در شرایط بحران قرار گرفته‌اید و هر کدام از سرنشینان به شیوه خودشان می‌خواهند کنترل اوضاع را به دست بگیرند. پیر‌مرد می‌خواهد ماشین را به سبک خودروهای قدیمی هدایت کند، درشکه چی می‌خواهد آن را به سبک درشکه کنترل کند، نوجوان از این شرایط به وجد آمده است و کودک ترسیده است.

هرکدام از سرنشینان می‌خواهند به نحوی کمک کنند و از دیدگاه خودشان منطقی ترین کار ممکن را انجام می‌دهند. اگر کنترل خودروی خود را به دست آنها بسپارید چه فاجعه‌ای رخ می‌دهد؟ فاجعه بدتر زمانی اتفاق می‌افتد که به جای کنترل خودرو، سعی در قانع کردن مسافران کنید.

دانلود ویدئو کارگاه درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد

در چنین شرایطی عاقلانه ترین کار این است که به راندن خودتان ادامه دهید. شما همچنان می‌بینید که مسافران چه می‌کنند، همچنان می‌شنوید که آنها چه می‌گویند، اما به مسیر خودتان ادامه می‌دهید.

نکته جالب این است که پس از آنکه شرایط بحران به پایان برسد مسافران دوباره به شما اعتماد کرده و دست از سر و صدا بر می‌دارند. مسافران این خودرو نمادی از افکارتان هستند. در اینجا با مفهوم کلیدی دیگری در درمان پذیرش و تعهد (اکتACT) آشنا می‌شویم. توانایی شنیدن آنچه افکار می‌گویند اما انجام دادن آنچه که باید انجام دهیم.

سفارش این کتاب

اصول اساسی دارو شناسی روانی

فعالیت های دارو شناختی به دو دسته فارماکوکینتیک و فارماکودینامیک تقسیم می شوند. به عبارت ساده تر، فارماکوکینتیک عبارت است از شرح آنچه که بدن بر روی دارو انجام می دهد و فارماکودینامیک عبارت است از شرح آنچه که دارو بر روی بدن انجام می دهد.

اطلاعات فراموکوکینتیک چگونگی جذب، توزیع متابولیسم و دفع دارو در بدن را بررسی می کند.

فارموکوکینتیک

جذب: داروهای خوراکی در مایعات دستگاه گوارش حل شده و سپس از طریق جریان خون به مغز می رسند. برخی از داروها به صورت اشکال انباره ای در دسترس می باشند؛ این داروها به صورت تزریقی عضلانی و هر یک تا چهار هفته مصرف می شوند. تجویز وریدی دارو، سریع ترین روش دستیابی به غلظت های درمانی دارو در خون است، ولی در این روش خطر بروز ناگهانی عوارض جانبی خطرناک نیز افزایش می یابد، با این حال داروهای معدودی به صورت وریدی تجویز می شوند.

توزیع و فراهمی زیستی

داروهایی که در جریان خون به پروتوئین های پلاسما متصل می شوند اصطلاحا متصل به پروتوئین خوانده می شوند و داروهایی که بدون اتصال به این پروتوئین ها در جریان خون حرکت می کنند، آزاد نامیده می شوند. فقط قسمت آزاد داروها هست که می تواند از سد خونی مغزی عبور کند.

میزان توزیع یک دارو در مغز با افزایش جریان خون مغز، حلالیت دارو در چربی، و تمایل آن برای اتصال به گیرنده ها افزایش پیدا می کند. فراهمی زیستی شامل مقداری از داروی تجویز شده است که می توان در نهایت از جریان خون بدست آورد.

راه های متابولیسم و دفع داروها

کبد اصلی ترین محل متابولیسم دارها می باشد. صفرا، مدفوع و ادرار عمده ترین روش های دفع داروها هستند(البته داروهای روان پزشکی از طریق مایعات بدن مثل عرق و بزاق هم دفع می شوند).

شاخص های درمانی

نسبت میان دوز سمی (LD5) که به حداکثر دوز موثر (ED5) دارد است.

ویژگی هایی که در انتخاب دارو باید در نظر گرفت

تشخیص، سابقه قبلی و خانوادگی فرد در مورد پاسخ به یک داروی خاص، وضعیت طبی بیمار و انتخاب بهترین داروی ممکن با توجه به انتخاب، تجارب و ترجیح پزشک.

شایع ترین علل شکست درمان با داروهای روان گردان

تجویز دوز ناکافی و مدت ناکافی در درمان دو علت از شایع ترین علل شکست درمان با داروهای روان گردان می باشند.

متابولیسم و دفع

چهار روش متابولیسم داروها عبارتند از: ۱) اکسیداسیون، ۲) احیا، ۳) هیدرولیز و ۴) کونژوگاسیون، که منجر به تولید متابولیت هایی می شوند که به آسانی دفع می شوند. طی روند متابولیسم، متابولیت های غیر فعال به متابولیت هایی تبدیل می شوند که آسان تر دفع می شوند. مع الوصف روندهای متابولیک ممکن است سبب تغییر شکل پیش داروهای غیر فعال به متابولیت هایی شود که از نظر دارویی فعال هستند. کبد اصلی ترین محل متابولیسم داروها و صفرا، مدفوع و ادرار عمده ترین روش های دفع داروها از بدن می باشند. داروهای روان پزشکی همچنین از طریق مایعات بدن مثل عرق و بزاق نیز دفع می شوند.

نکته بالینی

دفع این داروها از طریق شیر مساله مهمی است که می بایست هنگام تجویز آنها به مادران شیرده در نظر گرفته شود.

نیمه عمر یک دارو عبارت از مدت زمانی است که طول می کشد تا از طریق متابولیسم و دفع، غلظت پلاسمایی آن به نصف کاهش پیدا کند.

تعداد دفعات مصرف روزانه داروهایی که نیمه عمر کوتاه تری دارند باید بیشتر از داروهای با نیمه عمر طولانی باشد.

فلوکستین ممکن است متابولیسم آمی تریپتیلین را مهار کرده و غلظت های پلاسمایی آنها را افزایش دهد.

فارماکودینامیک

نکات عمده در فارماکودینامیک عبارتند از: محل دارو، منحنی دوز-پاسخ، شاخص(اندکس) درمانی، بروز تحمل، وابستگی و علائم ترک.

محل ملکولی اثر دارو نشان دهنده گیرنده ای است که مسئول ایجاد اثرات بالینی دارو است.

منحنی دوز-پاسخ نمودار رابطه میان اثرات دارو با غلظت های پلاسمایی آن است. توان عبارت است از نسبت دوز به دارو به اثرات بالینی آن، به عنوان مثال، ریسپریدون در مقایسه با اولانزاپین توان(قدرت) بیشتری دارد چون ۴mg ریسپریدون برای ایجاد اثر درمانی قابل مقایسه با ۲۰mg اولانزاپین است.

مع الوصف، از آنجاکه هرکدام از این داروها پاسخ های مفید مشابه ایجاد می کنند، گفته می شود که کارایی بالینی ریسپریدون و اولانزاپین معادل یک دیگر است.

شاخص (اندکس) درمانی عبارت است از نسبت میان دوز سمی یک دارو به حداکثر دوز موثر آن.

نکته بالینی

لیتیوم شاخص درمانی اندکی دارد و بنابراین کنترل دقیق غلظت های پلاسمایی آن برای جلوگیری از مسمومیت با آن ضروری است.

تحمل، وابستگی و علائم ترک

در صورتی که با گذشت زمان اثرات ناشی از یک دارو کاهش پیدا کند گفته می شود که نسبت به اثرات آن دارو تحمل ایجاد شده است. بروز تحمل ممکن است با ایجاد وابستگی فیزیکی همراه باشد که عبارت است از نیاز مداوم به مصرف دارو برای جلوگیری از ظهور علائم ترک.

دستورالعمل های بالینی

به منظور بهینه کردن نتایج حاصل از درمان با داروهای روان گردان، باید شش نکته (D6) را در نظر داشت:

۱) Diagnosis (تشخیص)، ۲) Drug selection (انتخاب دارو)، ۳) Dosage (دوز)، ۴) Duration (مدت مصرف)، ۵) Discontinuation (قطع دارو)، ۶) Dialogue (مکالمه)

دوز. دوتا از شایع ترین علل شکست درمان با داروهای روان گردان عبارتند از: تجویز دوز ناکافی و کامل نکردن مدت درمان با این داروها.

مدت مصرف. مدت درمان با داروهای ضد روان پریشی، ضد افسردگی و تثبیت کننده خلق باید ۴ تا ۶ هفته ادامه داشته باشد.

کارایی داروهای مذکور در درمان این اختلالات با گذشت زمان افزایش پیدا می کند، ولی قطع مصرف آنها غالبا سبب عود اختلالات خواهد شد. برعکس، اکثر داروهای ضد اضطراب و محرک بیشترین اثرات درمانی خود را طی مدت یک ساعت  پس از مصرف آشکار می سازند.

قطع مصرف دارو. بسیاری از داروهای روان پزشکی هنگام قطع مصرف موجب سندرم ترک می شوند. داروهایی که نیمه عمر کوتاه دارند بیشتر موجب علائم ترک می شوند، بویژه اگر مدتی طولانی از مصرف آنان گذشته و ناگهان قطع شوند. بنابراین اگر شرایط بالینی اجازه می دهد، همه داروها را باید در حد امکان به تدریج قطع نمود.

مکالمه. به طور کلی اگر به بیماران درباره عوارض جانبی داروها توضیح داده شود، عوارض کمتر موجب نگرانی و ناراحتی آنها می شوند.

ملاحظات خاص

کودکان. بهترین روش این است که ابتدا با دوزهای کم شروع کرده و تا بروز اثرات بالینی به تدریج دوز دارو را افزایش دهید. برخی کودکان به دوزهای بالاتری نیاز دارند، زیرا کبد آنها داروها را سریع تر از بزرگسالان تجزیه می کند. در هنگام تجویز مهار کننده های انتخابی بازجذب سروتوئین (SSRIs) به کودکان باید نهایت احتیاط را به عمل آورد زیرا خطر القای افکار خودکشی وجود دارد.

سالمندان. درمان بیماران مسن را باید با دوزهای کم شروع کرد که معمولا حدود نصف دوزهای عادی است. دوز داروها را باید به تدریج افزایش داد و این کار را اینقدر ادامه داد تا اثرات بالینی مطلوب یا عوارض جانبی نامطلوب دارو ظاهر شود.

زنان باردار و شیرده. پزشکان باید مراقب باشند که هر دارویی را به زنان باردار(به ویژه سه ماهه اول) یا شیرده تجویز نکنند. با این حال در صورتی که اختلال روانی مادر شدت زیادی داشته باشد، گاهی شکستن قانون مذکور لازم می گردد.

خطر اختلال روانی درمان نشده برای مادر و جنین باید در مقابل خطر ناشی از مصرف داروهای روان گردان در حین حاملگی ارزیابی شود. ترک یک دارو در طی حاملگی ممکن است سبب بروز سندروم قطع مصرف در مادر و جنین شود. اکثر داروهای روان گردان میزان نابهنجاری های مادرزادی خاص را زیاد نمی کنند.

افراد مبتلا به بیماری های طبی. همانند کودکان و سالمندان، درمان مبتلایان به بیماری های طبی را نیز باید به محافظه کارانه ترین شکل بالینی ممکن انجام داد که عبارت است از: شروع درمان با دوزهای کم، افزایش تدریجی دوز دارو و کنترل بروز اثرات بالینی و عوارض جانبی دارو. در صورت امکان اندازه گیری و کنترل غلظت های پلاسمایی دارو در حین درمان این افراد نیز بسیار سودمند خواهد بود.

داروهای ضد اضطراب و خواب آور

توصیه های درمانی

۱-درمان اضطراب حاد

اضطراب حاد به تجویز خوراکی یا تزریقی بنزودیازپین به بهترین شکل پاسخ می دهد. در صورت وجود شیدایی یا روان پریشی استفاده از بنزودیازپین و داروهای ضد روان پریشی روش مناسبی است.

۲-درمان اضطراب مزمن

الف) داروهای ضد افسردگی. مهارکننده های انتخابی بازجذب سروتونین (SSRIs) و ونلافاکسین (Effexor)، از داروهای ضد افسردگی هستند که برای کنترل اختلالات اضطرابی مزمن شامل اختلال وسواسی-جبری (OCD) بکار می روند.

نکته بالینی

پایش دقیق بنزودیازپین در موقع مصرف دراز مدت ضروری است. چنانچه بیمار شروع به افزایش مصرف کند، باید نگران تحمل و وابستگی شویم.

ب) بوسپیرون. انجمن FDA مصرف بوسپیرون را برای درمان اختلالات اضطرابی به ویژه اختلال اضطراب منتشر تایید کرده است.

ج) داروهای دیگر. مهارکننده های منو آمین اکسیداز (MAOIs) و داروهای سه حلقه ای و چهار حلقه ای نیز در درمان اضطراب موثر هستند، ولی به دلیل عوارض جانبی و مسایل ایمنی به عنوان خط اول درمان تلقی نمی شوند.

۳-درمان بی خوابی

داروهای غیر بنزودیازپینی

زولپیدم اسزو پیکلون و زالپلون شروع اثر سریعی دارند. اختصاصا به رفع بی خوابی کمک می کنند، فاقد خواص شل کنندگی عضلانی و ضد تشنجی هستند. دوز معمول این داروها ۱۰ mg در هنگام خواب است. اثر زولپیدم تا ۵ ساعت و اثر زالپلون تا ۴ ساعت دوام دارد. عوارض سو مصرف این داروها شامل گیجی، تهوع و خواب آلودگی هستند.

بنزودیازپینها. بنزودیازپین ها طول دوره نهفتگی خواب را کوتاه کررده و تداوم خواب را افزایش می دهند، بنابراین برای درمان بی خوابی مفید هستند. پنج داروی بنزودیازپینی که عمدتا به عنوان خواب آور مورد استفاده قرار می گیرند عبارتند از فلورازپام، تمازپام، کوازپام، استازولام و تریازولام.

بنزودیازپین ها همچین مراحل ۳ و ۴ خواب (خواب عمیق یا امواج آهسته) را کوتاه می کند، بنابراین برای درمان خوابگردی و وحشت شبانه که در مراحل عمیق خواب رخ می دهند داروهای خوبی به شمار می روند. بنزودیازپین ها اختلالات مرتبط با خواب حرکات سریع چشم (REM) را سرکوب می کنند. بارزترین نمونه این اختلالات، رفتارهای خشن در حین خواب REM است(اختلالات رفتاری خواب REM).

ترازودون. دوزهای کم ترازودون(۲۵ الی ۱۰۰ mg در هنگام خواب) برای درمان بی خوابی بکار می رود.

کوئتیاپین(Seroquel). با دوزهای ۲۵ الی ۱۰۰ میلی گرم برای بی خوابی استفاده می شود. این دارو ممکن است باعث خواب آلودگی در طول روز و رخوت زایی شود.

راملتئون. راملتیون یک داروی خواب آور است که از راه خوراکی مصرف می شود و برای بیخوابی هایی که مشخصا با دشواری در به خواب رفتن همراهند به کار می رود. این دارو آگونیست گیرنده ملاتونین است.

فعالیت ملاتونین درونزاد را تقلید و تقویت کرده و به این ترتیب باعث حفظ شبانه روزی چرخه خواب می شود. دوز معمول برای شروع داروها و دوز نگهدارنده آن ۸ میلیگرم است.

اندیکاسیون ها. بنزودیازپین ها غالبا برای تقویت اثرات داروهای ضد افسردگی استفاده می شوند. در اوایل مصرف این داروها قبل از اینکه اثرات ضد اضطرابی داروهای ضد افسردگی آشکار شود تجویز می گردند؛ سپس با ظهور اثرات داروهای ضد افسردگی، دوز بنزودیازپین ها به تدریج کم می شود.

انتخاب دارو. مهمترین تفاوت های میان داروهای بنزودیازپینی به توان و نیمه عمر دفعی آنها مربوط می شود.

توان. بنزودیازپین های پرتوان (قوی) نظیر آلپرازولام (Xanax) و کلونازپام، برای سرکوب حملات پانیک موثر می باشند. بنزودیازپین های کم توان (ضعیف) مثل دیازپام عموما در دوزهایی که برای کنترل حملات پانیک لازم است ممکن است عارضه نامطلوب رخوت زایی داشته باشند.

مدت اثر. دیازپام و تریازولام به سادگی جذب می شوند و شروع اثر سریعی دارند، کلردیازپوکساید (Librium) و اکسازپام سرعت عمل آهسته تری دارند.

داروهایی که نیمه عمر طولانی دارند در صورت تکرار مصرف در بدن تجمع پیدا می کنند و به همین دلیل خطر خواب آلودگی شدید در طی روز، اشکال در تمرکز و حافظه، و زمین خوردن را افزایش می دهند. میزان بروز شکستگی های مفصل ران به علت زمین خودن در افراد مسنی که از داروهای طولانی اثر استفاده می کنند، بیشتر است.

یکی دیگر از امتیازات بنزودیازپین ها با نیمه عمر طولانی این است که مصرف منظم آنها اختلالات کمتری را به وجود می آورد. با این حال قطع مصرف این داروها سندرم ترک شدیدتری را به دنبال خواهد داشت.

وابستگی و علائم ترک

عمده ترین نگرانی ای در مورد مصرف طولانی مدت بنزودیازپین ها وجود دارد، بروز وابستگی است که مخصوصا در مورد داروهای پرتوان(قوی) صدق می کند. قطع مصرف بنزودیازپین ها نه تنها سبب عود و برگشت علائم بیمار می شود، بلکه تشدید علائم ترک را نیز به دنبال خواهد داشت. عوامل متعددی در بروز علائم ترک بنزودیازپین ها نقش دارند که نوع دارو و مدت مصرف آن مهمترین این عوامل به شمار می روند.

عوامل کلیدی موثر در بروز علائم ترک بنزودیازپین ها

عامل توضیح
نوع دارو پرتوان(قوی)، نیمه عمر کوتاه( مثل آلپرازولام، تریازولام، لورازپام)
مدت مصرف با افزایش مدت خطر بیشتر می شود
مقدار مصرف دوزهای بیشتر خطر را افزایش می دهند.
سرعت قطع مصرف ترک ناگهانی به جای کاهش تدریجی، خطر بروز علائم شدید از جمله تشنج را افزایش می دهد.
تشخیص بیماران مبتلا به اختلال پانیک استعداد بیشتری برای بروز علائم ترک دارند.
شخصیت بیماران داری شخصیت انفعالی-وابسته، نمایشی، جسمانی کردن یا صفات استنیک به احتمال بیشتری دچار علائم ترک می شوند.

فلورازپام، تمازپام، کوازپام، استازولام و تریازولام، پنج داروی بنزودیازپینی(BZ) هستند که به عنوان خواب آور استفاده می شوند.

عوارض جانبی BZ عبارت است از: ۱) رخوت زایی(sedation)، ۲) فراموشی(فراموشی خفیف و اختلال حافظه بیش گستر)، ۳)  عوارض روانی حرکتی (که باعث سقوط و زمین خوردن می شود)، ۴) علائم رفتاری (افسردگی و بی قراری)، ۵) کاهش پاسخ به CO2 (که باعث تشدید وقفه تنفسی در خواب می شود و سندرم ترک که باعث وابستگی، اضطراب، بی خوابی، حساسیت مفرط به نور و صدای تاکیکاردی هیپرتانسیون سسیتولی خفیف، ترمور، سردرد، تعریق و اشتیاق به مصرف و تشنج ایجاد می کند).

در رخ داد عوارض ترک بنزودیازپین ها نوع دارو تاثیر دارد. برای مثال داروهای پرتوان(قوی) و داروهای با نیمه عمر کوتاه(لورازپام، اوکسازپام، تمازپام) موثرند.

دوره ی تخصصی ACT در مرکز آموزش های دانشگاه علم و فرهنگ

کارگاه آموزش تخصصی درمان پذیرش و تعهد با حضور پیمان دوستی
پایگاه اینترنتی پیمان دوستی به نقل از مرکز آموزش های تخصصی دانشگاه علم و فرهنگ، روز جمعه ۱۹ آذر سال ۱۳۹۵ جلسه ی اول از دوره ی درمان پذیرش و تعهد (اکت ACT) با بهره مندی از تجربیات موفق جناب آقای پیمان دوستی در مرکز رضوان برگزار شد. در این دوره مخاطبین از ساعت ۹ صبح الی ۱۷ به همراه پذیرایی و نهار در کنار یکدیگر تجربه متفاوتی از دوره ی آموزش تخصصی را تجربه کردند. .

[adrotate banner=”3″]